شامگاه با تاریکترین سرانجامها رُخ مینمود
و شب با تاریکترین بیخوابیها،
بامداد با تاریکترین پیغامها
و روز با تاریکترین بیداریها،
اگر که عشق، از چشمها بر نمیدَمید.
«»
آسمان، از آسمانبودن سر باز میزد
خورشید، از خورشیدبودن
و ماه هم، و ستاره هم،
اگر که عشق، همچون شبتابی، در سیاهچالها نمیرخشید.
«»
نسیم از وزیدن باز میمانْد
ابر از باریدن
و پرنده از پریدن،
اگر که عشق، دوشادوشِ دستها در خیابانها نمیرزمید.
«»
آب از آببودهگی تَن میزد
چشمه از چشمهگی
و رودخانه از رودخانهگی،
اگر که عشق، همراهِ این گُلِ کوچکِ تُرد، در دشتها نمیرقصید.
«»
خاک از رویاندن، رویْ بر میتافت
دانه از روئیدن
و جوانه از رویْنمایاندن،
اگر که عشق، از چهرهی کودکان نمیخندید.
«»
ترانه، از ساختهشدن ننگ میداشت
پنجه از نواختن
و ساز از نواختهشدن،
اگر که عشق، از احساسها بر نمیجهید.
«»
اگر که عشق، گوهرِ خود را به قدرت میتوانست فروخت
و آن آتش را، جاودانه در چنگِ خود نمیافروخت، [۱]
و از مَدیحه و مدّاحان بر نمیآشوفت،
اگر که این فانوسِ فروتنِ با شکُوه، بر ایوانِ عشق نمیسوخت،
آنگاه این ظُلمت، ما را چون توماری بیمعنا، در هم میپیچید.
ــــــــــــــــــ
محمّدرضا مهجوریان
[۱] – خاقانی :
من ندانستم که عشق این رنگ داشت « » وَز جهان با جانِ من آهنگ داشت
دستـهی گُــل بـود کَز دورم نمـود « » چون بدیدم، آتش اندر چنگ داشت
از دیگر مطالب سایت
مطالب مرتبط با اين مقاله:
- بایگانی مطالب محمدرضا مهجوریان در سایت قدیم اخبار روز
- “امروز در آبَم از تو، چون نیلوفر” (یادی از مَهسَتی گَنجَوی) – محمّدرضا مهجوریان
- بینواییِ روشنفکریِ آلمانی (به مناسبتِ ۹۲سالهگیِ هانس ماگنوس اِنسِنزبِرگِر) – محمّدرضا مهجوریان
- دفاع از جنگطلبی و افزایشِ بحران در “پِن، مرکزِ آلمان” – محمدرضا مهجوریان