در تاریخ سه شنبه بیست و یکم بهمن ماه مطلب با عنوان “اسیر موهومات ” به قلم ایرچ فرزاد در اخبار روز منتشر شده است که با تحریف آشکار مقاله ای از من با عنوان ” جنبش کارگری ایران و مطالبات کنونی آن ” * به زعم خود به دفاع از” مبانی فکری و جنبشی کمونیسم و سوسیالیسم کارگری مارکس” و طرفداری از آقای حسن مرتضوی پرداخته است .
نمی دانم از بداقبالی من است یا بدشانسی آقای مرتضوی که چنین آدم سطحی ای در مقام منتقد به موضوعی پرداخته است و بی شناحت لازم از کوچکترین آیین نقادی هرچه را از توهین و افترا و تحریف توانسته است در کف بی اخلاص خود تقدیم کرده است.
اگر نقدشونده این نقد را به دلیل سخیف، بی مایگی و هذیان وارگی اش نادیده گیرد اما نمی تواند از بایت توهین به شعور خوانندگانش از آن در گذرد!
بهمین خاطر لازم دانستم بخشی از مقاله ای را که ایرج فرزاد به آن استناد کرده است، همراه با شیوه استدلال او در اینجا بیاورم با این آرزو که هرکس قلم به دست گرفت لااقل حرمت آن نگهدارد.
آقای فرزاد در ابتدا برای اینکه یک این همانی بین من و آن “ما”ی ناروا یی که در نقدم به آقای مرتضوی گفته بودم برقرار کند چنین می نویسد:
“آقای حسین اکبری، اما، نه در این لایحه استیضاح که در موارد دیگر با لباس کارگرپناهی آشنا، خود را نماینده “ما کارگران” قالب کرده و سیاه بر سفید نوشته است که از نظر او کدام “تئوری”ها است که با رفتارهای اجتماعی انطباق یافته اند”.
و برای اثبات این همانی مورد نظرش به بخش گزینشی از مقاله ی جنبش کارگری و مطالبات کنونی آن استناد می کند که در توصیف جنبش کارگری است که به زعم من در زمان نگارش آن شاهدش بوده ایم. تمامی آن توصیف را در اینجا می آورم:
جنبش کارگری ایران که امروز شاهد آن هستیم، وپژگی های یک جنبش ِبا رشد فزاینده و سازمان یابنده و همراه با شعارهایی عمیقا صنفی _طبقاتی است و در عینحال از رنگینکمان شعارهایی اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و ایدوئولوژیک برخورداراست. جنبشی که نه وارداتی است و نه محصول ارادهگرایی گروههای خاص اجتماعی است و طبعا از حجره صاحبان قدرت هم سر برنیاورده است. جنبشی است که وفادار به اصول انقلاب چهل سال پیش است** انقلابی هرچند فرزندان خودش که همین کارگران و زحمتکشان بودند را بی نصیب گذاشت تا بهآنجا که در حال حاضر بیشترین کارگران و زحمتکشان فقر نسبی را تجربه کردهاند و متاسفانه هر روز شمار بیشتری از آنها با فقر مطلق روبرو میشوند و آنرا تجربه میکنند. جنبشی که بیزاری خودش را از هر آنچه بیعدالتی است فریاد میکشد و می خواهد آزادانه مطالباتش را بیان کند و میکوشد به این مطالبات دست یابد.
طبعا این جنبش یک شبه سر برنیاورده و حاصل کوششهای مشتی آوانتوریست انقلابی نیست. این جنبش به همه امکانات و استعدادهایش وابسته بوده و هست و همواره از آنها ارتزاق کرده است. از کوشش پیران سندیکایی، از تلاش فعالانی که فعالیت علنی را به قیمت هزینههای فراوان پذیرفتند، از زحمات مردان و زنان دانشمندی که دانش و آگاهی طبقاتی را درلایههای مختلف کارگران و زحمتکشان با امکانات موجودِ محدود و مقدورشان تزریق کردند، از مجاهدت نمایندگان تشکلهای نوپا و درعین حال سرکوبشدههایی که با همهی سختیها، پیگردها، بازداشت و شکنجه و زندانی شدهها از پا ننشستند، از تلاش کارگران محدودی که از درون تشکلهای وابسته و رسمی به مبارزه برای کسب مطالبات کارگران دست زدند هرچند ممکناست به ظاهر توفیقاتی هم بهدست نیاورده باشند .
این جنبش حاصل همه زخم خوردههای دوران سرکوب و داغ و درفش و شکنجههای دوران پیش از خودش است. همچنین محصول همراهی فرزندان کارگران و خودِ آنها با سایر جنبش های اجتماعی است. هیچکس نمیتواند منصف باشد و نقش کارگران را درجنبش های دیگر از جمله جنبش سبز نادیده بگیرد هرچند آن جنبش را اقشار و لایه هایی که اصطلاحا طبقه متوسط نامیده میشوند، به پیش بردند.
جنبشی که هیچیک از فعالان و آگاهان ِکارگری آن کوششهای ارجمند و سودمندی را که از جانب سایر اصناف و فعالان اجتماعی و مقدم برهمه از سوی وکلای شجاع و انسان دوست دادگستری در کمک به رهایی انرژی حق طلبانه کارگران از یاد نمیبرد و با اعتقاد بر پاسداشت این همبستگیهای مردمی پای خواهد فشرد.
ایرج فرزاد با تکیه بر عبارت ” جنبشی است که وفادار به اصول انقلاب چهل سال پیش است،” بند ناف نویسنده را به اسلام سیاسی و نظام سیاسی اسلامی برآمده از انقلاب گره میزند تا از کاپیتال و گروندیسه و خالق و مترجم آن دفاع کند، آنقدر سطحی است که عبارت بعد از اصول انقلاب چهل سال پیش را هم نخوانده است گه می گوید: “انقلابی که هرچند فرزندان خودش که همین کارگران و زحمتکشان بودند را بی نصیب گذاشت تا بهآنجا که در حال حاضر بیشترین کارگران و زحمتکشان فقر نسبی را تجربه کردهاند و متاسفانه هرروز شمار بیشتری از آنها با فقر مطلق روبرو میشوند.”
آقای فرزاد از همه اینها یک نتیجه درست کرده است که: “آقای اکبری … با لباس کارگر پناهی آشنا، خود را نماینده “ما کارگران” قالب کرده و…”
مهم نیست که ایشان و خیلی های دیگر نمی دانند که من لباس کارگری را از نوجوانی به تن کرده ام و بیش از حد معمول و قانونی افتخار برتن داشتن آن را دارم . اما همین باعث نشده است که من خود را جز فردی از خانواده بزرگ کارگران ایران و جهان بدانم و از قضا کوششم در آن بوده و هست که عضو شایسته ای از این خانواده باشم. اما این تاکید را هم اضافه می کنم که هیچگاه دچار خود طبقه پنداری نبوده ام.
بی تردید از افتحاراتم خواهد بود اگر شایستگی یکی از نمایندگان فکری طبقه ام را بیابم و هویتی این چنین داشته باشم.
آقای ایرج فرزاد به خطا یا عامدانه و یا برسبیل همان سطحی نگری تلاش می کند اصول انقلاب را به اسلام سیاسی و دفاع از رهبران و نظام سیاسی مسلط تعبیر کند و این گونه من را در تقابل با اندیشه ای که متاسفانه مدافع بد آن شده است، معرفی کند.
در بخش دیگر نوشته ایشان گرای نادرست تری از نگاه من به تشکل های موجود را مانند همه منتقدانی که همواره تلاش عبثی کردهاند تا صاحب این قلم را طرفدار تشکل های رسمی و به قول خودشان رفرمیست معرفی کنند! باز هم بطور گزینشی و با سر و ته مطلب را سانسور کردن عباراتی را می آورد تا نتیجه دلخواه خود را به مخاطبین القا کند. اما آنقدر دچار سطحی نگری است که نمی داند کسی که تشکلی را غیر مستقل – ایدئولوزیک و وابسته به قدرت معرفی می کند نمی تواند خود را مدافع آن بداند و همین جا هم چون ذهن وی قادر به ارتباط موضوعی بین مقولات و مفاهیم آن نیست بی آنکه برای خواننده توضیح دهد چه ایراد و نقدی به عبارات گزینشی او در این نقد آشفته وجود دارد، میگوید:
“به این ترتیب روشن شد که “جنبش ما”ی آقای اکبری “وفادار به اصول انقلاب چهل سال پیش است” و انجمن های صنفی “دوره اصلاحات” و در دوره “اصولگرایان جبهه پایداری”، حامل تئوری هائی هستند که “غیر وارداتی”اند و با رفتارهای اجتماعی “منطبق” اند.”
برای روشن شدن ذهن مخاطب بخش کامل از مقاله ی مورد استناد ایرج فرزاد را در اینجا می آورم:
“تشکل آزاد و مستقل: درست از فردای انقلاب و آغاز حکمرانی جدید آنچه بیش از هر چیز در افکار عمومی دستکاری شد! دستاوردهایی بود که گرچه در دوران نظام پیشین حاصل شده بود و به رژیم گذشته نسبت داده میشد. درصورتی که این دستاوردها بههیچ روی نتیجه سیاست گذاریهای آن رژیم نبود بلکه حاصل آگاهی و مبارزات مردمی بود که از قضا نه به راحتی به دست آمده بود و نه شباهتی به آنچه استبدادِ شاهی طلب میکرد، داشت. این دستاوردها یکسره با برچسب طاغوتی مردود اعلام میشد. این نسبتدادنها به هیچ روی از به اصطلاح “حب علی” نبود بل که بهخاطر ترس از توانمندیهایی بود که این دستاورها آنرا حمل میکردند و آن زمان با توجه به روحیات تودههای مردم بهترین موقعیت برای بی اعتبار کردن آن ها در نزد افکار عمومی بود. برخی از این دستاوردها درطول تاریخ مبارزات مردمی موجودیت یافته بود و برخی اتقاقا در دوره کوتاه خیزش عمومی علیه نظام استبدادی.
در حوزه تشکلیابی کارگران نمونهای از دو سازمان کارگری به عنوان دستاورد مبارزاتی کارگران ثبت تاریخی شده است و نمیتوان آن ها را از حافظه تاریخ پاک کرد. نمونه اول سندیکاهای کارگری است که قدمتی طولانی دارد و در روند شکل گیری و تکاملش نیز انواع هجوم و محدودیت را بهخود دیده است و نمونه دوم شوراهای کارگری است که همراه با خیزش مردمی دوران انقلاب در کارخانهها و واحدهای کار و تولید ایجاد شدند و تا مدتی پس از انقلاب نیز دوام آوردند اما با یورش سنگین و سازمان یافته، طی سالهای اول انقلاب و تقریبا تاپایان سال ۱۳۶۲ به فعالیت هر دو نوع تشکل کارکری پایان داده شد.
البته در مواردی برخی از این شوراها در قالب جدید مقاومت هایی صورت دادند اما در نهایت با جایگزینی شوراهای اسلامی کار که تشکلی غیرمستقل و وابسته به قدرت، غیرطبقاتی و ایدئولوژیک است، کارگران ناگزیر از پذیرش این نهاد در مناسبات و روابط کار شدند. در دههی هفتاد شمسی پس از تصویب قانون کار جدید (در سال ۱۳۶۹ شمسی) انواع دیگری از تشکل نیز مورد توجه قرار گرفت موجودیت رسمی آن ها بنا به شرایط سیاسی پیشآمده پذیرفته شد. هریک از آنها در دورانی نضج و گسترش یافتند.
اینها عبارت از انجمنهای صنفی و نمایندگی کارگران هستند، انجمن صنقی در دوران اصلاحات و نماینده کارگر در دوره اصولگرایان جبهه پایداری رواج یافتند. هرچند که هیچگاه تا به امروز این تشکلها رای مستقلی در چانه زنی های رسمی در روابط سه جانبه نداشته اند و تنها درحکم مشاوره در خدمت شوراهای اسلامی کار بودهاند.
با توجه به شرایطی که در طول چهار دهه به کارگران تحمیل شده است، تشکل های وابسته در عمل نشان دادهاند که قادر نیستند به درستی و با قدرت و صلابت، آگاهی و هوشمندی کارگران را نمایندگی کنند. در نتیجه کارگران همواره خواستار تشکل های آزاد و مستقل خود بودهاند و در مقاطعی توانستهاند نمونههایی از این نوع تشکل را سازمان دهند.
آنچه در مقیاس ملی مانع ازایجاد سازمانهای مستقل کارگری میشود، مقاومت دولت و کارفرمایان از ایجاد این سازمانهاست. آن ها طی سال های پس از انقلاب همواره از پذیرش استقلال کارگران سرباز زدهاند اما امروز کارگران به تدریج در مییابند که برای دستیابی به خواست های خود و حفظ دستاوردهایشان، چاره ای جز همبستگی و اتکا به اراده جمعی، آگاهانه و مستقلانه خود ندارند. کارگران در مییابند که بدون آزادی های اجتماعی این همبستگی شکل نمیگیرد و دوام نمییابد. کارگران درجریان اعتراضات میفهمند که لحظه حضور درخیابان از آنرو قدرتمندانه و کارساز است که همگی با هم و یکصدا هستند و اگر این با هم بودن و یکصدایی سازمان خاص خود را پیدا کند آنگاه در محل کار نیز همان اندازه اعتبارخواهد یافت. به زبان دیگر سازمان کارگری با هر نام که باشد به شرط انتخاب آزاد خود کارگران و بی دخالت دولت و کارفرمایان، گویای حضور همیشگی و توانمند آنها در هر عرصه ای از مبارزه برای بهترساختن شرایط زندگی خواهد بود.
بهتکرار در باره ویژگیهای سازمانهای صنفی و طبقاتی نوشتهایم. اینکه این تشکلها باید توده کارگران از هر جنس، رنگ، نژاد، مذهب و اندیشه را در بر گیرند و نمایندگی کنند و با شیوهای دموکراتیک برپا و اداره شوند و مدافع منافع صنفی و طبقاتی کارگران باشند و به هیچ یک از احزاب اعم از دولتی و غیر دولتی وابسته نباشند، استقلال خود را در هر شرایطی حفظ کنند تا بتوانند فارغ از عوامل وابستهساز که همواره از سوی قدرت و نیرنگ سرمایه به این سازمانها سنجاق می شود و درصورت امکان مدیریت و هدایت آن را دراختیار می گیرد، مستقل بماند و در خدمت و به اختیار کارگران فعالیت خلاقانه و مستمر داشته باشد.
متاسفانه طبقه کارگر ایران امروزه از چنین سازمان های کارگری توانمندی برخوردار نیست و هر چند تلاشهای ارجمندی برای ایجاد و حفظ و نهادینهشدن اینگونه سازمانها صورت گرفته است اما بنا به دلایل بسیاری از جمله موانع قانونی و فراقانونی، سرکوبگریها و برخوردهایی خشن و حذفی به بهانه تامین امنیت جامعه و از سوی دیگر به دلیل موانع ذهنی موجود نزد کارگران تشکیل، قوام و دوام این سازمان های کارگری تاکنون آنچنان که شایسته است تحقق نیافته و این نیاز مبرم همچنان در گرو ارادهای استوار و برگشتناپذیر از سوی همه کارگران در هر واحد تولیدی، اکتشافی، خدماتی و کشاورزی است.
آنجا که کارگران از نوعی سازمان برخوردارند و یا طی مبارزاتی توانستهاند سازمانهای نسبتا مستقلی را برپا دارند بنابه دلایلی از جمله و مهمتر از همه از شناخت و تجربهی سازمانگری و توانمندسازی این نهادها باز ماندهاند و تنها به اتکای پافشاری شجاعانه و پرداخت هزینه های فراوان از انحلال و نابودی کامل این تشکلها جلوگیری کردهاند. نیاز به کسب تجارب در عرصه ملی و بین المللی در باره رشد و توسعه فعالیت های اتحادیه ای دارند. ضمن آنکه امروز مهمترین وظیفه عمومی کارگران دفاع از دستاورهای هرچند کوچکی است که دراین عرصهها حاصل شده است و بر روشنفکران این طبقه است تا با ترویج علم و دانش طبقاتی، کارگران را درحفظ و ارتقاء این سازمان ها یاری دهند.”
همانگونه که در ابتدا اشاره کردم مطلب آقای ایرج فرزاد جز توهین به شعور خوانندگان آن در اخبار روز و هرجا که این نقد منتشر شده باشد؛ نیست! آقای ایرج فرزاد و کسانی چون او باید بدانند که صرف عبارت پردازی های بی مایه و سطحی موجبِ دوستی با آقای مرتضوی نیست. همانگونه که در نقد به ایشان نوشتم ترجمه و درسنامه های ایشان ارزش خودش را دارد و احترام انگیز است. دفاع و نقد وی هم به معنای مخالفت و ضدیت با آثار و مبانی مارکسیستی نیست. آنچه مورد نقد است عدم انطباق دانسته های ما از همان مبانی با رفتارهای اجتماعی ما و باشرایط جامعه ای است که در آن زیست می کنیم.
آقای فرزاد باید بداند با پنهان شدن پشت سایه آثار مارکس کسی مارکسیست نمی شود. بسیاری کارگران هستند که حتی کاپیتال را ندیده اند اما از آنچنان شم طبقاتی بالایی برخوردارند و با تجربه زیسته خود چنان این ویژگی در آن ها پرورش یافته است که می توان به درستی ارزیابی مارکس و تئوری مارکسیستی درباره طبقه و عناصر زرمنده آن باورمند شد. در عین حال کوشش آنان که از مارکس و مارکسیسم دکانی دو نبش ساخته اند تا هر کسی را منکوب و سرکوب کنند مانند داستان آن شیخی است که در محراب به کودکی تجاوز می کرد چون نمازگزاری به مسجد آمد و این صحنه را دید فریاد زد: خدا این محراب و مسجد را برسرت خراب کند چه می کنی؟ شیخ نگاه تهدیدآمیز سوی او کرد و گفت به محراب و مسجد خدا بی حرمتی می کنی برو خدا را شکر کن که دستم بند است وگرنه بلایی برسر تو کافرِ ملحد می آوردم که خسر الدنیا و آخرت شوی.
* https://kargareirani.blogsky.com/1397/10/21/post-215/
” جنبش کارگری ایران و مطالبات کنونی آن”
** منظور از اصول انقلاب چهل سال پیش در این نوشته شعار “استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی” است.
آقای فرزاد چرا شما برنادرستی درک خود از نوشته ی آقای اکبری اصرار دارید ایشان در کجای نوشته اش از تئوری وارداتی صحبت کرده است . ایشان نوشته است :”جنبشی که نه وارداتی است و نه محصول ارادهگرایی گروههای خاص اجتماعی است و طبعا از حجره صاحبان قدرت هم سر برنیاورده است.” کجای این جمله به تئوری مارکسیستی اشاره دارد . وقتی به وضوع ما شاهد جنبشی وارداتی در کشورهای دیگر از سوی قدرت های برگ سرمایه داری هستیم مانند آنچه سولیداریتی سنتر انجام می دهد چرا شما متوجه این اشاره روشن به این گونه جنبش های وارداتی نمی کنید وبا چسباندن ایدئولوژی سعی دارید ایشان را متهم به ناسیونالیسم و از همه بدتر به اسلام سیاسی سنجاق کنید ؟ شما در عبارات ایشان توجه نمی کنید و از خودتان تفسیر می کنید . واقعا اگز ذره ای صداقت و شجاعت باشد باید از ایشان به خاطر نسبت دادن های نادرست و همچنین از مردمی که این حرف های شما را خوانده اند عذر خواهی کنید.شما هرچه ایسم یادگرفته ای ردیف می کنی تا به خطای خودت در مورد ایشان رنگ نقد تئوریک بزنی .چرا شما فکر می کنید با ایننسبت های بی مسما میشود واقعیت را دگرگونه نشان داد . آقای اکبری سالیان سال داره فعالیت می کند و می نویسد . تخریب شخصیت هایی مثل آقای اکبری کمک به سزمایه داری و پلیس سیاسی برای اشاعه افتراها علیه او است . شما بی مورد و بی پایه انتقاد می کنید انتقاد خوب و درست است اما شما انتقاد نمی کنی تخریب می کنی . بهتر است اگر شهامت وشجاعت پس گرفتن اتهاماتی مثل وابستگی با اسلام سیاسی و غیرو را ندارید حداقل سکوت کنی
آقای فرزاد ایشان نگفته است مارکس را نباید خواند اتفاقا ایشان از یکیه بر شم طبقاتی و تجربه زیسته کارکرا ادامه می دهد که:می توان به درستی ارزیابی مارکس و تئوری مارکسیستی درباره طبقه و عناصر زرمنده آن باورمند شد.یعنی دقیقا بر باور به مارکسیسم تاکید دارد . واقعا شما فکر می کنید ایشان می گویند مارکس را نخوانید ؟ نه برعکسچنین چیزس از نوشته آقای اکبری در نمیاد و وی می گوید از مارکسیسم دکان دونبش درست نکن برادر من!!
دوست گرامی بابک!
ضمن سلام،
شما بحث دیگری را باز کرده اید، آقای حسین اکبری کلا گفته اند که طبقه کارگر “ایران” نیازی به “تئوریهای وارداتی” ندارد. من توضیح دادم که این رویکرد “ناسیونالیسم کارگری” ایرانی است. شما، همین رویکرد را در قالب رابطه عمومی بین “تئوری” و “پراتیک” و یا به عبارت دیگر “اصالت” تجربه و “زیست” کارگران به عنوان محک “درستی ارزیابی مارکس در باره طبقه کارگر و تئوری مارکسیستی در باره طبقه” تعبیر کرده اید. این یک رویکرد ریشه دار “سوسیالیسم ملی” و منشویسم و مشروطه خواه سوسیالیسم ایرانی است. از”شم طبقاتی و تجربه زیستی کارگران” نه در ایران و نه در سراسر دنیا، تئوری ارزش، ارزش اضافی، کار اجتماعا لازم، کار و ارزش کار، ارزش مصرف و ارزش استفاده و از خودبیگانگی و فیتیشیسم پول و کالا و… در نیامده است. به باور من شما به شیوه وارونه و به این ترتیب همان بی نیازی کارگر را به روی آوری به کاپیتال را طرح کرده اید. چه، از نظر شما نیز هر تئوری “وارداتی” از جمله تئوری های مارکس باید “درستی” شان را با “تجربه زیستی و شم طبقاتی کارگران” ثابت کنند. این به نظر من بحث بسیار با اهمیتی است که تفاوتهای بنیادی سوسیالیسم علمی و کارگری مارکس را از انواع سوسیالیسمهای ملی، تخیلی، بورژوائی و “فئودالی” و ارتجاعی را برجسته میکند. من شخصا از این جدل جدی و اصولی، به دور از هر نوع برچسپ زنی استقبال میکنم.
زنده باشید
یک نکته کوتاه
من مواضع آقای حسین اکبری را نه “سخیف” و نه هذیان واره توصیف نکردم. ایشان خوشبختانه در پاسخ “محترمانه” اش به نوشته من اصل مورد اختلاف را طرح کرده است. این جمله ایشان:
” بسیاری کارگران هستند که حتی کاپیتال را ندیده اند اما از آنچنان شم طبقاتی بالایی برخوردارند و با تجربه زیسته خود چنان این ویژگی در آن ها پرورش یافته است که می توان به درستی ارزیابی مارکس و تئوری مارکسیستی درباره طبقه و عناصر زرمنده آن باورمند شد. در عین حال کوشش آنان که از مارکس و مارکسیسم دکانی دو نبش ساخته اند تا هر کسی را منکوب و سرکوب کنند”؛
جوهر اختلاف من با ایشان را روشن کرده است. کارگر به حکم جایگاه صنفی اش در تولید “همه چیز” از جمله اصول مارکسیسم را میداند. آقای اکبری نیازی نمیبیند که کارگر کاپیتال و گروندریسه بخواند، چون اینها تئوری های “وارداتی” اند. آقای اکبری از اینکه من “ناسیونالیسم” کارگر پناه ایشان را افشا کرده ام، احساس میکند “سرکوب” شده است و به او “اهانت” شده است.
آقای اکبری وقت خودتان را صرف این طبل های تو خالی نکن عزیز!
پیروز باشی