جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

چرا نقد مارکس بر سرمایه در حال بازگشت است؟ – برگردان: باقر جهانبانی 

ما اکنون به خوبی می دانیم که سرمایه داری معاصر مترادف با نابودی قاطعانه و متعصبانه است که توقف یا حتی مهار آن غیرممکن است، چون قوانین سرمایه بسیار قدرتمند و کور هستند. بنابراین همه ما آشکارا یا پنهان می دانیم که تنها راه حل، تغییر کامل در شیوه تولید و شیوه زندگی است. راه حلی که هم اکنون در دسترس نیست، اما بایستی از این پس بدون تأخیر، در برابر خطر نابودی آن را به وجود آورد

«آیا مارکس درست می‌گفت؟» این پرسش را هفته نامه بزرگ آلمانی اشپیگل در آغاز سال مطرح می کند، با تصویر نوینی از منتقد سرمایه و بنیانگذار کمونیسم مدرن در صفحه اول.

تازگی سوال طرح شده توسط اشپیگل این است که بیش از آنکه تحلیل گر سرمایه داری و بحران های آن را مورد خطاب قرار دهد، به متفکر و کنشگر خروج از سرمایه داری که آنرا کمونیسم می نامد، می پردازد. زیرا به گفته این روزنامه، اعلام اینکه سرمایه داری دیگر کارآمد نیست و بنابراین باید به دنبال نوشتن صفحه جدیدی در تاریخ بشر با هدف غلبه بر آن باشیم، امری پیش پا افتاده است.

سرمایه داری نه تنها قربانیانی تولید می کند که در شکوه و شکایات خود محبوسند، بلکه قبرکنان و جانشینان خود را نیز به عنوان بازیگران سازنده آینده به میدان می آورد

به طور خلاصه، دیگر «ضد سرمایه‌داری»، «ضد» فعالیت های مخرب آن بودن (که با این وجود همچنان به عنوان نظر چپ رسمی باقی می‌ماند) کافی نیست، بلکه «برای» ساختن جامعه‌ای پس از سرمایه‌داری است که باید بحث و گفتگو شود. بنابراین ما در اینجا نیروی دیالکتیک مارکسی را می یابیم: سرمایه داری نه تنها قربانیانی تولید می کند که در شکایات خود محبوس شده اند و از آنها خواسته می شود تا این شکوه ها را به خشم «علیه» سرمایه داری تبدیل کنند، بلکه قبرکنان و جانشین های خود را نیز تولید می کند که به عنوان بازیگران آینده جامعه پسا سرمایه داری به میدان می آیند، زیرا – هر روز آشکارتر می شود – سرمایه داری پایان تاریخ نیست.

بنابراین تصور کردن «جامعه برتری که اصل اساسی آن توسعه کامل و آزادانه هر فرد است» ( کتاب سرمایه مارکس) ضروری و فوری است، جامعه ای که فرض آشکار بر آنست که توسط افراد ذینفع آن باید ساخته شود. به عبارت دیگر، سرمایه داری با تصاحب تمام جهان شرایط تولید را به شکل بی‌سابقه گسترش داده است، اما کار سخت انسان ها را فرسوده کرده، بشریت را به بن بست کشانده است و حیات زیست محیطی را تهدید می کند. در اینجا با یک «تمدن زدایی» طبق بیان لوسین سِو روبرو هستیم که بسیاری از روشنفکران در کتاب‌هایشان شروع به بررسی آن کرده اند. و همچنین انجمن‌ها و جوانان بیشتر و رسا تر منطق سرمایه داری را به چالش کشیده اند. اینها همچنین سؤال هائی است که توسط جنبش آزادی زنان یا جنبش حمایت از پناهندگان که به اشتباه مهاجران نامیده می شوند، مطرح می شود و تمام حساسیت های بر انگیخته در ارتباط با نتایج و خاطرات استعمار و ریشه های نژادپرستی را به میدان می آورد.

همه اینها شاخه‌های مختلف مبارزه را تشکیل می‌دهند که امروزمی‌تواند پیشرفتی در راه رهایی انسان باشد که در همان هدف کمونیسم وجود دارد. اما این نیز درست است که این تنوع فاقد وحدتی است که به آن اجازه می‌دهد قوی‌تر شود، افراد هرکس در حوزه خویش و امور مربوط به خود فعالیت می کند. دلیل این پراکندگی روشن است: ایده خروج از سرمایه داری (که می تواند گفتمانی بدیع و نو آورانه باشد و همچون قطبی اتحاد را حول خویش بوجود آورد) در حال حاضر در نیروهای سیاسی مترقی بازتاب پیدا نمی کند. آیا این فقدان یک چشم‌انداز مثبت ومشخص و بحث در مورد آن نیست که در جریان انتخابات مختلف، موجب افزایش رأی ممتنع می شود و راست افراطی برآمده از فاشیسم خود را در دروازه‌های قدرت یا حتی در قدرت می‌بیند؟

ایزابل گارو پروفسور فلسفه

بازگشت دوره‌ای مارکس، در رسانه‌های اصلی، کمی شبیه هالووین است: ما دوست داریم قبل از بازگشت به چیزهای جدی، لحظه‌ای دچار ترس و لرز شویم. اما این ادای احترام شرارت از فضیلت و دلالان بازار مالی از نظریه انباشت، با این وجود قابل تامل و نشان دهنده ی سه نکته است. اولین مورد این است که سرمایه داری بیش از پیش در حال فرو رفتن در بحرانی است که بشریت و سیاره زمین را با خود به سوئی می کشاند که به منسجم ترین و گسترده ترین انتقادها و در درجه اول آنهائی که توسط نویسنده کتاب سرمایه مطرح شد، معنا می بخشد.

دوم آنکه این ادای احترام های گذرا و بی فایده، جای تحلیل مستمر و اعتراض دائمی را نمی گیرد، و در خدمت القای ممکن نبودن فرضیه ای هستند که موجب ترس و وحشت سلطه گران می شود: پایان سلطه آنها.

بنابراین، مورد سوم این است که مارکس و مارکسیسم، حداقل در حال حاضر، مترادف با دیدگاه سیاسی ملموسی نیستند.

اگرچه تنها مارکس و مارکسیسم هستند که به تضادهای موجود در جهان ما اشاره می کنند.

اگر برخی از نشریات مهم جرأت کنند تشخیص دهند که مارکس قوانین ساختاری که ما را در هم می کوبد به خوبی توصیف کرده است، به طرز عجیبی فراموش می‌کنند که ذکر نمایند که مسئله اساسی سرنگونی سلطه‌گرانی است که مقاومت می کنند و حاضرند « بهای آن هر چه هم باشد» به ویران کردن بشریت و طبیعت ادامه دهند

ما اکنون به خوبی می دانیم که سرمایه داری معاصر مترادف با نابودی قاطعانه و متعصبانه است که توقف یا حتی مهار آن غیرممکن است، چون قوانین سرمایه بسیار قدرتمند و کور هستند. بنابراین همه ما آشکارا یا پنهان می دانیم که تنها راه حل، تغییر کامل در شیوه تولید و شیوه زندگی است. راه حلی که هم اکنون در دسترس نیست، اما بایستی از این پس بدون تأخیر، در برابر خطر نابودی آن را به وجود آورد. اما چیزی که ما هنوز نمی دانیم این است که چگونه می توان این تضاد را به یک شتاب جمعی و عظیم، تنیده از تمام مبارزات جاری تبدیل کرد. به همین دلیل است که اگر برخی از نشریات مهم جرأت کنند تشخیص دهند که مارکس قوانین ساختاری که ما را در هم می کوبد به خوبی توصیف کرده است، به طرز عجیبی فراموش می‌کنند که ذکر نمایند که مسئله اساسی سرنگونی سلطه‌گرانی است که مقاومت می کنند و حاضرند « بهای آن هر چه هم باشد» به ویران کردن بشریت و طبیعت ادامه دهند. و سرنگونی سلطه گران موعظه کمونیسم به عنوان یک آرمان مبهم، یک برچسب یا رؤیای یک شورش معجزه آسا نیست: مارکسی که ما نیز باید آن را بازنگری کنیم، “مارکس مبارزه طبقاتی ای است که تا پایان باید ادامه یابد “. مارکس استراتژیست، مشتاق اتحاد نیروهای حاضر برای مبارزه گام به گام با استثمار و همه اشکال سلطه می باشد.

این مارکس مبارز، انقلابی صبور و مصمم، نویسنده مانیفست، تحسین کننده کمون پاریس، وقایع نگار مبارزات مردمی (۱) در اروپا، ایالات متحده یا چین است که هر چه برجسته تر می شود. زیرا ساختن یک برنامه گسست، متقاعد کردن، جمع شدن فراتر از منافع گروهی و سازماندهی فراتر از فرقه گرایی، یک کار بسیار بزرگ و فوری است. جنبش اجتماعی قدرتمندی که در جریان است این را به ما یادآوری می کند.

***

(۱) – جلد اول مقالات از نیویورک دیلی تریبون به تازگی توسط نشر سوسیال منتشر شده است. دسترسی به مارکس کمتر شناخته شده.

نویسندگان: Bernard Vasseur استاد فلسفه و مدیر مرکز تحقیقات الزا تریوله و لوئی آراگون

Isabelle Garo پروفسور فلسفه

منبع: لوموند دیپلماتیک

https://akhbar-rooz.com/?p=194538 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حمید قربانی
حمید قربانی
1 سال قبل

مارکس در نامه ای به “ژوزف وایدمایر” به سال ۱۸۵۲می نویسد: “تا آنجا که به من مربوط میشود، هیچ امتیازی به واسطۀ کشف وجود طبقه ها در جامعۀ مدرن، یا کشفِ پیکار میان آنها ازآن ِ من نمیشود… کاری که من انجام دادم و تازگی داشت، نشان دادن این نکته ها بود:

۱- هستی طبقه ها صرفاً وابسته به مرحلۀ تاریخی ِخاصی در تکامل تولید است۲ – پیکار طبقاتی به طور ضروری به دیکتاتوری پرولتاریا منجر می شود.

۳- این دیکتاتوری صرفاً پایۀ گذار به انحلال تمامی طبقه ها و استقرار یک جامعۀ بدون طبقه خواهد بودند.

این را نیز متذکر شوم که لنین در دولت و انقلاب می نویسد:

کسی که فقط مبارزۀ طبقاتی را قبول داشته باشد، هنوز مارکسیست نیست و ممکن است هنوز از چارچوب تفکر بورژوایی و سیاست بورژوایی خارج نشده باشد. محدود ساختن مارکسیسم به آموزش مربوط به مبارزۀ طبقات – به معنای آن است که از سر و ته آن زده شود، مورد تحریف قرارگیرد و به آنجا رسانده شود که برای بورژوازی پذیرفتنی باشد. مارکسیست فقط آن کسی است که قبول نظریۀ مبارزۀ طبقات را تا قبول نظریۀ دیکتاتوری پرولتاریا بسط دهد. وجه تمایز کاملاً عمیق بین یک خرده بورژوای عادی (و همچنین بورژوازی بزرگ) با یک مارکسیست در همین نکته است. با این سنگ محک است که باید چگونگی درک واقعی و قبول مارکسیسم را آزمود.” لنین، دولت و انقلاب، اوت – سپتامبر ۱۹۱۷

به نظرمن، کمونیست ها با تحزب کمونیستی و قبول انقلاب قهری کمونیستی و دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا شناخته می شوند و نه با قبول مبارزه طبقاتی به تنهائی!

کیا
کیا
1 سال قبل
پاسخ به  حمید قربانی

مشکل بکار بردن کلمه دیکتاتوری است!
باید منظور و مفهوم دیکتاتوری طبقات را بیشتر حلاجی و توضیح داد و اختلاف آنها را روشن کرد.
دیکتاتوری طبقه کارگر چیست؟
این دیکتاتوری برای اجرا به چه ابزاری متوسل میشود؟ زور ،زندان یا قوانین ؟
آیا این دیکتاتوری ، همان دمکراسی برای خوشبختی بشریت است که بعضی ها عنوان میکنند؟

حمید قربانی
حمید قربانی
1 سال قبل

اول اینکه سرمایه داری هم می تواند پایان تاریخ و هم می تواند پایان سرمایه دار بطور اخص و پایان جامعه طبقاتی و انسان به جامعه بدون طبقات، بدون مرز بین انسان و امکان استثمار توسط انسان باشد. همه چیز به مبارزه طبقاتی طبقه کارگر و نه همه باهمی، بستگی دارد. مارکس اگر به درستی در مانیفست حزب کمونیست نوشت : ” سلاحى که بورژوازى با آن فئودالیسم را واژگون ساخت، اکنون بر ضد خود بورژوازى متوجه است.

ولى بورژوازى نه تنها سلاحى را حدادى کرد که هلاکش خواهد ساخت، بلکه مردمى را که این سلاح را بسوى او متوجه خواهند نمود، یعنى کارگران نوین یا پرولتارها را نیز بوجود آورد.”، در کتاب کاپیتال این به صراحت نوشت : “تولید سرمایه داری در حالیکه تکنیک و سازمان پروسه تولید اجتماعی را ترقی میدهد گور کن ثروت ها یعنی زمین و کارگر است. ” کاپیتال جلد اول، ترجمه ی ایرج اسکندری . مارکس در سال ۱۸۷۳ در جواب به نقادان کاپیتال در نوشته ی مشهور به پی گفتار همه نیروی اجتماعی انقلابی و پایان ده به جامعه طبقاتی را بیان می کند و با استفاده از قانون دیالکیتک مخصوص خود ، نابودی سرمایه داری و پایان تاریخ را . توجه تان به این دو فاکت از این اثر جلب می کنم.

مانند دوران کلاسیک علم اقتصاد بورژوائی، آلمان ها در زمان انحطاط آن نیز، دانش آموزانی ساده، مقلد و دنبال رو باقی ماندند و هم چون خرده فروشانی حقیر آن چه بیگانه به طور عمده می ساخت آب کردند. بنابراین تحول تاریخی خاص جامعه ی آلمان هرگونه پیشرفت ابداعی را در زمینه ی اقتصاد بورژوائی نفی می نمود. لیکن انتقاد از آن را منع نمی کرد. تا آن جا که این انتقاد معرف یک طبقه است تنها می تواند طبقه ای را معرفی کند که مأموریت تاریخیش انهدام طرز تولید سرمایه داری و سر انجام الغاء طبقات است یعنی طبقه ی کارگر. پیگفتار کارل مارکس بر سرمایه – جلد اول – چاپ دوم 

در پایان این اثر چنین می خوانیم : «دیالکتیک با صورت قلب شده، خود در آلمان مد شد زیرا چنین می نمود که وی قادر به قلب واقعیت است. به نظر بورژوازی و بلندگویان عقیده ای آن طبقه، دیالکتیک در صورت عقلانی خود چیز رسوا و نفرت انگیزی است زیرا بنا بر دیالکتیک درک مثبت آن چه وجود دارد در عین حال متضمن درک نفی و انهدام ضروری آن نیز هست، زیرا دیالکتیک، هر شکل به وجود آمده ای را در حال حرکت و بنابراین از جنبه ی قابلیت درگذشت آن نیز مورد توجه قرار می دهد، زیرا دیالکتیک حکومت هیچ چیزی را بر خورد نمی پذیرد و ذاتا انتقاد کُن و انقلابی است.

حرکت پُر تضاد جامعه ی سرمایه داری، به وسیله ی تغییراتی که از گردش ادواری صنعت جدید ناشی می شود و نقطه ی اعتلاء آن بحران عمومی است، خویشتن را به شدیدترین وجهی به بورژوازی دست اندر کار می شناساند. این بحران اگر چه هنوز مراحل اولیه ی خود را می پیماید، باز در راه است و در نتیجه ی همه جانبه بودن میدان عمل خود و شدت تأثیرش لاجرم دیالکتیک را در مغز خوش بختان نواقبال امپراطوری جدید پروس و آلمانی هم فرو خواهد کرد.» کارل مارکس – لندن، ۲۴ ژانویه ۱۸۷۳.

در جائی از این نوشته از مبارزه طبقاتی صحبت می کند، ولی از ادامه طبقاتی تا دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا که مارکس خود را با آن تداعی می کند و لنین هم به صراحت می نویسد، کسی که مبارزه طبقاتی و ادامه آن را تا دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا را باور نداشته باشد مارکسیست نیست و ممکن است که یک خرده بورژوا و یا یک کلان بورژوا باشد. مارکس در سال ۱۸۷۵ در نقدی بر برنامه گوتا هم می نویسد : ” بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.

اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى.»، ترجمۀ سهراب شباهنگ.

بنا براین یا پرولتاریا و نه همه باهم، انقلاب قهری کمونیستی را به پیروزی می رساند، دولت کنونی را خرد می کند، داغان می کند و بر ویرانه های آن دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا می نشاند و یا می سازد و سرمایه داری را لغو می کند و کمونیسم را موجودیت می دهد و یا سرمایه داری در هم فرو می پاشد و به تاریخ انسان در شکل امروزی پایان می دهد. مرگ یا کمونیسم!

من در نظر بعدی فاکت از مارکس و لنین را درج می کنم. ببخشید که کمی طولانی شد.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x