دربارهی جستارهای پیامبرگونهی سوزان سونتاگ

سوزان سونتاگ ِ جوان کار ِ آکادمی کنار گذاشت، چون سلیقه و پسند ِ هنریش مبهم بود و به ایدههاش دربارهی هنر اعتنا نمیشد. چندان اعتنایی نیز به این نداشت. به پیرامون نگاه نمیکرد، نه در اتوبوس و قطار و نه از پنجرهی خانه. همهی کارش شتاب کردن بود در رسیدن به مقصد برای بیان نظرهاش.
این را بنجامین موزر (Benjamin Moser) زندگینامه نویس سوزان سونتاگ نوشته است.
یک بار که خواست نقد کار با پاول تک (Paul Thek) نگارگر در میان بگذارد، او حرفاش را قطع کرد:’دست بردار سوزان، دست بردار. من با برداشت مخالفام. وقتی از کار هنری برداشت میکنیم، دیگر نگاهاش نمیکنیم.’ سوزان سونتاگ اندکی بعد جستار ‘علیه ِ برداشت (۱۹۶۴)’ را نوشت، که بعد نام مجموعه جستارهاش شد و به سال ۱۹۶۶ – آغاز شهرتاش – منتشر کرد. (پاول تک که زمانی با سونتاگ رابطهی عاشقانه داشت، به او گفته بود ‘بوی سیر و نقل قول میدی.’)
نقد هنری در دههی پنجاه سدهی بیستم به آموزش ِ فرویدی شباهت داشت. کار هنری باید از پس سنجش و زیر و بالا کردن درازمدت چنان شرح داده میشد که دیگر هیچ چیزی در ناخودآگاه ِ بیننده پنهان نماند. سونتاگ، در گردن نهادن به ایدهی پاول تک، بیشتر میخواست به دیدگاه ِ حسی از هنر برسد. در یکی از جستارهاش نوشته است که برداشت ‘انتقام ِ اندیشه از جهان است. برداشت یعنی تماشای جهان، تُهی کردن آن، تا نشاندن “سایهی جهان”ِ معنا به جای آن.’
زمینهی زندگینامهی سونتاگ – نوشتهی بنجامین موزر – بر این استوار است که سونتاگ نه تنها علیه برداشت که نیز علیه ِ خود بود. سونتاگ مشکل ِ بزرگی داشت در رضایت از هر چیزی که غیرروشنفکرانه باشد و هر تجربهای با نگاه نقد گونه از فاصله میسنجید. رابطهی بسیار عقلانی داشت با تن خود و نیز رابطهای بس پیچیده با کامش (سکس). زنی بود که ‘میخواست بیشتر ببیند، بشنود و لمس کند’، در جهانی که مشاهدهی حسی به پس میرود. آخرین جملهی جستارش این است:’دیگر نه شرح که جستجوی تنکامخواهی ِ هنر.’

با اینهمه علیه ِ برداشت به هیچ روی جستاری شخصی نیست. سونتاگ میخواست به نیاز ِ نسلی پاسخ دهد که قصد رها کردن خود از نقد استاندارد ِ سنتی داشت، به عکس تی. اس. الیوت که نقد هنر را نگهبانی از مرزهای فرهنگ خوانده و گفته بود ‘ویرایش ِ سلیقه.’
دو مجموعه جستار – علیه ِ برداشت و دربارهی عکاسی – که همزمان با سوزان سونتاگ. زندگی و کار نوشتهی بنجامین موزر منتشر شده است، اکنون میتواند به عنوان معیار نقد هنری دیده شود. برای سونتاگ این مهم نبود که چگونه به کار هنری یا واقعیت باید نگریست. میخواست خود بسپارد به کار، گرچه اهل ِ سنجیدن بود و همزمان اندیشیدن. یک واژه، یک ‘برداشت’، یک استعاره میتوانست واقعیت دگرگون کند. ایدههای او دربارهی فریب و دامهایی که تصویر میتواند سر ِ راه بگذارد، اکنون پیامبرگونه مینماید.
سونتاگ در علیه ِ برداشت به ستایش ِ شفافیت کار هنری پرداخته است، ‘تجربهی جلوهی خود ِ چیزها به همان شکل که هستند’. چند ماه پیش از چاپ این جستار به سال ۱۹۶۴، اندی وارهول در نگارخانهی Stable Gallery نیویورک، بریلو باکس (Brillo-box) معروفاش به نمایش گذاشت. وارهول همنظر سونتاگ بود. او نیز علیه ِ برداشت بود و از دید او همه چیزی باید در سطح میماند. بریلو باکس شفاف بود: چیزی نه بیش و نه کم از جنس ِ کاربردی. سونتاگ دربارهی هنر پاپ نوشت: ‘از اینکه محتوای مورد استفاده روزمره است و “خود ِ جنس”، برداشت از هنر ناممکن میشود’.
بریلو باکس البته شد معیاری برای برداشتهای بسیار. آخر، بر اساس معیارهای سونتاگ، جنبهی تنکامخواهانهی بریلو باکس چه میتوانست باشد؟ میتوانی در سوپرمارکت با دیدن اسفنجهای بریلو به خلسه بروی؟
این شفافیت بریلو باکس باید جنبهی خیالی هم داشته باشد. بنجامین موزر اشاره میکند که رونالد ریگان ‘نمونهی مشهور وارهول’ی میتواند باشد: ‘[ریگان] معروف بود به اینکه نمیتواند فرق بگذارد میان تصویر و واقعیت، استعاره و اُبژه، تجربهی فیلم و تجربهی واقعی.’ برای ریگان مفهوم ‘نکته گزینی’ (کلیپ کوتاه گفتاری یا Soundbite) بیاحساسترین کارکرد استعاره میتوانست باشد: ‘از میان رفتن رابطه میان زبان و واقعیت’. از دید موزر، ریگان نمیتوانست تفاوت بگذارد میان ‘جنایت با عکسی از جنایت’. اکنون میتوان شانه بالا انداخت و گفت همه چیزی همان است و عکس است. این را سونتاگ در جستارش به سال ۱۹۷۳ نوشت: ‘اکنون همهچیزی برای آن است که به عکس ختم شود.’
دونالد ترامپ هم اکنون ‘نمونهی مشهور وارهول’ی است. او نیز تفاوت میان تلهویزیون واقعنما (Reality-tv) با واقعیت و واقعنمایی و تلهویزیون نمیشناسد و بینندهی او سرگیجه میگیرد از سرگیجههاش. برای او آنچه واقعی است و آنچه نمایشی (پرفورمنس / Performance ) در هم آمیختهاند. از دید ِ سیاسی تفاوتی ندارد البته؛ هر چه میگوید جدی گرفته میشود، بی توجه به زمینه و موضوع یا اجرای دلقکواره. ترامپ همان است که سونتاگ دربارهی هنر پاپ نوشت: محتوا روزمره است و “خود ِ جنس”، و برداشت از آن ناممکن. (نگفتم؟ همین امروز که این یادداشت را مینوشتم اعلام شد دونالد ترامپ ساعت ۱۴ امروز، یکشنبه ۲۷ اکتبر ۲۰۱۹ – به وقت هلند – خبر مهمی به آگاهی خواهد رساند. خبر کشتن ابوبکر بغدادی. دونالد ترامپ در میان حرفهاش گفت “کشتن ابوبکر بغدادی مثل تماشای فیلم بود“. شاهد از غیب رسید!)
عکس آن در زمانهی ترامپ همان تاثیر بر هنر دارد. جدا کردن تصویر و واقعیت نه تنها بر واقعیت (سیاسی)، که بر دیدگاه دربارهی تخیل نیز تاثیر گذاشته است. فیلم جوکر (Joker)، به نویسندگی، تهیهکنندگی و کارگردانی تاد فیلیپس یادتان هست؟ و واکنشها نسبت به آن؟ فیلم به عنوان نقشه ساخت (BluePrint) از جهان واقعی پذیرفته شد. همهی پژوهشها دربارهی رابطهی میان فیلمهای خشن و خشونت، بیهوده بود انگار. هشدارهای اف بی آی دربارهی جنبش اینسل (Incel یا involuntary celibates / مجردهای ناخواسته) نیز بیهوده ماند. جنبش مردهایی که نمیتوانند با دختر یا زن رابطه بگیرند و به جهان مجازی پناه میبرند و در جوکر مردی تنها و آزاردیده از کسانی انتقام میگیرد که از نگاه ِ او مقصرند در درماندهگیهاش. جالب اینکه مرز میان فیلم و واقعیت دیده نمیشود، در حالیکه شخصیت فیلم همهی مدت در حال گریم کردن خود است و گاه نیز جای گریم نقاب بر چهره دارد.
در فضای مجازی واکنشهای گوناگونی نسبت به فیلم بود: ‘نمیخواهم نگاه کنم به آدمی بی ثبات و درب و داغان که از سر آزاردیدگی تبدیل میشود به آدمکش حرفهای. نمیخواهم همدردی داشته باشم با آدمی که شناخته است به سرقت، قتل و شاید حتا تجاوز.’
همدردی با زندگی دیگری تا چندی پیش دستاورد بزرگ سینما و ادبیات خوانده میشد، اما اکنون در فضای مجازی تنها دعوت به توهین است.
اکنون تخیل دارد نابود میشود. چون دیگر کسی اعتنا ندارد به اینکه آفرینندهی هنر شخصیتی میآفریند جز خود ِ نویسنده/هنرمند. انگار نویسنده/هنرمند تنها میتواند شخصیتهایی بیافریند که در اساس چون خود اویند، از نژاد گرفته تا تابعیت، جنسیت، دیدگاه سیاسی و ویژگیهای شخصی. این سیاست ِ هویت است و نیز ترمز ِ تخیل؛ انگارهای خطا از اصالت و روایتی که هنر بیان میکند، با نادیده گرفتن واکنش به تصویر، یا ‘نکته گزینی’ از “دیگری”، “سفید پوست”، “بیگانه” یا “دیوانهی رانده شده”.
سوزان سونتاگ خوب آگاه بود به قدرت واژگان و تصویر که واقعیت دور نگاه میدارند یا حتا از میان برش میدارند. تردید او به اینکه تصویر بدون برداشت میتواند به دیدگاه یاری برساند، سبب شد که از آرمان ِ برداشت فاصله بگیرد و برسد به ‘تجربه کردن چیزها به همان شکل خودشان’. سونتاگ در نخستین سالهای پرامید شصت ِ سدهی پیش هنوز میتوانست از جهان بگوید به مثابهی ‘پدیدهی زیباشناسانه’ و روایت ِ رمانهاش از آن زمان در گونهای جهان ِ رویایی روی میدهد. گو که تصویر سونتاگ از جهان چندان امپرسیونیستی هم نبود.
بازنگری سونتاگ در آرماناش از عکاسی به دههی هفتاد باز میگردد. عکس با همهی نشان ِ شفافیت نیز برداشتی است از واقعیت، درست مثل داستان یا نگاره. عکس هم درست مثل نگاره است، با ترکیب بندی، نور پردازی و برش که بی تعمق در آن نمیتوان پذیرفت. مینویسد ‘کار عکاس بی استثنا بازی مشکوک است میان شعر و حقیقت
(‘Dichtung und Wahrheit’ / اصطلاحی که نخستین باز “گوته” به کار برد).
سونتاگ در جستار سال ۱۹۷۳ در بارهی حضور بی چون و چرای عکس نوشت و ‘تاثیر غیرقابل محاسبهی آن بر حساسیت زیباشناسانهی ما.’ اکنون اگر زنده بود با پدیدهی اینستاگرام چگونه کنار میآمد؟ ‘شناختی که با دیدن عکس به دست میآید، همیشه جنبهای سانتیمانتال خواهد داشت […]. شناختی دستخورده، شناخت جعلی، شبح ِ تعقل.’
سال ۲۰۰۴، چند ماه پیش از مرگ، در آخرین جستارش (Regarding the Torture of Others) به عکسی پرداخته که در آن سربازان امریکایی زندانیان در زندان ابوغریب را شکنجه میکنند. این صحنهها که زندانی تحقیر و شکنجه میشود و نگهبان پیروزمندانه لبخند به لب دارد، برای سونتاگ صحنههاییاند که دوربین به هیچ روی ابزار بیطرف نیست، بلکه انسانها را دعوت میکند به ایستادن در برابر آن، به حالت ِ ‘ببین، این منم!’
سال ۲۰۰۴ هفده سال از مرگ اندی وارهول گذشته بود، اما در این آخرین جستار باز از او نام برده شد: ‘آرمان اندی وارهول در فیلمبرداری از رویدادهای واقعی، بدون ویرایش ِ زندگی. این خود چرا وقایعنگاری نباشد؟ این اکنون شده است معیار… ببین، این منم. بیدار میشوم، خمیازه میکشم، به تنام کش و قوس میدهم، دندانهام مسواک میکنم، صبحانه آماده میکنم، بچهها را میبرم مدرسه’. جهان هنوز هم ‘اندی وارهول’ی است.
پسنوشت:
در نمایشگاه موزه مرکزی شهر اوترخت –هلند- پرداخته شده به خانهسازی و محلهسازی در دههی پنجاه سدهی پیش. عنوان یکی از سرسراها این بود: تصویر در برابر واقعیت. در شرحی که بر دیوار آویخته، چنین آمده: (از بخش مربوط به محله و مرکز خرید میگذرم)… سدهها بعد این محله و مرکز خرید، خود نماد ِ مشکل شدند. چرا؟ چون با واقعیت همخوان نبود.
دیدگاهمان بر چه اساس استوار میکنیم؟ آیا آگاهی دریافت شده میسنجیم که کافیست یا نه؟ و میتوانیم آیا، زمانی که به تصویری در سرمان شکل دادیم، هنوز نگاه عینی به آن داشته باشیم یا که تنها به دنبال تایید همانی هستیم که میپنداریم؟ […]
کوشیار پارسی
۲۷ اکتبر ۲۰۱۹