سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳
سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳

بی‌نواییِ روشن‌فکریِ آلمانی (به مناسبتِ ۹۲ساله‌گیِ هانس ماگنوس اِنسِنزبِرگِر) – محمّدرضا مهجوریان

۱- شرحی کوتاه از زنده‌گیِ ادبی/فکریِ ه. م. اِنسِنزبِرگِر

هانس ماگنوس اِنسِنزبِرگِر ( ۱۹۲۹ ) [ ۱۳۰۸ خ ]. شاعر، نویسنده، ویراستار، ناشر، و مترجم، یکی از پُرآوازه‌ها در شعر و ادبیاتِ معاصرِ جمهوریِ فِدِرالِ آلمان ( آلمانِ غربی ) در پس از جنگِ دوّمِ جهانی است. او در نوجوانی در سال‌های پایانیِ رژیمِ فاشیستی، برای دوره‌ای کوتاه در یکی از گروه‌های ” نوجوانانِ هیتلر ” بود. خانه‌واده‌اش از کارمندانِ بالا و مرفّه بودند. او در پس از جنگِ دوّمِ جهانی – از ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۴ – در رشته‌های ادبیات و فلسفه درس خواند. پایان‌نامه‌ی او شرحی در باره‌ی کلِمِنت بِرنتانو شاعر و نویسنده‌ی سده‌ی ۱۹/۱۸ آلمان بود. اندیشه‌های اجتماعیِ او را، در آلمانِ غربی، در حوزه‌ی ” چپ ” ارزیابی می‌کنند. او از شرکت‌کننده‌گان در ” گروهِ ۴۷ ” بود، یک گروهِ ادبی، که در ۱۹۴۷م بر پا شد و بسیاری از نویسنده‌گانِ جوانِ آن‌زمانِ آلمان غربی مانندِ گونتِر گراس، هاینریش بُل، و … در آن شرکت داشتند.

نخستینِ کتابِ شعرش را او در ۱۹۵۵ ( ۱۳۳۴خ ) با نامِ ” دفاع از گُرگ‌ها ” چاپ کرد که او را در حوزه‌ی فرهنگی و ادبیِ آلمانِ غربی مطرح کرد. شعرهای این کتاب، آمیزه‌ای از به کارگیریِ نیرومند و هنریِ زبان، خشمِ سیاسی، نقدِ اجتماعی با اشاره‌های آشکار به مصادیقِ اجتماعیِ زنده‌ی آن‌زمانِ آلمانِ غربی بودند. او در این کتاب و در برخی از نوشته‌هایِ بعدی‌اش، به ارزیابیِ انتقادی از رسانه‌ها در آلمانِ غربیِ پس از جنگ، و دسته‌بندیِ آن‌ها در زیرِ عنوانِ ” صنعتِ آگاهی ” پرداخت، ” صنعتی ” که،  به‌زعمِ او، از سوی محافلِ راست و اقتدارگرا برای دست‌کاری در آگاهی‌های اجتماعیِ انسان‌ها و یا تولیدِ آگاهی‌های دروغین – و یا به تعبیری دیگر: جهل – به کار گرفته می‌شدند.

ه. م. اِنسِنزبِرگِر در سال‌های آغازینِ دهه‌ی۶۰م ( دهه‌ی۴۰خ ) به کار در تحریریه‌های رادیوها، روزنامه‌ها و نشریه‌های گوناگونِ آلمانِ غربی پرداخت. در سالِ ۱۹۶۳ و پس از چاپِ چندین کتابِ شعر، ” جایزه‌ی گِئورگ بوشنِر ” از جوایزِ ادبیِ معتبرِ آلمانِ غربی به او داده شد. از آن پس او برای یک دوره، کم‌تر در حوزه‌ی شعر، و بیش‌تر به کارِ نوشتنِ کتاب‌ها و مقاله‌ها در حوزه‌ی سیاست و … پرداخت. علّتِ این روی‌گردانی از ادبیات و روی‌کرد به نوشتن در حوزه‌های دیگر، نتیجه‌ی تغییری بود که در ذهنِ او در باره‌ی نقشِ اجتماعیِ ادبیات رخ داده بود. او از نخستین روشن‌فکرانِ آلمانِ غربی بود که در سال‌های ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۹ با نوشتن و با شرکت در بحث‌ها، تلاش کرد تا توجّهِ افکارِ عمومی در آلمانِ غربی را به موضوعِ ” جهانِ سوّم ” یا ” کشورهای در حال رشد ” بکشانَد. کتابِ ” سیاست و جنایت “، ۱۹۶۴م، گزارشی است برای پخش در رادیو، گزارشی مبسوط و غنی با اسنادِ فراوان در باره‌ی جنایاتِ رهبران سیاسی. گفته می‌شود که در آن سال‌ها، در آلمانِ غربی، پرداختن به مسایلِ ” کشورهای جهانِ سوّم ” – چه برسد به پشتیبانی از آن‌ها – بسیار دشوار بود و با مخالفتِ جدّیِ محافلِ نیرومندِ راست و محافظه‌کار رو/به/رو می‌شد. این البتّه در زمانی بود که در آلمانِ شرقی، گذشته از هم‌سویی و هم‌نواییِ خودِ حکومتِ آلمانِ شرقی با ” جهانِ سوّم ” – که بی‌تردید به مطامعِ قدرتی/سیاسیِ آن حکومت بسیار آلوده بود -، از سوی گروهی از روشن‌فکرانِ آن کشور، نوشتن در باره‌ی ” کشورهای جهانِ سوّم و در حالِ رشد ” و هم‌بسته‌گی با آنان کاملاً رواج داشت.

او در این دوره، سالِ ۱۹۶۵م [ ۱۳۴۴خ ]، فصل‌نامه‌ی ” کورس‌بوخ ” ( Kursbuch کتابِ راهنما – کتابِ آمورش ) را به عنوانِ ناشر، با کمکِ تنی چند، برای آموزشِ سیاسی در آلمانِ غربی به راه انداخت. این فصل‌نامه هنوز هم چاپ می‌شود. این فصل‌نامه دارای گرایشِ چپ بود. و در چندین شماره در باره‌ی اوضاع در برخی ” کشورهای در حالِ رشد یا جهانِ سوّم ” مانندِ ویتنام، چین، کوبا و …، و همین‌طور در باره‌ی سرمایه‌داری، امپریالیسم، و مسائلِ آلمانِ غربی … به بحث پرداخت. این فصل‌نامه نقشِ معیّنی در جنبشِ دانشجوییِ دهه‌ی شصتِ آلمانِ غربی داشت. البتّه در آن زمانه، فصل‌نامه‌های چپِ دیگری هم در آلمانِ غربی بودند، مانندِ فصل‌نامه‌ی ” آرگومِنت Das Argument [ استدلال ] ” که از ۱۹۵۹م از سوی مارکیسیت‌های مستقل چاپ می‌شود.

ه. م. اِنسِنزبِرگِر در این نوشته‌ها و در این دوره، به پشتیبانی از قیام‌ها و انقلاب‌ها در این کشورهای نام‌برده به شمولِ جمهوریِ خلقِ چین دست زد؛ برای نمونه، به پشتیبانی از کوبا در موضوعِ ” کِشتِ نیشکر و قهوه ” برخاست. او، همان‌گونه که در آن روزگار در میانِ این نِحله از روشن‌فکرانِ غربی رواج داشت، به مسافرت به برخی از این کشورها از جمله به کوبا دست زد. در این سال‌ها چنین پشتیبانی‌هایی از سویِ نویسنده‌گان در دیگر کشورهای اروپای غربی، از جمله ژان پُل سارتر در فرانسه هم پیش‌تر وجود داشت.

ه. م. اِنسِنزبِرگِر از دهه‌ی ۷۰م به بعد هم، در پهنه‌ی ادبیات و مباحثِ گوناگونِ اجتماعی/سیاسیِ کشورش و نیز برخی مباحثِ جهانی در تکاپو بود و هم‌چنان در شمارِ آن نویسنده‌گان و روشن‌فکرانِ پُرکارِ آلمانِ غربی مانده است که هم بحث می‌گشود و هم خود به موضوعِ بحث تبدیل می‌شد. او در ۱۹۶۰م ( ۱۳۳۹خ ) ” جایزه‌ی گِئورگ بوشنِر ” را دریافت کرد. او رویِ‌هم‌رفته نزدیک به ۲۰ جایزه دریافت کرد. موضوعِ جایزه‌های ادبی و انواعِ آن، یکی از موضوع‌های مجادله‌برانگیز در آلمانِ غربی است. اِنسِنزبِرگِر هم‌چنان در کار و تلاش است.

برخی از کتاب‌هایی که از ه. م. اِنسِنزبِرگِر به فارسی ترجمه و ( کاغذی یا اینتِرنِتی ) چاپ شده‌اند:

” مردانِ وحشت “- ترجمه‌ی مهدی استعدادی شاد

” شعر و سیاست ” [ با نگاهی به آثارِ ه. م. اِنسِنزبِرگِر ] ترجمه و تألیف مهدی استعدادی شاد

https://www.bashgaheadabiyat.com/product/maghnos/

” در ستایشِ بی‌سوادی. [ چهار مقاله ]، ترجمه‌ی محمود واحدی. ۱۳۹۶ : نشانیِ متنِ آلمانی:

https://www.univie.ac.at/bildungsgeschichte/Enzesberger.pdf

۲- انتقادها از اِنسِنزبِرگِر در جامعه‌ی روشن‌فکریِ آلمانِ غربی

او را ” فرصت‌طلب ” و ” سطحی‌نگر ” نامیده‌اند. به او خُرده گرفته‌اند که طنز را طوری با جِدّ در می‌آمیزد که آدمی نمی‌داند کدام یک منظورِ او است. یورگِن هابِرماس در همان تاریخِ آعازِ لشکرکشیِ آمریکا به عراق، پشتیبانی از این جنگ و لشکرکشی را نادرست دانست بدونِ این‌که از روشن‌فکرانِ آلمانیِ هوادارِ جنگِ عراق، از جمله از ه. م. اِنسِنزبِرگِر نامی ببرد. کسانیِ دیگری گفته‌اند: ” او آن بازرسِ قطار است که داد می‌زند: « همه سوار شَوَند »، و بعد خودش به قطاری که به مسیرِ بر عکس می‌رود سوار می‌شود چون که قشنگ خالی است… “.

https://getpocket.com/edit?url=https%3A//www.freitag.de/autoren/der-freitag/einsteigen-bitte Peter O. Chotjewitz

پِتِر وایس، نویسنده‌ی آلمانی، در جدالی که در سال‌های پایانیِ دهه‌ی۶۰م میانِ او و ه. م. اِنسِنزبِرگِر در باره‌ی پیوندِ روشن‌فکرانِ آلمانی با ” کشورهای جهانِ سوّم ” در گرفته بود، او را متّهم به بی‌عرضه‌گی کرد و از او خواست که روشن سازد در کدام طرف است. بی‌طرف‌ها هم در باره‌ی او می‌گویند: ” به هرحال، انسِنزبِرگِر به اندازه‌ی کافی ارتدوکس برای چپ‌گرایانِ سرسخت نبود که از او انتظار داشتند موضع ثابتی اتخاذ کند”. ولی خودِ اِنسِنزبِرگِر در باره‌ی انتقادهایی که از او شده است می‌گوید: ” ببینید، در باره‌ی من داستان‌های بسیاری هست … با آن‌ها باید زنده‌گی کرد … همه‌ی این داستان‌ها یک چیزهایی دارند. من هیچ کدامِ‌شان را نادرست قلم‌داد نمی‌کنم. ولی چرا من باید آن‌ها را  به خود بگیرم؟ … “.

او در پاسخ به انتقاداتِ پِتِر وایس گفته بود: ” تسلیحِ اخلاقیِ چپ می‌تواند از من به سرقت رود [ من به تسلیحِ اخلاقیِ چپ، ارزشی نمی‌گذارم ]. من ایده‌آلیست نیستم. من استدلال را بر اعتقاد مقدّم می‌دارم. تردیدها برای من از احساسات بهتر هستند. من نیازی به یک ترسیمِ بی‌تناقض از جهان ندارم. در هنگامِ تردید، این واقعیت است که تصمیم می‌گیرد…”. https://www.fr.de/kultur/literatur/libero-zickzackkurs-11523236.html

اگرچه ه. م. اِنسِنزبِرگِر این‌طور می‌گوید، ولی پرسشِ مهم این است که به‌راستی کجاست آن مرزِ روشنِ میانِ چَم/و/خَم/زدن‌ها و یا نان/به/نرخِ/روز/خوردن‌ها با آن پویایی و واقع‌گراییِ برحقِ ” تحلیلِ مشخّص از شرایطِ مشخّص “؟ عیبِ آقای ه. م. اِنسِنزبِرگِر این نیست که تردید می‌کند. تردید، حادثه‌ای است که در زنده‌گیِ هر فرد و هر نهادی رخ می‌دهد. ناامیدشدن هم همین‌طور. آن فرد و آن نهادی که هرگز تردید و ناامیدی را به خود راه نمی‌دهد، در حقیقت، بر خود است که درها را می‌بندد. ولی گویا آقای ه. م. اِنسِنزبِرگِر در شمارِ آن کسانی است که  اگر چه تردید را به خود راه می‌دهند، ولی هم‌زمان و یا پیشاپیش، تردید را به سطحِ اعتقادِ فلسفیِ‌شان فرا می‌بَرَند تا مگر تلخیِ زهرِ تردید را بی‌اثر سازند. آیا او، در هنگامِ رفتارش با نقش و مسئولیتِ ادبیات، در هنگامِ رفتارش با انقلابِ کوبا، در هنگامِ رفتارش با ” کشورهای جهانِ سوّم “، و در هنگامِ رفتارش با لشکرکشیِ حکومتِ آمریکا به عراق، به راستی ” استدلال را مقدّم بر اعتقاد ” داشته بود؟ و گذاشته بود تا ” در هنگامِ تردید، واقعیت تصمیم بگیرد” ؟

الف- در رفتار با نقش و مسئولیتِ ادبیات: مرگِ ادبیات

ه. م. اِنسِنزبِرگِر در سال‌های ۱۹۶۵ تا ۱۹۶۹م، یعنی در اوجِ جنبش‌های دهه‌ی ۶۰م در آلمانِ غربی و در بسیاری از کشورهای غربی و جاهای دیگر، از جمله در مقاله‌ی ” هیاهوهای توخالی، پیرامونِ ادبیاتِ نوین “، به انتقادِ آغشته با تحقیرِ دیدگاه‌های آنانی پرداخت که به ” ادبیاتِ متعهّد ” و ” به نقشِ ادبیات در جامعه و در مبارزه‌ی اجتماعی ” باور داشتند و ادبیاتِ دور از واقعیات را به‌مثابهِ ” ادبیاتِ مُرده ” نقد می‌کردند

[ نویسنده ی این یادداشت، آن مقاله‌ی اِنسِنزبِرگِر و چند شعرِ او را در چندین سالِ پیش ترجمه کرده است:

ترجمه‌شعر: https://drive.google.com/file/d/1DVbzw4B-VuM3hXCp2ULu2v4RQw95yrRy/view?usp=sharing

ترجمه‌مقاله   https://drive.google.com/file/d/1u0jP2brvsGzHy2QZGViS93dW6NdUG7VU/view?usp=sharing ]

او در این مقاله، ۱۹۶۹، می‌نویسد: ” برای آثارِ هنری [ ادبی ] در زمانه‌ی ما یک کارکردِ بنیادینِ اجتماعی نمی‌شود معیّن کرد.”. این ادّعا را اِنسِنزبِرگِر در حالی طرح می‌کرد که خودش در سال‌های همراهی‌اش با ” گروهِ ۴۷ ” و با چاپِ دفترهای شعرش در آن‌سال‌ها چنان پُرشور و متعهّدانه به شعر و ادبیات می‌پرداخت که همه نشان از باورِ – اگرچه هم‌چون همیشه کمی مبالغه‌آمیز و هیاهوییِ – آن زمانِ همانا خودِ او به نقشِ پُررنگِ ادبیات در جامعه و در مبارزه‌ی اجتماعی اشاره داشتند.

مقاله‌ی نام‌برده البتّه دارای اشاره‌های جالبی در نقدِ باورِ مبالغه‌آمیز به نقشِ ادبیات در مبارزه‌ی اجتماعی است. عیبِ بزرگِ آن مقاله ولی این است که او در این نقدِ خود نیز چنان مبالغه کرد که کار را به تخطئه و تَمَسخُرِ و سرانجام به نفیِ مسئولیت و نقشِ ادبیات به‌طورِکلّی کشاند. او در این مقاله اتّهام‌هایی را به مخالفانِ چپِ خود نسبت داد که واقعیت نداشتند و در حقیقت به خودِ او بر می‌گشتند. او چنان در این باره‌ها مبالغه کرد که خودش به‌درستی از سویِ همان مخالفانِ چپ و بل‌که حتّی برخی ناظرانِ بی‌طرف، متّهم به باورداشتن به ” مرگِ ادبیات ” شد. دگرگونی‌های منفیِ پسین‌تر در اندیشه‌های اجتماعی/ادبی‌اش نشان داد که مخالفانِ او در متّهم‌ساختنِ او به باور به ” مرگِ ادبیات “، به میزانی نه‌چندان کم، حق داشتند.

البتّه آقای اِنسِنزبِرگِر از دیرباز، یعنی از همان سال‌های نخستِ کارِ ادبی‌اش، به درستی باور داشت که ” ادبیات نباید سفارشِ حکومت‌ها، قدرت‌ها و احزاب را انجام دهد: ” آن شعر و ادبیات که خود را – چه از گم‌راهی و چه از پَستی – می‌فروشد، محکوم به مرگ است. گذشتی در کار نیست “. او می‌نوشت: ” سفارشِ سیاسیِ شعر، سر/باز/زدن از هر سفارشِ سیاسی است و برای همه سخن‌گفتن است حتّی آن‌جا که سخن از هیچ کس نیست، از یک درخت است، از یک سنگ، از یک چیزی است که نیست “. مقاله‌ی ” شعر و سیاست ” ۱۹۶۳. ( از کتابِ ” شعرِ سده‌ی بیستم “. کلاوس شومَن ۱۹۹۵).

افزون بر این، او همیشه به درستی باور داشت که اثرِ ادبی باید در همه حال یک اثرِ ادبیِ با ارزش و با زیبایی‌های هنری باشد. یکی از سبب‌های عنایتِ او به گُتفرید بِن، شاعرِ آلمانی که از شاعرانِ شاخصِ ادبیاتِ اِکسپرِسیونیسمِ آلمان در آغازِ سده‌ی ۲۰م بود، از آن‌رو بود که گ. بِن، دارای زبانی بسیار قدرت‌مند و تصویرپردازی‌های شگفت در شعر بود. گ. بِن امّا در سال‌های حکومتِ فاشیسمِ آلمان، با آن حکومت هم‌کاری و هم‌راهی داشت، آلوده‌گی‌های جدّی به نژادپرستی داشت، و در هر حال، ننگِ فاشیسم را بر ” ترس از کمونیسم ” خوش آیندتر می‌دانست! او در پس از سرنگونیِ فاشیسم هم هرگز جز توجیهِ هم‌گامی‌اش با رژیمِ ناسیونال سوسیالیست سخن نگفت.

 ه. م. اِنسِنزبِرگِر در هنگامِ سخنرانیِ  او در یک گِردِهم‌آییِ اعتراضی در ۱۹۶۶

امّا آیا بی‌هوده بود که اِنسِنزبِرپِر در کتابِ ” موزه‌ی شعرِ مُدِرن ” ۱۹۶۰م، شعرهایی از گُتفرید بِن را هم گنجانده بود؟ اگر چه تقدیر از گ. بِن سال‌ها پیش‌تر، در ۱۹۵۱م، یعنی تازه ۶سال پس از پایانِ جنگِ دوّم جهانی که هنوز بازمانده‌های حکومتِ فاشیسمِ نَفَس می کشید، با دادنِ ” جایزه‌ی گِئورگ بوشنِر ” به او انجام گرفته بود. اِنسِنزبِرگِر البتّه شعرهایی از ب. برشت را هم در این ” موزه ” گذاشت. او در سال‌های نخستِ کارِ خود، به ب. برشت اِبرازِ عنایت کرده بود، و به گفته‌ای، می‌خواست خودش معجونی از هر دویِ این شاعران باشد. دو شاعری که از سال‌های دهه‌ی۳۰سده‌ی۲۰م همواره کاملاً در برابرِ هم بودند. ب. برشت دیدگاه‌های گ. بِن در باره‌ی ادبیات و نقشِ اجتماعیِ آن را همواره قاطعانه رد می‌کرد. گ. بِن هرگز به محتوا باور نداشت و شکل برای او همه چیز بود. جمله ی معروفِ او ” خدا، شکل است ” مشهور است. .گُتفرید بِن عقیده داشت: ” آثارِ هنری شگفت‌انگیزند، به لحاظِ تاریخی نا/مؤثّر، به لحاظِ عملی بی‌نتیجه. این، عظمتِ آن‌ها است “. و این دیدگاهِ اخیر، شاید یکی دیگر از سبب‌های عنایتِ اِنسِنزبِرگِر به گ. بِن بوده باشد. کوششِ او در مخالفت با ” ادبیاتِ چپ ” در همان مقاله‌ی ” هیاهوهای توخالی… ” بایستی متأثّر از همین دیدگاه بوده باشد.

تناقضِ میانِ آن‌چه که ادیبان در آثارِ ادبیاتیِ‌شان می‌گویند و یا در باره‌ی ادبیات می‌نویسند از یک‌سو، و آن‌چه که در رفتارِ اجتماعیِ‌شان انجام می‌دهند از سویِ دیگر، مسئله‌ای است جدّی است. یک ادیب و هنرمند، شعر و هنر را ” ضدِ قدرت ” می‌خوانََد و هم‌زمان و پس از چندی، خود در عمل، به قدرت ارادت می‌وَرزَد. خودِ ه. م. اِنسِنزبِرگِر در همان مقاله‌ی ” سیاست و شعر ” در ۱۹۶۳م، پس از گفتنِ این که ” سفارشِ سیاسیِ شعر، سر/باز/زدن از هر سفارشِ سیاسی است ” ادامه می‌دهد: این سفارش، دشوارترین [سفارش] است. هیچ [ سفارشی ] به اندازه‌ی این [ سفارش ] به آسانی فراموش نمی‌شود. کسی نیست که بازخواست کند. برعکس، آن کس که این سفارش را قربانیِ منافعِ حاکمان می کند، پاداش می گیرد. “. او درست می‌گوید. سفارشِ ” سر/باز/زدن از هر سفارشِ سیاسی ” خیلی به آسانی فراموش می شود، امّا آیا به راستی کسی نیست که بازخواست کند؟

ب- در رفتار  با ” کشورهای جهان سوّم “

ه. م. اِنسِنزبِرگِر در نیمه‌ی دوّمِ دهه‌ی شصتِ میلادی برخی از روشن‌فکرانِ چپِ آلمانی از جمله پِتِر وایس را به دلیلِ – به زعمِ او – ” اخلاقِ دوگانه ” در هواداری و پشتیبانی از مبارزه‌ی این کشورها به بادِ انتقاد گرفته بود و آن‌ها را به بی‌عملی و به بَسَنده‌کردن به ” مصاحبه ” متّهم ساخته بود. ه. م. اِنسِنزبِرگِر در ۱۹۶۵م در شماره‌ی ۲ فصل‌نامه‌ی ” کورس‌بوخ ” می‌نویسد: ” روشن‌فکرانِ غربی در خانه می‌مانند؛ آن‌ها فقط سفرهای پژوهشی به این کشورها می‌کنند. فعّالیتِ آن‌ها کلامی است … هیچ کِردار و هیچ نیروی تصوّری کفایت نمی‌کند تا خود را در شرایطِ یک کارگرِ سیاه‌پوستِ معدن، یک برزیگرِ آسیایی گذاشت. ما کنار نشسته‌ایم. ما سخنانِ خوب می‌گوییم. “.

https://www.spiegel.de/kultur/riss-in-der-riege-a-826b5fac-0002-0001-0000-000046413954

خودِ او که در ۱۹۶۸ برای یک دوره‌ی آموزشی/پژوهشی به ا. م. آمریکا رفته بود. پس از مدّتِ کوتاهی به عنوانِ اعتراض به سیاست‌های حکومتِ آمریکا، از آن کشور بیرون رفت و به کشورِ کوبا سفر کرد. او در نامه‌ای که در ۱۹۶۸ به رییس دانشگاهِ وِسلیان نوشت گفته بود: ” آقای رییس، من این طبقه‌ای را که بر آمریکا حاکم است و این حکومتی را که مانندِ یک ابزار به این طبقه خدمت می کند، خطرناک‌ترین گروهِ انسانیِ رویِ زمین می‌دانم. او بر ضدّ بیش از یک میلیارد انسان یک جنگِ اعلام نشده را به پیش می‌بَرَد …”.

او نزدیک به یک سال در کوبا ماند. پایانِ این سفر، منجر به موضع‌گیریِ انتقادیِ او نسبت به انقلابیونِ کوبا و خودِ فیدل کاسترو گردید. او ناامید از کوبا بازگشت و در گزارشی که از این سفر نوشته است، ضمنِ انتقادهای درست، به داوری‌های تند، بل‌که تخطئه‌ی فیدل کاسترو، سوسیالیسمِ کوبا، و برخی از نماینده‌گانِ مبارزه‌ در کوبا پرداخت.

ه. م. اِنسِنزبِرگِر در سال ۲۰۰۶ ( ۱۳۸۵خ ) در کتابِ ” مَردانِ وحشت ” با تحلیل‌های سطحی و شتاب‌زده، به بررسی و نقدِ ژورنالیستیِ معمولیِ گروه‌های اسلامیِ جنایت‌کارِ مزدور مانندِ ” القاعده ” و … پرداخت، و نشان داد که هم‌چنان بر همان روشِ ژورنالیستیِ خود و بر همان نگاهِ سطحیِ خود در مقاله‌ی ” صدّام حسین، شبحِ هیتلِر “، که آن را در سال ۱۹۹۱م نوشته بود، استوار مانده است. او در کتابِ ” مَردانِ وحشت ” به تحلیل از جنبش‌های اسلامیِ واپس‌گرا پرداخت که در آن سال‌ها جولان می‌دادند. او در این کتاب، اعراب و جامعه‌ی عرب را عقب مانده دانست که در همان شرایطِ سده‌های ۱۳ /۱۲م ( سده های ۷/۶ خ ) مانده‌اند. این کتاب، اگرچه دارای نکاتی درست است، ولی بر تحلیلی ایستاده است که به رغمِ انتقادهایی به کشورهای غربی، برآمدِ القاعده و … را اساساً برآمدی از دلِ جوامعِ عَرَبی می‌دانَد. نوشته‌هایی مانندِ ” مردانِ وحشت ” و چندین نوشته‌ی دیگر، که او از سال‌های نخستِ دهه‌ی۹۰م نوشته است، هر کدام در حقیقت میخ‌هایی بودند که او بر تابوتِ پشتیبانی‌های پیشنِ خود از مبارزه‌ی ” کشورهای جهان سوّم ” می‌کوبید. او گام به گام از مواضعِ خود در باره‌ی این کشورها فاصله گرفت.

ج- در رفتار با لشکرکشیِ حکومتِ آمریکا به عراق. ۲۰۰۳م ( ۱۳۸۱خ )

او در سالِ ۱۹۹۱م ( ۱۳۷۰خ ) ، در مقاله‌ای با عنوانِ ” صدّام حسین، شبحِ هیتلِر ” که در مجلّه‌ی اشپیگِل چاپ شد [https://www.spiegel.de/politik/hitlers-wiedergaenger-a-2cd62036-0002-0001-0000-000013487378 ] به همانندساختنِ صدّام حسین با هیتلِر دست زد، و جوامع و مردمِ عَرَب را به بادِ سرزنش گرفت. ه. م. اِنسِنزبِرگِر در این مقاله، از یک‌سو، به انتقاد از پشتیبانیِ صنایعِ آلمان از هیتلِر و از صدّام حسین می‌پردازد؛ و از سویِ دیگر، به انتقاد از اعراب می‌پردازد که صدّامها را می‌پرستند؛ او در این مقاله، نه تنها به سرزنشِ اعراب می‌پردازد، بل‌که به طورِ مشخّص به انتقاد از مَردُمِ فلسطین و به دفاع از حکومتِ اسراییل دست می‌زند:

“… و اگر بخشِ بزرگی از جوانانِ آلمان ترجیح می‌دهند از فلسطینی‌ها دفاع کنند تا از اسراییلیها، اگر آن‌ها ترجیح می‌دهند که  بر ضدّ جرج بوش اعتراض کنند تا بر ضدّ صدّام حسین، چنین چیزی را به سختی می‌توان با نادانی و جَهل توضیح داد …”.

ه. م. اِنسِنزبِرگِر سرانجام در پس از لشکرکشیِ سُلطه‌جویانه و مرگ‌بارِ حکومتِ آمریکا به عراق در ۲۰۰۳م ( ۱۳۸۱خ )، میخِ آخر را بر تابوتِ پشتیبانی‌های خود از ” کشورهای جهان سوّم ” کوبید و به پشتیبانی از جنایتِ جنگیِ حکومتِ آمریکا در عراق پرداخت. [ https://www.spiegel.de/politik/ausland/enzensberger-verteidigt-irak-krieg-lieber-neue-sorgen-als-alte-schweinereien-a-294836.html ].

البتّه اِبتکارِ مقایسه‌ی صدّام حسین با هیتلِر، با آقای ه. م. اِنسِنزبِرگِر نبود، و پیش از او، در سالِ۱۹۹۰م با لشکرکشیِ صدّام حسین به کویت، برخی از سیاست‌مداران و تحلیل‌گران در آمریکا و انگلیس، به این مقایسه دست زده بودند؛ http://library.fes.de/gmh/main/pdf-files/gmh/2003/2003-04-a-231.pdf. مقایسه‌ی صدّام حسین با هیتلِر را به سختی می‌توان یک تحلیلِ سیاسی دانست ولی این مقایسه، آن‌جا که از سویِ روشن‌فکرانِ مدّعی مانندِ ه. م. اِنسِنزبِرگِر طرح می‌شود، آن هم در آن شرایط که حکومتِ آمریکا و … به دنبالِ بهانه می‌گشت تا بر طبلِ جنگ در جهان بکوبد، باید آلوده‌گی‌هایی با فرصت‌طلبیِ سیاسی داشته باشد. چنین مقایسه‌ی حساب شده‌ای را، پسین‌ترها در سالِ ۱۹۹۹، آقای یوشکا فیشِر، وزیرِ خارجه‌ی وقتِ حکومتِ سرخ و سبزِ آلمانِ فدرال با صدراعظمیِ گِرهارد شرودِر هم انجام داد تا از راهِ مقایسه‌ی کشتارِ انسان‌ها در یوگُسلاوی با آشوویتس در آلمانِ هیتلری، راه را برای یورشِ ارتشِ آلمانِ فِدِرال به خاکِ یوگُسلاوی باز کند. نحستین ” جنگ بدونِ هیتلِرِآلمانِ فدِرال پس از جنگِ جهانیِ دوّم. او کوشید تا با این مقایسه، ورودِ ارتشِ آلمانِ فِدِرال به خاکِ یوگسلاوی در سالِ ۱۹۹۹م را همان‌گونه ” رهایی‌بخش ” قلم‌داد کند که ورودِ ارتشِ سرخِ اتّحادِ شوروی و ” متّفقین ” به آلمانِ نازی در جنگِ جهانیِ دوّم بود.

ه. م. اِنسِنزبِرگِر در ” هیاهوی توخالی “اش برای پشتیبانی از جنگِ آمریکا بر ضدّ عراق، تنها نبود. برخی دیگر از روشن‌فکرانِ آلمان هم با او هم‌نوا بودند؛ از جمله‌ی آنانی که از این جنگ به پشتیبانی برخاستند، یکی هم وُلف بییِرمَن – آوازه‌خوانِ پُرآوازه‌ی آلمانِ شرقی و منتقدِ حکومتِ سوسیالیستیِ آن کشور است، که ترانه‌هایش در آن روزگارِ آلمانِ شرقی، به‌حق در شمارِ هنرِ نقّادِ شجاعانه به شمار می‌رفت. https://taz.de/!1732262/ .

اِنسِنزبِرگِر در آغازِ مقاله/سخن‌رانی‌اش با عنوانِ ” ستایشِ بی‌سوادی ” ( ۱۹۸۵م ) می‌گوید:

” من از نوشتن، و در نتیجه، از خواندن، نان‌ام را در می‌آورم [ زنده‌گی می‌کنم ] … “.

 http://raumgegenzement.blogsport.de/2010/05/27/hans-magnus-enzensberger-lob-des-analphabeten-1985/

این ” نانِ خود را از نوشتن و خواندن درآوردن “، برای نویسنده وابسته‌گی می‌آوَرَد. وابسته‌گی به خواننده‌گان را. و وابسته‌گی به خواننده‌گان هم خود از انواعِ وابسته‌گی است و می تواند – بسته به این که این ” خواننده‌گان ” از چه گروه‌هایی و از چه لایه‌های اجتماعی باشند -، استقلالِ نویسنده را مخدوش کند. امّا آیا به‌راستی آقای اِنسِنزبِرگِر با خواننده‌گانِ آثارِ خود نیز – حتّی اگر برای نان/در/آوردن هم باشد – همیشه هم‌راه بوده است؟ چنین به نظر می‌آید که آن‌چه او به آن نیاز دارد ” خواننده‌گان ” است. این‌که کدام خواننده‌گان باشند، بسته‌گی دارد به این که از کدامِ‌شان بیش‌تر ” نان ” در می‌آید.

۳- اِنسِنزبِرگِر و ایران

ه. م. اِنسِنزبِرگِر تا کنون دو بار به ایران سفر کرده است:

– یک بار در ۱۹۶۵م [ ۱۳۴۴خ ]، که با دعوتِ شعبه‌ی ایرانِانستیتو گوته ” به ایران آمد. بهمن نیرومند که در این زمان در این نهاد در تهران کار می کرد، به عنوانِ مترجم همراهِ او بود. ب. نیرومند می‌نویسد:

” در یک موقعیتی که پیش آمده بود، شبی ” ما [ ب. نیرومند و ه. م. اِنسِنزبِرگِر] تا صبح با هم گفت‌وگو کردیم. من برای او از آن‌چه در ایران می‌گذشت گفتم و او چیزهای بسیاری از آلمان برای من گفت… “. ب. نیرومند می‌گوید: ” او [ اِنسِنزبِرگِر ] یک سفرِ سه‌روزه به اصفهان داشت. به من گفت که خیلی خوش‌حال خواهم شد که شما بیایید … او به من گفت که تو بایستی کتابی در باره‌ی ایران بنویسی، مدارکِ خود را گِردآوری کن و بیار به آلمان، من برای تو یک ناشر پیدا می کنم … “.

ب. نیرومند کتابِ خود را با عنوان ” ایران، نمونه‌ای از یک کشورِ در حالِ رشد، یا دیکتاتورهای جهانِ آزاد ” در آلمان نوشت و اِنسِنزبِرگِر یک پس‌گفتار بر آن نوشت با نامِ ” دست‌های سفید، یادآوریِ دوباره “.

گفت‌وگو با بهمن نیرومند:  https://www.cicero.de/innenpolitik/revolution%C3%A4re-romantik/37216

– و بارِ دیگر، اِنسِنزبِرگِر در پاییز ۲۰۰۱ [ ۱۳۷۹خ ] به دنبالِ برنامه‌ی محمّد خاتمی در باره‌ی ” گفتگوی تمدّن‌ها “، همراه با دو نفر دیگر، آدولف موشگ ( Adolf Muschg ) از سوییس و رائول شرُت ( Raoul Schrott ) از اتریش برای یک هفته به ایران رفتند. در گزارشی، از او نقل شده است: ” همه، حافظ را مطالعه می‌کنند و با آواز می‌خوانند، از او گفتار می‌آورند. به نظر می‌رسد که سرتاسرِ این کشور، آن‌چه را، که این مرد در۷۰۰صدسالِ پیش گفت، از بَر کرده و در سر دارند. و عادی‌ترین آدم‌ها او را هم‌چون یک پیش‌گو به کار می‌گیرند … در هیچ جای جهان نمی‌شود شاعری با چنین نقشی را یافت… “. او سپس می‌گوید: … سده‌ها است که بنیادگرایی می‌کوشد از آب‌روریزیِ شعر رها شود … “. https://www.yinyang-verlag.de/EnzensbergerzuHafis.htm

ستایشِ او از حافظ، در این سفر، به یقین، به دلیلِ پشتیبانی‌اش از برنامه‌ی حکومتِ اسلامی به نامِ ” گفت‌و گوی تمدّن‌ها ” است، و آدم در این سخنانِ او نمی‌تواند رگه‌هایی از ابزارساختنِ حافظ برای یک هدفِ حکومتی را احساس نکند. می‌توان تصوّر کرد که روحِ حافظِ رِند حتماً به این شاعرِ آلمانیِ نه چندان کم‌ذوق می‌گفت:

به تاجِ هُدهُدَم از ره مَبَر، که بازِ سپید چو باشه، از پِیِ هر صیدِ مختصر نَرَوَد

او که در این سفر، در یک میزگِردی به هم‌راهِ محمود دولت‌آبادی شرکت کرده بود می‌گوید: ” یک جنبشِ تازه در ایران هست … انسان‌ها دیگر ترسی ندارند که آن‌چه را که فکر می‌کنند، بر زبان آوَرَند… آن‌ها تغییر می‌خواهند، ولی نه از راهِ زور، بل که از راهِ فرسایش… “. او به اندازه‌ی کافی آن زیرکیِ سیاسی/حزبی – که آن را خودش در سال‌های شصت میلادی به بادِ انتقاد گرفته بود – را در در درازای زنده‌گی‌اش در آلمانِ غربی فرا گرفته بود که بداند از چه حرف می‌زند؛ که بداند آنان که از او دعوت کرده بودند، و آن ” گفت‌و گوی تمدّنِ ” از چه قماشی بودند.

در ادامه در آن گزارش آمده است: ” برای برخی از ایرانیانِ بومی در میانِ جمعیت، این هماهنگیِ میانِ دو نویسنده، مشکوک می‌نمود. یکی از آنان بر این باور بود که « گفت‌و گوی تمدّن‌ها » وجود ندارد، زیرا وَگَرنَه الآن شمارِ بیش‌تری از نویسنده‌گانِ آلمانی در این نشست می‌بودند. دولت‌آبادی این را تأیید کرد، موضوع بر سرِ « خیابانِ یک طَرَفه در فرهنگ » است. اِنسِنزبِرگِر در این‌باره پیشنهاد کرد، به‌جایِ سرمایه‌گذاری برای گِردِهم‌آیی‌ها و مسافرت‌ها، [ بهتر است ] برای « پُل‌سازان » سرمایه‌گذاری شود، یعنی برای انسان‌هایی که میان‌جی‌گری میانِ فرهنگ‌ها را بَدَل به وظیفه‌ای در زنده‌گیِ‌شان می‌کنند. یکی از مهمانان می‌پرسد: « آیا این وظیفه‌ی نویسنده‌گان نیست که نسبت به « بنیادگراییِ مسیحی، یعنی بوش » و « نسبت به بنیادگراییِ یهودی، یعنی شارُون » موضع‌گیری کنند، پاسخِ اِنسِنزبِرگِر این است: « نویسنده‌گان آدم‌های بهتری نیستند. آن‌ها آن مقامِِ [ والا/مَنِشِ] اخلاقی نیستند که می‌تواند به دنیا بگوید، چه بایستی بکند. » “.

اگرچه روشن است آن کسانی که در این ” نشست ” شرکت کرده بودند چه کسانی بودند و چه هدفی از این پُرسش‌های خود داشتند، ولی آن پاسخ‌هایی که آقای اِنسِنزبِرگِر به این پرسش‌ها داده است، بسیار محافظه‌کارانه بود. ه. م. اِنسِنزبِرگِر در ضمن، در باره‌ی اهمیتِ نقشِ اجتماعیِ نویسنده‌گانِ ایرانی در جامعه‌ی ایران می‌گوید: ” [ نویسنده‌گان ] در آن‌جا بسیار مهم‌تر هستند تا در نزدِ ما “. اعترافی که ای‌کاش او و برخی از نویسنده‌گانِ آلمانی را مگر به تأمّلِ انتقادی در باره‌ی سبب‌های نقشِ کم‌رنگ‌شده‌ی اجتماعیِ کنونیِ خودِشان در جامعه‌ی آلمان، که در آن، خودِ آقای اِنسِنزبِرگِر هم دخیل بوده است، برانگیزانَد.

https://www.tagesspiegel.de/kultur/das-boese-gegen-das-gute/297588.html

۴- بی‌نواییِ روشن‌فکریِ آلمانی

روشن‌فکریِ آلمان – چپ یا راست – به طورِ کلّی دارای ویژه‌گی‌هایی است که لازم و ناگزیر می‌سازند تا روشن‌فکرانِ کشورِ ما، آن ویژه‌گی‌ها را همیشه در جلوی چشم داشته باشند؛ وگرنه آنان از همبسته‌گی با روشن‌فکرانِ آلمان، و از همبسته گیِ روشن‌فکرانِ آلمان با خود،  هیچ طَرفی به سودِ جامعه‌ی ایران نخواهند بست. مهم‌ترین ویژه‌گیِ همه‌ی نِحله‌های روشن‌فکریِ آلمان – به نظر می‌رسد – این است که آنان، هم‌چنان در آن وضعیت و شرایطی نَفَس می‌کشند و اندیشه می‌ورزند که آن را  کارل مارکسبی‌نواییِ آلمانی ” نامیده است؛ یعنی آن وضعیت و شرایطِ اقتصادی/اجتماعی/سیاسی‌ای که نه تنها به روشن‌فکرانِ این جامعه، بل‌که به همه‌ی طبقاتِ اجتماعی، حوزه‌ی سیاست، و حیطه‌ی فرهنگ ویژه‌گی می‌بخشد. تردیدی نیست که سهمِ روشن‌فکرانِ آلمانی، از دستِ کم دویست و پنجاه سالِ پیش، در زمینه‌ی دانش، ادبیات و هنر، فلسفه و … کم نیست و باید به آن ارج نهاد و از آن آموخت. ولی این را هم نمی‌توان فراموش کرد که نقشِ این روشن‌فکران، آن‌جا که به ماهیتِ روشن‌فکری بر می‌گردد، نقشی کم زیان‌بار هم نبوده است. به‌ویژه آن‌جاها، که این روشن‌فکران نکوشیدند تا خود را از دستِ آن ” بی‌نواییِ آلمانی ” آزاد کنند؛ بل‌که چه بسا کوشیدند تا از این ” بی نواییِ آلمانی ” پشتیبانی کنند و آن را رنگ و لعابِ فلسفی و ادبیاتی بدهند. نِحله‌ی چپِ روشن‌فکرانِ آلمان نیز از این ویژه‌گی آزاد نیست. منظور از روشن‌فکریِ چپِ آلمان، همه‌ی آن نِحله‌ها و جریان‌ها و افرادی هستند که یا در احزابِ چپِ این کشور هستند و یا در بیرون از این احزاب و به طورِ آزاد، در حوزه‌های گوناگونِ سیاسی/فرهنگی/ادبی/فکری کار می‌کنند.

موردِ اِنسِنزبِرگِر، نشان می‌دهد که همه‌ی نِحله‌های روشن‌فکریِ مستقل‌اندیش و انسان دوست در ایران به‌ویژه روشن‌فکرانِ انسان‌دوست و مستقل‌اندیشِ ” چپ “، دلایلِ بسیار کافی در دست دارند تا همبسته‌گیِ‌ خود با روشن‌فکرانِ چپِ آلمانی را، و همبسته‌گیِ آنان با خود را، همیشه یک همبسته‌گی نقّادانه، مستقلّانه و مشروط بدانند؛ این نکته حتّی نمونه‌های روشن‌فکرانِ بسیار برجسته‌تر از آقای اِنسِنزبِرگِر، مانندِ کارل مارکس را هم شامل می‌شود که از جمله روشن فکرانِ آلمانی است که توجّهی ویژه به ” بی نواییِ آلمانی ” کرده بود و کوشیده بود تا اندیشه‌های خود را از چنبره‌ی آن ” بی نوایی ” آزاد سازد.

۵- دیگران می‌توانند سخن از ننگِ خویش بگویند

من از ننگِ خویش سخن می‌گویم. ( ب. برشت شعرِ ” آه آلمان، مادرِ رنگ‌پریده ” )

امّا حقیقت این است که ” بی‌نواییِ آلمانی” که روشن‌فکریِ آلمانی را هم در خود گرفتار کرده است، فقط نوعی ویژه از ” بی‌نوایی ” در جهان است. ظاهراً هر جامعه‌ای دارای ” بی‌نواییِ ” ویژه‌ی خود است. جامعه‌ی ایران هم ” بی‌نواییِ ایرانیِ ” ویژه‌ی خود را دارد. از میانِ چندین ریشه‌ی این ” بی‌نواییِ ایرانی “، شاید یک ریشه‌ی اقتصادی/اجتماعیِ آن، همان دخالت‌های استعماری و سُلطه‌جویانه‌ای باشد که به‌ویژه در سده‌ی ۱۳خ ( سده‌ی ۱۹م ) در ایران پدید آمدند و نقشِ عمیقِ خود را به‌ویژه و مهم‌تر از هر جایی، در بخشِ مهمّی از حوزه‌ی اقتصاد وسیاستِ کشور و نیز در بخشِ مهمّی از حوزه‌ی روشن‌فکریِ کشور حَک کرده است. مجموعه‌ی این آثارِ ناگوار، شرایطی را در کشورِ ما پدید آورده که اگرچه بسیار ناهمانند است با آن شرایطی که آن را کارل مارکس در سده‌ی ۱۹م برای آلمان ترسیم کرده و آن را ” بی‌نواییِ آلمانی ” نامیده بود؛ ولی نوعی ” بی‌نواییِ ایرانی ” را برای کشورِ ما رقم زد.

از آثارِ این ” بی‌نواییِ ایرانیِ “، روشن‌فکرانِ کشورِ ما هم در امان نمانده‌اند. به‌جز واقعیتِ واکنش‌های گاه تأسّف‌بار ولی در هرحال بحران‌زده‌ی بخشِ بزرگی از روشن‌فکریِ ایران در برابرِ روی‌دادهای سیاسیِ کشور، یکی هم این واقعیت است که گروهی از روشن‌فکرانِ ” غیرِ مستقلِ ” چپ در کشورِ ما – چه از نوعِ حزبی و چه از نوعِ غیرِ حزبی – از دیرباز تن به یک دنباله‌رَویِ خِفّت‌بار از نِحله‌های چپِ روشن‌فکرانِ نه‌فقط آلمان بل‌که به‌طورِ کلّی ” غرب “، ولی هم‌چنین ” شرق ” داده‌اند. امّا در سمتِ‌دیگر سکّه‌ی ” بی‌نواییِ ایرانیِ “روشن‌فکریِ نا/مستقل، آن روشن‌فکرانِ به‌اصطلاح ” راست ” جای دارند که پیشینه‌ی‌شان در دنباله‌رَوی از اندیشه‌ورزانِ غربی ( و آلمانی )، پیشینه‌ای به‌مراتب خفّت‌بارتر است. تازه‌ترین نمونه‌های این روشن‌فکریِ راستِ دنباله‌رو، آن جریانی در ایران است که به ” اصلاح طلبانِ ” حکومتی شُهره شده‌اند. این محافل در طولِ بیش از دو دهه‌ی گذشته، با بهره‌برداری از امکان‌هایی که خاست‌گاهِ حکومتیِ‌شان برای آن‌ها فراهم آورده است، به ترجمه و نشرِ بی‌رَویه و نامنتقدانه و فَلّه‌ییِ آثارِ روشن‌فکرانِ غربی، از جمله روشن‌فکرانِ آلمانی دست زده‌اند. البتّه آن محافلِ روشن‌فکریِ راستِ موسوم به ” اصول‌گرا “هم، به رغمِ نمایش‌های ضدّ غربی، به‌همان‌اندازه ار دیرباز همین‌گونه دنباله‌روانه رفتار کرده و می‌کنند.

هم‌چنان که در میانِ همه‌ی جوامع، به همان روال هم، در میانِ دگرگونی‌های پیش‌آمده‌ی فکری/سیاسی در درونِ روشن‌فکریِ آلمان و ایران در دو/سه/دهه‌ی گذشته نیز، همانندی‌های چشم‌گیری دیده می‌شود. امّا گفت‌وگو در این‌جا بر سرِ این نکته است که نباید در باره‌ی این همانندی‌ها بزرگ‌نمایی کرد. تفاوت‌های جدّی میانِ دگرگونی‌های فکریِ روشن‌فکریِ این دو کشور وجود دارد که نادیده‌گرفتنِ آن‌ها می‌تواند نتایجِ ناگواری داشته باشد؛ زیرا خوش‌بختانه در ایران، کم نبوده و نیستند روشن‌فکرانِ مستقّل‌اندیشی که همواره در پذیرش یا ردّ اندیشه‌هایی که از بیرون می‌آیند با دیده‌ی انتقاد و بررسی نگاه می‌کرده و می‌کنند؛ و درست همین روشن‌فکران هستند که رنجِ آن ” بی‌نواییِ ایرانی “را، بیش ار هر گروهِ دیگری، با گوشت و پوستِ خود احساس می‌کنند.

زمستان ۱۴۰۰- محمّدرضا مهجوریان

اين مطلب را به شبکه های اجتماعی ارسال کنيد

https://akhbar-rooz.com/?p=141389 لينک کوتاه

قابل توجه نظردهندگان: از تاريخ 24 مهر 1403 هر کاربر می تواند تنها يک بار به اندازه 900 کاراکتر در زير هر مقاله ديدگاه بگذارد و يک بار نيز حق پاسخگویی به نظرات ديگری که در مورد اظهارنظر او منتشر شده باشد، خواهد داشت. چنانچه از حق پاسخگویی برای ادامه ی نظر قبلی و يا ارايه ی نظر مجدد استفاده شود، منتشر نخواهد شد. بخش ديدگاه به منظور اعلام نظرات در مورد مقالات منتشر شده می باشد و بحث و جدل های خارج از آن برای کاربران محدود شده است. چنانچه خوانندگان اخبار روز نظرات مشروح تری دارند می توانند آن را در قالب مقاله های مستقل برای انتشار ارايه دهند.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
valli
valli
2 سال قبل

ممنون / خسته نباشید / امروز مطلبی آموختم/ سپاس

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x