ریشه این جنگ را باید در وقایع پس از فروپاشی شوروی جست: جنگ داخلی در کشورهای بلوک شرق (تجزیه یوگسلاوی مهمترین آن است)؛ سرنگون کردن برجهای دوقلو و دو جنگ افغانستان و عراق در حکم پیامد آن؛ و بحران اقتصادی سرمایهداری در سال ۲۰۰۸. همه این وقایع بهنوعی کلنجار درون سرمایهداری با خود است. سرمایهداری از آنرو که برای خود- بازآفرینی باید به هرچیزی دست یازد، الزاما به یک امربیرونی نیازمند است، اما چه چیزی بیرون از سرمایهداری هست؟ تنها راه بازآفرینیِ خود، توسل به تضادهای درونی بهعنوان سکوهای پرش برای فرارفتن از خود است
جنگ روسیه و اوکراین، یکبار دیگر نشان داد که دوگانههای متافیزیکی در دل شیوه تولید سرمایهدارانه تا چه میزان همچنان توان بازتولید شدن دارند. این دوگانیها از جهتی در مقام یک واقعیت اجتماعی ظاهر میشوند که همچون هر سویهی متافیزیکی میتواند در مناسبات درون جوامع و بین جوامع تاثیرات عینی خود را بگذارد. فیالمثل باور تخیلی به زندگی پس از مرگ، که در بافتار اجتماعی مردم نافذ بوده توانسته ساختارهای اقتصادی-سیاسی را متاثر از خود کند؛ اما از جهتی دیگر، این دوگانیهای متافیزیک میتوانند کاذب باشند.
مطلب از این قرار است که در پی تهاجم روسیه، تقسیمبندیهای دوگانهای به انحای متفاوت بازسازی میشود، نظیر: شیوه حکمرانی استبدادی متمرکز و دموکراسی، فاشیسم و سرمایهداری، مدنّیت و بربرّیت، جهان غرب و جهان شرق و قسعلیهذا. اما در این میان، نوع دوگانیسازی روسیه و کشورهای اروپایی و ایالاتمتحده آمریکا از همه قابل توجهتر است: روسیه و غرب!
طبیعتا ریشهی فرهنگی این تقسیمبندی آخر، چیزی نیست جز شوونیسم ملی، قومی و نژادی. اما آنچه غالبا در تحلیلها غایب است، این است که دوگانه روسیه و غرب ابتداء به ساکن، بهعنوان گزاره صدقی پذیرفته شده و تحلیلهای بعدی استوار بر این است.
گفتوگو ندارد که با گفتن اینکه «این جنگ ما نیست» و پذیرش نوعی «کنارهگیری» نیز اتخاذ موضعی ایدئالیستی است زیرا که در واقعیت، خلاصی از این دوگانه نیست. اگر این جنگ تداوم بیابد و گسترش یابد، در این صورت، وزنهی بادکردهی «کنارهگیری» چون حبابی خواهد ترکید؛ دیر یا زود سرزمینهای بادکنکی متافیزیکی بر زوبین هولناک زمینهای واقعی خواهد نشست. اما اتخاذ موضعی از میان دوگانیها، تشخیص سره از ناسره با معیاری قابل اتکاء راهیست که از خلال این دوگانههای متافیزیک عبور میکند و جز این راهی نیست؛ و بیگفتوگو، زخمهای خود را در پی دارد که از آن میتوان بهمنزله «زخم متافیزیک» یاد کرد.
کشتار مردم بیگناه و بیخانمانی را نباید یک دم از نظر دور داشت؛ اما این جنگ از این جهت قابل درنگ است که دو گانه روسیه و غرب، کذب بودن خودش را عیان میکند. وقتی ولادیمیر پوتین از تهاجم غرب سخن میراند از چه میگوید؟ بهراستی غرب کجاست؟ غرب تاریخی؟ غرب جغرافیایی؟ و یا سیطره مدرنیتهای که هر کشوری در جهان الزاما تجربه میکند؟
کشورهایاروپایی، آمریکا، ژاپن و شماری دیگر میگویند روسیه، و روسیه میگوید غرب؛ این تقسیمبندی واقعی است از دو جهت:
یک) جلوهی ویتگنشتاینی آن در زبان (مرزهای جهان را زبان میسازد)؛
دو) ریشهی شووینیستیِ من و دیگری. همیشه یک دیگری و غیریّت باید باشد که شرارتِ «من/اگو» به آن فرافکنی شود.
اما از جهت دیگر، کاذب است چرا که روسیه، خود، نمیتواند غرب نباشد. روسیه، خودش غرب است. چه کسی است که امروزه بتواند مدعی باشد که سیطرهی شیوه تولید سرمایهدارانه حکومت جهانی و جهانگستری، عالم تاب نشده است؟ میتوان از تاثیرگذاری طیفی سرمایهداری در سرزمینهای گوناگون سخن راند اما چگونه میتوان مدعی شد که بدیل سرمایهداری فراچنگ آمده و در گوشهای از ارض در حال اجراست؟
بنابراین، روسیه یا هر کشوری ازجمله چین (نوعی از سرمایهداری، هرچه باشد نمیتواند کمونیستی باشد)، کرهشمالی، جمهوری اسلامی و قسعلیهذا نمیتوانند مدعی بدیلی برای شیوه تولید سرمایهدارانه شوند. به همین دلیل ساده که نمیتوانند «ارزش افزوده» مهمترین اصل سرمایهداری را نقض یا به چالش بکشند. شوروی در چند سال اول تشکیلش این ادعا را داشت و باید میداشت. برنامه سیاست نوین اقتصادی لنین (نپ) نشان داد که باید از این مدعا عقب نشست و لنین با ظریفبینی میگوید بهتر است با چوبدستهای [کج و معوجِ] سرمایهداری راه رفت تا اساسا افلیج و زمینگیر شد.
ارزش- افزوده، اس و اساس سرمایهدارییست و مارکس با ذکاوت توانست مهمترین قانون سرمایهداری را کشف کند. برنامه کمونیستی نیز به درستی همین را نشانه رفته است.
تنها فصل ممیزه انسان و حیوان، نه قدرت نطق یا تولید بلکه ارزش-افزوده است.
اما میتوانیم از شیوههای غیرسرمایهدارانه و حتی ضد سرمایهدارانه (مثل همه جنبشهایی که گاها در اقصی نقاط جهان جاریست) بهره ببریم تا زمانی که اس و اساس سرمایهداری، با سرآمدن دورهاش به اراده تاریخی انسان بنا به شرایط مادیِ عینی، عزل شود.
تاکید کشورهای روسیه، چین، کرهشمالی و جمهوری اسلامی نظایر آن، بر غرب و ساختن یک دوگانهی کاذب، چیزی نیست جز پنهان کردن خصلت امپریالیستی خود یا شهوتِ گرایش به جذابیت پنهان امپریالیستی. تمام حرف آنها نه بر سر حاکمیت آزادنه و عادلانه خلقها، بهره بردن همگان از زندگی نیک، دسترسی عادلانه همگان به منابع، بلکه سهم بردن از سهم کیکِ امپریالیستی است به نفع طبقه یا قشر یا خانوادهای خاص.
به محض اینکه سهمی از کیک امپریالیستیِ آمریکا که نقطه اوج آن ترکاندن دو بمب هستهای بر سر ژاپن بود، بهاندازهای که روسیه و چین و اقمارش که غالبا به حاکمیت آمرانه گرایش دارند، برسد، آنگاه بادکنکِ دفاع حقوق بشردوستانه، آزادی و عدالت، «بندگان خدا، عزیزان خدایند»، دفاع از امنیت و تمامیت ارضی در برابر بیگانه، دفاع از دموکراسی در برابر بربریت و بیانیههای زیبا از این دست، به طرفهالعینی خواهد ترکید. اگر آمریکا توانست از بمب اتمی به بهانه خاتمه جنگ استفاده کرد و هژمونی جهانی را به دست گرفت، چرا ما نتوانیم؟ چرا ما نتوانیم یکبار دیگر آن را تکرار کنیم تا هژمونی تغییر مکان دهد؟! این منطق جنونآمیز جاریست.
نه! این جنگ، جنگ تضادِ درونِ سرمایهداری است و لاغیر. مافیای سرمایهداری روسیه میخواهد هژمونی سرمایهداری سنتی (اعم از صنعتی و اداری-مالی) که در سبد آمریکاست را از آنِ خود کند. جنون جنگافروزی آنگاه شعلهور میشود که دوگانه دوست-دشمن، علامت گمراهکننده میدهد.
در این میان، این تصور که از هر موجودیتِ عقبافتاده، بربر و فاشیستی که در ظاهر علیه امیرپالیسم آمریکایی است، باید حمایت کرد، هر که علیه آن است، با ماست، نشانگر سادهلوحی و عقبماندگی و جمود فکر است.
ریشه این جنگ را باید در وقایع پس از فروپاشی شوروی جست: جنگ داخلی در کشورهای بلوک شرق (تجزیه یوگسلاوی مهمترین آن است)؛ سرنگون کردن برجهای دوقلو و دو جنگ افغانستان و عراق در حکم پیامد آن؛ و بحران اقتصادی سرمایهداری در سال ۲۰۰۸. همه این وقایع بهنوعی کلنجار درون سرمایهداری با خود است. سرمایهداری از آنرو که برای خود- بازآفرینی باید به هرچیزی دست یازد، الزاما به یک امربیرونی نیازمند است، اما چه چیزی بیرون از سرمایهداری هست؟ تنها راه بازآفرینیِ خود، توسل به تضادهای درونی بهعنوان سکوهای پرش برای فرارفتن از خود است (امراستعلایی).
مابقی سخنهای زیبا برخاسته از «جانهای زیبا»، لاطائلاتی بیش نیست! آنچه باید دریافت، سازماندهیِ جانهای به لب رسیده است در گرماگرم کثرتی از دوگانیها.
سرمایه داری یعنی یک مشت آدم، نه یک روح شیطانی بر فراز جامعه بنام “سرمایه” یا “سرمایه داری”. در جنگ اوکراین هم داریم یک مشت آدم. آدمهای سرمایه دار غرب اروپا آدمهای سرمایه دار روسی را از اوکراین بیرون کردند و نوکرانشان برای اینکه امن و امان باشد از آنها تقاضای کمک نظامی کرد. کمک نظامی هم مسلح شدن به سلاحهای اتمی است. آنها هم نه نگفتند و مسیر اینرا راه را شروع کردند. این آدمهای سرمایه داری روسی را زجر داد، چون تحت تهدید و فشار باید امتیاز بدهی. هر چه دشمن تو قوی تر شود قدرت تبلیغاتی و باندبازی بیشتری خواهد داشت و تو عاصی می شوی و حتی سرمایه هابت را از دست میدهی و یا اگر ندهی می روی به پائین سلسله مراتب. اینرا آدمهای سرمایه دار میدانند و وقتی می بینند که در حال تضعیف شدن هستند، تصمیم میگیرند که نگذارند تضعیف شوند، اگر مذاکره و درخواست نشد، جنگ. این بسادگی دلیل کلی حمله روسیه به اوکراین را توضیح میدهد. شبهی بر فراز جامعه که سرمایه دارها را مثل ادمکها کنترل میکند، خیلی خرافی و شاعرانه است.
همین منطق در مورد جمهوری اسلامی، کره شمالی، چین و سوریه و ونزوئلا هم وجود دارد. آدمهای سرمایه داری غربی طمع گرفتن سرمایه های آدمهای سرمایه دار این کشورها را دارند و شامورتی بازی در می آورند و اگر کمکی نکرد، جنگ: عراق، یوگوسلاوی، افغانستان، سوریه و لیبی و تدیدهای هر روزه. آدمهای سرمایه دار آن کشورهای تحت فشار هم مقاومت میکنند و شامورتی بازی خودشان را دارند.
منطق جنگ برای گسترس قلمروها و افزایش گنجینه ها هیچ ربط خاص و ویژه به قوانین توسعه سرمایه داری ندارد. این اعمال در تاریخ تکامل بشر، لااقل در ده دوازده هزار سال پیش تا بحال وجود داشته است. هیچ موجود سهرآمیزی بنام “سرمایه” وجود ندارد که آدمها را بدون اختیار کنترل کند و پشت صحنه بگوید استثمار کن، غارت کن و بکش و مستعمره کن. هر چه اتفاق افتاد و اتفاق می افتد از خود عقل و تصمیم آدمهاست که امروزه بصورت سرمایه دار و ارباب کارگر تکامل پیدا کرده اند. همینها دیروز فئودال بودند و برده دار و یا رئیس یک ایل و قبیله و همین جنگها را به بهانه های گوناگون راه می انداختند. آدمها فهمیدند که با گذاشتن آدمهای بین انتخاب گرسنگی و بردگی، میتوانند آنها را برده کنند تا خودشان زندگی مرفه تری داشته باشند. این شیوه زیستن اسرار آمیز نیست. یک گربه خانگی هم داشته باشید می بینید که در فصل زمستان میرود نزدیک بخاری میخوابد نه کناره پنجره.
حال ما باید یاد بگیریم که جلوی این اربابان و فرستادن ما به کشتن همدیگر را بگیریم و جامعه کمونیستی درست کنیم. این راه حل ماست. خیلی خاکی و غیر شاعرانه است. منطق سخت و سردی دارد، راه حل دیگری وجود ندارد.
دقیقا اختلاف بین امپریالیست ها بر سر اکراین!
حال زلنسکی این چهره گمنام و جدید که از طرفی دلقک و از طرف دیگر تحصیل کرده حقوق است چهره جهان را دگرگون خواهد کرد؟
بهتر ست بر نقش مخرب پوتین و روسیه تاکید شود.
در سالهای بحرانی اخیر انواع چهر ه های جدید در دنیای سیاست وارد شده اند و احزاب قدیمی را کنار زدند.
مگر دونالد ترامپ با کانال شخصی تلویزیونی در آمریکا مشهور نشد ؟ حزب جمهوریخواه بعداز پیروزی او در انتخابات ۲۰۱۶ فرصت طلبانه با او کنار آمد. این رشته سر دراز دارد.
مکرون در فرانسه از کجا آمد؟ تمام احزاب فرانسه را لوله کرد گذاشت تو انبار«دموکراسی» حالا شده همه کاره لولوی ماری لوپن هم در صف ایستاده !
اوربان در مجارستان ، فلانی در برزیل ، بهمانی در هندوستان و….
در هر یک از کشور های پر مدعای جهان مثل آمریکا ، انگلستان ، فرانسه ، آلمان ، ایتالیا ،کانادا ، ژاپن و…
انواع و اقسان بحران های اقتصادی و اجتماعی همیشگی توام با پاندمی حکایت از بحران های ادواری مناسبات ظالمانه ی سرمایه داری می کند .
سیاست های موسوم به گلوبالیزاسیون که از همان اول با اعتراضات در سیاتل و دیگر شهرهای جهان روبرو شد
با شکست روبرو شد و صاحبان سرمایه که کار و تکنیک را به چین وکشور های با دستمزد پائین منتقل کردند با وجود غرت و استثمار در آن کشور ها به اهداف اولیه خود نرسیدند و در نهایت بزدلی دم خود را روی کولشان گذاشته و دونالد ترامپ آنها را نمایندگی می کند و فریاد می زند« اول آمریکا»
موازنه صادرات و واردات آمریکا و چین با صدها میلیارد دلار بسود جمهوری چین فقط نوک کوه یخ می باشد ه کشور های امپریالیستی و در راس آن آمریکا حاضر به تحمل رقیب جدیدی نیستند که باصدور کالاهای خود «بازار آزاد» امپریالیستها را «اشغال» کرده ست. در مورد روسیه هم از همان آغاز پروژه نورد استریم در دریای بالتیک تا امروز که آماده بهره برداری ست سنگ اندازی وجود داشت .
اگر بخواهیم از اصطکاک ها و نتش های و جنگ های کشور های اطراف دریای خزرو روسیه و اروپای شرقی در این سالها اخیر نام ببریم . در همه جا نقش و رقابت روسیه ، ناتو، آمریکا ، اتحایده اروپا و حتی ترکیه و اسرائیل مشهود ست و این کار نیاز به مقاله درازی دارد.
با این وجود قدرت بزرگی چون روسیه که در لیبی ، سوریه و دیگر نقاط جهان حضور نظامی و نیابتی دارد
تجاوز به اوکرائین که مسبوق به وقایع بسیاری در تاریخ معاصر بوده حکایت از یک جاه طلبی و دیکتاتوری متعفن می کند.که دست امپریالیستها را برای ادامه غارت جهان باز می کند.
با آنچه نوشته ای مخالفتی ندارم و مسلما طرفدار حمله پوتین به اوکرین هم نیستم و آنرا ابتدای خطری برای نا بودی بشریت می بینم.
من امیدوارم که آقای زلنسکی توانایی مانور نین امپریالیست ها را داشته باشد و بتواند نقش تاریخی اش را نه تنها برای کشور خودش بلکه برای بشریت بخوبی ایفا کند.
او چیزی را تغییر نمیدهد، او گماشته سرمایه داران بزرگ است. پوتین هم گماشته سرمایه داران بزرگ روسی است. این شخصیتهای رسانه ها، زلنسکی، پوتین، بایدن، ماکرون و همه، مواجب بگیرهای سرمایه داران بزرگ هستند.
امکانش است که زلنسکی هم مانند دیگران باشد ویا بشود ،ولی هنوز من این شخصیت را خوب نمیشناسم ،فقط میدانم که قبلا سرمایه دار نبوده است و در یک انتخابات آزاد با ۷۲ درصد به قدرت رسیده است و تحصیل کرده رشته حقوق است . پس صبر باید داشت که در این وظیفه مهم که تاریخ بر دوشش اتفاقی قرار داده است ،موفق میشود و تا چه حد !