چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

یـادداشـت های شـــــبانه: (۱۰۰) – ابراهیم هرندی

ابراهیم هرندی

۶۲۵. در گـذارِ تاریخ

شخصیت های تاریخی در هر دوره ، ویژه ی همان دوره هستند و پُرنما شدنِ نام و نشان آنان، پیوندِ یکراستی با نگرش سیاسی زمان و نیازهای آن دارد. این سخن را درباره ی افسانه ها و باورهای همگانی نیز می توان گفت. با آغازِ حکومتِ پهلوی که تبِ ملت سازی در جهان اوج گرفته بود، شخصیت ها و افسانه هایی که نام و یادشان می توانست زمینه سازِ گفتمانی بنامِ “ملتِ ایران” شود، برنماتر و برجسته تر شدند. آنگاه نام کسانی چون کوروش، فردوسی، رازی، ابنِ سینا، خیام، حافظ، سعدی، رستم، آرشِ کمانگیر، عمونوروز از کتابهای درسی تا رستوران ها و خیابان های شهرهای ایران سردر آورد و تندیسِ هریک در میدانی برسکویی بلند جاگرفت. آن پس همگان پنداشتند که این شخصیت ها در سراسرِ تاریخ بلند آوازه و آشنا بوده اند.

اکنون که روزگار دیگر شده است، مردم گونه ی دیگری از شخصیت های تاریخی را ارج می نهند و کسانی را که در گذشته، خرافه گریز و آخوند ستیز بوده اند، گرامی می دارند. رضاشاه و صادق هدایت، دونمونه از این کسان اند که هرچه تریبون های رسانه ای حکومت اسلامی آنان را بیشتر نکوهیده است، ارزش و ارجِ آنان افزونتر شده است. این گزاره که شعارِ “رضاشاه، روحت شاد”، بازتاب برنامه های پروپاگاندِ تلویزیون های ماهواره ای است، نادرست است. این شعار واتابِ برنامه ها و سریالهایی ست که در چند دهه ی گذشته، رضا شاه را دشمن تشنه به خونِ آخوند ها و نگرش مذهبی آنان نشان داده است. بخشی از ارجمندی هدایت را نیز از این زاویه باید دید.

نمونه ی درخشانی از اُفت و خیزِ جایگاهِ  شخصیت های تاریخی، گفت و نوشت درباره ی مجسمه ی ادوارد جِنِر (Edward Jenner) درانگلستان است(۱).  وی پزشکی انگلیسی بود که در سالِ ۱۷۹۵ واکسن آبله را ساخت که نخستین واکسن در جهان بود. تکنیکِ جِنِر در واکسن سازی چنان بود که با کاربردِ آن، پس از او، واکسن های؛ هاری، دیفتیری، حصبه، سِل، مالاریا، وبا، طاعون، سُرخک، مخملک، فلجِ کودکان، سرماخوردگی و ده ها واکسنِ دیگر، از جمله واکسن کرونا ساخته شده است.

سترگی دستاوردِ جِنِر چنان بود که پس از مرگ اش، تندس او را بر بلندای سکویی در میدانِ بزرگ لندن (Trafalgar Square) نشاندند. اما پس از چندی این تندیس را به گوشه ای در هاید پارک بردند. اکنون که با فراگیری و جهانگیریِ کرونا، مردم به اهمیتِ واکسن پی برده اند، بارِ دیگر جامعه پزشکانِ انگلیس از شهردارِ لندن خواسته است تا تندیسِ دکتر ادوارد جِنِر را به جایگاهِ پیشین اش بازگرداند. بسیاری از رسانه های انگلیسی نیز از این پیشنهاد پشتیبانی کرده اند.(۲)

  1. https://en.wikipedia.org/wiki/Edward_Jenner
  2. https://www.onlondon.co.uk/vic-keegans-lost-london-173-the-sidelined-statue-of-edward-jenner-vaccination-pioneer/



۶۲۶. پژوهشی نگرش ساز

بیش از نیم سده است که پژوهش های مردم شناسی نشان داده است که شیوه ی زیستیِ پُرریخت و پاشِ امروزی، بیش و پیش از آن که برای انسان رفاه آور و شادی بخش باشد، افسردگی، سرخوردگی و آزردگی ببار می آورد و برای زیستبوم وی زیان آور و ویرانگر است.(۱) این شیوه ی زیستی که در آن، مصرفِ بیشتر، زمینه سازِ زندگیِ بهتر پنداشته می شود، آزمندی و رشک را در ذهنِ انسان میدان می دهد و رقابت را مکانیزمِ دسترسی به سازه های زیستی و اهرم های قدرت، در راستای برتری بر دیگران می کند. این چگونگی با فرهنگ باهمی و همکاری که پیشزمینه ی آرامش روانیِ گروه زیان است، جور در نمی آید.

پیش از رسیدنِ انسان به کشاورزی در ده تا دوازده هزار سالِ پیش، گروه های کوچک و چابک سوارِ انسانی، زیستی کولی وار و کوچنده داشتند و از دشت و دمنی به دامنه ی کوهساری و یا دشت و جلگه ی آبسالی در رفت و آمد می بودند. این گروه ها با گردآوری دانه ها و میوه ها و سبزی های خوردنی و نیز شکارِ جانورانِ وحشی روزگار می گذراندند. چون از این گروه ها، تنها فسیل های استخونی و گهگاه، نقش و نگاری بر دیوارهای غارهای کهن مانده است، پژوهش درباره ی شیوه ی زیستی آنان بسیار دشوار و تخمینی ست. از این رو، پژوهشگران با مشاهده و بررسی زندگی گروه های کوچنده ی کنونی در جنگل های آمازون و صحراهای دوردستِ آفریقا و استرالیا، به گمانه زنی درباره ی زندگی در روزگارانِ پیش از دسترسی به کشاورزی می پردازند. در یکی از این بررسی های دامنه دارِ میدانی در میان قبیله ی “کونک” در جنوبِ آفریقا، تیم پژوهشی ِمارشال سهلینز؛ مردم شناسِ نامدارِ امریکایی، به اطلاعاتِ راهبردی تازه ای دست یافت که سهلینز را به نگرشِ تازه ای درباره ی زندگیِ کوچندگان در روزگارِ پیش از کشاورزی رساند.(۲)

پیش از این پژوهشِ، پنداره همگانی در گستره ی آکادمیک این بود که پیش از پیدایشِ کشاورزی، زندگیِ کولی وارِ کوچی، ستیزِ بی امان و بی پایانی با گرسنگی و سرما و گرما و فرار از دستِ گزندگان، درندگان، آسیب، بیماری، سیل، آتش، زلزله و رویدادهای پیش بینی ناپذیرِ دیگر بوده است. یکی از برآیندهایِ این پنداره این بود که زندگی در آن دوران، کوشش برای گزیز از مرگ بوده است و کوچندگان با گفتمان هایی چون؛ شادی، سرگرمی، هنر، دلبری، دلستانی،عشوه، کرشمه و عشق بیگانه بوده اند. دستاوردهای این پژوهشِ دنباله دار و مشاهدات میدانیِ قبیله های دیگر در جنوبِ آفریقا مانند کلاندشتِ کلاهاری نشان داد که زیستن به شیوه ی اعضای این قبیله ها، تنها به هفته ای ۱۵ تا ۲۰ ساعت کارِ برای جمع آوری خوراک و شکار نیاز دارد و میانگین زمان کاری برای هر فرد، اندی بیش از ۴۴ ساعت در هفته برای هر مرد و ۴۱ ساعت برای هر زن است. این زمان دربرگیرنده ی همه نیازهای زیستی، از گردآوری هیزم و برپاداشتن آتش و تهیه و آماده کردنِ خوراک و نوشاک و پوشاک گرفته تا شستشو و آرایش است. زمان های دیگر به ورزش، تفریح، سرگرمی های گروهی و آموزش های زیستی پرداخته می شود.

سهلینز با مقایسه ی این شیوه ی زیستی با سبکِ زندگی مدرن اروپایی ادعا کرد که اگرچه گفتمان “جامعه ی مرّفه”، برساخته ای امروزی از کشورهای صنعتی اروپایی ست، اما جوامع کوچنده ی پیش از پیدایش کشاورزی را باید جامعه های مرفه آغازین دانست و از ارزشداوری های شتابزده درباره ی آن ها پرهیخت. وی در پرتوِ جُستاوردهای مردم شناسیکِ پژوهش های تیمِ خود، جامعه ی رونده ی کوچی را خالی از محرومیت و آزمندی و رشک یافت و رفاه اجتماعی چنان جامعه ای را بازتابِ هماهنگی اُرگانیکی که میان انسان و طبیعت برقرار می کند، دانست. به نوشته ی سهلینیز، در چنان جامعه ای، رقابت، تنور حرص و حسد را در جان فرد برنمی افروزد. از اینرو، آهنگ زیستیِ چنان فردی، هماهنگ با زایش و آیش و رویش و روشِ روندهای طبیعی زیستبومِ اوست.(۳)

این نگرش در برابرِ چشم اندارِ زیستیِ غربی که نیازهای انسان را بی پایان نما و سازه های زیستی و کانی را پایان پذیر می داند در ستیز است. از چشم انداز دومی، ارزشِ سازه های زیستی در کمیابی و پایان پذیری آنهاست. این ارزش، افراد را به رقابت با یگدیگر برای دسترسی بیشتر و بهتر به آنها وا می دارد. از نگرش نخست، زندگی میدانِ همکاری و همزیستیِ مهرآمیز و انسانی برای رسیدن به آزادی و آبادی و شادی بیشتر است. سهلینز این شیوه ی زیستی را راه رسیدن به رفاه پایدار می داند و برآن است که این شیوه، راه بهتری برای آزاد شدن از خودکامگی و خوی جانوری انسان که وامدارِ زنجیره ی غرایز جانوران پیش از خویش است، می تواند باشد. اما پیدایش کشاورزی شیوه ی زیستی دیگری را پدید آورد که آدمی را به بیماری خاک و خون دچار می کند و تاریخ را خونبار.(۴)

برآیندی از این نگرش این است که تاریخ روندهای فرهنگی، ساختاری نردبانی و تکاملی ندارد و شیوه ی زیستی انسان، تنها در واکنش به دگرگونی های زیستبومی، دگرگون می شود. پیدایش کشاورزی، با دستبرد در زیستبوم انسان و اهلی کردنِ بسیاری از جانوران و بنیاد نهادنِ گفتمان هایی چون؛ مالکیت، قرارداد، پول، حواله، اجاره، مُزد و…. سبب شد که انسان از چشم اندازِ تازه ای به خویش و جهان بنگرد و هویت خود را بازتعریف کند. چشم اندازی که از نگرشِ نوینِ سهلینز، نه تنها تکاملی نبود که در مقایسه با شیوه ی زیستیِ پیش از آن، برابری ستیز و واپسگرا بود.

پایاندادِ پژوهش های تاریخی تیم سهلینز در گستره ی انسان شناسی، درک، دریافت و برداشتِ انسان شناسان را از جامعه ی کوچی پیش از پیدایش کشاورزی دگرگون کرد زیرا که تا پیش آن، فرهنگِ کشاورزی زمینه سازِ پیدایش گفتمان هایی چون؛ انسانیّت، رفاه، تمدن و هنر پنداشته می شد.

  1. https://www.jstor.org/stable/2743706?seq=1
  2. https://en.wikipedia.org/wiki/Marshall_Sahlins
  3. https://www.youtube.com/watch?v=DQLgwFwdMBk
  4. The Original Affluent Society.. نگاه کنید به لینکِ زیر: https://www.appropriate-economics.org/materials/Sahlins.pdf



۶۲۷. رویایی دیگر

تاکِ این خاک

رویای سبوی تشنه را شیرین می کند

چون برمی آِید

خیزان و ریزان

از آویزه های روشنِ انگور.

خاکِ این تاک را رویایی دیگر است.

سَبُک،

در جنگلی از جوانه نشسته است

خاموش و تابناک

و سر می جنباند

در بازیِ نسیم و نوازش

آرام و بی خیال

با آتشِ جاودانه ای که در نهادش

قطره

قطره

قطره

بجوش می آِید.

تاکِ این خاک را رویایی دیگر است.

***

۶۲۸. ادبیاتِ بیـکارگی

ادبیاتِ هر دوره ویژگی های پنهانی دارد که آسان تن به تورِ آگاهی خوانندگان و خواهندگان خود نمی دهد. بخش بزرگی از این ویژگی ها، نمادها و وانهادهای بسترِ اجتماعی و فرهنگیِ هر متن است که نویسنده بی که بخواهد و یا بداند، در کارش بازتاب می دهد. برای نمونه، هرگاه و هرجا که مردمِ سرزمینی، چشم اندازی روشن و امیدوار کننده از آینده داشته باشند، رگه ای از امید و خوشبینی در بیشترِ کارهای ادبی آنان نمایان می شود. پژوهش های معناشناسانه ی میان فرهنگی های گوناگون نشان داده است که پدیدارهای طبیعی، در ذهنِ هنرمندان هر کشور، خیالواره هایی همخوان با حال و هوای مردمِ آن کشور را بازتاب می دهد. یعنی که سُریدن قطره ی شبنم بر برگِ درخت و افتادنِ آن برخاک، برای شاعرِ سوری، اشکِ درخت در عزای یارانِ بخون خفته می شود، اما در دامنه های دلگشا و بهاریِ ویلشایر، شاعرِ انگلیسی آنرا نمادِ تبِ رویش در پگاهِ اردیبهشت می خواند. همین چگونگی را شاعری در موزامبیک، ” گرسنگی و بی فردایی ما از نگاهِ درختِ کُردلیا”، خوانده است.

این همه را نوشتم تا برسم به ویژگی های پنهانِ ادبیات امروزِ فارسی. البته بررسیِ این ویژگی ها، نیاز به پژوهش های روشمند و آکادمیک در پیوند با شاخه های گوناگونِ ادبی دارد. هدفِ من در این یادداشت، تنها برنما کردنِ این گفتمان و اشاره به دو نمونه از آن ها برپایه ی اطلاعاتِ بسیار اندک ام از شعر و ادبیاتِ داستانی در دهه ی گذشته است.

نخستین ویژگی روشن در شعرها و داستان هایی که من خوانده ام، ذهنی بودنِ بسیاری از آن ها و تهی بودنشان از تجربیاتِ فردی ست. انگار که بسیاری از این شاعران و نویسندگان، همیشه گوشه نشین و عُزلت گزین و بیکار بوده اند و نه چندان چیزی از آنچه درباره اش نوشته اند، می دانند و نه درگیری با جامعه ای که در آن می زیند، داشته اند. این چگونگی را در توصیف فضاها، تصویر پدیده ها، تعریف پدیده ها و شخصیت ها، نگارشِ گفتگوها، تخمین اندازه ها، تفسیر رفتارها و کردارها می توان دید و شنید. البته این ویژگی برای نویسندگانِ بندی که در زندان بسر می برند، پذیرفتنی ست. اما در چند سالِ گذشته هر شعر و داستانی که من خوانده ام، به این گمانه رسیده ام که شاعر و یا نویسنده اش بیکار و گوشه نشین و بریده از جهان است، یا تازه مهاجر و پناهنده و یا زندانی. مرادِ من از بیکاری در این جا، نداشتنِ درگیری در جامعه است و نه نداشتن کاری که برای مزد آور.

بیکاری برای هرگروه از مردم، برآیندِ وِیژه ی خود را دارد. برای سیاستمدار، خطرناک است و به ذهنیتِ دیکتاتوری کشیده می شود. برای هنرمند، دشمن نوآوری ست. برای ورزشکار ، شکست آور. برای خبرنگارِ جنون زا، برای فیلسوف، غنیمت و برای دیگران زمینه سازِ گوشه نشینی و افسردگی و مرگ است.

یکی دیگراز ویژگی های شعر و داستانِ کنونی ما، ناکاردانیِ بسیاری از شاعران و نویسندگان جوان از مهارت های موردِ نیاز، بویژه در حوزه زبان و تکنیک های نویسندگی ست. زبان، دستمایه ی بنیادی شاعر و نویسنده و ابزارِ کار آن هاست  و این دو، برای سرودن و نوشتن، نه تنها دانشِ زبانی بلکه باید بینشِ زبانی نیز داشته باشند. اگر کسی نتواند همه ی ادراکاتِ ذهنی خود را- گاه با چند شیوه – بزبان بیاورد و بنویسد، هرگز نیز نخواهد توانست که خیالواره ای ذهن انگیز و گفتمان های عاطفی خود را در جام ِواژگانیِ زبان بریزد. بخشِ بزرگی از کارایی زبان در هنر، در گروِ توانایی افسونگری هنرمند با زبان است.

……….

این رشته سرِ دراز دارد و می توان درباره آن بسیار گفت و نوشت و نمونه آورد.     

***

۶۲۹. پرسـتو، ای پرسـتوی شــکاری

پرستوجان، مگر در من چه دیدی
که این گـونه بـسوی من دویــدی؟
مـرا پــروای زنـدانِ اویـن نیسـت
“زما بـگذر، شــتر دیدی، ندیدی”

پـرستـویی چـنین زیـبا و مَـه وار
زبِل، خوشپوش، آتشپاره، هشیار
بـبام خـانه ی مـن چـون نـشیند؟
“خــدایا زین معــمّا پرده بردار”

حضورت خوش، بَـر و رویت بهاری
لبت کــندوی شــهد و کامـکاری
پـرسـتو جان، مـرا بگـذار و بگـذر
پـرسـتو، ای پـرسـتوی شـــکاری

پـرسـتو ، ای پـرسـتوی شـکاری
چه می جویی از این عاشقمداری
که من نه مـرد این مـیدانِ مین ام
نـه هســتم انـفجاری – انتـــحاری

چنان در پیـش رویم می نشـیند
که دسـتم می رود تا گل بچـیند
پرستویی و پستویی و…. چیزی
“مـسلمان نشـنود، کـافر نبیـند”

یـادداشـت های شـــــبانه: (۹۹)

یادداشت های پیشین در سایت اخبار روز

https://akhbar-rooz.com/?p=98483 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
چاووش
چاووش
3 سال قبل

دکترعزیزفیض بردیم

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x