شبی که پنجره ام رو به سوی او وا بود
صدای آمدنش از غروب پیدا بود
صدای آمدنش در مسیر ساده ی صبح
وفای آینه با وعده ی تماشا بود
کسی نکرد گلی بر سرش بیفشاند
سری که راه به پایش فتاده برپا بود
زمان پذیره ی او بین روز و شب استاد
چنان نسیم که استاده بود و پویا بود
نه موج داشت نه توفان، نه جنبش و نه سکون
همان سپیده دم بی نسیم دریا بود
نماد روشن امید ناگزیران است
گلی که توی زمستان سرد ما وا بود
درون این شب بی حنجره چه خوش می خواند
دهان یار که امیدوار فردا بود
اگرچه آمدنش توی پرسشی باریک
درون چشم یقین زیر پلک آیا بود
– نشانههای ورودش رسیدهبود انگار
که شهر خانه به خانه کنار درها بود
به وعده ای دل ما شاد کرد و شادی باد
نصیب آن که در اندیشه ی دل ما بود
تابستان ۹۹ کرج