جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

لارس لیح: هیاهوی بسیار برای هیچ* – محسن حکیمی

اساس بحث لارس لیح در کتاب بازیابیِ لنین این است که لنین سوسیال دموکراتی «اِرفورتی» است، پیرو برنامۀ «اِرفورتِ» حزب سوسیال‌ دموکرات آلمان به‌رهبریِ کائوتسکی، و این‌که برنامۀ مذکور حاوی باورها و استراتژی‌هایِ  سیاسیِ «سوسیال دموکراسیِ اُرتودوکسِ...

اساس بحث لارس لیح در کتاب بازیابیِ لنین این است که لنین سوسیال دموکراتی «اِرفورتی» است، پیرو برنامۀ «اِرفورتِ» حزب سوسیال‌ دموکرات آلمان به‌رهبریِ کائوتسکی، و این‌که برنامۀ مذکور حاوی باورها و استراتژی‌هایِ  سیاسیِ «سوسیال دموکراسیِ اُرتودوکسِ مارکس محور» است. تا آن‌جا که به ادعای اخیرِ لارس لیح مربوط می‌شود، من در فصل نخست از بخش «دگردیسی آغازین کمونیسم مارکس» در کتاب حاضر تفاوت دیدگاه‌ها‌ی کائوتسکی و مارکس و به‌طور مشخص مغایرت نظر کائوتسکی دربارۀ «ادغام» سوسیالیسم با جنبش کارگری را با دیدگاه مارکس نشان داده ام. بنابراین، ادعای «مارکس‌محور» بودنِ برنامۀ «اِرفورت» حقانیت ندارد. اما با قسمت نخستِ ادعای لارس لیح موافقم و من نیز لنینِ پیش از جنگ جهانی اول را پیرو برنامۀ «اِرفورت» و شخص کائوتسکی می دانم

در سال ۲۰۰۵، انتشارات «بریل» کتابی به زبان انگلیسی منتشر کرد با عنوان اصلیِ بازیابیِ لنین و عنوان فرعیِ فحوای کلامِ «چه باید کرد؟» به قلم لارس تی. لیح. این کتاب را انتشارات «هی مارکت بوکز» در سال ۲۰۰۸ با حجمی در حدود ۹۰۰ صفحه و قطع وزیری تجدید چاپ کرد.۱  کتاب لارس لیح، افزون بر تفسیر مفصل چه باید کرد؟ در ۹ فصل و ۲ حاشیه ــ یکی دربارۀ تجزیه و تحلیلِ بخش های این کتاب و دیگری دربارۀ دو قطعۀ معروف از کتاب، که نویسنده آنها را «قطعات فضاحت بار» می نامد ــ ترجمه ای انگلیسی از چه باید کرد؟ را نیز به قلم خودِ نویسنده در بر می‌گیرد. نویسنده هدف از ترجمۀ انگلیسیِ جدید کتاب لنین را ــ با وجود چهار ترجمۀ انگلیسی از آن ــ «یکدست کردن و وضوح بخشیدن به ترجمۀ اصطلاحات کلیدیِ» کتاب ذکر می‌کند.۲  این‌که آیا هدف مترجم حقانیت دارد و او به آن دست یافته یا نه مبحث جداگانه ای است و به موضوع کتاب حاضر مربوط نمی‌شود. آن‌چه به فصل حاضر مربوط می‌شود این است که آیا ترجمۀ جدیدِ نویسنده، قطعاتی از چه باید کرد؟ را که در کتاب حاضر از متن انگلیسیِ انتشارات پروگرس نقل شده اند زیر سؤال  می برد یا نه. من این قطعات را یک به یک با ترجمۀ لارس لیح مقابله کرده و به هیچ تفاوت معنادارِ مهم و تعیین-کننده ای برنخورده ام. بنابراین، از مبحث ترجمه می گذرم و به تفسیر بازیابیِ لنین از کتاب چه باید کرد؟ می پردازم.

اساس بحث لارس لیح در کتاب بازیابیِ لنین این است که لنین سوسیال دموکراتی «اِرفورتی» است، پیرو برنامۀ «اِرفورتِ» حزب سوسیال‌ دموکرات آلمان به‌رهبریِ کائوتسکی، و این‌که برنامۀ مذکور حاوی باورها و استراتژی‌هایِ  سیاسیِ «سوسیال دموکراسیِ اُرتودوکسِ مارکس محور» است. تا آن‌جا که به ادعای اخیرِ لارس لیح مربوط می‌شود، من در فصل نخست از بخش «دگردیسی آغازین کمونیسم مارکس» در کتاب حاضر تفاوت دیدگاه‌ها‌ی کائوتسکی و مارکس و به‌طور مشخص مغایرت نظر کائوتسکی دربارۀ «ادغام» سوسیالیسم با جنبش کارگری را با دیدگاه مارکس نشان داده ام. بنابراین، ادعای «مارکس‌محور» بودنِ برنامۀ «اِرفورت» حقانیت ندارد. اما با قسمت نخستِ ادعای لارس لیح موافقم و من نیز لنینِ پیش از جنگ جهانی اول را پیرو برنامۀ «اِرفورت» و شخص کائوتسکی می دانم.  در مورد تأثیر کائوتسکی بر لنین، حق با یوکا گرونو ست آن‌جا که در کتابش به‌نام شکل‌گیری مارکسیسم از «دین فکریِ عظیم مارکسیست‌های روسی، از جمله لنین، به کائوتسکی هم در زمینۀ چه‌گونگی بسیج طبقۀ کارگر و هم در مورد شرایط انقلاب سوسیالیستی آینده»۳ سخن می‌گوید. گرونو به‌درستی می‌گوید دین فکریِ عظیم لنین به کائوتسکی تحت شعاع «حملۀ تند و تیز او به کائوتسکی به‌عنوان مرتد» قرار گرفته است:

حملۀ تند و تیز لنین به کائوتسکی به‌عنوان مرتد پس از درگرفتنِ جنگ جهانی اول در واقع بر این واقعیت سرپوش گذاشته است که لنین شاگرد وفادار کائوتسکی بود و از بسیاری جهات برای همیشه شاگرد او باقی ماند، شاگردی که کوشید سوسیال‌دموکراسی آلمان را به الگویی برای نظریه‌پردازی دربارۀ تحولات اجتماعی روسیه و سازمان‌دهی پرولتاریای روسیه برای برپایی انقلاب آیندۀ این کشور تبدیل کند.۴

در فصل‌های آینده به رویاروییِ لنین با کائوتسکی پس از جنگ جهانی اول و نقد لنین بر دیدگاه‌ها‌ی او، نخست دربارۀ امپریالیسم و سپس در مورد دیکتاتوری پرولتاریا و «مرتد» نامیدن او، خواهم پرداخت. اما روشن است که لنین تا پیش از جنگ پیرو سرسخت کائوتسکی بود و حتی برای نقد نظرات بنیان-گذار سوسیال دموکراسیِ روسیه یعنی پلخانف به کائوتسکی استناد می‌کرد. لنین در رویارویی کائوتسکی با برنشتاین نیز مدافع پیگیر کائوتسکی بود و، چنان که در فصل پیشین اشاره کردم، او در چه باید کرد؟ رفرمیست های برنشتاینی و اکونومیست های روسی را از موضع کائوتسکی به نقد کشید. به-طور مشخص، خمیرمایۀ دیدگاه لنین در بارۀ «حزب سیاسی طبقۀ کارگر» همان دیدگاه کائوتسکی است و او نیز همچون کائوتسکی حزب را محصول «ادغام» یا «پیوند» سوسیالیسم با جنبش کارگری می داند.

عنوان فصل اول کتاب لارس لیح همین «ادغام سوسیالیسم و جنبش کارگری» است و، چنان که در مورد کائوتسکی و لنین گفته ام، این دیدگاه حقانیت دارد، مشروط به آن‌که سوسیالیسم را محصول کارِ فکریِ صرفِ روشنفکران بورژوا و جنبش کارگری را تبلور و تجسم کارِ مادیِ صرفِ کارگران بدانیم. همین که به نظریۀ مارکس در این مورد رجوع می‌کنیم و درمی یابیم که، به‌نظر مارکس، جنبش کارگری وحدت «درخودِ» کارِ مادی و کارِ فکری است ــ وحدتی که سپس «برای خود» یعنی کمونیستی می‌شود ــ نظریۀ «ادغام سوسیالیسم و جنبش کارگری» به خشت کجی تبدیل می شود که دیوار نظریه پردازیِ لارس لیح را تا ثریا کج بالا می بَرَد. در این‌جا به ذکر نمونه‌ها‌یی از نظریه‌پردازی لارس لیح در کتابش اشاره می‌کنم، نمونه‌ها‌یی که او خود آنها را به عوامل دیگری نسبت می‌دهد اما به سادگی می توان نشان داد که برخاسته از همان خشتِ کجِ آغازین است.

در فصل پیشین به نامۀ انتقادی به ایسکرا با امضای «جمعی از رفقا» به تاریخ سپتامبر ۱۹۰۱ اشاره کردم که در آن، نویسندگانِ نامه نوشته بودند انعکاس بگومگو و مشاجره‌ها‌ی ایدئولوژیکِ تبعیدیان سیاسیِ روسی مقیم اروپای غربی در ایسکرا جز این‌که تفرقه ای ناخواسته را بر فعالانِ داخلِ روسیه تحمیل کند هیچ اهمیتی برای سیر واقعی جنبش سوسیال‌دموکراسی روسیه ندارد. همان جا افزودم که در پاسخ به همین انتقاد بود که لنین در ایسکرا به گفتۀ لاسال در بارۀ ضرورت تصفیه در حزب برای استحکام آن استناد کرد، گفته ای که لنین سپس با نصب‌اش بر سر درِ چه باید کرد؟ در واقع آن را به فصل-الخطاب این کتاب تبدیل کرد. اما نامۀ «جمعی از رفقا» حاوی دو انتقاد اساسی تر و مهم تر به ایسکرا بود که در این‌جا نخست آنها را توضیح می دهم، سپس به برخورد لارس لیح به آنها می پردازم و سرانجام نشان می دهم که، برخلاف آن‌چه لارس لیح می-پندارد، «اِرفورتیسمِ» کائوتسکی آسیب پذیرتر و شکننده تر از آن است که به کار دفاع از لنین و چه باید کرد؟ بیاید.

«جمعی از رفقا» عیب اصلیِ ایسکرا را این گونه بیان کرده بودند:

عیب اصلیِ این نشریه، که همچون لکۀ سیاهی بر تمام قسمت-هایش نقش بسته است و همۀ عیب های دیگرِ آن را اعم از بزرگ و کوچک باعث می‌شود، اهمیت مبالغه آمیزی است که به تأثیر ایدئولوژیست های جنبش برجریان های گوناگون نسبت  می‌دهد. در عین  حال، ایسکرا توجه بس اندکی به عوامل مادی و محیط مادیِ جنبش می‌کند، عوامل و محیطی که کنش متقابل شان نوع معینی از جنبش کارگری را می آفریند و مسیر آن را تعیین می‌کند، مسیری که ایدئولوژیست ها [یعنی ناشران ایسکرا] ــ با تمام تلاش هایشان ــ نمی توانند آن را عوض کنند، حتی اگر از درست ترین نظریه‌ها‌ و برنامه‌ها‌ الهام بگیرند.۵

چنان‌که می بینیم، منتقدان ایسکرا عیب اصلیِ این نشریه را در این می‌دانند که، از یک‌سو، به کارِ فکریِ ایدئولوژیست ها بیش از حد بها  می‌دهد و، از سوی دیگر، به کارِ مادیِ کارگران بی-توجهی می‌کند، کاری که به نظر منتقدان مسیر جنبش کارگری را تعیین می‌کند و ایدئولوژیست ها، هراندازه هم تلاش کنند و هرقدر هم نظریه‌ها‌ و برنامه‌ها‌ی درستی داشته باشند، نمی-توانند آن را تغییر دهند. به این ترتیب، معنای نظر منتقدان ایسکرا این است که نظریه، حتی اگر «انقلابی» باشد، نمی-تواند جنبش انقلابی به ‌وجود آورد. و این، بیان دیگری است از گفتۀ مارکس در ایدئولوژی آلمانی که بدون طبقه  و جنبش انقلابیِ آن، نظریۀ انقلابی نمی تواند وجود داشته باشد. پاسخ لنین به این نقد، که در مقاله ای با عنوان «سخنی با مدافعان اکونومیسم» در شمارۀ ۱۲ ایسکرا به تاریخ دسامبر ۱۹۰۱ منتشر شد و لنین سپس آن را «خلاصۀ چه باید کرد؟» نامید، چنین است:

آشفتگی فکریِ نویسندگانِ نامه به رابطۀ بین عوامل «مادیِ» (به‌گفتۀ رابوچیه دِلو، خودانگیختۀ) جنبش و ایدئولوژی (آگاهی، «نقشه مندی») مربوط می‌شود. آنها نمی توانند بفهمند که کسی شایستۀ نام «ایدئولوژیست» است که بتواند از جنبشِ خودانگیخته پیشی بگیرد، راه را نشان دهد، و جلوتر از همه مسائل نظری، سیاسی، تاکتیکی و تشکیلاتی را، که «عوامل مادیِ» جنبش به گونۀ خودانگیخته با آنها رو  به  رو می‌شوند، حل کند. برای آن‌که به‌راستی «به عوامل مادیِ جنبش توجه کنیم» باید به گونه ای انتقادی به آنها نگاه کنیم، باید بتوانیم خطرها و عیب های جنبشِ خودانگیخته را نشان دهیم و آن را به سطح آگاهی ارتقاء دهیم.۶

چنان که در جملۀ اخیر لنین آمده است، به نظر او، جنبش خودانگیخته حاوی «خطرها و عیب ها»یی است که سوسیالیست ها باید آنها را نشان دهند و به این ترتیب این جنبش را به سطح جنبش آگاهانه ارتقاء دهند. لنین در   این‌جا برای برخورد با این «خطرها و عیب ها»ی جنبش خودانگیخته واژۀ «نشان دادن» را به کار می برد، اما چنان که در فصل پیشین نقل کردم، او در فصل دومِ چه باید کرد؟ برطرف کردن این «خطرها و عیب ها» را در گرو «جنگیدن» با آگاهیِ خودانگیخته می داند. این نشان می دهد که، به‌نظر لنین، آگاهی خودانگیختۀ کارگران همان ایدئولوژی بورژوایی است که سوسیالیست ها باید با آن مبارزه کنند و ایدئولوژی سوسیالیستی یعنی مارکسیسم را جایگزین آن کنند. از سوی دیگر ــ چنان که پیش‌تر نیز اشاره کردم ــ او در همان فصل دومِ چه باید کرد؟ آگاهی خودانگیخته را «شکل جنینیِ» آگاهی سوسیالیستی می داند. به‌نظر می رسد لنین در چه باید کرد؟ از یک‌سو تحت تأثیرِ بسیار کمرنگ دیدگاه مارکس است که آگاهی خودانگیخته را آگاهی «درخود» (یعنی شکل جنینیِ آگاهیِ «برای خود» یا کمونیستی) می داند، و از سوی دیگر سخت از کائوتسکی الهام می گیرد که آشکارا می گوید سوسیالیسم نه در درون جنبش کارگری بلکه در بیرونِ این جنبش و از سوی روشنفکران بورژوا پدید می آید. زیر تأثیر نیرومند همین دیدگاه کائوتسکی است که لنین از «جنگیدن» با آگاهیِ خودانگیخته سخن می ‌گوید. این تناقض البته حضوری بس ضعیف و کمرنگ و گذرا در چه باید کرد؟ دارد و، چنان که در جا های مختلفِ این کتاب می توان دید، در مجموع به‌سود غلبۀ کاملِ معادل گرفتنِ آگاهی خودانگیخته با ایدئولوژی بورژوایی حل می‌شود. به این ترتیب، پاسخ لنین به نقد مارکسیِ نویسندگان نامۀ نام برده همان جمله ای است که او سپس در چه باید کرد؟ می نویسد: بدون نظریۀ انقلابی جنبش انقلابی نمی تواند وجود داشته باشد.

انتقاد دومِ «جمعی از رفقا» به ایسکرا این است که این نشریه مبارزۀ طبقاتی از موضع طبقۀ کارگر را تحت شعاع مبارزۀ سیاسیِ غیرطبقاتی قرار می‌دهد و در واقع ائتلاف با جریان های بورژوایی به قصد مبارزه با رژیم تزاری را جایگزین مبارزۀ سیاسیِ ضدسرمایه داریِ طبقۀ کارگر  می‌کند:

ایسکرا، به جای آن‌که شکیبایی پیشه کند و برای شرایطی تلاش کند که کارگران خود نیروی کافی برای مبارزه با استبداد را به دست آورند، در جست و جوی یافتنِ متحدانی در صفوف لیبرال ها و روشنفکران است. ایسکرا در این جست و جو اغلب از موضع طبقاتی فاصله می گیرد، تعارض های طبقاتی را مخدوش می‌کند و در عوض نارضایتیِ عمومی از حکومت را برجسته می سازد، اگرچه علت ها و میزان این نارضایتی در میان این «متحدان» بسیار متفاوت است… . موضع ایسکرا برخلاف وظیفۀ اساسیِ سوسیال دموکرات هاست که همانا پرهیز از مخدوش کردن تعارض طبقاتی و نقد نظام بورژوایی و توضیح منافع طبقاتی  است که این نظام را [به دو طبقۀ اساسی] تقسیم می‌کند.۷

در این‌جا نیز موضع نویسندگانِ نامه در واقع استناد به دیدگاه مارکس برای نقد موضع غیرطبقاتیِ ایسکراست. یادآوری می‌کنم که مارکس در اساسنامۀ انترناسیونال اول دو نکتۀ مهم و اساسی را مطرح می‌کند: ۱) رهایی کارگران فقط به نیروی خودِ آنان به دست می آید و ۲) رهایی اقتصادی طبقۀ کارگر هدف بزرگی است که هر جنبش سیاسی باید در خدمت آن قرار گیرد. نویسندگانِ نامه در نقد خود بر ایسکرا به این نکته اشاره می‌کنند که کارگران برای مبارزه با استبداد تزاری باید به نیروی خود تکیه کنند، و نیز تأکید می‌کنند که نارضایتیِ سیاسی از حکومت باید درخدمت مبارزۀ طبقاتیِ کارگران با نظام بورژوایی قرار گیرد. به این ترتیب، نویسندگانِ نامه موضع ایسکرا را نوعی رژیم ستیزیِ فراطبقاتی می دانند، که مغایر با موضع طبقاتیِ مارکس است. لنین اما این نقد را نیز همچون انتقاد نخست زیان بار می داند و می نویسد:

برعکس، ما به خود می بالیم که ایسکرا به نارضایتیِ سیاسی در میان تمام اقشار جمعیت دامن می زند؛ تنها چیزی که ما را متأسف می‌کند این است که نمی توانیم این کار را در مقیاسی بس گسترده تر انجام دهیم. این گفته درست نیست که ما با این اقدام موضع طبقاتی را مخدوش می‌کنیم… . سوسیال دموکراسی همچون پیشاهنگ مبارزه برای دموکراسی فعالیت های اقشار مختلف اپوزیسیون را رهبری می‌کند، اهمیت سیاسیِ عمومیِ مبارزات جانبدارانه و حرفه ایِ آنها را با حکومت برایشان توضیح می‌دهد، آنان را به حمایت از حزب انقلابی می کشاند، و در صفوف خود رهبرانی را تربیت می‌کند که می توانند بر تمام اقشار اپوزیسیون تأثیر سیاسی بگذارند. هرگونه چشم پوشی از این وظیفه … در حکم دفاع از عقب ماندنِ سوسیال دموکرات ها از جنبش دموکراتیکِ سراسری است؛ در حکم تسلیم رهبریِ این جنبش به دموکراسی بورژوایی است.۸

چنان که می  بینیم، در گفته‌ها‌ی لنین کمترین نشانی از محوریت مبارزۀ طبقاتیِ سرمایه ستیزانۀ طبقۀ کارگر و به کارگرفتن «جنبش دموکراتیک» در ‌خدمت این مبارزه به‌چشم نمی خورد. برعکس، آن‌چه می بینیم تبدیل طبقۀ کارگر به سیاهیِ لشکر «جنبش دموکراتیک» به‌وساطت «حزب انقلابی» برای رقابت با «دموکراسی بورژوایی» است، رقابتی که، چنان که پیش‌ترگفته ام، هدفش به چنگ آوردن قدرت سیاسی برای برپایی سرمایه داریِ دولتی در مقابل سرمایه‌داریِ بازار است. منظور لنین از «عقب-ماندنِ» سوسیال‌دموکرات ها از «جنبش دموکراتیک»، که سپس با عناوینی چون «دنباله روی از توده‌ها‌» یا «سرفرودآوردن در مقابل جنبش خودانگیختۀ توده‌ها» به یکی از مضمون‌های اصلیِ چه باید کرد؟ تبدیل می‌شود، تأکید بر این نکته است که سوسیال دموکرات ‌ها در رقابت برای به دست گرفتن رهبریِ مبارزۀ مردم با استبداد تزاری نباید از لیبرال ها و اس‌ـ ارها و دیگر جریان های سیاسیِ اپوزیسیون عقب بمانند. به عبارت دیگر، دعوای لنین با این جریان ها بر سر قدرت سیاسی بود و طبقۀ کارگر فقط تا آن‌جا به درد لنین می خورد که به سلطۀ او و حزبش بر اپوزیسیون سیاسی کمک می‌کرد. و این درست عکس موضع مارکس یعنی به‌کارگرفتن هرگونه جنبش سیاسی در خدمت مبارزۀ طبقۀ کارگر بر ضد سرمایه داری بود.

حال بپردازیم به آن‌چه لارس لیح در کتاب بازیابیِ لنین دربارۀ بحث  و جدل لنین با «جمعی از رفقا» می گوید. لارس لیح می نویسد:

متأسفانه بحث و جدل لنین با نویسندگان نامۀ جمعی مسائل را مغشوش کرده است ــ در واقع، این تأثیر را به‌جا گذاشته که [گویا] لنین به «عوامل مادی» به طور عام و جنبش کارگری به طور خاص مشکوک و بدبین است. این مسئله چه‌گونه اتفاق افتاد؟۹

 من در بررسی کتاب چه باید کرد؟ در فصل پیشین نگاه لنین به کارِ مادی و جنبش کارگری را توضیح دادم و نوشتم این نگاه حاوی حاکمیت و برتری کارِ فکریِ محض، یعنی ایدئولوژی، بر کارِ مادی است، و همین توضیح نشان می‌دهد که مشکل لنین با جنبش کارگری چیزی فراتر از «شک» و «بدبینی» به این جنبش است. برخورد ایدئولوژیک لنین با جنبش کارگری چنان آشکار و عیان است که حتی لارس لیح، که مدافع دیدگاه لنین است، نتوانسته آن را نادیده بگیرد. اما او نمی خواهد به ریشۀ آن دست ببرد و، از همین رو، آن را به «اغتشاش»ی نسبت می‌دهد که، به‌نظر وی، در بحث لنین با «جمعی از رفقا» روی داده است. لارس لیح دو دلیل را باعث این «اغتشاش» می داند. نخست این‌که، به‌نظر او، لنین نویسندگان نامۀ جمعی و اکونومیست های رابوچیه دِلو را با یک چوب می راند. می‌نویسد:

برخورد صرفاً جدلیِ لنین با معادل گرفتن «عوامل مادیِ» مورد نظر نویسندگان نامۀ جمعی و «جنبش خودانگیختۀ» کریچفسکی این واقعیت را مخدوش می‌کند که کریچفسکی و نویسندگان نامه برداشت های تجربیِ یکسره متفاوتی از جنبش کارگریِ روسیه در آن زمان داشتند. مثلاً «رویدادهای بهار» ۱۹۰۱ را در نظر بگیرید. از نظر ایسکرا، نویسندگان نامۀ جمعی اهمیت انقلابیِ این رویدادها را دست‌کم می گرفتند، حال آن‌که کریچفسکی به آنها بیش از حد بها می داد.۱۰

بدین سان، به نظر لارس لیح، یک دلیل «اغتشاش» در بحث لنین با «جمعی از رفقا» وجود تناقض در برخورد لنین با این جمع است، تناقضی که در آن از یک‌سو لنین این جمع را با اکونومیست ها یک کاسه می‌کند و، از سوی دیگر، دیدگاه این دو را دربارۀ جنبش کارگری روسیه در سال ۱۹۰۱ متفاوت می بیند. حال آن‌که، همان گونه که در نقل قول  فوق از لنین آمده است، آن‌چه لنین دربارۀ یکسانی و یک کاسه بودنِ دیدگاه‌ها‌ی «جمعی از رفقا» و اکونومیست هایی چون کریچفسکی می گوید نه به دیدگاه‌ها‌ی آنها در مورد جنبش کارگری روسیه در سال ۱۹۰۱ بلکه به نظرات آنها دربارۀ رابطۀ «جنبش خودانگیخته» و «آگاهی سوسیالیستی» مربوط می‌شود. نتیجۀ این خلط مبحث این است که لارس لیح به طور ضمنی نظر لنین را در بارۀ یکسانیِ دیدگاه‌ها‌ی «جمعی از رفقا» و اکونومیست ها در مورد رابطۀ «جنبش خودانگیخته» و «آگاهی سوسیالیستی» تأیید می‌کند. حال-آن‌که یکسانیِ این دیدگاه‌ها‌ حقیقت ندارد.

واقعیت این است که، همان گونه که پیش‌تر اشاره کردم، اختلاف لنین با اکونومیست ها به مبحث «سازمان انقلابیون» یعنی ابزار مبارزۀ سیاسی با تزاریسم بر می‌گشت. تا آن‌جا که به «سازمان کارگران» مربوط می‌شد آنها اختلافی با یکدیگر نداشتند. آنان هر دو «سازمان کارگران» را ابزار مبارزۀ صرفاً اقتصادی و حداکثر مبارزۀ سیاسیِ اتحادیه ایِ کارگران می‌دانستند و هرگونه احتمالی را برای ارتقای این سازمان تا سطح تشکیلاتی برای مبارزۀ ضدسرمایه داریِ طبقۀ کارگر منتفی می‌دانستند. به این ترتیب، لنین و اکونومیست ها هر دو مبارزۀ اقتصادی و سیاسیِ ضدسرمایه‌داری طبقۀ کارگر را به دو شکل جداگانه از مبارزه تقسیم می‌کردند که در دو عرصه یا دو سطح متفاوت و جدا از یکدیگر روی می‌دهند و، بدین‌سان، برای این عرصه‌ها دو شکل متفاوت از سازمان‌دهی قائل می‌شدند. لنین در وظایف سوسیال دموکرات های روسیه مبارزۀ اقتصادی را مبارزۀ «سوسیالیستی» و مبارزۀ سیاسی را مبارزۀ «دموکراتیک» طبقۀ کارگر می نامد، که با دیدگاه مارکس مغایرت دارد. مارکس در مانیفست کمونیسم می گوید هر مبارزۀ طبقاتیِ کارگران یک مبارزۀ سیاسی است، یعنی مبارزۀ سرمایه ستیزانه و کمونیستیِ کارگران به صورت طبقه لزوماً مبارزه ای است بر ضد دولتِ سرمایه داری، یعنی مبارزه ای است دموکراتیک. مارکس در همان مانیفست نخستین گام انقلاب کارگری را پیروزی در نبرد برای «دموکراسی»، یعنی کنار  زدن دولت سرمایه داری و کسب قدرت سیاسی، می نامد. پس، از نظر مارکس، مبارزۀ سوسیالیستیِ طبقۀ کارگر در عین  حال مبارزه ای است دموکراتیک. به عبارت دیگر، از منظر مارکس، مبارزۀ طبقاتیِ کارگران در آنِ واحد هم سوسیالیستی است و هم دموکراتیک. در دیدگاه او، نیرویی که طبقۀ کارگر در هر دو جبهۀ سوسیالیستی و دموکراتیک بر ضد آن می‌جنگد سرمایه‌داری است، یعنی طبقۀ کارگر در هر دو جبهه تنهاست و مضمون مبارزۀ طبقاتیِ او با سرمایه‌داری هم سوسیالیستی است و هم دموکراتیک. رابطۀ این مبارزۀ طبقاتیِ سرمایه‌ستیزانه با جنبش‌های سیاسیِ طبقات و اقشار تحت ستم سیاسی را نیز مارکس در اساسنامۀ انترناسیونال اول این‌گونه بیان کرده است: رهایی اقتصادی طبقۀ کارگر هدف بزرگی است که هر جنبش سیاسی دیگری باید تابع ان باشد.  به عبارت دیگر، مارکس می‌گوید طبقۀ کارگر تنها در صورتی می‌تواند با طبقات و اقشار دیگر متحد شود که آنها برنامۀ سوسیالیستی او را بپذیرند.

اما لنین، بر اساس آن‌چه در وظایف سوسیال دموکرات های روسیه آمده است، می گوید طبقۀ کارگر در یک سطح با کارفرمایان مبارزۀ سوسیالیستی می‌کند و در سطح دیگر با دولت به  مبارزۀ دموکراتیک می پردازد.۱۱ در عرصۀ اول تنهاست، اما در عرصۀ دوم متحدانی دارد که همانا طبقات و اقشاری از جامعه-اند که تحت ستم سیاسی قرار دارند. بنابراین، آن‌چه لنین می-گوید درست برعکس سخن مارکس است. به‌نظر لنین، طبقۀ کارگر باید با دیگر اقشار و طبقات تحت ستم سیاسی متحد شود تا به‌اتفاق یکدیگر دولتی چون دولت تزار را سرنگون کنند و جمهوری دموکراتیکِ متشکل از نمایندگان این اقشار و طبقات را بر پا دارند. بر اساس آن‌چه مارکس در اساسنامۀ انترناسیونال اول می گوید، اقشار و طبقات دیگرند که زیر پرچم طبقۀ کارگر گرد می آیند، حال آن‌که در دیدگاه لنین طبقۀ کارگر است که با طبقات و اقشار دیگر متحد می‌شود و در واقع زیر پرچم آنها می رود. در این دیدگاه، حتی اگر رهبری «انقلاب دموکراتیک» با طبقۀ کارگر باشد، این طبقه ناگزیر است برنامۀ بورژوازی را پیاده کند، یعنی نیروهای مولدۀ سرمایه داری را رشد دهد. این نظریه را لنین دربارۀ انقلاب ۱۹۰۵ روسیه بیان می‌کند. او در دو تاکتیک سوسیال‌دموکراسی در انقلاب دموکراتیک می نویسد، این انقلاب، انقلابی است بورژوایی اما بدون بورژوازی. یعنی طبقۀ کارگر در این انقلاب همان کاری را می‌کند که بورژوازی قرار بوده بکند: رشد نیروهای مولدۀ سرمایه‌داری. بر اساس همین دیدگاه است که لنین ــ چنان که در فصل‌های آینده خواهیم دید ــ پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ رشد نیروهای مولده تحت «رهبری طبقۀ کارگر» را (که منظور از آن رهبری حزب بلشویک است) «سرمایه داری دولتی» می-نامد که، به نظر او، با سوسیالیسم فقط یک گام فاصله دارد.

بدین‌سان، لنین و  اکونومیست ها یک وجه مشترک اساسی داشتند و آن آویزان ساختن مبارزۀ سیاسیِ طبقۀ کارگر به احزاب سیاسیِ بیرون از طبقۀ کارگر بود. اکونومیست ها مبارزۀ سیاسیِ طبقۀ کارگر را به حزب بورژوازی لیبرال آویزان می‌کردند، حال  آن‌که لنین این مبارزه را به «سازمان انقلابیون حرفه ای» یا «حزب سیاسیِ طبقۀ کارگر» وابسته می‌کرد. هیچ‌کدام نمی خواستند طبقۀ کارگر در مبارزۀ سیاسی با بورژوازی روی پای خود بایستد. درحالی‌که، چنان که دیدیم، نویسندگان نامۀ «جمعی از رفقا» از مبارزۀ طبقۀ کارگر با استبداد تزاری به نیروی خودِ این طبقه سخن می گویند. آنها آشکارا به ایسکرا انتقاد می‌کنند که درحالی که طبقۀ کارگر نیروی کافی برای مبارزه با تزاریسم ندارد، او دنبال متحد سیاسی در میان «لیبرال ها و روشنفکران» می گردد. به‌نظر آنها، این گرایشِ ایسکرا مبارزۀ طبقاتیِ کارگران با بورژوازی را مخدوش می‌کند. مضمون نقد «جمعی از رفقا» به طور خلاصه این است که محور مبارزۀ طبقۀ کارگر باید پیش از هرچیز تلاش سازمان یافته برای رهایی اقتصادی از مناسبات سرمایه داری باشد، و اتحاد این طبقه با هر نیرو و جنبش سیاسیِ دیگر باید تابع این مبارز ۀ سازمان-یافته باشد. همین نقد، موضع «جمعی از رفقا» را نه تنها از لنین بلکه از اکونومیست ها نیز متمایز می‌کند. «جمعی از رفقا»، برخلاف اکونومیست ها، مبارزۀ سیاسیِ طبقۀ کارگر با رژیم تزاری را رد نمی‌کنند، بلکه معتقدند این مبارزه باید از موضع ضدسرمایه داری انجام گیرد.

بنابراین، استدلال نخست لارس لیح در بارۀ وجود «اغتشاش» در بحث لنین با «جمعی از رفقا» و مضمون تلویحیِ آن یعنی یکسانیِ دیدگاه «جمعی از رفقا» با اکونومیست ها بی‌اساس است. این «اغتشاش» بر درک تحریف‌‍آمیز یا وارونه‌ای از واقعیتِ دیدگاه «جمعی از رفقا» مبتنی است، درکی که مضمون این دیدگاه را در بارۀ ناتوانی جنبش کارگری روسیه در روی  پای -خود  ایستادن برای مبارزۀ سیاسی از موضع سرمایه‌ستیزانه را «بدبینانه» می‌نامد، «بدبینی»یی که نشانی از آن در نامۀ «جمعی از رفقا» دیده نمی‌شود.

عزیمتگاه استدلال دوم لارس لیح برای وجود «اغتشاش» در بحث لنین با «جمعی از رفقا» نیز همین «بدبینیِ» ادعایی است. لارس لیح واقعیتِ نامۀ «جمعی از رفقا» را نادیده می‌گیرد و پیام آن را به‌گونه‌ای بیان می‌کند که گویا آنها گفته‌اند:

در حال حاضر کارگران روس در سطح بالایی از انرژی انقلابی قرار ندارند، و تمام پاکدامنی و هوش و ذکاوتِ سوسیال-دموکراتیک شما [یعنی ایسکرایی ها] نیز نمی تواند این واقعیت تأسف بار را از میان بردارد.۱۲

چنان که از نامۀ «جمعی از رفقا» نقل کردم، آن‌چه در این نامه مورد نقد قرارگرفته نه جنبش کارگریِ روسیه بلکه ایسکرا و برخورد نخبه‌گرایانۀ آن با این جنبش است:

ایسکرا توجه بس اندکی به عوامل مادی و محیط مادیِ جنبش می‌کند، عوامل و محیطی که کنش متقابل شان نوع معینی از جنبش کارگری را می آفریند و مسیر آن را تعیین می‌کند، مسیری که ایدئولوژیست ها [یعنی ناشران ایسکرا] ــ با تمام تلاش هایشان ــ نمی توانند آن را عوض کنند، حتی اگر از درست ترین نظریه‌ها‌ و برنامه‌ها‌ الهام بگیرند.۱۳

در «نامۀ جمعی» هیچ نشانی از فقدان چیزی به نام «انرژی انقلابی در کارگران روسی» و بدبینی و نومیدی نویسندگان نامه نسبت به جنبش کارگری روسیه در سال ۱۹۰۱ به‌چشم نمی‌خورد. نویسندگان نامه از برخورد ایسکرا با جنبش کارگری روسیه ناراضی اند و می‌نویسند ایسکرا به‌جای توجه به جنبش مادی طبقۀ کارگر روسیه به عبث می کوشد با ایدئولوژیِ خود مسیر این جنبش را عوض کند. لارس لیح سناریوی یکسره متفاوت و وارونه‌ای را به نویسندگان نامه نسبت می‌دهد. او مدعی است که نویسندگان نامه از جنبش کارگری روسیه ناراضی و نومیدند تا بدان پایه که معتقدند حتی «تمام پاکدامنی و هوش و ذکاوت» ایسکرایی ها و «درست ترین نظریه‌ها‌ و برنامه‌ها‌« ی آنها نیز نمی تواند «واقعیت تأسف بار این جنبش را از میان بردارد» و «مسیر این جنبش را عوض کند». به نظر لارس لیح، لنین در پاسخ خود به نویسندگان نامۀ انتقادی در واقع می‌خواهد توجه آنان را به جوش و خروش انقلابی در میان کارگران روسیه جلب کند و به این ترتیب بدبینی و نومیدی آنها را به نقد بکشد:

لنین، در پاسخ خود، بر این نکته تأکید می‌کند که رهبری الهام‌‌بخشِ سوسیال دموکراتیک، به ویژه در شرایط کنونی و دقیقاٌ به این علت که غلیانی انقلابی در میان کارگران وجود دارد، می تواند تغییر بزرگی در اوضاع پدید آورد.۱۴

روشن است که این سناریو هم حاوی تحریف دیدگاه نویسندگان نامۀ انتقادی به ایسکراست و هم دیدگاهی غیرواقعی را به لنین نسبت می‌دهد. اما چرا لارس لیح به این سناریو متوسل می‌شود؟ پیش‌تر به این پرسش پاسخ دادم. اما روشن تر  شدن این پاسخ مستلزم بررسیِ نگاه لارس لیح به متن کتاب چه باید کرد؟است.

چنان که گفتم، ادعای اصلیِ لارس لیح در کتاب بازیابیِ لنین این است که لنین سوسیال دموکراتی «اِرفورتی» یعنی پیرو برنامۀ «اِرفورتِ» حزب سوسیال دموکراتِ کارگریِ آلمان به رهبریِ کائوتسکی است. هدف تمام تلاش های او در این کتاب آن است که این ادعا را ثابت کند. از جملۀ این تلاش ها یکی کوشش برای نشان دادن این نکته است که دو قطعۀ معروفِ چه باید کرد؟ ــ که منتقدانِ این کتاب دیدگاه‌ها‌ی لنین را عمدتاً با استناد به آنها نقد می‌کنند و لارس لیح خود آنها را «قطعات فضاحت-بار» می نامد ــ نه از «اِرفورتی» بودنِ لنین بلکه از عوامل دیگری سرچشمه می گیرند. لارس لیح این تلاشِ خود را «کنارزدن پرده» می نامد و می نویسد:

پردۀ حایلی بیشترِ خوانندگانِ چه باید کرد؟ را از  نمایش «اِرفورتی»یی که در صفحات این کتاب اجرا می‌شود، جدا می‌کند. این پرده عبارت است از دو قطعه از مشهورترین قطعات چه باید کرد؟، قطعاتی که در شرح های جنبیِ این کتاب مدام از آنها همچون جوهر نگرش لنین یاد می‌شود. … در یکی از این قطعات، لنین می‌گوید: «آگاهی سوسیال-دموکراتیک را فقط از بیرون می توان به درون کارگران برد. تاریخ تمام کشورها نشان می‌دهد که طبقۀ کارگر با تلاش خود فقط می تواند به آگاهی اتحادیه ای دست پیدا کند». و در قطعۀ دیگر، لنین اعلام می‌کند: «وظیفۀ سوسیال دموکراسی، جنگیدن با جنبش خودانگیخته و تغییر مسیر این تلاش خودانگیخته و تریدیونیونیستیِ جنبش کارگری برای آوردنِ آن از زیر پر و بال بورژوازی به زیر پر و بال سوسیال دموکراسی انقلابی است». … از زمان انتشار چه باید کرد؟ به بعد، با این قطعات دو گونه برخورد شده است. در یکی از این برخوردها، این دو قطعه کلید درک نگرش لنین شمرده شده است. از منظر این برخورد، تمام آثار دیگرِ لنین را باید از خلال منشوری دید که به‌نظر می رسد این قطعات به آن معنا می‌دهند. در برخورد دیگر، حساب این قطعات به عنوان فرمول بندی هایی جدلی که پرتو چندانی بر نگرش لنین نمی اندازند از حساب این نگرش جدا می‌شود. … تفسیرهای مدرّسانه [از چه باید کرد؟] بر برخورد نخست مبتنی اند. من، همچون کسی که می خواهد پرده را از روی نمایش «اِرفورتیِ» لنین کنار بزند، [در این کتاب] روایتی تعرضی از برخورد دوم را به اجمال شرح می-دهم.۱۵

لارس لیح سپس با طرح این پرسش که «چرا لنین این قطعات را نوشت؟»۱۶ به ذکر دلایل آن می پردازد. او می نویسد قصد اولیۀ لنین نوشتن اثری اثباتی و غیرجدلی برای مقاصد عملیِ مربوط به تبلیغ سیاسی، سازمان دهی حرفه ای و استفاده از ارگان حزب برای وحدت بخشیدن به حزب بود. اما هنگامی که رابوچیه دِلو (ارگان «اتحاد سوسیال دموکرات های روسیه در خارج کشور» به سردبیریِ بوریس کریچفسکی) در پاییز ۱۹۰۱ بحث و جدل را با  ایسکرا آغاز کرد، لنین طرح اولیۀ خود را برای نوشتن چه باید کرد؟ تغییر داد و دو فصل جدلیِ جدید را به آغاز کتاب افزود. قطعاتِ مورد بحث هر دو در فصل دوم کتاب با عنوان «جنبش خودانگیخته ی توده‌ها‌ و آگاهی سوسیال‌دموکراتیک» آمده-اند. پس، به‌نظر لارس لیح، نخستین دلیلی که لنین را به نوشتن قطعات مورد بحث واداشت «جدل خشمگینانۀ»۱۷ او با کریچفسکی بود. دلیل دیگری که لارس لیح برای نوشتن این قطعات می آورد دریافت نامۀ «جمعی از رفقا» بود که، چنان که دیدیم، ایسکرا را مورد نقد قرار می داد. به نظر لیح، اقتضاهای جدل با نویسندگان این نامه باعث شد که لنین تأکیدِ نامه را بر ناتوانی سوسیال دموکرات ها از «تغییر مسیر»۱۸ جنبش کارگری از جنس تأکید کریچفسکی بر «خودانگیختگی» بداند و بدین سان آنها را با یک چوب براند، حال آن‌که ــ به‌نظر لارس لیح ــ آنها از دو موضع متفاوت ایسکرا را نقد می‌کردند. دلیل سومی که لیح برای نوشتنِ قطعات مورد بحث ذکر می‌کند انتشار نقد کائوتسکی بر برخی پیشنهادهای اصلاحی دربارۀ برنامۀ حزب سوسیال‌دموکرات اتریش بود، نقدی که در پاییز ۱۹۰۱ در نویه تسایت، ارگان حزب سوسیال دموکراتِ کارگریِ آلمان، چاپ شده بود. به‌نظر لارس لیح، لنین یکی از قطعات این نقد را برای تقویت برخوردش با رابوچیه دِلو و نامۀ «جمعی از رفقا» مناسب یافت: این قطعه که آنها هر دو رسالت اساسیِ سوسیال دموکراسی را برای رساندن پیام سوسیالیسم به گوش کارگران نادیده گرفته اند. کائوتسکی در این قطعه «با گفتنِ این که پیام سوسیالیسم «از بیرون» به درون جنبش کارگری برده می‌شود، داستان معروف ادغام [سوسیالیسم با جنبش کارگری] را باز می‌گفت».۱۹ بدین سان، به‌نظر لارس لیح، لنین با استفاده از واژگان ناهمگونی که نویسندگان دیگر آنها را بر اساس اقتضاهای جدلی فرمول بندی کرده بودند به نوشتن فصل دومِ چه باید کرد؟ به ویژه قطعات مذکور پرداخت. این واژگان عبارت بودند از «خودانگیختگیِ» کریچفسکی، «تغییر مسیرِ» نامۀ «جمعی از رفقا» و «از بیرونِ» کائوتسکی. افزون بر این، لارس لیح معتقد است که ترجمۀ واژه‌ها‌ی روسیِ stikhiinost و sovlech به ترتیب به واژه‌ها‌ی انگلیسیِ spontaneity و divert این اغتشاشِ جدل‌محور را تشدید کرده است. به‌نظر لیح، آن واژه‌ها‌ی روسیِ معانی دیگری نیز دارند که این معادل های انگلیسی آنها را نمی رسانند.

لارس لیح لنین را در جدل با مخالفان ایسکرا برحق می داند، زیرا به‌نظر او لنین می خواهد چیزی را اثبات کند که کل جنبش سوسیال دموکراسی آن را پذیرفته بوده، و آن هم این است که جنبش سوسیال دموکراسی محصول ادغام سوسیالیسم و جنبش کارگری است. منتها، به‌نظر لارس لیح، متأسفانه لنین به دلایل بالا نتوانسته این کار را به خوبی انجام دهد و نتیجۀ این ناتوانی رواج برداشت نادرست از نگرش لنین است. او به کسانی که قطعات فوق از فصل دومِ چه باید کرد؟ را دال بر آن می دانند که لنین به جنبش خودانگیختۀ کارگران خوش‌بین نیست پیشنهاد می‌کند یا این «بدبینی» را در نوشته‌ها‌ی دیگرِ لنین نشان دهند یا توضیح دهند که چه شد که لنین نگرش واقعی خود را در قالب این قطعات بیان کرد:

خطاب به مدافعان تفسیر مدرسانه از [دیدگاه لنین] می‌گویم مسئله از دو حال خارج نیست: یا «بدبینیِ» ادعاییِ لنین دربارۀ [جنبش خودانگیختۀ] کارگران در نوشته‌ها‌ی دیگرِ لنین نیز بیان شده است، که در این صورت چرا ادعای خود را با استناد به این نوشته‌ها و بدون استناد به قطعات فضاحت باری که در مظان شک و تردید قرار دارند، اثبات نمی‌کنید؟… یا، برعکس، این «بدبینی» فقط در این قطعات دیده می‌شود، که در این حالت می توانید توضیح دهید که چرا لنین نگرش واقعی خود را فقط به صورت یک بداهه-پردازیِ مغشوش و  دقیقۀ نودی بیان کرد.۲۰

در پاسخ به این پیشنهادِ لارس لیح باید بگویم که کتاب حاضر، نه تنها با استناد به «قطعات فضاحت بار» فوق، نه تنها با نقد کل کتاب چه باید کرد؟ بلکه با توجه به اکثر آثار لنین، دگردیسی نظریۀ مارکس دربارۀ جنبش کارگری را به نگرش نخبه گرایانه و ایدئولوژِیک لنین نشان داده  است. در مورد قطعات فوق نیز نکاتی در این قطعات مورد نقد قرار گرفته که لارس لیح نتوانسته است هیچ استدلال قانع کننده ای دربارۀ آنها بیاورد. برای مثال، در این‌ نقد نشان داده  شده که این دیدگاه که سوسیالیسم «در بیرونِ» جنبش کارگری شکل می گیرد و سوسیالیست ها سپس آن را به «درون» جنبش کارگری می‌برند دیدگاهی بورژوایی است که مارکس نظریۀ خود را از جمله بر نقد آن بنیاد گذاشته است. از سوی دیگر، با تفکیک آگاهی خودانگیختۀ کارگران از ایدئولوژی یی که جامعۀ بورژوایی در مغز کارگران فرو می‌کند، شرح داده  شده که مارکس ارتقای آگاهی خودانگیخته و بدین سان تبدیل طبقۀ کارگر «درخود» به «برای خود» را ممکن می داند، که خود به‌معنای رد نظر لنین دربارۀ «جنگیدن» با جنبش خودانگیختۀ طبقۀ کارگر است. هم نظریۀ بردنِ سوسیالیسم از «بیرون» به «درون» جنبش کارگری و هم تز «جنگیدن» با آگاهی خودانگیختۀ کارگران از نگرش بورژوایی و نخبه‌گرایانه ای حکایت می‌کند که در تار و پود نظریۀ کائوتسکیستی- لنینیستیِ «ادغام» سوسیالیسم و جنبش کارگری تنیده شده است. نفس سخن گفتن از «ادغام» سوسیالیسم و جنبش کارگری به معنی پذیرش این است که اولاً سوسیالیسم در بیرونِ جنبش کارگری به‌وجود می آید و از «بیرون» به «درون» جنبش کارگری برده می‌شود و، ثانیاً، سوسیالیسم با این هدف به درون جنبش کارگری برده می‌شود که با آگاهی خودانگیختۀ کارگران، که به‌نظر لنین همان ایدئولوژی بورژوایی است، «بجنگد» یعنی آن را از زیر پر و بال بورژوازی بیرون آورد و به زیر پر و بال سوسیال‌دموکراسی بیاورد . به سخن دیگر، هر دو این تزها از نظریه ای سرچشمه می گیرند که متأسفانه لارس لیح بنیاد تمام کتاب خود را بر آن قرار داده است: کائوتسکیسم یا، به‌گفتۀ لارس لیح، اِرفورتیسم. لارس لیح علت «فضاحت بار»  بودنِ قطعات نقل شده از  چه باید کرد؟ را باید نخست در خودِ برنامۀ اِرفورتِ کائوتسکی و سپس در پیروی لنین از آن جست و جو کند. در این جست و جوست که او می تواند دریابد که فضاحت بورژوایی در نفس نظریۀ «ادغام سوسیالیسم و جنبش کارگری» نهفته است. در غیر این صورت، مطالب کتاب او مصداق بارز «هیاهوی بسیار برای هیچ» است، چرا که بنیادش ضعیف تر و شکننده تر از آن است که به کارِ دفاع از نظرات لنین و کتاب چه باید کرد؟ بیاید.

خرداد ۱۴۰۱

*فصل سوم از مبحث «لنین و دگردیسی قطعی کمونیسم مارکس»

پی‌نوشت‌ها

  Lih, Lars T., Lenin Rediscovered, What Is to Be Done? in Context, Haymarket Books, 2008.

۲ Ibid., p.35

۳ Gronow, Jukka, On the Formation of Marxism, Brill, 2016, p. 6.

۴ Ibid., p. 6-7.

۵ Lenin, V.I., What Is to Be Done? Burning Questions of Our Movement, Collected Works, Vol.5, Progress Publishers, 1977, p.313.

۶ Lenin, V.I., “A Talk with Defenders of Economism”, Collected Works, Vol.5, Progress Publishers, 1977, p.315-6.

۷ Ibid., p.314-5. Bracket is added.

۸ Ibid. p.318-19.

۹ Lih, Lars T., Lenin Rediscovered, What Is to Be Done? in Context, Haymarket Books, 2008, p.351.

۱۰ Ibid. p.352.

۱۱ Lenin, V.I., “The Tasks of the Russian Social-Democrats”, Collected Works, Vol. 2, Progress Publishers, 1977, pp.323-47.

۱۲ Lih, Lars T., Lenin Rediscovered, What Is to Be Done? in Context, Haymarket Books, 2008, p.353.

۱۳ Lenin, V.I., “A Talk with Defenders of Economism”, Collected Works, Vol.5, Progress Publishers, 1977, p.313. Bracket is added.

۱۴ Lih, Lars T., Lenin Rediscovered, What Is to Be Done? in Context, Haymarket Books, 2008, p.353.

۱۵ Ibid., p.390-91.

۱۶ Ibid., p.391

۱۷ Ibid., p. 214.

۱۸ Ibid., p.390.

۱۹ Ibid., p.393.

۲۰ Ibid. p.396.

https://akhbar-rooz.com/?p=157436 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حسن نکونام
حسن نکونام
1 سال قبل

اول / سپاس از آقای حکیمی برای تلاش های ایشان به غنای جنبش نوین سوسیالیستی. اگر کار ترجمه را کاری بدانیم که جنبه های مختلفی مانند فن و هنر و روانی و سلاست و انتخاب واژه های مناسب را در بر می گیرد، ترجمه مباحث نظری، کاری نسبتن دشوار می باشد. در یک بحث نظری، موضوعات مختلفی در هم تنیده می شوند، که چنانچه مترجم نتواند در این تنیدگی، سررشته موصوع اصلی بحث را حفظ کند، خواننده سرگردان می شود، و به کنه آنچه که موضوع اصلی بحث است، نخواهد رسید. ترجمه آقای حکیمی، بگونه ای است که، بر این تنیدگی چنان مسلط است ، که نه تنها رشته اصلی بحث گم نمی شود، بلکه نگارش وی، انسان را ترغیب به تعمق کامل، تا رسیدن به سرمنزل مقصود می کند.

دوم / بر اساس تز لنین و دیگران، که گویا سوسیالیسم را باید از « بیرون » طبقه کارگر به « درون » این طبقه برد، بیش از یک قرن است که صدها « حزب کمونیست» در سراسر دنیا تشکیل شده است. مواردی را نمی بینیم که این تز « عملی » شده باشد. آن مواردی هم که ادعای عملی شدن آن شده است و می شود، به سلطه بلامنازع همان احزاب منجر شده است. در آن جاهائی هم که اعضائی از این احزاب به درون طبقه کارگر رفته اند تا سوسیالیسم را بدرون طبقه « ببرند »، بجای اینکه کارگر را « سوسیالیست » کنند، او را « حزبی » کرده اند تا با استفاده ابزاری از وی، وسیله ای برای « تداوم سلطه حزب » بسازند.              سوم / به همین بیش از یک دوجین حزب کمونیست در ایران خودمان بنگرید. همه این ها، خود دنباله رو کارگران شده اند. منتظرند تا کارگران حرکتی بکنند، و این احزاب آز آنها « پشتیبانی » بکنند. احزابی که « سایت داری » می کنند. کارشان نگارش حرکت « خود کارگران » است.

جنبش نوین سوسیالیستی، به یک کنکاش نظری قدرتمند نیاز دارد، تا بتواند بر بیراهه هائی که بیش از قرن، بر این جنبش سنگینی کرده است، فائق آید. خوشبختانه بسیاری از پیروان مارکس در ایران، هر کدام بنوبه خود، به این امر مهم مشغولند.

حسن نکونام

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x