زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
رودکی
زمانه ی همه، پند است و آن من، بند است
نگاه کن به چه روزم زمانه افکنده ست!؟
به جرم آن که مبادا هوای دوست کنم
چه چاه ها سر راه امید من کنده ست
به هرکه میگذرم تیغ در دهان دارد
به این خیال که در کار دادنِ پند است
چه پندهای لطیفی! که لُب مطلبشان
همان نهادن گردن به حلقه ی بند است
به جنگ آمده با من زمانه ی مجنون
به این بهانه که بر حفظ صلح پابند است
شکست خورده چنانم که یزدگرد وجود
به آسیاب و شب مرو آرزومند است
در این شبانه که باغ از حضور مرغ سحر
هزاره ای است که مایوس وار دل کنده ست –
– “چگونه شاد زیم با سیاه چشمان شاد؟”
که شادی ام به سیه چال دیو در بند است
شهریور ۹۸ کرج
*مصراع “چگونه شاد زیم با سیاه چشمان شاد” هم
چالشیست با رودکی که گفته است: شاد زی با سیاه چشمان شاد/ که جهان نیست جز فسانه
و باد.