شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

تباهی های بی تاریخ، خرافه و حساب ناچیز شاهزاده – میم. مسعود

تاریخ ایران از این تعارفات زعیمانه کم ندارد. نادرشاه در مغان ابتدا با کرشمه تاج شاهی را نپذیرفت، رضا شاه همین بازی را درآورد، پسرش خدایگان وعده کرد که فقط سلطنت کند نه حکومت، خمینی گفت به حوزه می‌رود، خامنه ایی در مجلس تمنا می‌کرد که...

تاریخ ایران از این تعارفات زعیمانه کم ندارد. نادرشاه در مغان ابتدا با کرشمه تاج شاهی را نپذیرفت، رضا شاه همین بازی را درآورد، پسرش خدایگان وعده کرد که فقط سلطنت کند نه حکومت،  خمینی  گفت به حوزه می‌رود، خامنه ایی در مجلس تمنا می‌کرد که رهبرش نسازند. اما تاریخ نشان داد که از دل همهٔ این خاکساری ها، خواجه های خونریزی درآمدند که مردم را به خاک سیاه نشاندند

آقای رضا پهلوی، در پیامی به مردم ایران، فرمان پیمان نوینی را داده اند که در فضای حقیقی و مجازی با واکنش های مختلفی روبرو شده است. در اینکه ایشان چه در مقام بازمانده و وارث سلسله ایی از شاهان ایرانی، و چه به عنوان فردی از آحاد مردم ایران،  محق است که در فضای سیاسی و اجتماعی  زادگاه  خود ابراز نظر و احراز موضع سیاسی کند، جای تردید و تنقیدی نیست. و هر کس این حق را بر ایشان روا ندارد، بی تردید خود در ناروا می غلتد. اما آنچه که پیام‌ها، پیمانها و عموما نظرات و تدابیر ایشان را صرف نظر از محتوی آنها، پیشاپیش، با معضلی اساسی روبرو می کند، تناقض در وجوه نابرابری ست که شاکلهٔ شخصیت  استثنایی ایشان را می سازد. تناقض و گرهی که البته جز خود ایشان هیچ فرد ایرانی یا غیرایرانی دیگری قادر به گشودن آن نیست. زیرا موجودیت ایشان، چه ما بخواهیم یا نخواهیم، کاملا مستقل از هر عزم و آرزویی، از یکسو واحدی از جمعیت میلیونی ایران است و از سوی  دیگر بازمانده و وارث سلطنتی است که پنجاه سال بر ایران فرمان رانده است. به بیانی ساده تر، ایشان، ضمن اینکه  یکی از همین آقا رضاهای خودمان است، ولیعهد و شاهزاده و نایب سلطان نیز هست و نوه ایست از پشت ِسرسلسلهٔ پهلویان و خلف خونی خدایگان. از اینرو طبیعی است که این آقا رضای خودمان و آن پور خدایگان، هر دو، تن در تن، وجوهی سراپا ناهمگون از شخصیت ایشان را می سازند. البته این ترکیب نامتجانس و استثنایی نه تنها نباید ایشان را از حق حضور و ارائهٔ رأی در فضای سیاسی و اجتماعی ایران محروم کند، بلکه برعکس باید ایشان را از دو حق روا نیز برخوردار سازد. اول حقی که به آقا رضای خودمان، مانند همهٔ شهروندان دیگر تعلق میگیرد و دوم، حقی به عنوان ولیعهد و وارث افسر و اورنگ شاهی. حال ایشان کدام یک از این حقوق را بخواهد برگزیند، انتخاب مجاز ایشان است. اما اینکه ایشان همزمان از هردو حق در فضای سیاسی استفاده نمایند، اگر مصداقی از جرم نباشد، دست کم نوعی تخلف از صراحت، و گریز از شفافیت است. زیرا ترکیب و مونتاژ دو سیمای ناهمگون در انظار عمومی، وبازی با دو چهرهٔ نامتجانس اما در هم تنیده، منجر به سرگردانی و عدم تشخیص نیت و شخصیت واقعی ایشان در فضای سیاسی می شود، و درست همین فضای آشفته و گیجی آور است که امکان ِبازی و شعبده ایی را میدهد تا در یک غفلت ناشی از ناروشنی کلام، کلاه را  برسر مردم  و تاج را بر سرخویش بگذارد. بازی با دو چهرهٔ درهم آمیخته، درواقع رفتن درنقش سرگیجه آور ِ”اربعیت”است، یعنی هم عَربدهٔ “ارباب” را داشتن  و هم فغان “رعیت” را از خود درآوردن. با اجرای چنین نقش ناروشن و رفتن در چنین ردای ِدو لایه ایست که همواره یک چشم بندی سیاسی برای پوشیدن اغراض و اغفال عوام صورت می گیرد. تحمیل چنین هیکل ناهنجاری بر فضای جامعه، و توفیق  چنین اغفال و شعبده ایی، جز با خزیدن در تاریک‌ترین کنج فرهنگ و توسل به واهی ترین تصورات عامه شکل نمی گیرد. و این همان گوشه و شیوهٔ گفتاریست که تاریخ ایران از آنجا زخم های جانکاهی خورده است. گوشه ایی ویژه برای مهمل بافی و تاریکخانه ای پُرکار برای خرافه گویی! در واقع گوشهٔ خرافات! از همین گوشه و سردابهٔ سیاه فرهنگی است که سیمای رهبر بر ماه می افتد و خامنه ایی “یاعلی گویان” از زهدان مادر در می آید. و  از همین مهمل بافی های دَبَنگی است که ناگهان از بستر ناز شاهزاده ای، با یک سوت و سوگند، شهروند ِراست قامت ِکارتون خوابی بر می خیزد که با مردم پیمان می بندد و در راه نجات سرزمین نکبت گرفته اش قدم بر می دارد. با این تفاوت که اگر  این مزخرفات را زمانی درازریشان منبرنشین می گفتند، اکنون مدیران بی ریش و شورانشین به هم می بافند. آن دست و زبان فروتنی که اکنون رنگ شهروندی بر چهرهٔ شاهزادگی می زند و آرزوی شاه شدنش را منکر می شود، تکرار شعبدهٔ همین چفیه بر دوش جابریست که زمانی با افتادگی و خاکساری گفت، بدبخت آن ملتی که من رهبرش باشم.

تاریخ ایران از این تعارفات زعیمانه کم ندارد. نادرشاه در مغان ابتدا با کرشمه تاج شاهی را نپذیرفت، رضا شاه همین بازی را درآورد، پسرش خدایگان وعده کرد که فقط سلطنت کند نه حکومت،  خمینی  گفت به حوزه می‌رود، خامنه ایی در مجلس تمنا می‌کرد که رهبرش نسازند. اما تاریخ نشان داد که از دل همهٔ این خاکساری ها، خواجه های خونریزی درآمدند که مردم را به خاک سیاه نشاندند.

فراموش نکنیم، اصراری نیست و نباید هم باشد که شاهزادهٔ ما دست از شاهزادگی بر دارد. ایشان، چه هرکس بخواهد یا نخواهد، از اخلاف شاهان و وارث مستقیم تاج است. اتفاقا اصرار بر آن باید باشد که ایشان سفرهٔ آرزوهای دل خویش را بر مردم بگشاید و چنانکه می خواهد در جامهٔ شاهزادگی برای شاهی خود بکوشد. اما صداقت کند و دیگر دست از آقارضا بودن و شهروند عادی بودن و نمی‌خواهم شاه شوم های خود بردارد.

  زیرا ایشان تا زمانی که شاهزاده است، آقا رضای خودمان نیست، و همین که آقا رضا شد، دیگر شاهزاده نیست. دراین میان اصراری اگر هست در خودداری ایشان از تلاش برای بازی همزمان در دو نقش، و رفتن در جلد ناهنجار یک “اربعیت” توهم زاست. حال اگر ایشان دل و زبان یکی کردند و به جِد خواستند میان آقا رضا یا شاهزاده بودن، یکی را بر گزینند.ناگزیر باید هر کدام از این گزینه ها را که بر می دارند، ملزومات ویژه و جداگانهٔ آنها را نیز  بپذیرند و بجا آورند.

ملزومات شاهزادگی را خود شاهزاده بهتر می دانند و فهرست کردن و به قلم آوردن آن، کار گزافه  یست. ایشان شاهزاده ای هستند که هیچ کم وکسری از هیچ شاهزاده ای در این دنیا ندارند. به همین لحاظ کافیست عزم خود را بی وصله و پینه برای مردم عیان سازند، اسب شهریاری خود را زین کنند و برای تصاحب اورنگ از دست رفته، تاخت بردارند. اما ملزومات شهروند عادی شدن، برای ایشان ویژگی های بی مانندی دارد که متمایز از ملزوماتی است که یک شهروند عادی باید داشته باشد. زیرا در میان ۸۵ ملیون ایرانی، هیچکس از جایگاه استثنایی ایشان برخوردار نیست. و همین جایگاه ممتاز، الزام ها و پیش شرط های ویژه ایی از شاهزاده می طلبد. یک شهروند عادی، خواه صاحب پیشه و حرفه ایی باشد یا نباشد، خواه خرده جرمی در قباله داشته باشد یا نه، خواه آزاد باشد یا به زندان، خواه فراری باشد، یا در خانه، خواه روزگارش به هر جهت به این یا آن صورت  بگذرد یا شاید اصلا نگذرد، در هر حال هیچگاه نه خود و نه خاندانش، تمامی مقدرات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، داخلی، خارجی و تاریخی مردم چارگوشهٔ ایران را زیر نفوذ خود نداشته است. و این بار ِسنگین، بار ِمسئولیت یک فرد معمولی نیست. این مسئولیت بسیار فراتر و سنگین‌تر از شانه های یک انسان معمولی از میان میلیون ها مردم کوی و برزن است. کج فهمی نشود، اینجا بار پر مناقشهٔ ِکردار ِ گذشتگان را نه قصد است و نه سزاوار،  که بر دوش شاهزاده بگذاریم. آنچه پدران کردند، نیک یا زشت، کردند و رفتند. وآنچه را که کاریدند و روبیدند و درویدند، باز هم خوب یا بد، برای پسر زه یا بزهی نیست و نمی‌شود. اما آنچه فرزند را آلوده یا پاک می سازد، گفتار و کرداریست که او در برابر ِ واهشته ها و میراث پر حرف و حدیث و کثیرالوجوه پدر، از خود نشان می دهد. شاهزادهٔ ما مانند آن پدر مردهٔ ایرانی نیست که وارث کلبه ایی و گوسفندی  شده باشد که هیچ پَی و پایهٔ تاریخی و پیامدهای سنگین اجتماعی باخود نداشته و نیاورده باشد.او ولیعهد و میراث دار خاندانی است که زیر و زبر فرهنگ و اقتصاد و زندگی  و تاریخ و سرنوشت این مردم ، به درازای ۵۰ سال، موضوع قدرت و حکومت گری آنها بوده است. ارث ایشان، یک پاره گلیم نیست، نیم قرن تسلط بر تاریخ و تلاش مردمان یک اقلیم است. اینجاست که  نوع نگرش و صد البته نوع کنش نسبت به این میراث سنگین،  ایشان را یا در مقام یک انسان آزاده می برد و یا در جایگاه  شاهزادگی خود ابقا می کند.

از این رو شاهزادهٔ ما لازم است جنبه هایی چون وضع اقتصادی، سرنوشت آزادی، احوال فرهنگی، حال و روز  اقلیت ها، درجهٔ حفظ استقلال و تمامیت ارضی، قدرت عدالت و قضاوت، سطح آموزش و بهداشت عمومی، اوضاع احزاب و نهادهای مدنی و نیز میزان فساد در ارکان جامعه را در میراث ۵۰سالهٔ کشورداری خاندان خود، بنگرد، ارزیابی کند، و به صورت شفاف و آشکار، یا این مرده ریگ گسترده و پرچالش را  بپذیرد و یا آنرا به چالشی جدی و باورمند بکشاند. کاری که ایشان نه تنها نکرده اند، بلکه کوشیده اند که در پس  پردهٔ سیاه  تبه کاری های جمهوری اسلامی، آثار ِ میراث نیاکان خود را پنهان سازند. گویی ایرانیان، چون  افسانهٔ آدم، قرن ها در بهشت شاهنشاهی می زیستند و ناگهان با خوردن سیب  انقلاب، از  آسمان به جهنم جمهوری، هبوط کرده اند. این تلاش برای ‌جداکردن فساد و فاجعه های کنونی از ریشه ها و عوامل تاریخی آن، با هر قیافه و هر ادعای نواندیشی و هر مدرک تحصیلی که باشد، روی دیگر باور به شیطان و اهریمنی است که هرگاه غضب کنند، می توانند از هیچ، ناگهان، بلایی عظیم  و عذابی الیم بر بشر نازل آورند. اگر شاهزاده این ریشه ها را در عصر خاندان خود باز نمی یابند، نه از نقص در قدرت فاهمهٔ ایشان، بلکه بیشتر به علاقهٔ فرو خورده ای نزدیک است که خیال بازگرداندن آن عصر و تاج و تاجداری خویش را می پرورد.

در همهٔ عرصه ها، پیوند معضلات کنونی جامعهٔ ایران را می توان با ریشه های تاریخی آن یافت. از استبداد و خفقان، از فقر، از سانسور از زندان از اعدام از حصر از خرافات از نابرابری، از همدستی با بیگانگان و کودتا، از دخالت نظامی در منطقه،از تحقیر زن، از  ستم بر اقلیت ها، از فساد و رشوه، از هیچکدام از این فجایع کنونی نمی توان نام برد، بی آنکه تخم و ریشهٔ آنرا در تاریخ پیش از جمهوری اسلامی نتوان پیدا کرد. واقعیت این است که  تاریخ عظیم ایران، به آن میزان که با زور و ستم و فساد ِحکومت ها همخانه بوده است با عدالت و آزادی آشنا نیست. و کارنامهٔ  آخرین حکومت ایران یعنی همین نظام اسلامی از آنجا سیاه است که “فسادهای” بیوه شدهٔ حکومت های قبلی را از کوچک تا بزرگ، یکجا، به نکاح خود درآورده و آنهارا شرعا، پروارتر و بارورتر ساخته است.

از این رو شاهزادهٔ والامقام ما پیش از آنکه در لباس یک شهروند بی مقام پا در میدان سیاست بگذارند و  خود را هم صف و همدوش مردم بنامند، باید ابتدا نه به رسم منبری های ولایی که همه چیز را به آسمان و اوهام و شیطان و اهریمنان پیوند می زنند، بلکه با واقع بینی و منصفانه به سراغ ریشه های زمینی و تاریخی وقایع بروند. ایشان که در هر فرصت انقلاب رابه اهریمنان نسبت می دهند، بهتر است به مردم بگویند تا چه میزان نیاکانشان هم، بعنوان سکاندار جامعه، در گسیختن تعادل اجتماعی و ایجاد زمینه های آن “انقلاب اهریمنی” نقش داشته اند. ایشان می توانند به انقلاب بتازند، اما  نمی توانندنقش پدر بزرگی  را که در سرزمین انقلاب زده، “کبیر” بود، و اعمال بابایی را، که خدایگان بود و اعلا ترین حضرت، از نقش شهروند یک لاقبایی که اختیار جان خود را هم نداشت، در انقلاب ایران کمتر بگیرند. به زبان خودشان اگر صحبت کنیم باید گفت که اهریمن را هم اهورامزدا آفرید و این فاجعه فرزند آن نظام قبلی است که در دامان جمهوری اسلامی یتیم نماند و پرورش یافت و سینه‌ای ستبر پیدا کرد. به هر حال حقیقت این است اگر انقلاب بد بود، نیاکان ایشان هم در این “انقلاب ِبد” سهم بزرگی داشتند. چطور است که آن شاه کبیر و آن بزرگ ارتشتاران همواره طلایه دار و ناجی و تاریخ ساز این مردم بوده اند، اما آنجا که به چنان انقلاب بزرگی  می‌رسند، با دستان صابون زده و بی گناه در جایی دور و بی اثر در تاریخ و جامعه قرار می گیرند و گناه را بر گردن یک عده بی سروپا می گذارند و آنان را مسئول آن “انقلاب بد” می دانند؟  تکرار این داستان های عوامانه که انقلاب را آغاز بدبختی های مردم معرفی می کند، راه به جایی نمی برد. این لقلقه را  که در دهان نخبه نمایان جامعه گذاشته اند  و دم به دم انقلاب را سرچشمهٔ همهٔ فجایع جامعه معرفی می کنند، آسان‌ترین و فریبکارانه ترین راهیست که لباس بی گناهی را بر تن تبه کاران اصلی بپوشانند، زیرا انقلاب سرچشمهٔ تیره روزی نبود، انقلاب سرریز تیره روزی بود. سرریز تیره روزی هایی  که سالها حاکمان  جامعه بر مردم تحمیل کرده بودند. به زبانی دیگر، انقلاب علت خرابی و فساد نبود، انقلاب معلول ویرانی و  فساد بود.

انفجار ِدیگ جامعه، پی آمد آن آتش و آتش هایی بود که دهه ها، اعماق دیگ تحمل مردم را می سوزاند و به غلیان می آورد. اگر جامعه را انقلاب به آتش کشید، این دربار و درباریان و دستگاه سرکوب شاهی و ده ها عامل دیگر  بود که آن آتش را برجان جامعه نهادند، نه یک نسل به جان آمده.  آن آتشفشان بی مهار پی آمد عمری خفقان  بود، تحمل عمری نابرابری، پایان شکیبایی در برابر هجوم فرهنگ مبتذل ِتفاخر به تمول و تحقیر تهیدست، فروخوردن سال ها رنج کودتا، حاصل اختلاس چاپلوسان کشور دار، به جان آمدن از زندان و  شکنجه و اعدام، و دهها عامل دیگر. حال همهٔ این عوامل قطعی را رها کردن و معلول ناگزیز آن یعنی “انقلاب” را نفرین کردن، تکرار آن اراجیف مسخره ایست که شیون بوم را آورندهٔ ویرانی می داند نه خرابه و ویرانی را خاستگاه شیون بوم.  ‌

   به نظر می رسد که بعد از این همه سال دیگر باید از این چرندیات و تئوری های کافه پسند و خرافی و منبری دست برداشت و تاریخ بدبختی های ایران را از روز هجرت شاه و عقربه های آن را بر عقرب ِ”قتال انقلاب” میزان نکرد. واقعیت این است که نه آن هجرت مبدا تاریخی فلاکت ایران بود و نه  “عقرب انقلاب” بی دلیل  از آسمان بر پیکر ایران افتاد. این “عقرب انقلاب” را نه اهریمنان که لجن فساد و مرداب ستم طبقاتی و خفقان آفرید و همین لجن، آن “عقرب انقلاب” را هم، با تمام مهابت و بزرگی اش در کام خود گرفت و جر داد.

از این رو اگر شاهزادهٔ شخیص ما قصد جدی بیرون آمدن از شنل شهریاری و ایستادن در صف یک شهروند آزاده را دارد، پیش از آنکه با آنان پیمان نوین ببندد، به کارنامهٔ پیشینیان و ماترکی که برایش بر جای گذاشته اند، نگاهی کوتاه کند.

در این نوشته قصد وارسی تاریخ ایران و تمام کارنامهٔ خاندان شاهزاده نیست، فقط سعی می کنیم که به همراه ایشان تنها برگ کوچکی از این کارنامهٔ حجیم را ورق  زنیم. 

دیگر کسی نیست که  ابعاد نجومی و فاجعه آمیز اختلاس را در نظام اسلامی نشناسد، و همه می دانند که اختلاس، سوءاستفاده از مقام و منصب قانونی برای تصرف غیرقانونی ِ اموال و دارایی های عمومی است. شاهزاده هم حتما به شدت از این بچاپ بچاپ های اولیای امور در جمهوری اسلامی خبر دارند و اختلاسگران این نظام را نمونه ای شرم آور از خیانت و دستبرد به مال مردم می دانند. این قضاوتَِ بسیار درست شاهزاده اما یک نقص عمدهٔ هندسی دارد که اگر رفع نشود، تصویری کامل و راهگشا به دست نمی دهد. و آن حذف ضلع تاریخی اختلاس و پنهان کردن وجه ریشه ایی دستبرد به اموال عمومی مردم، در ایران است. ما برای اینکه در کلاف طولانی و پیچیدهٔ اسامی اشخاص و بنیادها و شرکت های مختلف تاریخی گرفتار نشویم، دو نمونهٔ بی واسطه و نزدیک به شاهزاده را انتخاب می کنیم. رضا شاه کبیر و شاهنشاه آریامهر. این دوتن مطابق قانون به عنوان بالاترین مقام نظام مشروطه، حقوقی به آنان تعلق گرفته است، ما فرض دریافت حقوق ِبسیار بالایی را برای هردو در نظر می گیریم و میزان این حقوق را اگر چه با صد سال اختلاف، اما تسامحا در حد حقوق فعلی رئیس جمهور آمریکا فرض می کنیم. یعنی ۴۰۰ هزار دلار در سال را برای هر دو شاه در مدت ۵۰ سال در نظر می گیریم و باز فرض را بر آن می گذاریم که خورد و خوراک و ضیافت های شاهانه و تفریحات ملوکانه و ریز و درشت ِخرج و برج هایشان را تماما  مهمان جیب مردم نجیب ایران بوده اند. یعنی تمام این ۴۰۰ هزار دلار حقوق سالانه را خالص، ذخیره و پس انداز کرده اند، که بعد از ۵۰ سال چیزی نزدیک به ۲۰ میلیون دلار خواهد شد. این آن رقمی است که برای شاهزاده و شهبانو و بستگان باید به جا مانده باشد، اما به اقرار شهبانو ثروت آنها 60 میلیون دلار است. و به برآورد اشپیگل و رسانه های معتبر دنیا این ثروت از ۲۰ میلیارد دلار هم متجاوز است. حال از جزایر و سهام کنسرن ها و ثروت نجومی  خواهر و بستگان و دیگر دارایی ها صرف نظر می کنیم. پرسشی که شاهزاده باید برای قرار گرفتن در صف مردم به آن پاسخ گوید این است که این همه ثروت از کجا آمده است؟ رضا شاه کبیر که قزاقی بود از خانوده ای گمنام و بی ملک و مال. در نتیحه این ثروت فقط از چشمهٔ زرین منصب شاهی می تواند جوشیده باشد. یعنی همان اختلاس.

حال شاهزاده که اختلاس و سیاست های مملکت بر باد ده را به درستی خیانت غارتگران مال مردم به ایرانیان می دانند، آیا آن تاراج تاریخی را نیز که اکنون خود ایشان از برکت آن زندگی روُیایی دارند، به همین‌گونه قضاوت می کنند؟ تنها با پاسخ روشن و بی حاشیه به اینگونه پرسش هاست که از ایشان آقا رضایی ساخته می‌شود که می‌توان به او اعتماد کرد، توقع هم نیست که این پول‌های غارت شده از مردم به جیب جمهوری اسلامی برگردد، اما  با توجه به اینکه این فقط یک ورق از کتابی ۵۰ ساله است و همین داستان در فصل‌های عدالت، آزادی، حق و حقوق انسانی و… غیره به گونه های دیگر تکرار می‌شود، تنها نفس ِاذعان به این چپاول و تصدیق این مظلمه، می تواند سرآغازی باشد که پیام‌ها و پیمان‌های ایشان را در خور تامل  کند. در غیر این صورت همچنان شاهزاده خواهند ماند و هیچ سحر و معجزه ایی هم نمی تواند ایشان را از هودج شهریاری فرود آورد و با مردم غارت شده، همپای و هم آرمان  سازد.

شاهزاده و شاهزاده گرایان

  اگر شاهزاده تاکنون نخواسته است که از  نیمرخ پر سایه اش بیرون آید و سیمای واقعی خود را به مردم نشان دهد، در عوض این روزها پیرامون این شبح ناروشن، حلقه ای از محافل سیاسی پیدا شده اند که با استقبال از هر پیام شاهزاده بخت خود را برای اتحاد با ایشان می آزمایند. این محافل که القاب گوناگون باب روز را هم با خود می کشند، با فراموش کردن نقش یکه تازی های شاهانه در غلتاندن جامعه به سراشیب تند تحولات فاجعه آمیز، نه از سیاست های شاه، که از دادخواهی مردم اظهار پشیمانی می کنند و  به امید دریافت سهمی در استیلا بر سر و سرنوشت مردم، دست از دامن شاهزاده بر نمی دارند.

اینان، زیانبارتر از حوزوی های خرافه گو، در لباس مدنی، افسانه های جن و پری را در گفتمان سیاسی جای می دهند و تلاش می کنند با خواندن چند ورد نوین، از تابوت مردهٔ تاریخ، خسروی دادگستر را بر آورند.

شکی نیست که اینگونه افسانه ها برموج قشری ترین و بدوی ترین اعتقادها سوار می شود و در پسله های پس ماندهٔ فرهنگی، خرافی ترین و نازلترین و نیز دریده ترین و بی حیاترین بینش ها  را به جنب و جوش  می آورد.

این روند به هیچوجه از روند جهانی بازگشت به “عظمت های گذشته” و مقاومت در برابر تغییرات بنیادی در بافت جهانی نیست. بیخود نیست که پیروان این نحلهٔ فکری، شیفتگان ترامپ نیز هستند. دل از دست دادگانی که در برابر مطالبات زیاده خواهانهٔ او از مردم ایران  تمام قد خم شدند، کل ۱۲ شرط ناعادلانهٔ او را پذیرفتند، او را به حملهٔ نظامی تشویق کردند، در کریدورهای چانه زنی بر سر قدرت با بی آبروترین عناصر کاخ سفید، عکس گرفتند.

اما این هنوز تمام ماجرا نیست. بدویت، توحش و توهمات عقب مانده و اساطیری، هنوز جهان را ترک نکرده است، همان طور که توده های کثیری تمثال ترامپ را با انجیل و تفنگ بر دوش می کشند، در سرزمین ما نیز، کم نیستند دعانویسان ریش تراشیده ایی که می کوشند، اینبار نه از راه تصویر سازی بر ماه،  بلکه از پس اشباح مافیایی شوراها، دیهیم صدارت خود را بر تانک های این و آن سلطان عرب به تهران آورند. اینکه تاریخ این بار نیز راهش را از میان نهر خون باز می کند یا نه، جوابی نامعلوم اما مسئولانی معلوم دارد. 

https://akhbar-rooz.com/?p=94331 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
عظیم
عظیم
3 سال قبل

بسیار تشکرحناب آقای میم مسعود برای نوشته ی شیوا و مستدل. ما اینجا در ایران با طرفداران این آقا همین مشکل را داریم .یعنی همیشه صحبت اینان از آزادی و رفاه زمان محمدرضا شاه است واز ساده زیستی و خودمانی بودن ایشان {آقا رضا بودن} میگویند ولی وقتی خودمانی میشوند {به خلوت میروند} به اینکه اگر او بیاید فساد ادامه پیدا میکند اعتراف دارند با این تفاوت که این بار خود را شریک در بهره مندی ازمزیت های فساد نظام شاهنشاهی رضا شاه دوم می بینند و به همین دلیل هواخواه ایشانند.

لطیف
لطیف
3 سال قبل

آقای ربع پهلوی، متن پیمان نوین شما را خواندم!

١-اگر به ایربگهای پس و پیشتان برنخورد،باید بگویم که نقد و نظرتان جامع نیست و ذهنتان جَرم گرفته است و از نگاه خطی و جناحی تان، دگمیت و تنگ‌نظری و یکسونگری فوران می زند؛البته تقصیر ندارید،چرا که سیمان وجودتان سفت شده است و کارتان از سازندگی و اصلاحات و تغییر و تحول و تدبیر و امید و اعتدالگرایی گذشته است و حکایت تان شده حکایت  خاتون و کنیز مولوی؛بنابراین ناگزیرید که از سر ضعف و زبونی و استیصال حقایق را تحریف و بدیهیات را جرح و تعدیل کنید و مثل دلواپسان و دلسوزان نظام قاتلین نعل وارنه بزنید؛
٢-به شما توصیه می کنم که دست از تجحر و قشرگری و اقتدارگری بکشید و گستره نقد و نظرتان را بسیط کنید؛وگرنه پایتان سُر می خورد و با کله نقش بر زمین می شوید و به حکم گیوه و نعلین و پوتین،مجبور می شوید که مثل بادکنکهای سبز و بنفش و قهوه ای و زیتونی تا ١۴٠٠ سینه خیز بروید و زمین خوردن و مضحکه شدنتان را انکار نمایید و توجیه و تفسیر بکنید که سُر خوردن و سرنگون شدن و سینه خیز رفتن حق مسلم ماست و تمسخر و دراز کردن این و آن ساده است و سازندگی مشکل و اصلاحات گام به گام است و باید فشار از پائین و لب دادن از بالا را تحمل کرد و نباید خسته و ناامید شد و برای تغییر و تحول و قانونمداری،باید قبیله ای و گله ای و رمه ای سرود سراومد زمستون خواند و به دوران طلایی جلاد جماران برگشت و پا به پای نسرین و نرگس و جعفر و اصغر و پرویز و رضا و رخشان و زهره و بهاره و ژیلا و کیومرث و احمد و ضیاء …، بع بع کرد و از سوئیت هتل اوین و ماه عسل حصر،به سرداران کیلویی و حقوقدانان و بی بته های سپاه دولت پنهان و آشکار نظام قاتلین،رای سلبی و ایجابی داد و بذر امید کاشت و دلال و رانت خور و کاسبکار و روضه خوان و خرما خور و حلوا خور کشتار دهه ۶٠ و ٧٠ و ٨٠ و ٩٠ غارت شدگان و برااندازان شد و با انگشت جوهری عکس سلفی گرفت و ماغ کشید و شعار داد که نترسید نترسید ما همه وسط راهیم و به والله تا دلار را ٣٢ هزار تومن و سکه را ١۵ میلیون نکنیم،به عقب برنمی گردیم.

من آب کدام فاضلاب و بیارم که حرامیان نظام قاتلین دست و روی خونی شون بشورند اسماعیل.

٣-آقای ربع پهلوی، فریب القابی که زاغ و وزغ های صادراتی و حرامیان حوزه و حجره و پادگان نظام قاتلین به خیکتان می بندند را نخورید،اینان تخم و تره حرامیانی هستند که سال ۵٧ برای کسب قدرت و استیلا بر سرنوشت مردم، ملت خدا شاه میهن را یه شبه امت شهید پرور نامیدند و در کوچه و خیابان و دانشگاه و نیزار و هواپیما و کمیته و بازداشتگاه دادسرا،پیر و جوان و استاد و معلم و دانشجو و چپ و راست و ملی و مذهبی و بهایی و یهودی را کشتند و سراسر خیابانهای ایران و جهان را مزین به حجله خون کردند و دَم از سازندگی و اصلاحات و مهرورزی و تدبیر و امید و اعتدالگرایی و تحولی خواهی زدند و هیچ کاری بجز ۴ دهه قتل و غارت و تجاوز نکردند؛درهرحال امیدوارم که از عاقبت شوم جلاد جماران و عالیجناب لُپ شکلاتی و میر ارتجاع و فریبا خاتمی و سرهنگ و حقوقدان دولت با تفنگ و بی تفنگ و دیکتاتور موقت اقتدارگرایان و خواری طلبان نظام قاتلین عبرت بگیرید و آن کنید که باید؛وگرنه شک نکنید که بر شما همان خواهد رفت که بر حرامیان پدر مادر نامعلوم های نظام قاتلین رفته و خواهد رفت!

پ.ن.
آخه تو چه جور شاهزاده ای هستی که با معصومه علی نژاد،ببخشید با مسیح خاتمی تانگو میرقصی؟!

ملامت و تحقیر کردن حق کشان و حق خوران و رشوه گیران مذهبی و پورسانت خوران سیاسی و رانت خوران فرهنگی نظام قاتلین، حداقل کاری است که باید کرد اسماعیل.

نیک
نیک
3 سال قبل

مقاله ای بسیار مهم با بیانی شیوا برای انان که از تاریخ نیاموخته ودانسته و ندانسته فجایع را بازتولید میکنند.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
3 سال قبل

با درود بر میم مسعود گرامی
که در نوشتارش تلاش داشته شارلاتانیسمی را افشا کند؛ آنهم شار لاتانیسمی که از روحیه منجی خواهی و استبداد خواهی موجود در جامعه بهره برده می برد تا سوار برکار شود و وقتی سوار برکار شد آن می کند که شیادان می کنند

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x