جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

اندر حکایت تابوت و داوود – هما کلهری

ترانه، شکوفه، پری ،کاملیا و چند تن دیگر تا به آخر خط رفتند. نه تنها نبریده و نشکستند که مصمم تر و مقاومتر شدند. ... تابوت ها برچیده شد. دوران حکومت سه ساله حاج داوود بر قزلحصار به پایان رسید. در این میان عده ای قهرمان بودند و سکوت پیشه کردند، عده ای از خود قهرمان ساختند. عده ای تواب شدند...

ترانه، شکوفه، پری ،کاملیا و چند تن دیگر تا به آخر خط رفتند. نه تنها نبریده و نشکستند که مصمم تر و مقاومتر شدند. … تابوت ها برچیده شد. دوران حکومت سه ساله حاج داوود بر قزلحصار به پایان رسید. در این میان عده ای قهرمان بودند و سکوت پیشه کردند، عده ای از خود قهرمان ساختند. عده ای تواب شدند، اما تاثرات تلخ و دردناک ناشی یک شستشوی عمیق مغزی تا سالیان دراز با من ماند

حاج داوود رحمانی مرد، سالیان دراز او را مرده می انگاشتم. حدود ۲۵ سال پیش، چند نفر از درهم شکستگان تابوت به آهنگریش در میدان ژاله رفته بودند، پیغام که، حلالش کنند. گویی می خواهد به سفر زیارتی برود که حلالیت می طلبید! حلال شدن کردار و رفتار حاج داوود  برای ۳ سال دیکتاتوری مطلق بر قزل حصارحتی بر اساس اعتقادات مذهبی خودش هم، توهم بی پایه ای بیش نبود . بعد از مدتی کوتاه هم خبر مرگش رادر اواخردهه ۱۳۷۰شنیدم.

 چند روز پیش، اگهی مردنش را با ناباوری دیدم، چون از همان سالها برایم مرده بود. تصور کردم شاید بعد از ترور لاجوردی، مخفی و در انزوا زندگی می کرده که برای چنان شخصیت لمپن و خود شیفته ای نوعی زنده مرگی است. 

 این روزها نام حاج داوود با نام تابوتها و قیامت گره خورده است. هرکسی از ظن خود به توصیف گوشه هایی ازجنایاتش می پردازد که همه قابل تقدیرند، اما کسی ازعلت به وجود آمدن تابوتها سخنی نمی گوید.

 برخی مردان  زندانی سابق قزل حصار با نظر جنسیتی بدون اشاره به  مبارزه زنان زندانی، علت مقابله حاج داوود با زنان مقاوم را تنها زن بودن ؛شکستن غرور زنانه ؛ و ضد زن بودن حاج داوود تحلیل می کنند، غافل از آن که علت برخوردهای جنون آمیز و خشونت بار حاج رحمانی با زنان زندانی بند ۷و ۸ صرفا جنس زن و نماد شیطان بودن زنان نبود. علت این گونه برخوردهای او، تداوم و همبستگی مبارزه زنان و نشانه رفتن قدرت او با زیرپا گذاشتن قوانین خودساخته اش بود. خواسته های زنان زندانی رعایت حداقل حقوق زندانیان بود که این برای فرد کم سواد  و مردسالاری چون حاج داوود غیرقابل هضم می نمود. عامل اصلی ایجاد تابوتها نه زن بودن زندانیان و نه ضد زن بودن حاج داوود که هراس از دست رفتن کنترلش بربند زنان و سرایت به بندهای دیگر، و در نهایت خدشه دار شدن قدرت پوشالی اش بود.

او هر روز با شیوه ای جدید از مقابله زنان بند ۷ و ۸  روبرو می شد، تنبیه های متداول چون ایستادنهای شبانه و بی خوابی، سلولهای در بسته ۲۵تا۳۰ نفره، حبس کردن در توالتها، جواب نداده و زنان زندانی را متحد تر و قویتر کرده بود. از انفرادی های گوهردشت هم به کلی ناامید شده بود و این را با همان زبان لمپنی اش بی ادبانه بیان می کرد.

به گفته خودش لاجوردی بارها از او خواسته بود تا همه را به اوین بفرستد تا به قول خودش درسه سوت اعدام شوند.

اما انگار اعدام گروهی زنانی که امانش را بریده و کلافه اش کرده بودند، راضیش نمی کرد. گویی در صدد بود که جور دیگری انتقام بگیرد تا آرامش یابد و آن را با نام خود به گور ببرد. این انتقام در هم شکستن و تواب ساختن و همراه کردن زندانیان با خود بود.

نکته مهجور ایجاد قیامت نه زن بودن که لرزندان قدرت پوشالی حاج داوود توسط زنان به تابوت نشسته بود.

 اگرچه من قبلا در کتاب خود تابوت زندگان علت ساخت تابوتها توسط حاج داوود را شرح داده ام اما بی مناسبت ندیدم همزمان با مرگ او  بار دیگر به علت و چرایی  به وجود آمدن تابوتها بپردازم.

سال ۶۰ زندانیانی را که حکم  گرفته بودند برای گذراندن دوران محکومیت به زندان قزل حصار در کرج می فرستادند. واحد سه زندان قزل حصار ۸ بند داشت که بندهای ۳،۴ ۷و ۸ بند زنان بود. بند ۳ و ۴ بند عمومی و اختصاص به زندانیان بی دردسر و نمازخوان داشت. بند ۷ بند قرنطینه بود که درواقع آنجا به قول حاج داوود جنس زندانیان یا درواقع مواضع آنان مورد بررسی قرار می گرفت. اگر نماز می خواندی، در مصاحبه های اجباری شرکت می کردی،  و محکومیتت را می کشیدی و همه قوانین را رعایت می کردی،  و خلاصه از نظر حاجی خورده شیشه در جنست نبود به بند عمومی که بسیار بزرگتر و با امکانات بیشتری بود منتقل می شدی. اگر نماز نمی خواندی و به قول حاجی کله ات بوی قورمه سبزی می داد واز نظر او هنوز آدم نشده بودی به بند ۸ مجرد که به عنوان بند تنبیهی و بدون هواخوری-حیاط بند را هواخوری می گفتند- فرستاده می شدی. اگر هم هنوز همین وسطها هنوز جنست درست تشخیص داده نشده بود همان بند ۷ می ماندی تا بالاخره تکلیفت معلوم شود. البته گزارشات بازجوها و توابین اوین هم در این که محل استقرار زندانی کدام بند باشد بی اثر نبود.

این خلاصه را گفتم تا روشن شود حاج داوود بندهای  زنان قزل حصار را چگونه تقسیم بندی کرده بود.

خرداد ۱۳۶۲ زندان اوین انتقالی بزرگی به قزل حصار داشت. حدود ۷۰ نفر. به نظر می رسید لاجوردی تصمیم به پاکسازی اوین از سر موضعی ها گرفته بود، بیشترچپهای سرموضعی و به قول حاج داوود نخاله را پاس داده بود به حاج رحمانی. همه این ۷۰ نفر به بند ۷ قرنطینه فرستاده شدند.

به طور خلاصه باید بگویم که حضور این تعداد  از زندانیان مخالف و سر موضع چپ در یک بند شور و هیجان زیادی ایجاد کرد.  بسیاری یک دیگر را از قبل می شناختند. عده ای دوستان قدیمشان را یافته و خوشحال بودند. این اعتماد بین بچه ها و متحد بودنشان سبب شد تا به سرعت تصممیات جمعی گرفته شود.  مبارزه با قانونهای غیر انسانی و من درآوردی حاج رحمانی از سال ۶۰ همواره مورد اعتراض زندانیان بند ۷ و ۸ بوده و به همین دلیل حاج داوود آنها را مورد تنبیه های بسیار خشنی قرار داده بود.

ترانه سال اول دانشگاه به اتهام هواداری ازجریانهای  جپ که سال   ۶۰به پنج سال زندان محکوم شده بود، در قزل حصار همراه حدود ۵۰  نفر دیگر مورد تنبیه سینه خیز رفتن راهروی واحد قرار گرفته بود. او می گوید: حاجی هربار یک بهانه ای برای تنبیه ما پیدا می کرد، یکی از بهانه هایش پیچیدن نوار بهداشتی لای کاغذ روزنامه بود. می گفت در روزنامه اسم خدا و پیغمبر نوشته شده. او این کار را به مثابه توهین به خدا و پیعمبر می دانست. این در حالی بود که هیچ وسیله دیگری برای پیچیدن و بیرون انداختن نوار بهداشتی وجود نداشت.

حاجی بارها آنها را مجبور به حرکت سینه خیز کرده بود، آنها باید روی موزاییکهای سرد، راهروی طویل ۲۰۰ متری  با چادر روی سینه با حرکت دست و پا چون خزندگان طی کنند. هرگاه چادر از سر کسی می افتاد یا کسی آهسته حرکت می کرد، حاجی  با ضربات  پوتین او را به جلو می راند. 

 زندانی کردن در اتاقک توالت هم  از دیگر شکنجه های حاج داوود در سالهای ۶۰ و ۶۱ بود. او زندانیان مبارز را در اتاقک توالت برای چند هفته محبوس کرده بود.

حاجی مجازاتهای دیگری از جمله بی خوابی را هم برای کسانی که قوانین من در آوردی اش را زیر پا می گذاشتند، ساخته بود. یکی از آنها ایستادن و اجازه خواب ندادن به زندانی بود. گاه زندانیان را تا سه شبانه روز مجبور به ایستادن کرده بود. بی خوابی و ایستادنهای ممتد  شبانه تاثیرات بسیار مخرب روحی و روانی  روی زندانیان گذاشته بود، طوری که یکی از آنها گفته بود، دستهایش غیر ارادی مثل رخت شستن تکان می خورده است.

مسعود یکی از زندانیانی که فقط به خاطر زمزمه ترانه ای از بنان سه شب محبور به ایستادن شده می گوید: دچار توهم شده بودم، در تصورم فقط تخت و رختخواب می دیدم، یک آن در خیال تخت دیدم و خود را روی آن انداختم. اما سرم به موزاییک ها خورد و از حال رفتم.

او با تاسف از مرگ جوان زندانی هوادار کوموله به نام شهریار درهنگام ایستادن های تنبیهی واحد یک  یاد می کند.  می گوید شهریار-یا شاید جمیل- را سه روز تمام سرپا نگه داشتند، صبح  روز چهارم او را به بند می فرستند، و شب هنگام دوباره  برای تنبیه ایستادن می برند، در  همان شب حاج داوود با قفل به گردنش  می کوبد که شهریار تاب نیاورده روی زمین افتاده و بی هوش می شود، او را به بیمارستان می برند. شهریار در بیمارستان فوت می کند. علت مرگش را سرطان اعلام می کنند.

بعدها در فیلم سینمایی اعتراف ساخته  گوستاگاوراس در سال ۱۹۷۰  دیدیم که چگونه از این نوع شکنجه یعنی بی خوابی در زندان  برای اعتراف علیه خود  کاربرد داشته است.

همه این شکنجه ها توان بچه های بند ۷ و ۸ را گرفته ، نوعی آرامش در بند حاکم شده بود تا خرداد ۶۲ که انتقالی های به زعم حاجی نخاله و تازه نفس از راه رسیدند. غالب آنها هواداران گروه سهند بودند. سهند هسته ای از گروه های موسوم یه خط ۳ بود.  در فرهنگ چپ ها، حزب توده خط ۱، فدایی ها خط۲  و طیف گسترده ای از سایر جریانها و هسته های  مارکسیستی که نه چون حزب توده سیطره شوروی  و نه چون سازمان فداییان مشی چریکی را  قبول نداشتند، خط ۳ نامیده می شدند. بعدها راه کارگر به عنوان خط ۴ و برخی جنبشهای کارگری به نام خط ۵ شناخته شدند.

سهندی ها با توجه به تعداد و کیفیت،  به سرعت جریان مبارزه در بند ۷ را در دست گرفته سایرین هم با آنها همراه و گاه جلوتر از آنها پیشگام مبارزه با قوانین ضد انسانی حاج داوود شده جو بند را  تغییر دادند.

این ساختار شکنی البته گاهی مورد انتقاد برخی ازبچه های قدیمی بند ۷  و ۸ بود. آنها تازه پس از فشارهای روحی و جسمی حاج داود به نوعی همزیستی مسالمت آمیز رسیده بودند. تعدادی از آنها  معتقد به نوعی مبارزه نرم، گذراندن محکومیت بدون تن دادن به قوانین بی معنای حاج رحمانی و به نوعی گذراندن محکومیت بدون هزینه بالا بودند.

اولین حرکت شکستن قوانین خرید جمعی علنی و ورزش کردن پشت بندش شب تا صبح ایستادن زیر هشت و تحمل مشت و لگدهای حاج داوود بود. نه تنها حاجی که حتی خود ما زندانی ها هم که هوادار گروههای مختلف سیاسی بودیم هرگز این تصور را نداشتیم که دنبال گروه یا خط فکری خاصی هستیم. تنها انگیزه ما مقابله با قانونهای ضد انسانی عجیب ،غریب حاج داوود بود.  نماز نمی خواندیم، ماه رمضان سفره نهار را پهن کرده دور هم غذای سرد از سحرمانده را با ولع می خوردیم.  در مصاحبه های اجباری که هفته ای یک یا دو بار برگزار می شد شرکت نمی کردیم. هر بار شبهایی که برای تماشای اجباری مصاحبه ها نمی رفتیم، حاجی به بند می آمد  همه را گاه طبق لیستی که دستش بود، و گاه با حرکت سر و اشاره دست می برد زیر هشت یا راهروی دراز واحد ۳ بیرون بند یه شدت کتک می زد وبا لحن لمپن گونه اش موعظه می کرد. برای هرکس اسمی یا لقبی می ساخت. می گفت دیر رسیدی، همه پستها تقسیم شد به تو نرسید!!

یا می گفت شما چقدر بدبختید که من آهنگر ۶ کلاس سواد باید دکتر مهندسهای مملکت رو آدم کنم!

اغلب می گفت این قدر اینجا می مونید ترشیده می شین، آخه دیگه کی شما رو می گیره، می مونید روی دست پدر مادرهای بدبختتون!!

نکته جالب این بود که همه زنان زندانی را به مثابه مایملک خود می دانست، می گفت رسید داده و ما را تحویل گرفته پس تحت اختیارش هستیم. به همین دلیل هم تنها خودش اجازه کتک زدن ما را داشت، مگر این که خسته می شد و از پاسدارهایش کمک می گرفت. گویی با امضای تحویل زندانی،  به ما محرم بود  پس فقط خودش حق داشت  کتک بزند.

ترانه که سال ۶۰ در بند ۷ بوده می گوید: این موضوع اگر چه نشان از منش لمپنی و جاهلی او داشت اما گاه سبب می شد تجاوز یا تعرض جنسی در بند زنان نباشد. می گفتند پاسداری بوده که بدون اجازه و بدون یا الله – وقتی قرار بود مردی وارد بند زنان شود مسیول بند قفل آهنی را به میله های زیر هشت میکوبید تا همه ساکت شوند بعد می گفت یااله یعنی همه چادر به سر کنند و حجاب داشته باشند- وارد بند شده و با نگاهی بد و هیز زندانیان را که غالبا جوان، بین ۱۶ تا ۳۰ سال بودند دید می زده، بعد به حاجی گزارش می کرده که وقتی وارد بند شده زندانیها حجاب را رعایت نکرده اند. حاجی هم به همین دلیل شب تعدادی را زیر ۸ برده و تنبیه های خاص خودش یعنی ایستادن شبانه را به بهانه نداشتن حجاب اعمال می کرده است.

ترانه می گوید، آنها تصمیم می گیرند به حاج داوود بگویند که آن پاسدار بی خبر وارد بند می شده و بعد از آن ورود پاسدارها بدون اجازه حاجی به بند زنان قطع می شود.

سلولهای دربسته از دیگر ساخته های ذهن بیمار حاج داوود بود. او هربار که می خواست تنبیه جدی جمعی داشته باشد، حدود ۲۵ تا۳۰ نفر را به دلیل شرکت نکردن در مصاحبه ها و به قول خودش خط دادن به سایر زندانی ها یا دلایل واهی دیگر در سلول کوچک ۲متر در ۱.۵ متری با یک تخت سه طبقه می انداخت و در را به روی آنان قفل می کرد. روزی سه بار هنگام صبحانه و نهار و شام در را برای دستشویی باز می کردند. و دوباره در را می بستند. آخرین باری که ما را به سلول دربسته فرستاد تصمیم به اعتصاب غذا گرفتیم و غذایمان را پس دادیم.   برای افرادی که مبتلا به معده درد بودند نان سهمیه صبحانه را با نخی به میله ها آویخته آن را خشک می کردیم.  یک روز  حاجی آمد ببیند جریان اعتصاب غذا چیست،   با دیدن نانهای خشک آویزان گفت دروغ می گین اعتصاب غذا کردین، نون می خوردین.

بالاخره اعتصاب غذا در سکوت نتیجه داد چند روز بعد وقتی برای شام در سلول را باز کردند، دیگر برای بستن آن نیامدند. آن شب را با نان و خرما جشن گرفتیم. اگرچه عده ای که مخالف اعتصاب غذا بودند در انزوا ماندند.

یک بار هم روز جمعه ای بود که لاجوردی و حاج رحمانی با هم به دو سلول انتهایی دربسته آمدند، به ما که از فرط کمبود جا با چادرهایمان از در و دیوار و نرده ها آویزان بودیم با تبختر و تحقیر نگاه کرده، لاجوردی با دست به ما اشاره کرده وگفت:

-نگاشون عین میمون آویزونن.

و خنده بلندی سر داد. یکی از بچه ها که پزشک بود بلند و با شهامت گفت:

-اما حاج آقا این اصلا انسانی نیست.

این بار هردو بلند خندیدند، با دست ما را به هم نشان دادند، یادم نیست کدامشان گفت: انسان؟ مگر شما انسانید؟

و دوباره خندیدند. مدتی روبروی سلولهای ما به دیوار تکیه داده و پاهایشان را دراز کرده نشستند و آهسته پچ پچ کردند.

 یکی از روزهای  مهر ماه ۱۳۶۲ بود که مسوول بند اعلام کرد،  سلول کارگری موکتها را برای مصاحبه پهن کنند.-هر روز کارهای بند توسط  افراد یک سلول به صورت گردشی انجام می شد که به آن سلول کارگری گفته می شد، آنها وظیفه نظافت، توزیع غدا و شستن دیگ را برعهده داشتند-

آن روز سرکارگر دختر جوان و شاداب دانشجوی پزشکی  سر موضع سهندی بود. آمد و گفت وقتی ما مصاحبه نمی رویم و شرکت نمی کنیم، چرا موکتها را پهن کنیم؟. موکتها را کسانی پهن کنند که روی آن می نشینند و به مصاحبه ها یه به قول امروزی اعترافات  اجباری گوش می دهند. بلافاصله موضوع به گوش همه رسید و به نوعی اکثریت سر موضعی های بند با او موافقت کردند. جو بند هم طوری بود که اگر کسی مخالفت می کرد، منزوی یا بایکوت می شد. آن روز بعد از چندین بار اعلام پهن کردن موکتها توسط مسوول بند بالاخره سر کارگر ما به مسوول بند گفت ما این کار را نمی کنیم. موکت را کسانی پهن کنند که در برنامه شرکت می کنند. این گونه شد که آن روز موکتهای بند ۸ پهن نشد، هیچ کس جز تعدادی محدود که کاری به کار کسی نداشته، یا این گونه وانمود می کردند،  در برنامه حاج داوود شرکت نکرد.

شب هنگام حاجی با تعدادی از پاسدارهایش آمد، ۳۵حدود نفر را جدا کرد. در همان راهروی بند با چشم بسته رو به دیوار ایستادیم. همه را به شدت زیر مشت و لگد گرفتند. آن شب اولین بار بود که پاسداران دیگری به جز حاجی ما را می زدند. در همین زمان بود که ترانه فریاد زد: نزن نزن، چرا می زنی.

با صدای رسای او گویی همه زبانی برای اعتراض به کتک یافتند. یکباره همه باهم با بلندترین صدایی که ممکن بود فریاد زدیم:

-نزن نزن چرا می زنی.

صدای فریاد نزن نزن زنان زندانی دردل شب، در راهروی طویل واحد پژواک عجیبی یافته انگار به ما انرژی می داد. طولی نکشید که پاسدارها که تا حال فقط مشت و لگد می زدند، با چوبهای میخ دار به جانمان افتادند. ضربات چوب بی پروا بر بدنهایمان فرود می آمد.

آن شب ما را ساعتها در راهرو ایستاده نگه داشتند. شب بعد هم دوباره حاجی آمد، صدایمان کردند، مدتی زیر۸ ایستادیم . بعد به سمت درخروجی بردند. یک کامیون آمد، در قسمت بار را باز کردند،  همه را در تاریکی مطلق قسمت بار کامیون که بوی تند گوشت در آن به مشام می زد به زیر هشت واحد یک انتقال دادند. در بدو ورود جمشید پاسدار با باتومی بر سر کله امان زده گوشه ای رو به دیوار گوشه ای ایستادیم.  ما را در اتاقی انداختند با جیره غذایی بسیار کم. مدتی انجا و سپس چندی در گاودانی بودیم و البته با سهمیه هر روزه کتک ، شلاق حاج داوود.

یک روز آفتابی مهرماه، یکی یکی ما را از اتاق بیرون آورده، با چشم بند رو به دیوار در محوطه ای در واحد ۱ نشاندند روی زمین. آن روز فقط صدای بریدن، جوش دادن و گویی اتصال چوب و آهن می آمد. ذرات خاک اره گاه بر چادرهایمان می پرید، هیچ کس نمی دانست چه می سازند. بوی آهن ذوب شده، الکترود دستگاه جوش، و چوب اره شده، ترکیب عجیبی در آن فضای بسته ساخته بود که با صدای اره و دلربرقی و هماهنگی وهمناکی داشت.

حدود عصر بود که خسته و گرسنه پوتینی بر شلوار سبز پاسداری، کناربچه ها ایستاد و بچه ها را یک به یک بلند کرده به سویی می برد. نوبت من هم رسید، گوشه چادرم را گرفت تا با چشمهای بسته ام به دنبالش بروم. پایم را بلند کردم تا از روی یک لبه آهنی کوتاه بگذرم. روبرویم دیوار بود و دو طرفم از چپ و راست دو تخته نیوپان به صورت عمودی روی پایه ای آهنی ایستاده. سرم را این سو آن سو می گرداندم که دریابم کجا هستم، ضربه ای به سرم خورد بدون هیج حرفی، انگار در سکوت باید می فهمیدم مرافبی هست.

غروب حاجی آمد، با خوشحالی ساخته جدیدش را نام گذاری کرد:

ـ اینجا قیامت است. یا آدم می شین بر می گردین یا از همین جا یک راست می رین جهنم. الان رو پل صراط هستین.

چند روزی فقط صدای اره بود و جوشکاری و چکش همراه با بوی چوب و آهن. سه بار در روز انگشتی به شانه ات می زد و سهم غذایت را از پشت به دستت می داد. بعد هم لیوانی پلاستیکی و چای نیم گرم کافوری. غذا را می خوردی باز انگشتی به شانه ات می زد که زود فهمیدیم یعنی نوبت دستشویی است. شاید ۱۰ قدم یا بیشتر راه رفتن روزی سه بار بعد از صبحانه و نهار و شام تا ظرف غذایت را بشویی و به تابوتت باز گردی.

سر و صدای اره و آهن که تمام شد، بلندگوها به کار افتاد. از صبح سحر که اذان صبح پخش می شد تا شب ساعت ۹ یا ۱۰ شب یکسر یا قران بود یا درسهای قران. یا نوحه آهنگران بود یا وصیت نامه شهدا. یا مصاحبه با خانواده های شهدا بود یا زندگی نامه هایشان. یا مصاحبه واعترافات زندانی های گسسته از حزب و گروهشان بود یا مصاحبه با خانوادهایی که پدر یا همسری را در ترورها از دست داده بودند. اخبار هم فقط اخبار سازندگی، جهاد سازندگی. لوله کشی آب و گاز در روستاها، برق و روشنایی به نقاط محروم، ، ساختن جاده، مدرسه، بیمارستان و حمام ….

میانه این ملغمه هم حاج داوود بود و جملات قصارش!: نون رو به جای این که بفرستیم جبهه برا رزمنده ها می دیم به شما، رزمنده ها تو جبهه می جنگن شما اینجا همدست صدام با ما می جنگین… این قدر تو این دستگاه می مونید تا برسین! اینجا آخر خطه یا آدم می شین یا می رین سینه دیوار…

شلاق و کتک یا به قول خودش نواختن هم بود. کتک زدنهایش را نواختن می گفت.  پوتین های سنگینش را بر پشت و کمر و گردن و هر جا که می شد در حال نشستن نواخت! فرود می آورد. وقتی هم که خسته می شد از کابل و شلاق کمک می گرفت.

عده ای از جمله خود من به دلایل زیادی که بیش از همه ضعف های خودم در مواجهه با تنهایی ونداشتن پشتوانه و اندوخته های فکری و فشار روحی و روانی تابوت نشینی، بیش از سه ماه تاب نیاوردم.

از درون خالی و از بیرون تحت شدیدترین القایات ایدیولوژیکی رژیم بودم. چند روزی بود که خدا را در دلم داشتم، با او در درونم حرف می زدم. از او کمک می خواستم. از او می خواستم کمکم کند تا زودتر بمیرم و رو درروی دوستانم قرار نگیرم. به خدای درونم می گفتم حالا که تو را دارم از مرگ نمی ترسم. به بهشت می روم. هر بار بعد از اذان در دلم نماز می خواندم. در دستشویی یواشکی وضو می گرفتم.

این جدالهای درونی که شرح آن در کتاب تابوت زندگان به تقصیل آمده است چند هفته ای مرا نگه داشت. یک روزغروب اما تاب نیاوردم. بعد از اذان مغرب از جایم بلند شدم و به نماز ایستادم. دستم روی گوشهایم بود که صدای معصومه را پشت سرم شنیدم: بشین خانم. بشین، این جنس خراب داره باز خط می ده…

تا دمپایی هایش را بپوشد و به تابوت من برسد، دست من روی زانوهایم بود و رکوع…

زندگی من بعد از آن غروب لعنتی به پایان رسید. شدم آنچه شکنجه گرم حاج داوود می خواست…

اگرچه من شکستم اما ترانه، شکوفه، پری ،کاملیا و چند تن دیگر تا به آخر خط رفتند. نه تنها نبریده و نشکستند که مصمم تر و مقاومتر شدند. ترانه که فقط ۵ سال محکومیت داشت و سه سال آن را کشیده بود، بعد از برچیده شدن تابوتها به اوین فرستاده شد،  حاکم شرع نیری ظرف دو دقیقه  برایش حکم ارتداد داده بود. دو روز اول حکمش را در اوین داخل بند جلوی چشم دیگران اجرا و شلاقش می زدند. بعد از دو روز به قزلحصار بازگردانده می شود. در قزل حصار هر روز خواهر زینت پاسدار بند او را به زیر هشت می برد تا جمشید  پاسدار حاجی  حکمش را اجرا و شلاقش بزند. او  به حکم ارتداد نیری روزی سه بار۲۴ ضربه شلاق می خورد . روزی ۳ بار او را روی زمین می خواباندند و به پشتش شلاق می زدند. حکم ارتداد این گونه بود که مجازات شلاق روزی سه بار، زندانی ، آن قدر ادامه پیدا می کند تا یا نماز بخواند یا بمیرد. ترانه مرگ را انتخاب کرده بود. فشار روحی و روانی  ناشی از این شلاق سه گانه تا جایی بود که ترانه را واداشت غذا نخورد تا زودتر بمیرد. یک بار او زیر شلاق از فرط ضعف بدنی از هوش می رود و روز بعد خود را در بهداری روی ملافه سفید سرم به دست می یابد.

بخت با ترانه یار بود که بعد از بهبودی نسبی و بیرون آمدن از بهداری حاج رحمانی برکنار شده و حکم ارتداد او ملغی می شود.

اردبیهشت ماه سال ۱۳۶۳ حدود ۸ ماه بعد از ساخت تابوتها، چند نفر از بچه ها صدای تق و تق فشار انگشت بر شاتر دوربین عکاسی را می شنوند. بعدها گفته شد، گزارشی از تابوتها توسط مجید انصاری و نمایندگان آقای منتظری تهیه و به فاصله چند هفته، در خرداد ماه تابوتهای حاج داوود برچیده و خودش هم برکنار می شود.

تابوتها برچیده شد. دوران حکومت سه ساله حاج داوود  بر قزل حصار به پایان رسید. در این میان عده ای قهرمان بودند و سکوت پیشه کردند، عده ای از خود قهرمان ساختند. عده ای تواب شدند، اما تاثرات تلخ و دردناک ناشی یک شستشوی عمیق مغزی تا سالیان دراز با من ماند. مرا به مرحله همکاری با زندانبانان رساند، از من یک زندانبان ساخت. داستان درازی است که در این کوتاه سخن نمی گنجد. همه را تا جایی که به یاد داشتم یا در توانم بود در کتاب تابوت زندگان نوشته ام. این چند جمله را نوشتم تا مدعیان بدانند فراموش نکرده ام که بودم یا که هستم.

داوود اما بی عقوبت زمینی بی تابوت به زیر خاک رفت. او به عقوبت و قیامت باور داشت.

منچستر

اول ابان ۱۴۰۰ – ۲۲ اکنبر ۲۰۲۱

https://akhbar-rooz.com/?p=129969 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

14 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آرمان شیرازی
آرمان شیرازی
2 سال قبل

هر صدایی, جای خود دارد…
راه را باز باید گذاشت تا هر زمان هر کس از تاریکی رویگردان شود بتواند به پهنای روشن گام بگذارد. چنین کسان (از رژیمی های بریده و خسته گرفته تا تواب ها) می باید از بازگویی آنچه همه میدانند و از سرگرم کنک ها فراتر روند و ریشه ها و روابط را بشکافند وگرنه هر ایرانی اکنون دیگر میداند که آیت الله جهالت, حجت الاسلام خباثت, شیخ الاسلام جنایت, و دزد زاده ها شرارت و رقابت همگی از لشگریان اسلام اند و در ویرانی میهن ما سنگ تمام گذاشته اند…
درین میان اما باید مراقب بود که گرگهای رژیم در جامه ی میش فرصت تبهکاری نیابند و اذهان خوانندگان را به کژراه نبرند. این درست همان چیزیست که من از اخبار روز انتظار داشته ام.

آزمون آتش برای خانم هما کلهری طرح بی شیله و پیله هرآنچه است که رخ داده ست, بی کم و کاست! خوشبختانه بسیارند آنانی که میتوانند گفته هایش را راست آزمایی کنند. 

آرمان شیرازی
آرمان شیرازی
2 سال قبل

پیداست که خانم هما کلهری برای رنگین کردنِ “حکایت” خود از “داوود” چنان هیجان زده شده که هذیان گونه میگوید:
“هربار که می خواست تنبیه جدی جمعی داشته باشد، حدود ۲۵ تا۳۰ نفر را … در سلول کوچک ۲متر در ۱.۵ متری با یک تخت سه طبقه می انداخت و در را به روی آنان قفل می کرد.”
اندکی دقت کنیم! فرض کنیم همه آن زندانی ها پیکر متوسط داشتند و خبردار با دستانِ افتاده کنار هم می ایستادند. هر انسان با پیکر متوسط برای ایستادن پنجاه سانتیمتر در سی سانتیمتر جا میگیرد. اگر آنها بدونِ هیچ فاصله و امکانِ جنبیدن کنار هم بایستند حداکثر بیست نفر در آن سلول میتوان جا داد. اگر هم آن تخت سه طبقه با درازای صد و هشتاد سانتیمتر و پهنای صد سانتیمتر میبود و در هر طبقه از آن سه نفر جا داده میشد, در باقیمانده فضا تنها نه نفر (و در کل سلول رویهم ۱۸ نفر) جا میگرفتند!
آیا بهتر نبود که خانم کلهری برای جا دادن “۲۵ تا۳۰ نفر” آن سلول را کمی بزرگتر می ساخت؟!

از “سلول سازی” که بگذریم, بهتر است خانم هما کلهری برای دفاع از سلامت سیاسی و اخلاقی خود از یکسو و اثبات رژیمی نبودنِ خود از سوی دیگر به گفته ها و پرسشهای هم میهنان “رزا”, “سرخ” و “کارگر زندانی” بپردازد. البته این انتظار در جاییست که هدف خانم کلهری این نبوده باشد که چیزی بگوید, نامی بجا بگذارد و آنگاه دنبال “کار خود” برود…
با توجه به آنکه زندانیانِ سیاسی جان به در برده از چنگال مرگ آفرینِ حکومت تبهکار اسلامی و سازمانِ راه کارگر (جایگاه پیشینِ خانم کلهری) سلامت سیاسی-اخلاقی او را تایید نکرده اند, شگفت آور است که چگونه تارنمای وزینِ اخبار روز نوشته ی او را شایسته ی چاپ دانسته است!

ادیبی
ادیبی
2 سال قبل

شما تنها کسی نیستید ،که این فجایع با معیارهای معمول در ذهنش نمیگنجد،نماینده آقای منتظری هم امد و بچه ها را کرد در سلول با تخت سه طبقه تا بتواند ،تصوری از ان داشته باشد.تا انجا که یادم می آید، خانم منیره برادران که معرف حضورتان می باشد،در این سلولها در آن روزها تشریف داشتند. که احتمالا میتوانید از ایشان اطلاعات دقیق تری بگیرید.

آرمان شیرازی
آرمان شیرازی
2 سال قبل
پاسخ به  ادیبی

هم میهن گرامی خانم/آقای ادیبی, درود بر شما!
تکیه سخن من روی بزرگنمایی های گمراه کننده و نیز “حکایت”پردازی های خانم کلهری ست تا بتواند “چیز”های دیگر را پنهان کند و ناگزیر از سخن گفتن در باره ی آنها نباشد. همین و بس! 

مهاجر
مهاجر
2 سال قبل

با سلام ؛
دوست گرامی؛ می توانستید دانش ریاضی خود را جای بهتری به نمایش ​بگذارید .
در سایت اخبار روز افراد مهم و شناخته شده دیگری که از آنان نام نمیبرم و خود بهتر می شناسید شا ن ​جولان داده و میدهند . کسانی که بدون ورود به تابوت و سلولهای آنچنانی برای خط ضد امپریالیستی امام سینه چاک میدا دند .
حاجی داود؛ آیینه تمام نما و نماد واقعی و راستین حکومت اسلامیست و هما کلهری و همسر سابقش یاراحمدی به اندازه کافی رسوا هستند و در مورد پرونده “درخشان “​ آنان زیاد گفته شده است .
​سلامت باشید .

آرمان شیرازی
آرمان شیرازی
2 سال قبل
پاسخ به  مهاجر

هم میهن گرامی خانم/آقای مهاجر درود بر شما!
با شما همراهم که افراد تابوت- و یا سلول-ندیده (و اغلب فرصت طلب) هر میدان باز را جایگاه مناسبی برای جولان خود ببینند. اما بر ماست که, در راستای روشن سازی حقیقت, میدان را باز نگذاریم و آنان را به چالش بکشیم. باور من برین نیست که لزوما این چالشها آنان را به راه راست رهنمون گرداند. اما برخورد نظرات گوناگون میتواند خوانندگان را به داوری نزدیک تر به حقیقت برساند.

خ-ماندگار
خ-ماندگار
2 سال قبل

پیرامون یاد داشت خانم کلهری؛
تیره روز گرفتار ، در چنگال جبار وستمگر . داود و قبر وقیامت.
“ای مرده کرا کشتی؟!”
ابتدا عرض کنم روایت شما برای بنده فابل خواندن است .فارغ از هیاهویی ،چه در کتاب چه اندر حکایت خویش.  
یک: ان باشد تا دیگر ، توابین ، نادمین وحتی زندان بان پرده برداری کنند از انچه خود مسبب بودند و سبب ساز.  
دو : تنوع گفتارها و تکرار بسیار خاطرات، موجب وسعت نظر در داوری وقضاوت باشد تا به صداقت و درستی نزدیک شویم.
 همانگونه که حق ازادی بیان و نوشتن ، بر آحاد انسانها از بدیهیات حقوق اسانی است ، 
نویسنده در اولین   سطرجمله، اشاره می کند؛ من شکستم ، ولی بچه ها تا اخر ایستادند .
و منتظر مرگ بودم و گوری، تا عمله اَکَرِه ظلم را ساطوری کنم . 
نقلی از بند دختران ، در شوم ترین دوران اهریمنی حاج داود از روان قلمی از پا افتاده بر زخمِ روان ما جاری شد و  داغ دل 
 تازه تر .
اه ازدرون ، برون ریخت .
که چه ها بر ما امد در آن روز ها.
خود را شکافتی و بیرون ریختی ، بی پروا مثل کتابتت.
 کالبد شکافی کردی و راز سر به مهر، به زبان گزیدی .
به مذاق خیلی ها خوش نیامد.
 چه خوب شد با خود دفن نکردی.
چه خوب که ازاله نجاست کردی.

خ ماندگار

رویا رهروان
رویا رهروان
2 سال قبل

خانم کلهر نه می توانیم شما را ببخشیم و نه فراموش کنیم، عزیزترین های من و ما در همین تابوت ها بودند، جان دادند و رنج را تحمل کردند اما به همکاری با سفاک ترین رژیم و خونخوارترین حیوانی چون حاج داوود تن ندادند. عزیز ترینم تعریف می کرد هر روز حاج داوود با آن دست های بزرگش سیلی میزدش، قپانی می کردش و آویزان، کلیه هایش را از دست داشت می داد، سکته کرد، دیالیز شد اما تن به همکاری نداد. دیگر عزیز من هنوز پرش های چشم اش مانده از سال های دور که در تابوت بود مانده و دیگر خوب نمی شود. شما هر چقدر هم نقد بی رحمانه از خود نمایید، اما بخاطر همکاری مستقیم با رژیم ( نه بخاطر تواب شدنتان) نمی توانیم ببخشیم تان. عزیزترین هایم زیر شکنجه ها کشته شدند اما تن به خواری ندادند.

کارگر زندانی
کارگر زندانی
2 سال قبل

من هیچ وقت نمی توانم قضاوت کنم در باره کسانی که زیر فشار بریدند و نتوانستند ادامه بدهند اما همکاری و چاپلوسی برای داشتن جایگاه و امتیاز را نمیپذیرم…به نظرمن این دسته از افراد به ظاهر روشنفکر فقط می خواهند مطرح باشند …تحت هر شرایطی خاص دیده شوند کسی به این افراد بابت ادامه زندگیشان کاری ندارد …اما وقتی دست به قلم میشوی و می خواهی مطرح شوی باید طاقت انتقا د رو هم داشته باشی…اینان جزو کسانی بودند که بعد از زندان می روند دیدن ناجی شان حاج داود رحمانی …می روند دست بوسی و چون مرید اورا مراد خویش می خوانند….می خواهم از این خانم سوال کنم اولین مصاحبه که از بچه های تابوت پخش شد اولین نام هما کلهر …کیانوش اعتمادی….زهرا ضابطی…چرا جا انداختید عمدا….عمدا…..چرا زمانی که بریدید نرفتید به بند ماندید دوباره نشستید و هرروز باعث شدید گزارش بدید از بچه های بغلی که به امیدی به شما مورس می زدندو شما چرا این قسمت را جا انداختید عمدا…عمداروزهایی که تو همان تابوتها به حاج داود رحمانی سرویس دادید تا بقیه بچه ها را شکنجه کند راستی با چه رویی می توانستید بایستید و نظاره گر کابل خوردن رفقای سابق خود باشید این قسمت از خاطرات را جا انداختید عمدا…..عمدا…..چگونه به کسی که باعث مرگ دیگررفقایش شد عشق ورزیدیدچگونه توجیه می کنید تو زندانهایی که رفقای سابقتان زیر شکنجه بودند…این قسمت را هم فراموش کردید عمدا……عمدا….راجع به شهناز نوشتی کسی که ادعا میکرد کارگره…می دانستی او واقعا کارگر بود وزن کارگری شریف که بدون هیچ گناهی اعدام شد همسر شروین نورانی …و آن زن تن به همه چیز داد بعد زندان تا فرزند شروین را بزرگ کند چون حکومت نذاشت کارش را ادامه دهد ….فراموش کردید عمدا….عمدا……شماها فقط نشکستید ایستادید و یاری دادید به شکستن بقیه رفقایتان……کاش بهش اعتراف می کردید ….شماها چطور اون سر دنیا دارید حال میکنید در صورتی که خیلیهااز همون آدما ممنوع الکار شدند بعد گذشت این همه سال ممنوع الخروج هستند کاش به اینها هم می پرداختید فراموش کردید عمدا….عمدا…ساعتها می توانم از تناقص و دروغ هایتان که برای توجیه خودتان بکار بردید می توانم قلم فرسایی کنم درد من شکنجه و کابل نبود درد من زخمی است که حاجی رودرروی من ایستاد وگفت شماها احمقید بازی اینارو خوردید که الان برگشتند و همه تان را چه ارزان فروختند هنوز جای فرو رفت کابل توی پاهام هست زمانی که من چشمانم بسته کابل میخوردم و شماها با نیش خند نظاره می کردید

داود ترکمنی
داود ترکمنی
2 سال قبل

در مورد نبودن آزادی و فجایعی که در مورد زندانیان سیاسی می دانیم هر چه بگوئیم کم ست.
تا در ایران حکومت دینی و استبدادی حاکم ست و تا زمانی که مردم نسبت به این حکومت و رفتار عقب مانده و بربر منشانه ی آن واکنش عمیق و خرد مندانه نشان ندهند. در بر همین پاشنه خواهد چرخید.

امروز در خبر نامه گویا مطلبی دیدم با عنوان « چهل ضربه شلاق برای سرقت ۳ بسته بادام هندی»
بر اساس حکمی که اخیرا صادر و ابلاغ شده است، یک شهروند به اتهام سرقت سه بسته بادام هندی به تحمل ۴۰ ضربه شلاق در کنار مجازات حبس محکوم شده است. عکسی زشت از جایگاه خاص شلاق و میر غضب با عده ای تماشاچی !!!! قرن بیست و یکم ! .
بر اساس دادنامه‌ای که در هفته های اخیر صادر و توسط یکی از اعضای هیات علمی دانشگاه تهران منتشر شده، یک شهروند توسط دادگاه کیفری به اتهام سرقت سه بسته بادام هندی به ۴۰ ضربه شلاق در کنار سایر مجازات محکوم شده است. این در حالی است که کنوانسیون بین المللی حقوق مدنی و سیاسی صراحتا استفاده از مجازات های تحقیر آمیز و نافی کرامت انسانی مانند شلاق را ممنوع کرده است.

حرف نگارنده این ست که چرا مردم در چنین مواردی برای شلاق زدن ، سنگسار کردن و نظائر این اعمال شنیغ ضد انسانی می روند یا می ایستند و تماشا می کنند؟
تا مردم به این اعمال وحشتناک در خیابانها و میادین پشت نکنند. حکومت هرگز شکنجه در زندانها را تعطیل نخواهد کرد . میدانیم که این کار های بدوی را فقط اسلامیست ها می کنند و در کشور های آزاد شکنجه در ملا عام صورت نمیگیرد . وقتی هم مورد ی در اداره پلیس یا زندان فاش میشود جامعه را متشنج می کند.
چرا در ایران چنین قبحی وجود ندارد؟
محاکمه تهرانی شکنجه گر ساواک در اوایل انقلاب برای سوار شدن بر قدرت بود؟
مردم با این حکومت مرتجع به کجا رفتند؟
خشونت و شکنجه باید توسط مردم ریشه ای محکوم شود تا دست و پای حکومت ها بسته شود.
اگر اعدام مطلقا محکوم و ممنوع نشود دست حکومت ها برای نابود کردن منقد و مخالف خود بازتر ست.

دوستان عزیز ، چند سال پیش صدای آمریکا برای معرفی کتابی در باره پرویز ثابتی سر شکنجه گر ساواک که بعداز مصاحبه شخصی بنام عرفان قانعی فرد منتشر شده بود واکنش هائی از طرف زندانیان سیاسی در حکومت گذشته صورت گرفت که نتیجه ای هم نداد .
بعدا بی بی سی به شکل دیگر در میزگردی یکی دیگر از ساواکی بنام فراستی دعوت کرد.
در خبرنامه ی گویا مصاحبه های ایرج مصداقی و ساواکی دیگری بنام معتمد منتشر شد.
حکومت جنایتکار ولایت فقیه هم علاوه بر رسانه های و مطبوعات ننگین خود انتشارات فرهنگی ـ امنیتی اش صدها کتاب از اسناد دست چین شده ی ساواک و زندان های و شکنجه گاه های خود را برای داستان سازی علیه مخالفان حکومت گذشته و مخالقان خود منتشر کرده ست.
با توجه به این همه تلاش برای عادی جلوه دادن اعمال شکنجه گران در دو حکومت استبدادی بننظر میرسد که کار دشواری داریم.
صد ها بیوگرافی و خاطر ه نویسی از کسانی که در دو حکومت جنایتکار زندانی و شکنجه شدند و به اشکال مختلف از مرگ گریختند نیز وجود دارد.
تحقیقاتی نیز در باره ی زندان و شکنجه صورت گرفته ست که در مجموع همه علیه استبداد ، زندان ،‌شکنجه و اعدام ست.
نگارنده در وضعیتی قرار ندارد که در مورد کسانی که تحت فشار های زندان شکستند و تبدیل به موجوداتی متفاوت از قبل از رفتن به زندان شدند اظهار نظر کند.

ولی این را بدون تردید حق خود می داند که دستگیری زندانیان عقیدتی را بدون قید و شرط محکوم کنم و خواهان دادخواهی برای تمام دستگیرشدگان و آزار شدگان باشم. اگر چنین نشود ساواکی های رژیم گذشته و شکنجه گران حکومت ولایت فقیه وقیح تر خواهند شد.
مسئله تاکید بر نقش حکومت ها و مسئولیت آنها و نقض منشور جهانی حقوق بشر بخصوص بعداز سال ۱۹۴۸ / ۱۳۲۷ شمسی مهمترین حلقه ی این کار زار می باشد.
آگاهی مردم باید از طریق این کارزار ضد خشونت و ضد اعدام بالا رود .
سانسور و آزار نویسندگان و فرهنگ ورزان خود حلقه ای از اهداف حکومت برای چلوگیری از روشن شدن مردم ست.
ما می توانیم از هر فرصتی علیه خشونت و تنبیه و انواع و اقسام اعمال ناهنجار که بعضی متاسفانه عادت شده ست در «بعضی» خانه و مدرسه ها دیده میشود شروع کنیم ( امیدوارم به کسی بر نخورد)
تا بتوانیم گزمه های حکومت را متوقف کنیم. آنها با وقاحت هر دستوری را در مورد زنان و دختران و مردم به بهانه های مختلف انجام می دهند.

سرخ
سرخ
2 سال قبل

سرکار خانم کلهر یا کلهری! نوشتن درباره داوود رحمانی در فضای سیاسی امروز کار سختی نیست .نه تنها سخت نیست که یک جورهایی ! مطابق مُد و اقتضای زمانه عمل کردن هم هست . داوود رحمانی یک عنصر سیاسی نبود عقلش هم به ابداع شیوه های جدید شکنجه نمی رسید ! گفته اند آن شیوه ها و من جمله همان تابوت کذایی را کسانی به داوود رحمانی پیشنهاد کردند که در سالهای دهه شصت در زندانها به تواب مشهور بودند ! نظر شما درباره این دیدگاه چیست ؟

حمید
حمید
2 سال قبل

شیوه بیان هما گلهر با اکثریت افرادی که در مورد زندان و اعمال زندانبانان (حتی خودش) رژیم گفته اند متفاوت است. و عمق وحشیگری آنان را بهتر نشان می‌دهد. لعنت بر حاج داود امیدوار بودم زنده میماند و محاکمه می‌شد.

Rosa
Rosa
2 سال قبل

کاپوهای جمهوری اسلامی را بهتر بشناسیم، نقدی برکتاب تابوت زندگانhttps://youtu.be/2lbMuj4zv1g

خانم کلهری زندانبان بوده و روزی باید مسئولیت اعمالشان را مثل کاپو های دیگر به عهده بگیرند

Rosa
Rosa
2 سال قبل

لطفن بجای نقاشی زندانیانِ مقاوم و قهرمان، عکسِ زندانبانِ زنان، هما کلهری را بگذارید. این انتخابِ شما دهن کجی به مقاومت در زندان علیه رژیم اسلامی است.

روایت رژیمی از زندان‌هایش / نگاهی به کتاب زندانبانم: “تابوت زندگان” نوشته: هما کلهری هما تواب نشد – او رژیمی شد

آشنایی من با هما کلهری به خواندن کتابش (یاد نوشته ها، تابوت زندگان، ۱۳۹۹) مربوط نمی شود. او زندانبانم بود. من در بند هفت قزل حصار بودم که زندانبان قبلی جایش را به هما داد. همانطور که زندانبان قبلی رفت که آزاد شود، هما هم می دانست که خط فاصل دوازده سال حکم زندان تا آزادی مدتی زندانبانی است. و چه خوب شغلش را انجام می داد، که بعد از آزادی پی در پی شغل برایش ردیف کردند، در حالی که زندانیانی که به اسم تواب آزاد شدند برای سال ها امکان پیدا کردن کار نداشتند. ولی هما در روزنامه کیهان هوایی که دستگاه پروپاگاندای رژیم در افکارسازی جامعه را به عهده داشت و زیر دست عباس سلیمی از اعضای دفتر سیاسی سپاه، قلم زد.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x