کانون نویسندگان ایران: ۳۵ سال پیش در چنین روزی جان ِ شیفته و خروشان ِ غلامحسین ساعدی نویسندهی ارجمند، دردآشنا و همدست ِ مردمان ِ فرودست ِ اعماق، در تبعید روی از رنج ِ غربت بتافت و چهره در مغاک ِ خاک کشید.
بهتاریخ ۲۴ دیماه ۱۳۱۴ در تبریز به دنیا آمد. در ۱۳۲۳ به دبستان بدر تبریز و در ۱۳۲۹ به دبیرستان منصور رفت. سال ۱۳۳۰ آغاز فعالیت سیاسی او بود، در ۱۳۳۱ مسئولیت انتشار روزنامههای فریاد، صعود و جوانان آذربایجان را به عهده گرفت و به درج مقاله و داستان در این سه روزنامه و روزنامهی دانشآموز چاپ تهران، پرداخت. بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ دستگیر و چند ماه زندانی شد. در ۱۳۳۴ به دانشکدهی پزشکی تبریز وارد شد و سال بعد همکاریاش را با مجلهی سخن آغاز کرد و کتابهای مرغ انجیر و پیکمالیون را در تبریز انتشار داد. از همین سال به بعد شروع به نوشتن و منتشر کردن نمایشنامه و داستان کوتاه کرد. در ۱۳۴۱ به تهران آمد و بههمراه برادرش که او نیز پزشک بود مطبی شبانهروزی جهت درمان نداران و تنگدستان تاسیس کرد و در همین هنگام با کتاب هفته و مجلهی آرش همکاری خود را آغاز نمود.
سالهای ۴۲ تا ۴۶ را میتوان پرکارترین و نیز بارترین سالهای نویسندگی ساعدی دانست. او که از موسسان کانون نویسندگان ایران است در نخستین انتخابات کانون در سال ۱۳۴۷ به عنوان عضو جانشین هیئت دبیران انتخاب شد.
در سال ۱۳۵۳ با همکاری نویسندگان معتبر آن روزگار دست به انتشار مجلهی الفبا زد.
در همین سال در حین تهیهی تکنگاری شهرکهای نوبنیاد، توسط ساواک دستگیر و به زندان قزل قلعه و بعد اوین منتقل شد و یک سال را در سلول انفرادی گذراند و متحمل انواع شکنجههای جسمی و روحی شد.
پس از آزادی از زندان سه داستان گور و گهواره، فیلمنامه عافیتگاه و داستان کلاته نان را نوشت و در سال ۱۳۵۷ به
به دعوت انجمن قلم امریکا روانه این کشور شد و سخنرانیهای متعددی در این کشور انجام داد. او در اوایل زمستان همانسال و پیش از انقلاب مردمی به ایران بازگشت. در سالهای ۱۳۵۸ و ۱۳۶۰ ساعدی در انتخابات کانون نویسندگان ایران به عنوان عضو اصلی هیئت دبیران انتخاب شد.
ساعدی در یک دورهی سیساله که از سال ۱۳۳۲ شروع میشود و در ۱۳۶۳ خاتمه مییابد، بیش از ۶۰ داستان کوتاه، ۷ رمان (که سه تای آن کامل و چاپ شدهاند؛ توپ، غریبه در شهر و تاتار خندان که این آخری را در زندان نوشته است) و دهها نمایشنامه نوشت که در بیشتر آنها به تبعیضها، نابرابریها و رنجهای زندگی مردمان روستاها و حاشینهنشینان شهرها میپردازد.
ساعدی در سالهای نخست بعد از انقلاب، پس از تن دادن به تبعیدی لاجرم و خودخواسته؛ هرگز با محیط غربت اُخت نشد و گویی اندوهی عظیم جان و جهانش را از درون فرومیکاست، خودش دراینباره میگفت:
«الان نزدیک به دو سال ست که در اینجا آوارهام و هر چند روز را در خانهی یکی از دوستانم بهسر میبرم. احساس میکنم که از ریشه کنده شدهام. هیچ چیز را واقعی نمیبینم. تمام ساختمانهای پاریس را عین دکور تئاتر میبینم. خیال میکنم که داخل کارتپستال زندگی میکنم. از دو چیز میترسم: یکی از خوابیدن و دیگری از بیدارشدن. سعی میکنم تمام شب را بیدار بمانم و نزدیک صبح بخوابم. در تبعید، تنها نوشتن باعث شده من دست به خودکشی نزنم.»
لازم به ذکر است ساعدی طی سالهای ۶۱ تا ۶۴ در پاریس اقدام به انتشار مجدد مجلهی الفبا کرد و چند نمایشنامه و فیلمنامه و داستان نیز به رشتهی تحریر درآورد.
هما ناطق پیرامون روزهای آخر ساعدی میگوید:
«در این دو سال آخر ساعدی بیمار بود. چه پیر شده بود و افسرده. این اواخر خودش هم میدانست که رفتنیست… با استفراغ خون به بیمارستان افتاد. به سراغش رفتم در یکی از آخرین دفعات که شب را با التهاب گذرانده بود، دست و پایش را به تخت بسته بودند. مرا که دید گفت: فلانی بگو دستهای مرا باز کنند، آل احمد آمده است و در اتاق بغلی منتظر است، مرا هم ببرید پیش خودتان بنشینیم و حرف بزنیم. دانستم که مرگ در کمین است یا او خود مرگ را به یاری میطلبد. این شاید آخرین کابوس ساعدی بود. همان روز بود که مسکن به خوردش دادند و دیگر کمتر بیدار شد.
شب آخر که دیدمش با دستگاه نفس میکشید… فردایش که رفتم، یک ساعتی از مرگ او میگذشت. دیر رسیده بودم….. بهناچار نشانی سردخانه را گرفتیم و به آخرین دیدارش شتافتیم… زیر نور چراغی کمسو، آرام و بیخیال خوابیده بود….. چهرهاش سربهسر میخندید، آن چنان که یکی از همراهان بیاختیار گفت: دارد قصهی تنهایی ما را مینویسد…»
آری غلامحسین ساعدی دوم آذر ۱۳۶۴ بر اثر خونریزی داخلی در پاریس در بیمارستان سن آنتوان روی از جهان برگرفت و ۸ آذر در قطعهی ۸۵ گورستان پرلاشز نزدیک آرامگاه «صادق هدایت» به آغوش خاک سپرده شد.
از آثار اوست نمایشنامههایی چون پیگمالیون، کار بافکها در سنگر، کلاته گل، ده لالبازی (۱۰ نمایشنامه پانتومیم)، چوببهدستهای ورزیل، بهترین بابای دنیا، پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت، آی باکلاه، آی بیکلاه، خانه روشنی (پنج نمایشنامه)، دیکته و زاویه (دو نمایشنامه)، پرواربندان، وای بر مغلوب، ما نمیشنویم (سه نمایشنامه)، جانشین، چشم در برابر چشم، مار در معبد، قوردلار، عاقبت قلمفرسایی (دو نمایشنامه)، هنگامه آرایان، ضحاک، ماه عسل؛ مجموعه داستانهایی چون خانههای شهر ری، شبنشینی باشکوه، عزاداران بَیَل، دندیل، گور و گهواره، واهمههای بینامونشان، ترس و لرز، آشفتهحالان بیداربخت؛ رمانهای قتل، توپ، تاتار خندان، غریبه در شهر، جای پنجه در هوا (ناتمام)؛ فیلمنامههای فصل گستاخی، ما نمیشنویم، گاو، عافیتگاه، مولوس کورپوس، دایرهی مینا، رنسانس، آرامش در حضور دیگران؛ و تکنگاریهایی چون ایلخچی، خیاو یا مشکینشهر، اهل هوا.
یادش مدام و نامش مستدام باد