کوروش طاهرنسب
هفته گذشته و در آستانه سال نو میلادی، متاسفانه یکی از اساتید روزنامه نگاری و از مردان اندیشمند و صاحبنام در عرصه فرهنگ و ادبیات، دکتر صدرالدین الهی در سن ۸۷ سالگی در آمریکا درگذشت. نقش زنده یاد استاد صدرالدین الهی در نوآوری و نوزائی ورزش و ژورنالیسم مدرن در ایران، بارز و فوق العاده بود. وی از بانیان مکتب کیهان ورزشی است که خدمات شایسته ای به فرهنگ و ورزش ایران کرد. وی از جنگهای لبنان و جبهههای جنگ استقلال الجزایر گرفته تا میدان های ورزشی، بازیهای المپیک، بازیهای آسیایی و رویدادهای جهانی ورزش، گزارشهای متعدد و خواندنی تهیه کرده. همزمان با درگذشت استاد بزرگ، سالروز درگذشت دو چهره تاثیرگذار و معروف ورزش ایران و جهان نیز بود. استاد منوچهر لطیف از پیروان مکتب کیهان ورزشی که کشتی ایران مدیون وی است و در فیلا و سازمانهای جهانی کشتی صاحب مقام و کرسی بود و استاد جعفر نامدار، بازیکن تیم ملی و تنها داور معروف ایرانی که از بازماندگان مکتب شاهین بود و در جهان فوتبال و داوری منزلت و مقام والائی داشت. به فاصله یک هفته از این همزمانی، سالروز اسطوره بزرگ و پهلوان مرام و معرفت ایران و دنیا، جهان پهلوان غلامرضا تختی است. به همین علت با احترام به مقام و جایگاه بزرگان و اساتید ورزش ایران، که فقدان شان برای ایرانیان و نسل بعد از انقلاب کمبود و درد بزرگی است، مناسب دیدم این یادنامه را یکجا تهیه کنم. سرآغاز این گزارش را، با مقدمه ای کوتاه در باره مکتب کیهان ورزشی آغاز می کنم:
مکتب کیهان ورزشی بر چند اصل استوار شد. انصاف،حقیقت گوئی، رقابت سالم، دانش اندوزی،بیطرفی ،آزادی قلم و اندیشه،رهایی، تعادل و نظمبخشیدن در جامعه ورزشی ایران. اصولی که متاثر از خط مشی نشریات بزرگ ورزشی وقت، مثل اکیپ در فرانسه بود. افرادیکه از ابتدا تاسیس این نشریه سکان رهبری را در دست گرفتند، از بیشقراولان و تجدطلبان سرسخت تغییر در جامعه سنتی ایران بودند. اساتید بزرگی مثل صدرالدین الهی، کاظم گیلان پور، مهدی دری، عطاله بهمنش، مهدی (داود) اسدالهی، منوچهر لطیف، بهمن صفوت.
کیهان ورزشی قدیمی ترین نشریه ورزشی سراسری ایران در درون اوج تحولات اجتماعی و سیاسی وقت ایران ،وقتی متولد شد که ادشاه ایران،بر بیشنهاد منوچهر قراگزلو و درخواست شادروان مصباح زاده صحه گذاشت. در ۱٨ آذر ۱٣٣۴ بود که «کیهان ورزشی» متولد شد. این نشریه عضو خانواده نشریات کیهان با مدیریت «منوچهر قراگزلو» و سردبیری «محمود منصفی» و مدیریت داخلی «کاظم گیلانپور» و همراهی و به قول آقای مصباح زاده آچار فرانسه کیهان، زنده یاد صدرالدین الهی پا به عرصه مطبوعات ایران گذاشت. کیهان ورزشی آئین و مرام داشت.
بزرگان ورزش در مکتب !مهدی درُی که کشتی گیر بود، اما به علت صدمه دیدگی نمیتوانست کشتی را ادامه دهد، منوچهر لطیف که او هم کشتی گیر بود و به کشتی محلی خراسان تسلط کامل داشت، حسین دستگاه که شناگر و مربی شنا بود و بسکتبال هم می نوشت، حسین آقا فکری که دست بقلم بود، دکتر اکرامی که ارتباط نزدیکی با کیهان ورزشی داشت، و تعداد دیگری به این جمع اضافه شد. بعد از مدتی صدرالدین الهی آچار فرانسه کیهان و کیهان ورزشی که پاورقی های اش غوغا کرده بود،بعنوان خبرنگار ویژه کیهان در فرانسه مستقر شد وکاظم گیلانپور که قلم روانی داشت سردبیری کیهان ورزشی را برعهده گرفت.
صدرالدین الهی
چه شد! صدرالدین الهی در بیان خاطرات اش که بخشهائی از آن در فیس بوک استاد منتشر شده، گذری بر اوضاع و احوال دهه ۱۳۳۰ می زند و از این که چه شد که وی به کار روزنامه نگاری روی آورد توصیف فوق العاده ای از آن روزها دارد. وی نوشته: ما در مدرسهء «بَدِر» درس میخواندیم که دکتر مصباح زاده پسرخالهء مادر به ما گفت: بیا کیهان و تابستانها کار کن… و ما قدم به وادی روزنامه گذاشتیم. در سال ۱۳۳۱ که تهران مثل دیگ دلمهء خاله جان از سیاست روز ،پق پق میجوشید و عدهای معتقد بودند که دارند آش میپزند. چه آشی؟ خدا میداند.
ما، سرِمان توی سیاست هم بود و جهتهای سیاسی متفاوتی ما را بی جهت به اینطرف و آنطرف میکشید. یک بعد از ظهری به ما گفتند در میدان بهارستان میتینگ است برو خبرش را بیاور. ما رفتیم. صحبتها همان هائی بودکه در تیتر روزنامهها میآمد. یکمرتبه دیدیم که آن آقای خوش قد و بالا -که حالا در جریان سیاسی روز تقریباً جزء نفرات اول بود- آمد و روی بالکن ایستاد و شروع به صحبت کرد.خیلی آرام و شمرده حرف میزد. خیلی کلماتش را سنجیده میگفت اما کاملاً پیدا بود که هر کلمه را قبلاً وزن کرده، چکش کاری کرده و با حساب و کتاب حرف میزند.حال این دکتر مظفر بقایی کرمانی در ردیف کسانی بود که از رزم آرای از میان رفته بد میگفت و روزنامهای داشت به نام «شاهد» که از مبارزات دکتر مصدق حمایت میکرد. حکایت این سالها و بالا و پایین شدن سیاسیِ او را احمد احرار-که ازدوستان بسیار نزدیک او بود- هزار بار بهتر از من میداند. من فقط در آن سالها دکتر بقایی پسر میرزا شهاب را میدیدم که در کسوت یک مبارز سیاسی همه کار میکند و من خود چندان با حرفهایی که او میزد موافق نبودم و حرفهای «بسوی آینده» و «شهباز» را بیشتر میپسندیدم و به شعرهای طنز افراشته جان در «چلنگر» که گاهی به او تلنگری میزد بیشتر عشق میورزیدم. رفقای تودهای زیادداشتم بدون آنکه تودهای باشم و همهء آنها را که تودهای نبودند به چشم دیگری نگاه میکردم. فقط گاهی حرکتهای سیاسی از پسر میرزا شهاب را که در موارد سخت قد بر میافراشت بدون آنکه دلم بخواهد، سخت تحسین میکردم.بیست و هشت مردادی شد. بقایی از مصدق جدا شده بود اما مطلوب روز هم نبود. اصلاً من دیگر زیاد دنبال اینکار نبودم. فقط یادم است که او را میگرفتند و ول میکردند و ما فکر میکردیم که بقایی یک مهرهء دست این و آن است.
به هرحال ،من به کیهان رفتم که آن زمان محل بسیار کوچک و بسته و ادارهی یکوجبیای بود. به این ترتیب، من کارم را در کیهان در سال ۱۳۳۱ شروع کردم. مرا برای خبرنگاری ساده فرستادند، آنهم خبرنگاری انجمن شهر. آن زمان شهر یک انجمن داشت. هفتهای یکبار ملت دور هم جمع میشدند،.به من گفتند، برو از کار اینها خبر تهیه کن. کار من از آنجا شروع شد، یعنی از پایینترین درجهی کار روزنامه. من از روزنامهنگاری معمولی و بعد آمدن به قسمت درآوردن لایی روزنامهی کیهان، یواش یواش به آنجا رسیدم که در روزنامهنگاری نباید دروغ گفت. اوایل کار، جو روزنامهنگاری آن زمان ایران، اینطور بود که هرکسی خبر گندهتری بگوید…… و بر اساس تعریف گوبلز، هرچه دروغ بزرگتر باشد، پذیرفتهشدهتر است را در ذهن همه جا داده بودند. ولی بعد میدیدم که وقتی خبر را راست مینویسی، مردم بیشتر باورشان میشود، بیشتر قبول میکنند و بیشتر به تو احترام میگذارند. این بود که تصمیم گرفتم در کارم اصلاً از مبالغه و دروغگفتن خودداری کنم. هیچوقت چیزی را غیر از آنکه اتفاق افتاده بود، ننوشتم.
پاورقی نویسی اصلاً داستان زندگی حرفهای من بود. من در ۱۳۳۴ جزو چهار نفری بودم که کیهان ورزشی را منتشر کردیم. آن موقع من حقوقبگیر معمولی روزنامه بودم و یک حقوق معمولی ماهانه میگرفتم. اما حالا ازدواج کرده بودم و درآمد بیشتری هم میخواستم. یک حقوق ماهی ۱۵۰ تومان هم چون شاگرد دانشسرای عالی بودم، به عنوان کمک هزینهی تحصیلی میگرفتم که بعداً بروم معلم بشوم که هرگز هم اینکار را نکردم. بههرحال زندگی خرج داشت.اما علت پاورقینویس شدن من این بود که در همان کیهان ورزشی، من شروع کردم به نوشتن یک داستان دنبالهدار از قصههای پهلوانی. اسم داستان را گذاشتم “برزو” که بعدها اسم پسرم را هم از روی آن انتخاب کردم. این داستان خیلی گرفت. معذالک باز من هنوز در فکر این نبودم. چون با وجود پاورقینویسهای بزرگی مانند مرحوم مستعان و دیگران، من اصلاً فکر نمیکردم در این کار وارد شوم.
اتفاق ۲۸ مرداد ضربه سختی به نسلی وارد آورد که بین ۱۸ تا ۳۰ داشت و تصور می کرد با حرکت سیاسی آن روزگار جائی برای فردا خواهد یافت. من خود از این نسل بودم که شاعری هم می کردم و تازه یک شعرم در صفحه ادبی مجله “کاویان” مشفق همدانی که بدون وابستگی انگ چپ و راست چاپ شده بود و در کنار شعری از خانمی که شش هفت سالی از من بزرگتر بود بنام “سیمین بهبانی” و متصدی صفحه ادبی این مجله باصطلاح پیشرو هوشنگ ابتهاج “ه. ا. سایه” بود که در صف توده ایها جاداشت.هم نسلان من در آن زمان شاعران شناخته شده ای بودند. “نصرت رحمانی”؛ “کارو” برادر ویگن و آه یادم آمد که یک قصه نویس با ذوق همکلاسی ششم ادبی داشتیم بنام “جلال میزبان” که به ما پز می داد و در مجالس ادبی جدی در کنار شاعران و نویسنگان جایش میدادند و سیمین خنم بهبهانی به او عنایت خاص دارد.
استاد الهی پایه گذار شیوۀ نگارش یا، نرمنویسی در مکتب کیهان ورزشی بود و الگوی خود را شادروان عبدالرحمن فرامرزی مرد صاحب قلم و اندیشه می دانست. به اعتقاد صدر الدین الهی، برای نزدیک شدن به مخاطب چارهای نیست جز اینکه به یک زبان ساده اما باریشه متوسل شد. او در بیان این شیوه می گوید:
این زبان را یافتن کشفی مهم نبود چون من براثرِ تحصیلات و سابقۀ مطالعاتیای که داشتم آن را یافتم و به کار بردم. مهمترین مددکار من در این راه درس منظم مدرسهای بود. من در دورۀ لیسانس بخت آن را داشتم که در رشتۀ ادبیات فارسی دانشکدۀ ادبیات و دانشسرای عالی دانشگاه تهران شاگرد استادانی برجسته باشم که اینک بهراستی برای من اسطورۀ آموزش ادبیات فارسی بودهاند؛ از دکتر پرویز ناتلخانلری، دکتر محمد معین، دکتر لطفعلی صورتگر، دکتر حسین خطیبی، دکتر احسان یارشاطر، استاد کمشناختهشده، بانوی بزرگوار، ماهمنیر نفیسی (جزایری)، که فرانسه را برای من بهراحتیِ زبان دوم کرد، دکتر محمدباقر هوشیار که هوشیاری حرفهای را به من آموخت بگیر و بیا تا استاد بدیعالزمان فروزانفر، استاد جلالالدین همایی، استاد عبدالعظیم قریب، استاد مدرس رضوی و… و اینان فقط چراغ را میگرفتند که راه را ببینی و به لطف این آموزش بود که من با آنچه آن را روح زبان میگویند آشنا شدم و فارسی در جانم نشست. البته این آشنایی را در سالهای پیش مدیون آموزش پدری بودم که خود بازماندهای متجدد از طایفۀ حکمای الهی بود و حافظ و سعدی و مولوی و فردوسی ورد شبانگاه او.
سعدی روزنامه نگار برجسته!از نظر من، سعدی نویسندهای است که شاعر است و شاعر و نویسندهای است که ما مشابهش را در تاریخ ادبیاتمان نداریم. شاعرهای بزرگ درجه یک داریم، نویسندههای خوب هم داریم. اما کسی که هر دوی این کارها را بهخوبی انجام بدهد، نداشتیم و نداریم. مهمتر از همه اینکه همانطور در مقدمهی کتاب معروف “با سعدی در بازارچهی زندگی” هم نوشتم، من سعدی را بیشتر به این خاطر دوست دارم که او یک روزنامهنگار واقعی بوده، در عصری که روزنامهنگاری وجود نداشته است. سفر میکرده، با آدمها مینشسته، بلند میشده، حرف میزده، آنچه ما امروز مصاحبه مینامیم را نیز انجام میداده، ولی در عمل یک روزنامهنگار آینهدار زمانش است و این خیلی کم در ادبیات حتی دنیا وجود دارد.فرانسویها وقتی سعدی را به فرانسه ترجمه کرده بودند، دهانشان باز مانده بود از تعجب که چطور ممکن است آدمی اینچنین در دنیا سفر کند و اینچنین گزارش بدهد. البته همهجا من گفتهام که مثل همهی روزنامهنگارها که ما هم جزوشان هستیم، میتواند کمی شیطنت کند، کمی دروغ بگوید و کمی مبالغه کند. ولی میبیند و میگوید و دیدههایش را بیان میکند. این علت علاقهی من به سعدی است.
اعلامیه ای به رنگ خون دل برای “قلم“
از روز کشتار قلم بدستان در پاریس، من حال درستی ندارم. چرا؟ زیرا که در این قتل عام قلم، من یک دوست سالهای سال پیش را از دست دادم. اکثر شما شاید او را بنام “ولینسکی” کاریکاتوریست بشناسید. اما من با او از سالهای آغازین قلم بدست گرفتن بعلت اینکه خبرنگار تائید شده وزارت خارجه فرانسه بودم و در اکثر گردهمآئی ها و مهمانی های که روزنامه نگارا جماعت در آن شرکت داشتند حضور می یافتم و با بسیاری از روزنامه نگاران بزرگتر از خود و یا هم سن و سالهایم اینطرف و آنطرف می رفتم و روی صندلی های بلند و ناراحت می فروشان براحتی از روز و اتفاقات آن حرف می زدیم. در آنها سالها روزنامه اول طنز در فرانسه “کانار آنشنه” بود که انتقادش از مسائل روز گاهی منجر به درگیری شخص با دستگاه مورد انتقاد می شد و بعد از آن روزنامه چاپ سیاه و سفیدی که گاهی لوموند جدی را پشت سر می گذاشت. بخصوص که مردم کاریکاتورهایش را بالاتر و جدی تر از سرمقاله های روزنامه ها و مجلات سیاسی می دانستند.در آن سالها بود که من با “ولینسکی” جوان آشنا شدم و هر دو مشتری می فروشی های اول شب شدیم. بار اول که از او پرسیدم در روزنامه چیکار می کنی؟ با شتاب اما به زیبائی، روی دستمال کاغذی قهوه ای رنگ جلو دستش دو تصویر کشید. یکی تصویری شبیه به من درحالیکه دستبندی به دست و دهانبندی به دهان دارم و در سرم جمله ای نوشته شده است. در این معنی که من اینطور فکر می کنم. چیزی شبیه این معنا: زنده باد آزادی مرکبی، در ستون روزنامه ام”
آقا راست که شما انگلیسی هستید؟»
کتاب سیدضیاء مرد اول یا مرد دوم کودتا (گفتهها و ناگفتههای تاریخ معاصر ایران از زبان سیدضیاءالدین طباطبایی) دربرگیرندۀ مجموعۀ مصاحبههای استاد روزنامهنگاری، صدرالدین الهی، با این چهرۀ جنجالی تاریخ معاصر ایران در سالهای پایانی عمر سیدضیاء است.دکتر صدرالدین الهی، خود، این کتاب را «کتابروزنامه» میخواند و امیدوار است این سبک تازه در فن نشر کتاب جا باز کند.
«سید ضیاء عامل کودتا» چهار بخش کلی دارد. در فصل نخست با عنوان «مصاحبههای من با سید ضیاء و خاطراتی از او» شامل چهار گفتوگوی صدرالدین الهی با سیدضیاء است. در مصاحبه اول روایت خود سیدضیاء از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و همچنین نقش انگلیسیها، جایگاه رضاخان در این کودتا، ناگفتههایی پس از پیروزی کودتا و… صحبت شده است.استاد الهی مصاحبه نخستش با سیدضیاء را با این پرسش آغاز میکند «آقا راست است که شما انگلیسی هستید؟» سید ضیاء کمک انگلیسیها برای پیروزی کودتا را رد نکرده و همچنین منکر ارتباط خود با انگلیسیها نمیشود، اما توجیح او در این است که ناچار بوده برای نجات مملکت انگلیسیها را با خود همراه کند. ..در نهایت آخرین مطلب این فصل نیز با عنوان «چه بسیار از او آموختم» نوشته خانم عترت گودرزی، همسر دکتر صدرالدین الهی است.
نگاه به بیوگرافی
صدرالدّین الهی (تهران ۱۳ آذر ۱۳۱۳ش- امریکا ۸ دی ۱۴۰۰ش).مترجم، داستاننویس، و از شاخصترین روزنامهنگاران ایرانی. در رشتههای جامعهشناسی ورزش و تاریخ مطبوعات از دانشگاههای تور و تولوز فرانسه دانشنامۀ دکتری گرفت. علاوه بر آن، موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشتۀ روزنامهنگاری از انستیتوی مطبوعات فرانسه شد و از دانشسرای عالی این کشور نیز دانشنامۀ دکتری تخصصی دریافت کرد. از آن پس به تدریس در دانشکدۀ علوم ارتباطات اجتماعی پرداخت و به معاونت آن دانشکده رسید. الهی کار مطبوعاتی خود را از ۱۳۳۱ش آغاز کرده است. ازجمله مشاغل بعدی او، خبرنگار شهری کیهان، معاون سردبیر و سردبیر کیهان ورزشی بود. همچنین به داستاننویسی در نشریات مختلف نیز اشتغال داشته است. الهی در سال ۱۳۵۷ برای مطالعات دانشگاهی به امریکا رفت و در این کشور ماندگار شد.
از ترجمههای اوست: تلویزیون در خانواده؛ جامعۀ نو.از دیگر آثار وی: با سعدی در بازارچهٔ زندگی (امریکا- ۱۳۷۸)؛ دوریها و دلگیریها (امریکا- ۲۰۰۸)؛ سید ضیا: مرد اول یا مرد دوم کودتا (امریکا- ۲۰۰۱)
کیهان ورزشی مکتب بزرگان
زنده یاد منوچهر لطیف، داور، مربی، نویسنده و کارشناس صاحبنام کشتی ایران بود. مردی که بسیاری از مسئولین را به پل برد و با نوشته ها و انتقادهای سازنده و اخلاق گرایانه اش، زیر یک خم و دوخم بسیاری را گرفت و همیشه علیه ظلم و ستم و تبعیض جنسیت نوشت و راهکار داد.مرام و اخلاق وی بر گرفته از مکتب کیهان ورزشی و پیرو شادروان دکتر محمد مصدق و جبهه ملی بو.د زنده یاد استاد لطیف در سوم فروردین ماه سال ۱۳۱۷ در شیروان متولد و در ۲ دی ماه سال ۸۷ ۱۳بر اثر عارضه سرطان در سن ۷۰ سالگی در بیمارستان فیاض بخش تهران سرانجام توسط سرطان ضربه فنی شد. نگارنده خاطرات زیادی با شادروان منوچهر لطیف دارم و سالها با استاد همکار و همراه بودم.
مفسر بزرگ کشتی ایران. از ۱۵سالگی به تمرین در رشتۀ کشتی پرداخت و قهرمان آموزشگاه های ایران شد. از ۱۳۳۳ در روزنامۀ خراسان (مشهد) و سپس بیش از ۴۰ سال در مجلۀ کیهان ورزشی به تفسیر کشتی پرداخت. در ۱۳۴۲ با پیشنهاد برگزاری مسابقات برگ زیتون طلایی، کشتی جوخه با طرح و پیگیری او رسمیت یافت. او بنیادگذار جام پهلوانک های کشتی در دهۀ ۱۳۴۰ بوده. جام کشتی کیهان ورزشی که تاثیر زیادی در معرفی نونهالانان به کشتی قهرمانی داشت در آذربایجان برای نونهالان به ابتکار وی چند سال برگزار شد.در دهه های ۱۳۶۰ تا ۱۳۸۰ با چندین روزنامه و هفته نامه همکاری کرد. در ۱۳۵۴ به عضویت اولین کمیتۀ روابط عمومی فدراسیون جهانی کشتی درآمد و از ۱۳۷۸ عضو کمیتۀ تخصصی کشتی نویسان جهان (ایپز) شد. او دَه ها مسابقه جهانی، المپیک، آسیایی و تورنمنت بین المللی را برای مخاطبان ایرانی کشتی گزارش و تحلیل کرد.منوچهر لطیف، تنها کشتینویس ایرانی بود که برای نشریات ترکیه و جمهوری آذربایجان ، تفسیر کشتی مینوشت. روزنامه معروف و پر تیراژ (حریت ترکیه) به او کارت افتخاری داده بود . کشتی نویسان جمهوری آذربایجان نیز از تخصص و دانش وی بهره می بردند. لطیف در رقابتهای جهانی ۱۹۷۴ در استانبول، برای این روزنامه کشتی نوشت.
منوچهر لطیف ،کشتی گیری قابل اعتنا و شاخص بود و مبارزههای وی با محمدعلی صنعتکاران (قهرمان جهان) محمود معزیپور (عضو تیم ملی) و قهرمانی دوگانه وی در رقابتهای قهرمانی آموزشگاههای کشور و پیروزی بر داریوش ذاکری قهرمان محبوب و خوش فیزیک کشور (قهرمان بازیهای آسیایی) و یا نمایش فن و قدرت مقابل ملی پوش ژاپنی (ساساکی) در دیدار دوستانه با خراسانیها بر فهم و درک و شعور وی برای تحلیل پیچیدهترین ورزش روی زمین صحه میگذاشت.(در مسابقه کشتی خراسانیها با تیم ملی ژاپن دو کشتی گیر معروف شیروانی، حسین داوودی و زنده یاد اختری هم مبارزه جانانهای با ژاپنیها داشتند.)استاد لطیف جزو داوران متقدم بینالمللی کشتی ایران هم بود که در سال ۱۹۷۱ و در رقابتهای قهرمانی جوانان جهان در توکیوی ژاپن، حتی جلوتر از رافی مارتینی رئیس فدراسیون بینالمللی کشتی به درجه داوری بینالمللی رسید و در این عرصه هم صاحب نظر بود.
منوچهر لطیف، اعتقاد داشت باید ساده و روان و قابل فهم نوشت. زیرا بگونه ای باشد که همه اقشار با هر نوع سواد و دانش ، آن را درک کند و قلمبه و سلمبه ننوشت، مثل همان سبک و شیوه صدرالدین الهی.در سراسر مطالب او حتی یک کلمهای که نیاز به مراجعه به لغتنامه یا فرهنگ لغات داشته باشد وجود نداشت نوشتههای او برای همه قابل فهم بود. لطیف خوش خط و خوانا و بی غلط مینوشت و این نوع نگارش از دقت و حوصله و البته از اشراف او به ادبیات حکایت میکرد، وی شیرین و پر نغز، شفاف و منطقی، مستند و کامل و دقیق مینوشت.منوچهر لطیف شجاع بود چه در نوشتن و چه در رفتارها و برخوردهای روزانه. وی اجازه نمیداد کسی پایش را از گلیمش درازتر کند و یا حق او را نادیده بگیرد او اجازه نمیداد کسی به او زور بگوید و حاضر نبود به کسی هم زور بگوید.
اعتلای قضاوت در مکتب شاهین
او بچه محله شهباز بود و در سن پایین در تیم های پایه تاج زیر نظر شادروان علی دانایی فرد فوتبال را شروع کرد اما کمی که بزرگتر شد دکتر اکرامی نامدار به شاهین برد. مدافع راست شاهین البته مثل تمام شاهینی های آن زمان تحصیل را در اولویت قرارداد و در رشته ادبیات دانشگاه تهران تحصیل کرد.وی عضو تیم ملی فوتبال ایران شد و در سه بازی بالباس تیم ملی به میدان رفت. او همراه شاهین به مقام قهرمانی در فوتبال ایران هم رسید و سپس بعد از استخدام در شرکت نفت به آبادان رفت و در تیم جم این شهر بازی کرد. با این حال در سال ۱۳۴۸ حضور یک مدرس سرشناس داوری در این سرنوشت ورزشی نامدار را تغییر می دهد. نامدار در کلاس های داوری شرکت کرده و بعد از آن کار قضاوت را آغاز و تبدیل به بهترین داور ایران و آسیاشد. در سال ۱۹۷۰ او در رقابت های بازی های آسیایی بانکوک اولین قضاوت های بین المللی اش را انجام داد و پس از آن در دو دوره جام ملت ها (۱۹۷۲ و ۱۹۷۶) ، دو دوره در المپیک(۱۹۷۲ مونیخ و ۱۹۷۶ مونترال) همچنین دو دوره جام جهانی حضور داشت و همانطور که گفته شد مطرح ترین داور ایران و آسیا بود. در المپیک ۱۹۷۲ مونیخ قضاوت این داور ایرانی در دیدار حساس تیم های آلمان شرقی و مکزیک مورد توجه مطبوعات بین المللی قرار گرفت و بخصوص رسانه های آلمانی که از او به عنوان یکی از شایسته ترین داوران یاد کرد.
جعفر نامدار چنان خوب وبا تسلط عمل میکرد که فیفا ۶ سال تمام در تمام رویدادهای فوتبالی جهان نام او را به عنوان داور اول آسیا انتخاب می کرد،. نامدار در سال ۱۳۵۳ رئیس کمیته داوران فدراسیون فوتبال شد. وی توانست تغییرات زیادی در ساختار و نگرش به داوری فوتبال بوجود بیآورد. در حالی که تنها ۴۰ سال سن داشت،در همان سال به جام جهانی ۱۹۷۴ رفت وداور بازی استرالیا وشیلی شد،.در المپیک ۱۹۷۶ داور بازی فرانسه و گواتمالا وکمک داور فرانسه، گواتمالا و برزیل و لهستان بود.قبل از جام جهانی ۱۹۷۸ بالاترین عنوان داوری دنیا در دهه ۷۰ به نامدار داده شد که افتخار بزرگی برای وی و آسیا بود.،او در جام جهانی ۱۹۷۸ بازی لهستان ، مکزیک را داوری کرد و بازی برزیل و سوئد ودیگر دیدار بین آرژانتین، لهستان را کمک داوری کرد.نامدار در سال ۵۹ قضاوت را کنار گذاشت،در یک دیدار باشگاه های تهران در دسته دوم تیم جوانا ن با حضور مهدی ابطحی ۱۷ ساله ومجید جلالی و..با تیم صنایع دفاع بازی داشت، نامدار برای جوانان اعلام پنالتی کرد،پنالتی را ابطحی گل کرد ،اما (ع-ر)بازیکن بداخلاق صنایع به سمت او رفت ویک سیلی محکم به او زد،بازیکنان جوانان که بعد ها به وحدت تغییر نام داد، برای تادیب بازیکن بد اخلاق ویاد آوری بزرگی وشخصیت نامدار به سمت اش رفتند اما نامدار بزرگ گفت ،اگر کسی او را مورد توهین قرار دهد اخطار میگیرد.نامدار ،بازیکن خاطی را اخراج کرد، اما برای فدراسیون گزارش تنبیهی رد نکرد، تنها کاری که نامدار ۴۴ ساله انجام داد این بود که قضاوت فوتبال را کنار بگذارد.! برای رجوع به خاطرات استاد جعفر نامدار،پرویز قلیچ خانی کاپیتان و اسطوره فوتبال ایران و آسیا، در یکی از شماره های آرش ، با زنده یاد جعفر نامدار گفتگوئی جذاب داشت. در ادامه این گفتگوی جالب و خواندنی را مرور دوباره می کنیم:
آرش: آقای نامدار عزیز، شما از پیشکسوتان فوتبال ایران بودید که پس از خداحافظی از تیم ملی فوتبال و باشگاه، به سمت داوری رفتید. همچنین یکی از بهترین داوران بین المللی در سطح جهان. من به عنوان یک فوتبالیست ایرانی، به فردی مثل شما افتخار میکنم؛ خوشحالم که وقت خود را در اختیار من قرار دادید. برای شناخت نسل جوان بگویید جعفر نامدار که بود، چه زمانی در تیم ملی فوتبال ایران بازی کرد و چطور شد که کم کم به حرفه داوری فوتبال کشیده شد و مسابقات جام جهانی را سوت زد؟
جعفر نامدار: پرویز جان سلام عرض میکنم. من امروز یکی از بهترین روزهای زندگیا م در خارج از کشور است. هیچ وقت فکر نمیکردم مرد بزرگ تاریخ فوتبال ایران را یک روز در خانه خودم و در کنار خودم ببینم. این را بدون تملق میگویم. تو همیشه برای من جزو بهترینها بودی. میدانی که مشهور شدنِ کسانی که در دفاع بازی میکند خیلی به ندرت پیش میآید، همیشه تمام کننده ها-که در خط حمله بودند – زحماتی که بازیکنان دفاع میکشیدند را به ثمر می رساندند و مشهور می شدند. اما مثل شما کسی را ندیده ام. من همیشه گفته ام اگر ما یازده بازیکن مثل قلیچ خانی داشتیم، قهرمان جهان میشدیم. در هر حال خیلی خوشحالم. البته میدانم که شما خوشتان نمیآید از شما تعریف و تمجید کنند اما این واقعیتی است که باید گفت.
آرش: با سپاس از محبت بی پایان شما. ولی باور کنید صمیمانه میگویم: من برای مردم وطنم کاری نکرده ام که لایق این همه لطف شما باشم. زمانی که من شروع به بازی کردم، شما قدیمیها را که میدیدم آرزویم این بود که مثل شماها باشم. شما دوره قبل از من بودید. شما در بازیهای هندوستان و ژاپن شرکت داشتید. من خوشحالم که قبل از من بازیکنانِ بسیار خوبی مثل شما در تیم ملی بودند. از همه مهمتر اخلاق و کرامت ورزشی که در نسل شما وجود داشت، زمینه خوبی برای فراگیری نسل ما بود. اما نمیدانم چه شده است که بعد از انقلاب ۱۳۵۷ ،هر چه به جلوتر رفته ایم، این ویژگی اخلاق و پهلوانی روز به روز ضعیف تر شده است. از بحث دور نشویم. قرار شد شما از خودتان بگویید!؟
جعفر نامدار: من هم آرزو میکنم آیندگان، الگوهای خوبی داشته باشند اما من که تا به حال کسی را نظیر نسلهای گذشته . ندیده ام و اما در باره خودم: من بچه خیابان ری هستم. در دبیرستان پهلوی درس خوانده ام .ناصر ملک مطیعی و ساوجی همکلاسیهای خوب من بودند، پدر من یازده بچه داشت که من هم یکی از آنها بودم. با این که اداره یازده بچه بسیار مشکل است، پدر و مادر من زحمات زیادی کشیدند که ما را چه دختر و چه پسر، به مرحله ای رساندند که همه خودکفا شدیم. وقتی میگویید فوتبال قدیم، من یاد آن توپهای قدیمی چرمی می افتم! این توپها نیم باد بود و باد تمام نداشت. خودتان میدانید ما می رفتیم خیابان شهباز. آنجا زمین را گود میکردند تا در آنجا یخ درست کنند بعد یخ ها را میبردند زیرزمین. بعد ما میرفتیم از آن موقعیت استفاده میکردیم و در همان جا که خاکی شده بود، توپ میبردیم و بازی میکردیم. نه وسیله ای داشتیم، نه مربی. آنجا بازی میکردم تا یواش یواش آمدم عضو تیم شاهین شدم. البته اولین مربی من آقای دانایی فر بود که مرد بسیار خوبی بود. بعد هم به باشگاه شاهین رفتم. تیم ما تیم مردمی بود و مردم دوست اش داشتند و بیشتر به ما توجهمی کردند. در کنارش تیم دارایی و تهرانِ جوان بود که تیمهای خوبی بودند. بعد به آبادان منتقل شدم. من دانشسرای تربیت بدنی را تمام کردم.
آرش: شما چه سالی وارد تیم ملی شدید؟
جعفر نامدار: قبل از آن در دانشگاه ادبیات، سه سال کاپیتان تیم بودم که هر سه سال تیم برنده شد. در دانشگاه تربیت بدنی هم همین طور. فکر کنم در سال ۱۳۳۸ بود برای تیم ملی انتخاب شدم. در آن روزگار به جای تیم ملی، بیشتر تیم تهران بود. مسابقات و مسافرت به کشورهای دیگر، کم بود. یادم می آید سفرهایی به کشورهای شوروی و ژاپن داشتیم و من بک راست بازی میکردم. البته در آن دوران وقتی که میخواستند یازده نفر اول تیم را انتخاب بکنند دوستی و پارتی بازی میکردند. مثلاً تیمسار مکری که برای فوتبال ایران خیلی هم زحمت کشید، ولی در تنظیم تیم دخالت میکرد. در همان هندوستان من خودم را مستحق این میدانستم که در همه بازیها بازی کنم، اما چون من از باشگاه شاهین بودم و آنها در تیم تاج! چنین نشد.
آرش: پس هر کس هر مقدار که می توانست، پارتی بازی میکرد!؟
جعفر نامدار: بله تا این که یک روز رفتم پیش آقای مکری و گفتم: تیسمار مکری من جوان هستم و اینجا بقدری آناناس و موز خوردم که پر از انرژی هستم، چرا در تیم نیستم؟! وقتی این حرف را زدم، جلسه کرد و گفت من بازیکن میخواهم مثل نامدار که آمده میگوید از فرط انرژی دارم منفجر میشوم. من بازی اسرائیل، هندوستان و پاکستان را بازی کردم ما هر سه این بازیها را بردیم اما بازی چهارم را مساوی کردیم. منظورم این است که فوتبال ما امکانات زیادی نداشت! مثل باشگاه شاهین؛ با این که خیلی طرفدار داشت، لباس کنی ما یک صندوقخانه بود. ما در آن دوره دوش و لباس کنی یا استادیومهای متعدد نداشتیم. یکی زمین شماره دو امجدیه بود و زمین دبیرستان البرز و زمین شماره سه شهباز که همه خاکی بودند. ما در آن زمینها بازی میکردیم. کنفدراسیون آسیا در آن موقع مثل حالا نبود که سازمان جوانان و نوجوانان داشته باشند. مسابقات هم خیلی کم بود. وقتی میرفتیم بازی میکردیم من که بین یازده بچه پدر مادرم، پایبند ورزش فوتبال شده بودم ،میدانستم بازی خرج دارد، لباس می خواهد، پول ایاب و ذهاب میخواهد، همه اینها برای من مشکل بود. آن موقع ما تهران نو می نشستیم، از تهرانو خودم را میرساندم دروازه دولت و از آنجا خودم را پیاده میرساندم به امجدیه. زمان گذشت و بعد از امجدیه. استادیوم صدهزار نفری را درست کردند که استادیوم آبرومندی بود. من دلم می خواست نظیر این استادیوم را در همه شهرستانها داشته باشیم..
آرش: چه فایده اگر استادیومهای خوب زیاد شوند در حالی که نیمی از مردم ایران که خانمها باشند اجازه ورود به این استادیومها را ندارند! استادیومها با بودجه دولت از مالیاتی که از مردم میگیرند ساخته می شود، پس نیمی از مالیات دهندگان نمیتوانند از حق خودشان استفاده کنند.
جعفر نامدار: برای من خیلی ناراحت کننده است که نمیگذارند خانمها برای تماشای ورزش به استادیومها بیایند. یکی از دلایل موفقیت من این بود که فامیل ما خیلی پرجمعیت بود. دختر و پسر جوانِ دبیرستانی و دانشگاهی، حتا مادرم خدابیامرز میخواست بیاید بازی مرا ببیند! و میآمدند و به راحتی تماشا میکردند. وقتی خانواده ام میآمدند بازی مرا تماشا میکردند، به قدری جون میگرفتم که سعی میکردم همه ی انرژی خودم را در زمین پیاده کنم. دکتر اکرامی میگفت: جعفر، وقتی خانواده ات میآیند برای تماشا، تو میتوانی سه هافتایم هم بازی کنی. این است که به نظر من برای رشد فوتبال اگر مردم نیایند یا خانمها نیایند فوتبال را تماشا کنند، بی انصافی است.
آرش: آقای نامدار، شما سالها بازیکن تیم ملی فوتبال بودید، چطور شد تصمیم گرفتید به طرف قضاوت فوتبال بروید؟
جعفر نامدار: ببینید من همان موقع هم که فوتبال بازی می کردم مسئولیتهای مختلفی داشتم! مثلاٌ در آبادان، رییس هیئت فوتبال آبادان بودم. در دانشکده نفت آبادان و در دانشگاه ملی هم همینطور، من رئیس تربیت بدنی بودم. همیشه با ورزش سر و کار داشتم بخصوص با فوتبال. کار خودم را بلد بودم. خیلی هم علاقه داشتم. خیلی مطالعه میکردم. در مورد داوری فوتبال هم واقعأ لذت میبردم از این که بتوانم از دانش داوری استفاده کنم. وقتی در فدراسیون فوتبال بودم مرا فرستادند به بانکوک برای دیدن کلاس داوری. در آلمان هم دوره داوری دیدم. دو بار هم در دانشگاهی در انگلیس دوره دیدم. بعد مسابقات آسیایی بود رفتم در آنجا قضاوت خوبی کردم، سپس برگشتم، هنوز خوب پخته نشده بودم. دوباره در سال ۱۹۷۲ المپیک مونیخ مرا بین ۳۰ داور دنیا دعوت کردند. رفتم آنجا. معمولا به داوران آسیایی یک بازی میدادند. به من دو داوری دادند. برمه و شوروی را قضاوت کردم و آلمان شرقی با مکزیک را وسط قضاوت کردم. آن موقع داورهای وسط کنار هم باید میرفتند اما الان جدا شده اند. چند بازی مهم مثل آلمان شرقی با آلمان غربی کمک داور بودم که خیلی خیلی مهم بود. به هر حال روزنامه هایشان برای من نوشتند که این دقیقترین داور المپیک بود. من از آن به بعد خیلی خیلی علاقمند شدم. بعد ضیافتی دادند. ۳۰ داور بودیم و خیلی سخت است بین سی داور بخواهید انتخاب کنید. وقتی برگشتم ایران هر وقت در استادیومها قضاوت می کردم، حتا وقتی اشتباه میکردم، مردم چون قبولم داشتند، فکر میکردند درست است. داور را باید مردم قبول داشته باشند.
آرش: فکر نمیکنید فوتبالیست بودن شما و این که همه زیر و بم این ورزش را میشناختید در قضاوت درست شما تاثیر داشته است؟
جعفر نامدار: کاملاً درست است. آنهایی که فوتبال بازی نکرده باشند و با خواندن تئوری داور شده باشند، خیلی به قضاوتشان ضرر میزند. این مسئله در داوری خیلی به من کمک کرده است. بلافاصله در المپیک مونترآل کانادا در ۱۹۷۶ انتخاب شدم و مسابقه فرانسه و گوآتمالا را قضاوت کردم. مسابقه جام جهانی ۱۹۷۴ آلمان در برلین بازی شیلی و استرالیا را قضاوت کردم و جزو شش داوری بودم که برای مرحله نهایی انتخاب شده بودم. برای بازی سوم و چهارم که ایتالیا و لهستان بازی می کردند کمک داور بودم. بعد در جام جهانی ۱۹۷۸ آرژانتین انتخاب شدم و بازی مکزیک و لهستان را قضاوت کردم. و در سال ۱۹۸۴ در المپیک ناشنوایان در امریکا بازی آلمان و اطریش و انگلستان و شوروی را قضاوت کردم. اکنون که در امریکا هستم و این فوتبالیستها را میبینم که حرفهای هم هستند، به یاد خودمان میافتم که زیر آماتور بودیم و حتا پول میدادیم بازی میکردیم. در داوری هم چیزی به ما نمیدادند. حالا ببینید چه فوتبالیستهایی دارای چه ثروتهایی شده اند و کسانی مثل مرحوم برومند یا خیلی از قدیمیها، از فوتبال چی دارند؟
آرش: به نظر من مهم این بوده که وقتی شما آمدید رییس هیئت داوران شدید تا جایی که به یاد دارم، یک سری طرح و برنامه هم داشتید یک سری کارها برای کمیتهی داوران فدراسیون فوتبال انجام دادید. میتوانید شرح کوتاهی از این فعالیتها بدهید؟
جعفر نامدار: زمانی که من رئیس کمیته داوران بودم، فدراسیون ما خیلی خوب بود. کامبیز آتابای و هوشنگ دیده بان و بیژن معتمدی. در هر کمیته کسانی را میگذاشتند که فوتبال را میشناختند. همه اهل فن بودند. کسانی که اهل فن باشند پیشرفت میکنند. ما با کمیته داوران فوتبال انگلستان تماس داشتیم. من در حدود ۱۲-۱۰ نفر از داورهایمان را فرستادم آنجا تا دوره ببینند و برگردند. همین طور به یوگسلاوی و آلمان. به قدری کلاس داوری ما بالا بود که رئیس کمیته داوری آمده بود ایران و وقتی سیستم داوری ما را دید در برگشت مقالهای نوشت که تیترش «داوری در ایران» بود. بسیار از ایران تعریف کرده بود. من نمی گویم که ما مشکل نداشتیم، مشکل هم داشتیم. همه جلو افتاده بودیم! داوری ایران را در سطح جهان، قبول داشتند. حالا من بودم یا آقای نظری یا آقای صالحی و آقای ریاحی. اینها همه تحصیلکرده بودند و حداقل لیسانس داشتند. اینها رفتند در میدانهای بینالمللی خودشان را نشان دادند. بازی های آسیایی، بازیهای المپیک آسیایی در تهران، بانکوک و … در اکثر بازیهایی که داشتیم از داورهای ما خیلی خوب استقبال . میکردند خود من بدشانسی آوردم! برای ریاست کمیته داوران آسیا انتخاب شدم. از شرکت نفت منتقل شدم به فدراسیون فوتبال. درست شش ماه به انقلاب مانده بود. خیلی ما را قبول داشتند خیلی زیاد. من همان موقع به استخدام فدراسیون فوتبال آمریکا درآمدم که بیایم امریکا و از توانایی من استفاده کنند. همه کارهایش هم تمام شده بود ولی خورد به انقلاب و یک سال خروج از ایران ممنوع شد. رفتم پیش پسر آقای خمینی که بازیکن تیم شاهین قم بود. یک نامه به او نوشتم که دعوتنامهای برایم آمده میخواهم بروم. که گفتند باید صبر کنی. بالاخره نتوانستم بیایم. حتا به وزارت امور خارجه هم رفتم. گفتند این دعوت نامهی امریکا را لااقل بکن کانادا. گفت آقای نامدار دردسر برای خودت درست نکن. من بالاخره گذشتم. بعد به خاطر بچههایم که میخواستند تحصیل کنند، ترک وطن کردیم و آمدیم امریکا.
آرش: شنیدم زمانی که در امریکا بودید، فدراسیون بین المللی فوتبال از شما برای کنگره داوران دعوت کرده!؟
جعفر نامدار: سال ۲۰۰۹ بود که «ای. اف. سی» یک کنگره بزرگ داشت که تمام نمایندگان کشورهایی که عضو فیفا و عضو «ای. اچ. سی» بودند، دعوت شده بودند. ۴۷ کشور در کنگره حاضر بودند. رئیس فدراسیون بین المللی و روسای اروپا و آسیا نیز بودند. دعوتنامها ی به نام من فرستاده بودند که خبر نداشتم.، تا این که آقای بهارمست که در امریکا داور هستند و باعث افتخار ما ایرانیان، به من گفتند که «ای. اف. سی» دربه در دنبال تو می گردد و شمارها ی به من داد. من زنگ زدم. خوشحال شدند و بلافاصله مدارک را فرستادند و من هم پر کردم و فرستادم. پس از چند وقت، بلیط هواپیما و همه امکانات سفر را فرستادند. من به کنگره رفتم. دیدم چه تشکیلاتی! فقط برای تجلیل از داوران آسیاییای بود که در جام جهانی بودند. من آنجا مات مانده بودم. آقای کفاشیان رییس فدراسیون فوتبال ایران و آقای نظری هم از ایران آمده بودند. خلاصه مجلس بسیار باشکوهی بود و کلی پول و وسایل ورزشی کادو دادند. دکتر بن همام رئیس کنفدراسیون آسیا بود. برای من روز تاریخی ای بود. همانجا، فدراسیون سنگاپور از من دعوت کرد تا بروم آنجا برای داورانشان صحبت کنم.
آرش: شما امروز وضع داوری فوتبال جهان را چگونه میبینید؟
جعفر نامدار: امروز داوران در سطح جهانی مثل فوتبالیستها، وضع شان خوب است. در هر تورنمنتی که در جام جهانی یا المپیک قضاوت می کنند، به داور وسط چهل هزار دلار میدهند و بیست هزار دلار هم به داور کنار. در حالی که در گذشته داورانی مثل من و حتا فوتبالیستها و مربیانی مثل مهاجرانی، پولی دریافت نمیکردیم. در گذشته همه در ایران آماتور بودند و تنها پول ناچیزی برای ایاب و ذهاب می گرفتند.
آرش: به نظر شما که هم در تیم ملی فوتبال ایران عضویت داشتید و هم در کمیته داوران، چه تفاوتی بین فوتبال قبل از انقلاب بهمن و بعد از آن مشاهده میکنید؟ در واقع آن دوره و این دوره چه ویژگیهایی دارند؟
جعفر نامدار: اول از همه این که آن تیم ها آماتور بودند. همه در آن دوره عرق ملی داشتیم و آن چه در وجود داشتیم، در زمین پیاده می کردیم. اما امروز چون اکثر فوتبالیستها میلیونر هستند مرتب مواظب پاهایشان هستند.
آرش: در واقع آنجا که قرار است برای تیم ملی بازی کنند، از خود تعصب نشان . نمیدهند
جعفر نامدار: دقیقاً، در حالی که فوتبال حرفه ای و سرمایه زیادی برایشان در نظر گرفته شده است. همه دارای امکانات خانه و ویلا و ماشین های متعدد هستند. اما اگر اون موقع این امکانات را به ما میدادند میرفتیم همه را میزدیم. رفته بودیم در بازی هندوستان، آمدم سر بزنم، سرم شکاف برداشت؛ بلافاصله باند بستم و رفتم با سر شکسته بازی کردم. نه تنها من این طور بودم، همه واقعاً فداکاری می کردند. حالا حرفه ای شده اند اما شرایط حرفهای بودن را ندارند. اکثر باشگاههای ایران باشگاه دولتی هستند. بیشتر باشگاهها بدون استادیوم هستند، این همه بودجه صرف بازیکن میکنند اما نه تیم جوانان و نه تیم ملی هیچکدام نتیجه خوبی نگرفته است. اصلاٌ فوتبال زیر ساخت ندارد. شما چند بار قهرمان آسیا شدید.؟
آرش: سه بار.
جعفر نامدار: سه بار قهرمان آسیا. همین حشمت مهاجرانی سه بار تیم جوانان ایران را اول کرد. در حالی که امروز با صرف بودجه های میلیاردی، نتایج بسیار ضعیفی گرفته ایم و حتا شانس سهمیه تیم های آسیایی برای شرکت در جام جهانی به چهار و نیم رسیده است.
جعفر نامدار ،متولد ۱۱ تیر ۱۳۱۳ بود ودر سال ۹۲ زمانی که ۷۹ سال داشت درگذشت،او در جام های جهانی ۱۹۷۴ و۱۹۷۸ ودر المپیک
جهان پهلوان تختی
تختی فراتر از یک نام، یک ابرستاره، یک نماد و یک اسطوره است. تختی خود ایران است؛ همانقدر بزرگ، سترگ، اهورایی، دوست داشتنی، محترم و ابدی. بنابراین نوشتن از او هیچگاه کهنه نمیشود و این مرثیه قرنها از نسلی به نسل دیگر و سینه به سینه نقل میشود تا فرزند ایرانزمین نامش برای همیشه بر تارک این دیار بدرخشد. تختی هست چون ایران هست و تختی میماند چون ایران ماندنی ست. آدمها، نسلها، سالها، سدهها میآیند و میروند اما اوست که نشسته در دل تاریخ و همیشه هست و خواهد بود.تختی یک نمونه بود و دیگر مثل او نخواهد آمد.با معرفت، صاحب عنوان ،مقام و مدال ،پهلوان و مردمدار. به زیر دستان همیشه کمک میکرد. هر کاری و کمکی که میتوانست برای همه انجام میداد .او یک پهلوان واقعی بود. خیلی از پهلوانهای این دوره و زمانه الکی هستند اما تختی اسطوره دیگری بود.
تختی از محبوبترین شخصیتهای تاریخ معاصر ایران است. از او در دوران زندگیاش، با لقبهای «رستم دوران»، «جهانپهلوان دوران» یاد میشود. برخی پژوهشگران او را آخرین بازماندۀ مکتب پهلوانی پوریای ولی دانستهاند . اینکه چرا تختی به چنین جایگاهی در میان مردم دست یافت از یکسو، به ارتباط متقابل و تعامل وی با مردم مربوط میشود و از سوی دیگر، با اوضاع خاص آن دوره ارتباط دارد. قهرمان جهان، در عین حال به اصول جوانمردی و فتوت ــ که از پهلوانیِ سنتیِ ایـران جداییناپذیر است ــ باور داشت و این اصول را در مراودات اجتماعی خود به کار میبست. تختی خود دراینباره گفته بود: «دلم میخواهد مرا نه به عنوان یک پهلوان کشتی، بلکه به عنوان یک آدم خوب که بدِ کسی را نمیخواهد و خود را هم از مردم کوچه و بازار جدا نمیداند، بشناسند» .تختی ناسیونالیست و عاشق ایران بود که با علاقۀ به مردم درهم تنیده بود. حبیبالله بلور نقل میکند: «هنگامی که برای نخستین بار در المپیک، تختی بالاتر از قهرمانان آمریکا و شوروی روی سکو ایستاده بود، به وی نزدیک شدم و گفتم چپ و راست را نگاه کن، ببین چه کسانی ایستادهاند. تختی در حالی که سرود ایران را میخواند، با اشاره به بالای سرش پرچم ایران را نشانم داد که بالاتر قرار گرفته بود و با این کار اهمیت آن را یادآوریام کرد که این خبر، شادی و خوشحالی یک ملت را به همراه خواهد داشت»
وکیل شدن ،رئیس بودن و همکاری با شرکتهای تبلیغاتی برای کسب پول، در مرام و معرفت وی نبود. دادن لقب «جهانپهلوان» از طرف مردم به تختی در تاریخ اسطورهای و معاصر ایران، برای هیچ پهلوانی جز رستم به کار نرفته است. ستایش حماسهگونۀ تختی با عنوان جهانپهلوان بهسبب شباهتهای معنایی با رستم شاهنامه است.به هر حال، این یک واقعیت غیر قابل انکار است که با وجود این که تختی را دو سه نسل، هیچ گاه از نزدیک ندیده اند،اما آنچنان شیفته مرام و اخلاق اویند،که نمی توانند او را از ذهن خود زدایش کنند. غلامرضا تختی روز پنجم شهریور ماه سال ۱۳۰۹ در جنوب تهران به دنیا آمد و در روز هفدهم دی ماه ۱۳۴۶ در اوج محبوبیت و افتخار چشم از جهان فروبست.تختی تبلور آرزوهای یک ملت بود. او سمبل تاریخ ماست. مردی که در میان مردم زیست و در نهایت پیکرش با حضور خیل عظیمی از همین مردم و کوچه و بازار در ابنبابویه شهر ری آرام گرفت.متأسفانه سالهاست صحنه ورزش ایران از وجود قهرمانان و پهلوانان این چنینی خالی است.
چند سال پس از کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲، بود که جبهه ملی و حزبهای وابسته به آن غیرقانونی اعلام شدند، محمد علی خنجی و شماری از همکارانش در حزب زحمتکشان، مانند ترابعلی براتعلی، غلامرضا تختی، یوسف جلالی، مسعود حجازی، حسن خرمشاهی، عبدالله خنجی، احمد سپهری، حسین سکاکی، عباس سنگانی، مهدی غضنفری، ایرج وامقی، حزب سوسیالیستها را تشکیل دادند و غلامرضا تختی به قائم مقامی دبیرکل آن که خنجی بود انتخاب شد.در سال ۱۳۳۹، که جبهه ملی دوم اعلام موجودیت کرد، تختی با جبهه ملی بطور مستقیم آشنا شد؛ و مهندس کاظم حسیبی که از رهبران جبهه ملی بود در سال ۱۳۴۰، او را به جبهه ملی برد. تختی به نمایندگی سازمان ورزشکاران برای شرکت در کنگره ۱۳۴۱، جبهه ملی ایران انتخاب شد. در کنگره جبهه ملی با یکصد رای از ۱۷۰ نفر به عضویت شورای مرکزی جبهه ملی ایران برگزیده شد.
جمهوری اسلامی طی این چهار دهه تلاش زیادی کرد تا جهان پهلوان تختی را فردی مذهبی و پیرو ائمه اطهارشان معرفی کند. اما در این کار موفق نشد و به قول معروف هر چه حنا ریخت هیچ رنگی نداشت. با این که جبهه ملی در این زمینه کم کاری کرد و نتوانست حضور غلامرضا تختی در این جبهه و در مقطعی همگامی با حزب زحمتکشان، پوشش خبری دهد و نسل جدید را بیشتر با جهان پهلوان تختی آشنا کند. اکنون یک موضوع مهم و ایده ئولوژیکی در خفا در نزد تئوریسین های نظام ولایت فقیه،مطرح شده با این هدف که اندک اندک ، نام جهان پهلوان تختی را به موزه بسپارند و قاسم سلیمانی را جایگزین وی کند. به همین جهت است با تبلیغ عنوان پهلوان قاسم سلیمانی و سردار دلها، این هدف را بیش می برند. بر خلاف سالیان قبل رساته های داخل ایران که به حکومت وابسته اند، چندان به سالروز مرگ جهان پهلوان تختی نپرداختند و در حد معمول اخبار سالمرگ وی را منتشر کردند.
مراسم گرامیداشت درگذشت جهان پهلوان غلامرضا تختی ۱۷ دی ماه هر سال برگزار می شود . یاد و خاطره این اسطوره جوانمردی هیچگاه از تاریخ ورزش ایران زمین محو نخواهد شد.
مهمترین افتخارات جهان پهلوان تختی به شرح زیر است:
بازیهای المپیک
۱۹۵۲ هلسینکی: مدال نقره وزن ۷۹ کیلوگرم
۱۹۵۶ ملبورن: مدال طلای وزن ۸۷ کیلوگرم
۱۹۶۰ رم: مدال نقره وزن ۸۷ کیلوگرم
۱۹۶۴ توکیو: چهارم وزن ۹۷ کیلوگرم
رقابتهای جهانی
۱۹۵۱ هلسینکی: مدال نقره وزن ۷۹ کیلوگرم
۱۹۵۴ توکیو: نفر پنجم وزن ۸۷ کیلوگرم
۱۹۶۱ یوکوهاما: مدال طلای وزن ۸۷ کیلوگرم
۱۹۶۲ تولیدو: مدال نقره وزن ۹۷ کیلوگرم
بازیهای آسیایی
۱۹۵۸ توکیو: مدال طلای وزن ۸۷ کیلوگرم
قهرمانی آسیا
چهار مدال طلا و چهار مدال نقره
بسیار ممنونم . دست شما درد نکند. جمشید
آقای طاهری پور بزرگ قدر و گرامی
مهربانی ، لطف و بزرگواری شما را سپاس گویم.با احترام، کوروش طاهرنسب