“غولا مردی از قبیلهی انسان
تیغِ قلم به غلافِ مرصّع فرو نهاد و گذشت. “
خبر این بود.
***
ناقوسی از بلندِ برجِ حماسه
عزیمتِ ناگریز را به گوش رهگذران نوحه ساز کرد
و مستانِ میکدههای مه آلود
سنگفرشِ کوچهی کودکی اش را
به خونِ شراب و عطرِ کافور برُفتند
و کولیانِ شهرهای فراموش
اندهانِ بدرود را در سرودِ فلامنکو
به احترام زمزمه کردند.
***
مردی که هماره تمناش
تابشِ بی تبعیضِ آفتاب
و سخن اش به زیبائی عدالت بود
و به لحنِ ملال
از تنهایی آدم میسرود ،
کلام در نیام کام فرو بُرد و…
مُرد .
***
و ما نیز،
خود هر آینه
زودازود
– خشتی ننهاده بر سرِ خشتی در مجالِ مقدّر –
چونان دودِ بر آمده از هیمه ی نیم سوز
در حجمِ لایتناهی محو میشویم
و بود و نبودِ بی ارج مان
دلِ تاریخ را نمی خواهد آزرد!
تیبوران – ۲۲ آپریل ۲۰۱۴
موجزبودن این شعر، مرابیاد ایمجنیست های دوران اِذرا پاوند میاندازد (تنها از نظر به دورانداختن هر واژهی اضافی)، البته به فرمی متفاوت و ساختاری قوی، زیرا که کلام، خواننده را به رهنمون، به حلقه ی بعدی زنجیر میکشاند، هر بیت این شعر، پیامی نوین را می سراید. متافرهای نهفته، خصوصیاتِ جغرافیایی تاریخی خاستگاه، شخصیت، دیدگاه، زندگی، و نقش تاریخی مارکز را نرم بیان می کند و آنگاه در مقایسه با مایی که نقشی بر لوح تاریخ انسان برنمی کنیم و تنها چون دودی ازهیمه ای نیم سوز محو می شویم، شعر رابه پایان می رساند. این شعر را تاریخ مصرفی نیست، خالی از شعارهای کلیشه ای روز. درود برشاعرعزیز
تواضع توانگر کند فرد را
صداقت فر
به مقام و مقاومت و مقدار
صدها بار برتر از مارکز است:
صداقت فر
معماری شاعر و یا شاعری معمار است و بانی عمارات مادی و فکری و هنری و استه تیکی باشکوه و ماندگارو لایزال
عمرش دراز باد