دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

شکل‌های پیشاسرمایه‌داری تولید و انباشت بدوی؛ تاریخ‌نگاری مارکس از گروندریسه تا سرمایه – ترجمه: دلشاد عبادی

بخش‌های بی‌نظیری در گروندریسه وجود دارد که مارکس در آن طرح‌واره‌ی تفسیری دوگانه‌ای را به کار می‌بندد. او به مفصل‌بندی نوعی تاریخ تکاملی همراه با تاریخی مکرر، تاریخ امور یکنواخت، می‌پردازد. هدف او از این کار این ...
شکل‌های پیشاسرمایه‌داری تولید و انباشت بدوی

مارکس گروندریسه را در بحبوحه‌ی یک بحران نگاشت. [۱]  او در نامه‌ای به تاریخ ۸ دسامبر ۱۸۵۷ به انگلس چنین می‌نویسد: «سراسر شب و هر شب به سختی مشغول کار و جمع‌آوری و تنظیم مطالعات اقتصادی‌ام هستم تا دست‌کم خطوط اصلی بحث را پیش از سررسیدن طوفان روشن سازم». [۲] آن‌چه در این کتاب می‌یابیم، راهبردی است برای درک و بررسی بحران به مدد نقد. نقدی که بحران را لایه‌لایه می‌گشاید و امکان‌های انقلابی جدیدی پدید می‌آورد. به قول گیدوانی، «مارکس از بحران برای پدید آوردن نوعی معرفت جدلی استفاده می‌کند که عمیقاً نسبت به شکاف‌ها و اختلال‌ها در موجودیت امپراتورمأبانه‌ی سرمایه حساس است». [۳]

مارکس شیوه‌ی‌ تولید سرمایه‌داری را شکلی اجتماعی می‌داند که آغازگر دورانی تازه است، دوران گسترش سپهر نیازها و ظرفیت‌های انسانی:

[ازهمین‌روست]، جست‌وجو و کندوکاو در سراسر طبیعت به‌منظور کشفِ خصلت‌های مفید و تازه‌ی چیزها؛ مبادله‌ی سراسر محصولات همه‌ی زیست‌بوم‌ها و کشورها؛ بارآوردن و پرداخت تازه (و مصنوعی) اشیای طبیعی و تبدیل‌شان به ارزش‌های مصرفی تازه. {درباره‌ی نقشی که تجمل در صنعتِ قدیم، برخلاف صنعت مدرن، ایفا می‌کند بعداً باید سخن گفت}. کندوکاوِ گوشه‌گوشه‌ی زمین، چه برای کشف اشیای قابل‌مصرف تازه، چه برای خصلت‌های تازه‌ی اشیای کشف‌شده؛ پیش‌برد علم طبیعی و بنابراین، رساندنش به نقطه‌ی اوج آن؛ هم‌چنین کشف، آفرینش و ارضای نیازهای برخاسته از درون خود جامعه؛ پرورش همه‌ی خصلت‌های اجتماعی انسان و تولید انسان‌ها به‌مثابه‌ی پرنیازترین موجود ممکن، چراکه انسان موجودی‌ست غنی از نیازها و رابطه‌ها؛ تولید آن‌ها به‌مثابه‌ی محصولی تا سرحد امکان سراسری، و از هر سویه‌ی اجتماعی ــ (زیرا انسان برای تلذذ از سویه‌های پرشمارْ باید توانِ لذت‌بردن داشته باشد، یعنی باید به درجه‌ی بالایی فرهیخته و پرورده باشد) ــ یکی از شروط تولید، بر سرمایه استوار است. این نه فقط به معنای تقسیم کار، تولید شاخه‌های نوینِ تولید یا زمان مازادی کیفیتاً تازه، بلکه برانگیختن و راه‌اندازیِ تولیدی معین و متکی‌به‌خود به‌مثابه‌ی کاری با ارزش مصرفی تازه نیز هست؛ پیش‌برد هماره گسترنده و فراگیرنده‌ی نظامی از انواع کار، انواع تولید، که متناظرند با نظامی هماره گسترنده و غنی از نیازها. [۴]

سرمایه با خلق نیازهای تازه، بند نافی که انسان‌ها را به طبیعت متصل می‌ساخت از هم می‌گسلد. طبیعت برای نخستین بار در تاریخ به ابژه‌ای صرف برای استفاده‌ی بشریت بدل می‌شود، «امری که صرفاً سودمندی‌اش مطرح است». [۵] این همان شکل تجمل مدرن است. باید به تفاوت میان تجمل در دوران باستان و دوران مدرن توجه کرد، آن هم در رابطه با «پرداخت تازه (و مصنوعی) اشیای طبیعی و تبدیل‌شان به ارزش‌های مصرفی تازه» [۶]، در رابطه با رشد نیازهای انسانی و شکل‌های تازه‌ی تجربه. نوعی تغییر انسان‌شناختی در تطابق با این پدیده‌ها پدید می‌آید، نوعی تازه از موجود انسانی: پرورش تمامی خصائلِ «انسان اجتماعی». مارکس این طبیعت انسانی تازه را «سوژه‌ا‌ی جدید» می‌نامد، «فردِ اجتماعی». [۷] این مفهوم بسیار مهمی است که خبر از گسستی انسان‌شناختی می‌دهد. با فردی طرف هستیم که دیگر هم‌چون گذشته نیست: پیوندهای این فرد با طبیعت گسسته شده و جامعه به طبیعت تازه‌ی او بدل شده است. با این‌همه، این نوعی طبیعت ثانویه‌ی هگلی است که وجودِ مناسباتی اخلاقی را، که به فرد انضمامیت می‌بخشند، پیش‌فرض می‌گیرد. در طبیعت ثالثِ مارکسی، نه تنها مناسبات پابرجای هگلی، بلکه هم‌چنین نظام نیازها نیز از بین رفته است: سرمایه نه با هدفِ ارضای نیازهای انسانی، بلکه به‌منظور ارزش‌افزاییِ ارزش دست به تولید می‌زند. ارزش مصرفی کالا به یک حامل انتزاعیِ ارزش، و از همین‌رو، به شکل تازه‌ای از ارزش مصرفی بدل می‌شود. امر محسوس به شکلِ پدیداریِ امر فرامحسوس بدل می‌شود. پول دیگر وسیله نیست و به هدف بدل می‌شود. تصویرِ مدرنیته‌ی سرمایه‌داری تصویر وارونگی [Verkehrung] است: [۸] وارونگی و انحراف به صورت توأمان.

شکل‌های پیشاسرمایه‌داری و «پیش‌گمانه‌ای از آینده»

هنگامی که مارکس گروندریسه را می‌نوشت به‌لحاظ سیاسی می‌کوشید امکانی انقلابی از دل بحرانْ بگشاید. [۹] به همین علت، می‌کوشد طرحی از امکان‌های رهایی در روند توسعه‌ی سرمایه‌داری به دست دهد، و بر «تأثیر عظیم تمدن‌ساز سرمایه» [۱۰] در مسیر رسیدن به مرحله‌ی تازه‌ای از جامعه تأکید می‌گذارد. بازنمایی او از فرد اجتماعی را نیز باید در همین بستر درک کرد، یعنی بازنمایی فرد اجتماعی به‌مثابه‌ی تلاشی در جهت پیش‌گمانه‌ای از سنخ انسان‌شناختی تازه‌ای از شکل اجتماعی جدیدی که ظرفیت‌هایش به‌لحاظ اجتماعی تکامل می‌یابد. [در گروندریسه] توسعه‌ی اجتماعی، دانش عمومی اجتماعی، برخلاف آن‌چه در کتاب سرمایه رخ می‌دهد، در تقابل با فرد قرار ندارد، بلکه بیشتر توسعه‌ی او را بازنمایی می‌کند. اگر مدرنیته فرد را پدید آورده، مارکس در تلاش است طرحی از مفهوم جدیدی از فرد ترسیم کند که ورای مفهومِ مدرن فرد قرار دارد.

بخش‌های بی‌نظیری [در گروندریسه] وجود دارد که مارکس در آن طرح‌واره‌ی تفسیری دوگانه‌ای را به کار می‌بندد. او به مفصل‌بندی نوعی تاریخ تکاملی همراه با تاریخی مکرر، [۱۱] تاریخ امور یکنواخت، می‌پردازد. هدف او از این کار این است که بتواند ماهیت گسست تاریخی‌ای را که شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری بازنمایی می‌کند درک کند، [۱۲] از همین‌رو به پژوهش درباره‌ی شیوه‌های تولید پیشاسرمایه‌داری به‌مثابه‌ی «دیگربودگیِ» سرمایه‌داری می‌پردازد. نتیجه‌‌ی پژوهش او نه تداوم بلکه گسستی ریشه‌ای میان شکل‌های پیشاسرمایه‌داری و سرمایه‌داری را نشان می‌دهد. می‌توان این گسست را به‌مثابه‌ی نوعی دست‌کاریِ فرد و بشریت تلقی کرد. «انسان نخست از رهگذر فرآیند تاریخ است که تفرد می‌یابد» [۱۳] روند تدریجی شکل‌های تاریخی در گروندریسه مرتبط است با تفردیابیِ انسان‌ها از رهگذر انحلال پیش‌روندیِ وحدتِ نخستین میان انسان‌های منفرد و اجتماع. مارکس فرایند تاریخی‌ای را ترسیم می‌کند که با وضعیت خاستگاهیِ موجود نوعی آغاز می‌شود و با گذر از مراحل گوناگون، به فرد اجتماعی منتهی می‌شود که بار دیگر با نوع آشتی داده شده است. [۱۴] در این طرح‌واره، غلبه بر حدود طبیعی، که از ماهیت نامحدود شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری برمی‌آید، الزاماتِ توسعه‌ی آزادانه و تمام‌وکمالِ فرد را شکل می‌دهد. استدلال مارکس طرح‌واره‌ای از فلسفه‌ی تاریخ به دست می‌دهد. اگر به صفحات مربوط به شکل‌های پیشاسرمایه‌داری رجوع کنیم، جایی که موضوع فرد در آن مطرح شده است، می‌توان به وضوح توالی‌ای چفت‌وبست‌یافته را مشاهده کرد: تکوین، تکامل، بحران. یعنی: وحدت فرد و اجتماع، انحلال پیوندهای اجتماع‌محور، شکل تازه‌ای از سازش با نوع.

الف) نقطه‌عزیمت این طرح تاریخیْ اجتماع طبیعی است، که وجودش به‌مثابه‌ی چیزی طبیعی مقدم بر فرد است و فرد در آن صرفاً عضوی از اجتماع محسوب می‌شود. این نخستین شکل از شیوه‌ی تولید پیشاسرمایه‌داری، یعنی، استبداد شرقی، است. نوآوری‌های فناورانه یا اقتصادی امکان وقوع دارند اما به تأثیرگذاری بر سازمان اجتماعی منجر نمی‌شوند. وحدتِ انسان‌ها و اجتماع، از یک‌سو، و انسان‌ها و طبیعت، از سوی دیگر، به پرسش کشیده نمی‌شود. نکته‌ی قابل‌توجه اینجا این است که مارکس شکلی از تاریخ‌نگاری ارائه می‌دهد که از مدلِ غلبه‌ی تدریجیِ رشدِ نیروهای مولد جدا می‌‌شود.

ب) در شکل دوم، بار دیگر بر حضور اجتماع اشاره شده اما افراد دیگر تصادف‌های محضِ برخاسته از اجتماع محسوب نمی‌شوند. در این روایت، انحلالِ ماهیت طبیعیِ مناسبات اجتماع‌محور به‌وقوع می‌پیوندد. فردِ مجزا به زمین‌دار بدل می‌شود که شکل مالکیتش تملکِ مستقیم است. فرد عضوی از اجتماع باقی می‌ماند اما بااین‌حال، چیزی نیست جز یک مالک خصوصیِ مجزا. اجتماع را [در این نظم] می‌توان هم‌چون محصولی تاریخی بازشناخت.

ج) به‌واقع نمی‌توان شکل ژرمنیِ مالکیت را که مارکس توصیف کرده شکل سومی تلقی کرد، بلکه بیشتر نوعی امکان است در مسیر تکامل شکلِ پیشاسرمایه‌داری تولید. امکان‌های دیگر نیز محتمل بودند که با توجه به مسیرهای توسعه‌ی تاریخی متفاوت برخی از آن‌ها از بین رفتند. در شکل ژرمنی، توأمان با مالکیت جمعی و فردی سروکار داریم. مارکس تاریخی تطبیقی ترسیم می‌کند: او این شکل را در پیوند با زمین‌های عامه‌ی روم واکاوی می‌کند. درحالی‌که تمامیت اقتصادی نزد ژرمن‌ها عبارت بود از یک خانوار مجزا، این تمامیت نزد رومی‌ها با شهر همسان پنداشته می‌شد؛ در شکل آسیایی نیز، اجتماعِ طبیعیْ مالک حقیقی باقی می‌ماند. [۱۵] شکل ژرمنیِ «مجتمع صرفاً در رابطه‌ی متقابلِ زمین‌دارانِ منفرد در مقام زمین‌داران وجود دارد». مجتمع [ژرمنی] «نه جوهری است که فرد صرفاً هم‌چون متعلقه یا محمولِ آن ظاهر شود {همانند مجتمع شرقی} و نه امر عامْ فی‌نفسه است {همانند باستانیان} که چه به‌لحاظ مفهوم و چه در وجودِ واقعی شهر … امر عام و وحدتی هستنده باشد». [۱۶] درمقابل، این «مجتمع {شهری} به‌مثابه‌ی وحدت‌یابی پدیدار می‌شود نه انجمنی واحد، هم‌چون اتحادی که عاملینِ مستقل و قائم به ذاتش را زمین‌داران می‌سازند، آن‌هم نه در قالبی یگانه و به‌هم پیوسته» [۱۷]. نظام ژرمنی، یکی از عناصرِ برساختنِ شکل فئودالی محسوب می‌شود که برآمده «از مسیری «ژرمنی» از دل اجتماع‌گرایی بدوی است» [۱۸] که در آن «رابطه‌ی اربابی به‌منزله‌ی رابطه‌ی بنیادینِ تصرف است» [۱۹] که «در اختیار گرفتن اراده‌ی بیگانه <یا اراده‌ی انسانِ دیگر> را» [۲۰] پیش‌شرط می‌گیرد. این شکل‌های مختلف رابطه ــ سلطه و بندگی ــ «شالوده‌ی ضروریِ تحول و زوال همه‌ی مناسبات تولید و مناسبات مالکیتِ آغازین را فراهم، و حقارت و واماندگی‌شان را بیان می‌کنند». [۲۱]

در تمامی این شکل‌های مناسباتِ اجتماع‌محور، فارغ از این‌که طبیعی یا تاریخی یا سنتی باشند، مناسبات امری از پیش داده‌شده و نزدِ فردْ پیش‌فرض گرفته‌شده است. مناسبات اجتماع‌محورْ هم سرحدی برای توسعه‌ی فرد و هم جامعه است. مارکس می‌نویسد که در این شکل‌ها، «تحول و توسعه‌ای آزاد و کامل چه برای فرد، چه برای جامعه، قابل‌تصور نیست، زیرا چنین تحولی با مناسباتِ آغازین <و از پیش متعین> در تناقض قرار دارد». [۲۲] امر مشترک تمامی این شکل‌ها، هدفِ اقتصادیِ تولید یعنی تولید ارزش‌های مصرفی است. [۲۳] مارکس توالی‌ای از فرایندهای زوالی ارائه می‌دهد که محدودیتِ اجتماع‌محورِ تولید را از بین می‌برند و پیش‌فرض‌های تولیدی بدون‌محدودیت را وضع می‌کنند. در این معنا، او در «مقدمه‌ی» پیرامون نقد اقتصاد سیاسی (1859) می‌نویسد، «شیوه‌های تولید آسیایی، باستانی، فئودالی و بورژواییِ مدرن می‌توانند نشان‌دهنده‌ی دوره‌های مختلفِ پیشرفت در مسیرِ توسعه‌ی اقتصادیِ جامعه باشند». [۲۴] از این منظرْ تکوینِ شیوه‌ی تولیدِ سرمایه‌داری از رهگذرِ زوال مناسباتِ اجتماعیِ پیشاسرمایه‌داری در اروپا در نگاه نخست به یک طرح‌واره‌ی عام تفسیری، و سیلانِ سرمایه‌داری به یک عامل انحلالِ پویا بدل می‌شود که موجب تحولِ مناسباتِ پیشاسرمایه‌داری در سایر نقاط جهان می‌شود. [۲۵] از سوی دیگر، گفتمانِ پیشرفتِ مارکس با نشان دادنِ فرایندِ زوالِ محدودیت‌ها کارش را آغاز می‌کند، پیشرفتی که از نظرگاهِ اکنون مشاهده شده است، نقطه‌ای که در آن «مناسبات تولیدِ بورژواییْ واپسین شکل ستیزه‌آمیزِ فرایندِ اجتماعی تولید محسوب می‌شوند». [۲۶] این مناسبات از آن‌رو «واپسین» شکل نامیده می‌شوند که در حال حاضر، تمامی محدودیت‌های طبیعی و اجتماع‌محورِ پیشین، همگی در نتیجه‌ی قدرتِ شیوه‌ی تولیدی که هدفش نه تولید ارزش مصرفی که تولیدِ ارزش است از میان برداشته شده است.

در شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری نوعی وارونگی سیطره می‌یابد. با توجه به سلطه‌ی ارزشِ مبادله‌ای استقلال‌یافته، دهقان دیگر در مقابلِ ارباب هم‌چون «دهقانی همراه با محصولش» حاضر نمی‌شود، «بلکه او اکنون در مقام دارنده‌ی پول مقابل ارباب حاضر می‌شود. شکل تازه‌ای از اجتماع پدید می‌آید که در آن مناسباتِ پولی جایگزینِ پیوندهای شخصیِ باستانی می‌شود. [۲۷] شکل کلاسیکِ مبادله که ارزش مصرفی در آن هدف اصلی است و شخص برای خرید چیز دیگری اقدام به فروش می‌کند (C-M-C) وارونه شده و به شکل M-C-M [پول‌ـ‌کالا‌ـ‌پول] بدل می‌شود. ارزشْ به غایتی فی‌نفسه بدل می‌شود. این وارونگیْ مدرنیته‌ی سرمایه‌داری و شکل جدیدِ اجتماع آن را سرشت‌نمایی می‌کند. ارسطو در دوران خود کماکان می‌توانست تلاش کند که با محدود کردنِ M-C-M [یعنی مبادله با هدف کسب پول و سود بیشتر و نه رفع نیاز] به حیطه‌ی خرماتیستیک، شکلی از مبادله را که به حیطه‌ی اویکونومیا [یا اکونومی یا اقتصاد] متعلق بود و در تضاد با مبادله هم‌چون غایتی فی‌نفسه قرار داشت نجات دهد. [۲۸]

مارکس بر تقابلی که ارسطو میان اقتصاد و خرماتیستیک قائل می‌شود تمرکز می‌کند. [۲۹] اقتصاد «محدود می‌شود به تدارک اقلامی که برای معاش ضروری‌اند و یا برای خانوار یا برای دولت سودمند تلقی می‌شوند»: اقتصاد «نامحدود نیست»؛ اما درعوض، خرماتیستیک، «به‌نظر می‌رسد که هیچ محدودیتی به‌لحاظِ ثروت‌ها و مایملک ندارد». مارکس با قرار دادن اقتصاد در مقابل خرماتیستیک، بر مسئله‌ی بسیار مهمِ تصادم میان امر نامحدود و محدود تأکید می‌کند: آپایرون پایرار [aperiron peiras]. مارکس قطعه‌ای طولانی از ارسطو را نقل می‌کند:

ثروت که خرماتیستیک برای آن جهد و تلاش می‌کند نیز نامحدود است. مانند هر فنی که نه وسیله‌ای برای رسیدن به یک غایت بلکه خود غایتی باشد، محدودیتی برای اهداف خود ندارد زیرا پیوسته به آن هدف نزدیک‌تر و نزدیک‌تر می‌شود. این درحالی است که فنونی که در جست‌جوی وسیله‌ای برای رسیدن به هدفند بی‌حدومرز نیستند، زیرا خودِ هدف محدودیتی برای آن‌ها وضع می‌کند؛ بنابراین، خرماتیستیک هیچ محدودیتی برای اهدافش که ثروت مطلق است، ندارد. اکونومیک، برخلاف خرماتیستیک، محدودیت دارد … زیرا هدف اکونومیک چیزی متفاوت با پول است، درحالی‌که مقصود خرماتیستیک افزایش پول است … درهم‌آمیختن این دو شکل که باهم تلاقی دارند، برخی را بر آن داشته است که حفظ و افزایش پول تا بی‌نهایت را هدف نهایی اکونومیک تلقی کنند [۳۰].

وارونگیِ سرمایه‌داری، استقلال‌یافتنِ ارزش و بی‌تفاوتی‌اش نسبت به کیفیتِ انضمامیِ ارزش مصرفی، از رهگذرِ «توسعه‌ی نیروهای مولد»، انحلالِ آن دسته از پیوندهای اجتماع‌محور را امکان‌پذیر می‌سازد که «توسعه‌ی تمام‌عیار فرد» را محدود می‌سازند. [۳۱] مارکس در دست‌نوشته‌ی هفتم گروندریسه طرحی از دیالکتیک میان «توسعه‌ی نیروهای مولد» و «توسعه‌ی فرد» ارائه می‌دهد که در آن شیوه‌ی تولید سرمایه‌داریْ پیوندهای اجتماع‌محوری که توسعه را محدود می‌سازند از هم می‌گسلد. این امر به دلیل بی‌اعتناییِ اهدافِ تولید سرمایه‌داری به ارزش مصرفی امکان‌پذیر می‌شود. کلِ توسعه‌ی فردِ مدرن با انحلالِ اجتماع باستانی و تولیدِ مناسبات مبتنی بر بی‌اعتنایی که نامش جامعه‌ی مدنی یا بورژوایی است آغاز می‌شود.

مارکس در دهه‌ی ۱۸۵۰، با دوسویگیِ مفاهیمِ شکلِ تولید سرمایه‌داری درگیر بود و تلاش می‌کرد تا سویه‌ی مترقیِ توسعه‌ی سرمایه‌داری را نشان دهد. [۳۲] تلاش مارکس برای درک ماهیت نامحدودِ سرمایه‌داری واجد برخی ابهامات است که مشخصاً در اشاراتش درباره‌ی استعمار رخ می‌نمایانند. او در توجیه اروپامدارانه‌ی استعمار انگلیس در هند چنین می‌نویسد که انگلیس واجد «مأموریتی دوگانه» است، «یک مأموریت مخرب و دیگری احیاءگر ــ از بین بردن جامعه‌ی آسیایی کهن و بنا نهادن بنیادهای مادیِ جامعه‌ی غربی در آسیا». [۳۳] مارکس تا پایان دهه‌ی ۱۸۵۰، «گرایش اشاعه‌گرانه (متمدن‌سازِ)» [۳۴] سرمایه را امری مثبت تلقی می‌کرد و همه‌جانبه بودنِ عملکردِ سرمایه‌ی صنعتی بریتانیا را باور داشت که به درهم شکستنِ جوامع غیرسرمایه‌داری در فرایند گسترشِ جهانی‌اش منجر می‌شود. [۳۵] این دست تردیدهای دوسویه درباره‌ی استعمار را می‌توان در جای‌جای گروندریسه مشاهده کرد. مارکس درگیر دوسویگی‌هایِ مفاهیمِ مدرنیته‌ی سرمایه‌داری بود و سویه‌ی مثبت آن را در راستای یک فلسفه‌ی تاریخ ترقی‌محور قرار می‌داد. این تاریخی‌گری، که بسیاری از مارکسیست‌ها را جذب خود کرده، بر توسعه‌ی نیروهای مولدی تأکید می‌گذارد که تمامی دیگر شکل‌هایی که عقب‌مانده یا بقایای [این شکل متکامل] تلقی می‌شوند می‌بایست در مسیر این گرایش حرکت کنند.

در قطعه‌ی مشهور ماشین‌آلات در گروندریسه بار دیگر با ابهامی که این گرایش دربر دارد مواجه می‌شویم. [۳۶] اگر بخش مربوط به شکل‌های پیشاسرمایه‌داری تولید و این «قطعه‌ی ماشین‌آلات» در گروندریسه را همزمان بخوانیم، متوجه تلاشی می‌شویم که بر مبنای منطقِ توسعه‌ی شکل‌های پیشاسرمایه‌داری، سعی دارد «پیش‌گمانه‌ای از آینده» را ترسیم کند. مارکس در پایان بخش شکل‌های تولید پیشاسرمایه‌داری می‌نویسد: «این اشارات، همراه با درک درست وضع حاضر، کلید فهم گذشته را به دست می‌دهند … از سوی دیگر این نگرشِ درستْ به نقاطی راه می‌برد که در آن‌ها نشانه‌های رفع و الغای پیکره‌ی کنونیِ مناسباتِ تولید ــ و بنابراین، تصاویری از سایه‌روشن‌های آینده ــ را می‌توان در جنبش جاری دید». [۳۷]

در این طرح مارکسی، چشم‌اندازِ «سرنگونیِ خشونت‌آمیز» سرمایه از فرافکنیِ قوانین توسعه‌ی شکل‌های پیشاسرمایه‌داری به آینده نشئت می‌گیرد. مارکس به‌لحاظ سیاسی از این بازسازیِ تاریخی استفاده می‌کند تا طرحی از دیالکتیکِ توسعه و محدودیتِ نیروهای تولید را ترسیم کند. این طرح‌واره‌ی تاریخی به شیوه‌ی تولیدِ سرمایه‌داری فرافکنده شده تا محدودیت‌های درون‌ماندگار آن را آشکار سازد، یعنی به همان ترتیبی که مارکس با مفهوم پیشامدرنِ رسته [corporation] مواجه شد. روایت قطعه‌ی معروفِ ماشین‌آلات در گروندریسه را نیز در همین راستا می‌یابیم، یعنی مسیری که در آن «سرمایه در جهتِ انحلالِ خود عمل می‌کند» [۳۸]: «صنعت بزرگ» تکامل می‌یابد، «خلق ثروت واقعی هرچه کمتر به زمان کار و کمیتِ کارِ به‌کار گرفته‌شده و بیشتر به قدرتِ عاملانی که در طول زمان کار به حرکت واداشته‌شده‌اند وابسته می‌شود». [۳۹] چنان‌که مشهور است، مطابق با قانون ارزش، این کار انسانیِ عینیت‌یافته در یک کالاست که ارزش آن را شکل می‌دهد. به همین علت، زمانی‌که با افزایش بارآوریِ کار از رهگذرِ ماشین‌آلات و جایگزینیِ کار زنده با ماشین‌ها سروکار داریم، ارزشِ عینیت‌یافته در محصولات باید کاهش یابد. بنابراین، مارکس تصور می‌کرد که با اتوماسیون، تولیدِ متکی بر ارزش مبادله، یعنی تولید متکی بر رابطه‌ی ارزشِ کار، «فرومی‌پاشد». [۴۰] و سرمایه در جهتِ … انحلال خود عمل می‌کند.

تمرکز این بخش از گروندریسه همواره از یک‌سو بر «توسعه‌ی علم» و «پیشرفت فناوری» است و از سوی دیگر، بر «توسعه‌ی فرد اجتماعی». [۴۱] بین این دو عنصر پیوندی مبتنی بر فلسفه‌ی تاریخ‌ وجود دارد. مارکس دریافت که علم و فناوری خنثی نیستند. بااین‌حال، او بیش از سرشتِ ویرانگرِ پیشرفت به سویه‌ی مثبتِ تکاملیِ آن هم برای طبیعت و هم برای فرد علاقه‌مند بود. از نظر مارکس، سرشت نامحدودِ شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری این شکل را به ورای سرحداتش می‌کشاند.

مارکس در دهه‌ی ۱۸۶۰ به چشم‌انداز متفاوتی دست یافت. [۴۲] واکاوی دقیقش از بازار جهانی او را به پژوهش درباره‌ی رقابت سرمایه‌ها، تاریخ جوامع غیرسرمایه‌داری و «ادغام اولیه‌ی آن‌ها در بازار جهانی» [۴۳] کشاند. او بر مطالعه‌ی شورش‌های ضداستعماری تمرکز کرد و مدل‌های تک‌خطی از تبیین تاریخی را به پرسش کشید. مارکس برخلاف دهه‌ی ۱۸۵۰، دیگر بر «مأموریت مضاعف» استعمار انگلیسی [در هند] تأکید نمی‌کرد: او پذیرفت که سویه‌ی «احیاگرانه»[ی استعمار] از بین می‌رود و از نظر او ویرانیِ صنعتِ بومی هند یا ایرلند توسط سرمایه‌ی بریتانیا دیگر امری «انقلابی» نبود. [۴۴]

به همین ترتیب، علم و فناوری نیز دیگر [از سوی مارکس] نیروهایی مترقی تلقی نمی‌شدند بلکه از نظرگاه کارگر هم‌چون قدرتی خارجی محسوب می‌شدند: ساخت ماشین‌ها به صورت مستقل باعث می‌شود علم به قدرتِ خودِ ماشین بدل شود [نه قدرتِ انسان]. کاربردِ علم در تولید باعث می‌شود عقلانیتِ علمِ مدرن واپس‌روی کند و به یک ابزار تولید سرمایه‌داری [تقلیل] یابد. [۴۵] هدفِ سازه‌ی ماشینی چیزی نیست جز تقویت و تشدید کار. چنین هدفی نه‌تنها در آگاهیِ کارگران وجود ندارد، بلکه‌ نقطه‌ی مقابل آن است. «فرد اجتماعی»، حتی به‌لحاظ اصطلاح‌شناختی نیز، محو می‌شود‌ و تکه‌پاره شدنِ کارگر جایگزین آن می‌شود. نظرگاه مارکس [دیگر] نظرگاهِ تاریخ و توسعه‌ی آن نیست، بلکه نظرگاهِ انضمامیتِ کارگر، ذهن و بدن اوست.

وسایل لازم برای توسعه‌ی تولید موجب می‌شوند که «کارگر به تکه‌پاره‌هایی از انسان مثله شود، به زائده‌ی ماشین تنزل یابد، هر نوع جذابیتی در کار نابود و کار به زجری نفرت‌انگیز تبدیل شود» [۴۶]. علاوه‌براین، ماشین‌ها «به همان نسبت که علم را هم‌چون نیرویی مستقل در فرآیند کار می‌گنجانند، کارگر را از توانمندی‌های فکری نهفته در این فرآیند بیگانه می‌کنند؛ شرایطی را که در آن کار می‌کند کژدیسه، و در جریان فرآیند کار، او را تابع فرومایه‌ترین و منفورترین استبداد می‌کنند؛ زمانِ زندگی‌اش را به زمانِ کار بدل می‌کنند و همسر و فرزندش را به زیر چرخ‌های جاگرنات سرمایه می‌اندازند». [۴۷]

ظرفیت‌های فکری افزایش می‌یابند اما این ظرفیت‌ها در علم و ماشین ادغام می‌شوند، [یعنی] در «کار مرده که خون‌آشام‌وار فقط از طریق مکیدن کار زنده قادر به زندگی‌ است و هرچه بیشتر کار بمکد بیشتر زنده می‌ماند». [۴۸] برای مثال، رایانه‌ها باعث نشده‌اند زمان «فراغت» بیشتر شود، برعکس، به‌کار گرفته‌ شده‌اند تا زمانِ کار گسترش یابد که موجب پیشرویِ آن به فضای خصوصی نیز شده است. نه باید به [دامِ] رویکردی رمانتیک نسبت به گذشته‌ی پیشاسرمایه‌داری بغلتیم و نه توسعه‌ی وسایل تولید را نشانه‌های رهایی تلقی کنیم. این هر دو چشم‌انداز توجیه‌گرِ وضع فعلی امور هستند.

چشم‌انداز مارکس در دهه‌ی ۱۸۶۰ تغییر کرد اما پیشتر در پایان ۱۸۵۸، او در پرتوِ توانایی سرمایه برای فعل‌وانفعالات و جان‌به‌درکردن از بحران، مجبور با بازبینی واکاوی خود شد. او در ۸ اکتبر ۱۸۵۸ در نامه‌ای به انگلس می‌نویسد:

نمی‌توان انکار کرد که جامعه‌ی بورژوایی برای دومین بار سده‌ی شانزدهمش را تجربه می‌کند، سده‌ی شانزدهمی که امیدوارم همان‌گونه که اولی ورودش را به جهان اعلام کرد، این‌یکی ناقوس مرگش را به صدا در بیاورد. وظیفه‌ی اصلی جامعه‌ی بورژوایی خلقِ بازار جهانی، دست‌کم طرح کلی آن، و تولید بر مبنای بازار است. از آن‌جا که جهان کروی است، به‌نظر می‌رسد که استعمار کالیفرنیا و استرالیا و گشودنِ چین و ژاپن این فرایند را کامل کرده باشد. پرسش دشوار برای ما این است: انقلاب در قاره امری قریب‌الوقوع است و به‌علاوه سرشتی سوسیالیستی به خود خواهد گرفت. آیا این امر که تحرکِ جامعه‌ی بورژوایی کماکان رو به صعود و گسترش به ناحیه‌ای بسیار وسیع‌تر است باعث نخواهد شد که انقلاب ضرورتاً در این گوشه از جهان درهم شکسته شود؟ [۴۹]

در این نامه می‌توان مختصاتِ آثار نظری و سیاسی مارکس در دهه‌ی ۱۸۶۰ را مشاهده کرد. همین‌جا می‌توان تفاوت با گروندریسه را شاهد بود. سه نکته‌ی مهم در این نامه وجود دارد. نخست، مارکس می‌نویسد که جامعه‌ی بورژوایی «برای دومین بار قرن شانزدهم‌اش را تجربه می‌کند». این قرن شانزدهم دوم مارکس را وا می‌دارد که در چارچوب نوعی انباشت بدوی امتدادیافته به تفکر بپردازد که نمی‌توان آن را صرفاً به سرآغازهای تولید سرمایه‌داری محدود ساخت. دوم، باید در سطحِ بازار جهانی به تفکر درباره‌ی واکاوی نظری و سیاسی پرداخت. مارکس می‌نویسد، «جهان کروی است» و سرمایه‌داری در حال رابطه برقرار کردن با نواحی جغرافیایی مختلف و شکل‌های متفاوتِ استثمار است. سرمایه‌داری را نمی‌توان صرفاً با در نظر گرفتنِ کشورهایی که در آن‌ها از سطح پیشرفت بیشتری برخوردار است واکاوی کرد. سوم، مارکس «پرسش دشوارِ» موفقیتِ انقلابی سوسیالیستی در اروپا را پیش می‌کشد، آن‌هم زمانی که تحرکِ جامعه‌ی سرمایه‌داری کماکان در حال «صعود و گسترش به ناحیه‌ای بسیار وسیع‌تر است». از این نقطه به بعد، دیگر نگاهی اروپامحور به سرمایه‌داری و جنبش‌های طبقه‌ی کارگر نگاهی صاف‌و‌ساده ارتجاعی خواهد بود، درست همان‌طور که تمامی تلاش‌ها برای ساختن سوسیالیسم در یک کشور چنین بودند.

اشاره به این نکته مهم است که مارکس در زمان نگارش گروندریسه هنوز تمایز میان کار مجرد و کار اجتماعاً لازم را روشن نکرده بود. چنان‌که او بعدها فهمید، تنها زمان اجتماعاً لازمِ کارِ عینیت‌یافته در یک کالاست که به‌مثابه‌ی ارزش مبادله‌ی کالا به حساب می‌آید و نه زمان کاری که به‌واقع و به صورت منفرد در تولید آن صرف شده است. برای مثال، یک ساعت کار با سطحی بالاتر از بارآوری می‌تواند معادلِ دو یا سه ساعت از کار اجتماعاً لازم باشد و فقط همین کارِ اجتماعاً لازم است که در ارزش مبادله[ی کالا] محاسبه می‌شود. [۵۰] مسئله‌ای که مارکس در زمان نگارش گروندریسه به آن توجه نکرد، انتقالِ [۵۱] سرمایه از سپهرها و کشورهای مختلف است. [۵۲] تنها در دهه‌ی ۱۸۶۰ بود که مارکس با منظور کردنِ رقابتِ سرمایه‌ها[ی مختلف] در بازار جهانی، [۵۳] «هر سرمایه‌ی منفرد را … جزئی از سرمایه‌ی کل و هر سرمایه‌دار را به‌واقع یک سهام‌دار در بنگاه اجتماعیِ کل» در نظر گرفت «که هریک بنا به مقدار سهمِ سرمایه‌اش به همان تناسب در سود کل سهیم می‌شود». [۵۴]

به سوی چشم‌اندازی از زمان‌مندی‌های تاریخیِ انباشت

مارکس در گروندریسه بازاندیشی درباره‌ی بسترِ مقولاتِ واکاوی‌‌اش را آغاز کرد. او سرمایه را نه مطابق با طرح‌واره‌ی تکوین، توسعه، بحران بلکه در ترکیب این وجوه و زمان‌مندی‌شان مفهوم ساخت.[۵۵] او طرح‌واره‌ی مبتنی بر دوره‌های پیشرفت‌محورِ توسعه‌ی سرمایه‌داری را کنار گذاشت و به تاریخ‌نگاریِ انباشتِ نخستین مشغول شد، یعنی طرحی که در ویراست‌های مختلفِ سرمایه به کار بر روی آن و بازسازی آن پرداخت. انباشت نخستین یا اولیه  به معنای انباشتِ بدوی یعنی نقطه‌ی آغازِ سرمایه‌داری نیست. بلکه، درواقع عبارت است از گستره‌ی کاملی از شکل‌هایِ همواره حاضرِ مداخله‌ی خشونتِ اقتصادی و فرااقتصادی. [۵۶] واکاویِ انباشت در کتاب سرمایه هدفی متفاوت با واکاویِ شکل‌های پیشاسرمایه‌داری در گروندریسه را دنبال می‌کند، مارکس در گروندریسه در پی یافتن نظریه‌ای درباره‌ی سقوطِ یک شکل مولد در گذار به شکلی جدیدتر و عالی‌تر است. او در سرمایه‌ برداشتی متفاوت از بحران، و از همین‌رو، برداشتی متفاوت از انباشت دارد. مارکس وقتی به بازاندیشی درباره‌ی «نزول نرخ سود» می‌پردازد، رویکرد «سقوط‌‌محورِ» گروندریسه را کنار می‌گذارد: بحران دیگر اتاق‌ِ انتظارِ سرنگونیِ سرمایه‌داری نیست، بلکه عنصری است برای شکل تازه‌ای از توازن که شکل‌های جدیدی از انباشت را به همراه دارد. [۵۷]

مارکس در دهه‌ی ۱۸۷۰، هنگامی که در حال پژوهش درباره‌ی اجتماع و شیوه‌ی تولید اقتصادی روسیه بود، به بازنگری درباره‌ی طرح‌واره‌ی مبتنی بر توسعه‌ی تاریخی‌اش پرداخت. در نامه‌ای که در اواخر ۱۸۷۷ به ویراستار مجله‌ی اوتچست‌ونی زاپیتسکی [Otechestvennye Zapiski] ارسال کرد، می‌نویسد که طرح اولیه‌اش از تکوین سرمایه‌داری در اروپای غربی را نمی‌توان «به نظریه‌ای تاریخی‌ـ ‌فلسفی درباره‌ی توسعه‌ی جهان‌شمول که سرنوشتْ آن را برای تمامی مردمان مقدر ساخته است …» بدل کرد. [۵۸]

مارکس در بازه‌ی زمانی میان ویراست نخست و سومِ مجلد اولِ سرمایه به بازبینی واکاوی‌اش در تاریخِ توسعه‌ی سرمایه‌داری پرداخت تا اندکی از سرشت عام و زیادی انتزاعی‌ آن بکاهد. او مدلی جهان‌شمول از تکوین شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری که «برای تمامی مردمان» معتبر باشد ارائه نمی‌دهد. مارکس در ویراست نخست ۱۸۶۷ چنین می‌نویسد: «کشوری که از لحاظ صنعتی توسعه‌یافته‌تر است، به کشورِ کم‌تر توسعه‌یافته، فقط تصویر آینده‌اش را نشان می‌دهد[Das industriell entwickeltere Land zeigt dem minder entwickelten nur das Bild der eignen Zukunft]». [۵۹] درحالی‌که در ویراستِ ۱۸۷۲-۱۸۷۵ فرانسه که خود مارکس نظارت بر آن را بر عهده داشت، چنین می‌خوانیم: «کشور توسعه‌یافته‌تر از لحاظ صنعتی، به کشورهایی که در مسیر صنعتی از پی آن می‌آیند، فقط تصویرِ آینده‌شان را نشان می‌دهد [Le pays le plus développé industriellement ne fait que montrer à ceux qui le suivent sur l’échelle industrielle l’image de leur propre avenir]» [۶۰] اضافات مارکس در این ویراست حیطه[ی اطلاق] را محدود می‌سازد: کشوری که توسعه‌یافته‌تر است، تنها به کشورهایی که در حال دنبال کردن آن در همان مسیر صنعتی هستند، آینده‌شان را نشان می‌دهد، اما این به‌هیچ‌وجه قانونی عام نیست. [۶۱] به‌علاوه، مارکس هم‌چنین به بازبینی فصل مربوط به انباشت نخستین پرداخت. از درجه‌ی عام بودنِ واکاوی در این فصل کاسته می‌شود. او در ویراست نخست، فرایند جدایی را به‌مثابه‌ی «مجموعه‌ای از فرایندهای تاریخی» تعریف می‌کند که موجبِ «تاریخِ توسعه‌ی» جامعه‌ی بورژوایی مدرن می‌شوند [۶۲] و این همه را هم‌چون قانونی عام در نظر می‌گیرد. در ویراست سوم (۱۸۸۳)، پاراگرافی طولانی حذف شده است. [۶۳] واکاویْ انضمامی‌تر و مشخصاً به مورد انگلستان تمرکز می‌کند، یعنی موردی که در آن وجوه متفاوت انباشتِ بدوی که در توالی‌ای جغرافیایی «و زمانی، مشخصاً در اسپانیا، پرتغال، هلند، فرانسه و انگلستان» پراکنده شده‌ بودند، «در پایان سده‌ی هفدهم در مستعمره‌ها، قرضه‌های ملی، نظام جدید مالیاتی و نظامِ حمایتیِ گمرکیْ نظام‌مندانه در هم ادغام می‌شوند».[۶۴] تمامی این نظام‌ها نیازمند خشونت دولت‌اند. بنابراین، مارکس گذار به شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری را با تمرکز بر «اهرم‌های خشونتی» [۶۵] واکاوی می‌کند که این گذار را ممکن ساخته‌اند و نیز با تمرکز بر قدرت و خشونتِ آن دولتی که نظام فئودالی را منحل و عدم‌تحرک و انضباطِ نیروی کار را پدید آورد. [۶۶] وجه‌ممیزه‌ی این انباشت وجود نوعی مداخله‌ی فرااقتصادی است که ارعاب ناشی از جداییِ ابزار تولید از کارگران را با خشونتِ فرااقتصادیِ دولت ترکیب می‌کند.[۶۷] افزایشِ استثمارِ مطلقِ نیروی کار هم به‌لحاظ شدت و هم به‌لحاظ گسترهْ هدف است. به همین علت، نمی‌توان تکوین سرمایه‌داری در اروپای غربی را «به نظریه‌ای تاریخی‌ـ‌فلسفی درباره‌ی توسعه‌ی جهان‌شمول» بدل کرد «که سرنوشتْ آن را برای تمامی مردمان مقدر ساخته است …». مارکس به‌ویژه در مواجهه با پوپولیست‌های روسی [و پرسش‌های آنان] دریافته بود که هرگز نمی‌توان پدیده‌ای تاریخی را «شاه‌کلیدِ یک فلسفه‌ی تاریخ» دانست «که تنها حُسن عالی‌اش فراتاریخی بودن آن است». [۶۸]

بدون خشونتِ دولت، بدون درهم شکستن اقتدارهای گوناگون و پیوندهای رسته‌ای، بدون ایجادِ پرولتاریا، بدون حصارکشی و جدایی کار از ابزار تولید، بدون انضباط و کنترلِ کارگرانِ به‌لحاظ صوری آزاد، بدون این‌ها و دیگر تاریخ‌ها و هماهنگ‌سازیِ آن‌ها، شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری زاده نمی‌شد. می‌توان از وجود نوعی «فرایند اقتران تصادفی» [processus de rencontre aléatoire] در معنایی که آلتوسر در ماتریالیسم مواجهه طرح کرده است سخن گفت. [۶۹] در تمامی شیوه‌ها‌ی تولید عناصری متفاوت وجود دارند که از یکدیگر مستقل‌اند. هر عنصر نتیجه‌ی تاریخی مشخص است بدون آن‌که هیچ‌گونه رابطه‌ی غایت‌شناختی با دیگر تاریخ‌ها داشته باشد. شیوه‌ی تولیدِ سرمایه‌داری وجود نمی‌داشت مگر در نتیجه‌ی مواجهه و ترکیبِ میمون ــ یا نامیمونِ ــ زمان‌مندی‌های متفاوتی که پدید آمدنش را امکان‌پذیر ساختند. حتی اگر مواجهه‌ی این عناصر امری بخت‌یارانه باشد، ترکیب آن‌ها اتفاقی نیست و نیازمندِ تبیین است: این زمان‌مندی‌ها و «اهرم‌های قدرتمندِ» [۷۰] چندگانه‌ی انباشت همواره به‌وسیله‌ی خشونتِ دولت بازهماهنگ می‌شوند. بنابراین، می‌توان از نوعی انباشت بدوی دائمی سخن گفت. «انباشت بدوی» مارکسی صرفاً مقطعی مربوط به تاریخ اولیه‌ی شکل سرمایه‌دارانه نیست. برعکس، «انباشت» نیروی محرکه‌ی پایدارِ سرمایه‌داری است، ترکیبی از وجوه متفاوت و نسبتاً مستقل: خشونت دولت، تولید پرولتاریا و کار به‌صورت صوری آزاد، استعمار، بردگی، انحلال شکل‌های باستانیِ اقتدار، حصارکشی‌ها، جدایی میان تولیدکنندگان و ابزارهای تولید و منضبط‌‌ساختن کارگران مزدی. این تاریخ‌هایِ خشونت فرااقتصادی و هماهنگ‌سازی آن‌ها از رهگذر دولتْ شروطِ امکانِ شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری بوده و هستند. یک‌دست‌سازی، اصطلاحی که احتمالاً نازی‌ها می‌توانستند برای ترجمه‌ی مفهومِ هماهنگ‌سازیِ اجباری به‌ کار بگیرند، مؤلفه‌ی سازنده‌ی مدرنیته‌ی سرمایه‌داری از همان خاستگاه‌هایش بوده است.

فهم تداومِ انباشتِ بدوی در حال حاضر برای ما مستلزم نوعی تاریخ‌نگاری درباره‌ی لحظه‌ی حال است که درکِ روند جاریِ ترکیبِ زمان‌مندی‌های متفاوت و تلاش برای هماهنگ‌سازی آن‌ها از رهگذر مداخله‌ی خشونتِ فرااقتصادی را امکان‌پذیر سازد. این تاریخ‌نگاری باید به‌شکلی باشد که قادر به کار با «تکثری از قشرهای زمان‌مند و بسط و تداوم‌های گوناگونی باشد که در بُعدِ تاریخی یکسانی از مدرنیته به برهم‌کنش با یکدیگر می‌پردازند و فقط در رابطه با یکدیگر می‌توان آن‌ها را درک کرد». [۷۱] مارکس در سرمایه عناصر لازم برای چنین نوع تازه‌ای از تاریخ‌نگاری را فراهم کرده است.

از نظر «مورخانِ بورژوا»، «جنبش تاریخی‌ای که تولیدکنندگان را به کارگران مزدی بدل می‌سازد» تنها در سطح ظواهر این پدیده قابل‌درک است، یعنی به‌مثابه‌ی فرایندِ «رهایی آنان از سرف‌داری و از قیدوبندهای اصناف». [۷۲] از سوی دیگر، از نظر [مورخی با رویکرد] ماتریالیسم تاریخی، این تاریخ «بر سالنامه‌ی بشریت و با حروفی از آتش و خون نگاشته شده است». [۷۳] مارکس هم‌چون وقایع‌نگار باستان عمل می‌کند: «از دهه‌ی ۱۵۷۰ تا ۱۶۱۰»، «با انحلالِ دسته‌های خدم‌وحشمِ فئودالی … توده‌ای از پرولتاریای آزاد و بی‌حقوق  به بازار کار پرتاب شدند». [۷۴]

سده‌ی شانزدهم: «جنبش دین‌پیرایی و به دنبال آن، تاراج عظیم املاک کلیسا … به فرآیند سلب‌مالکیتِ قهرآمیزِ مردم، تکانه‌ی جدید و هولناکی داد. … فروپاشی صومعه‌ها و نظایر آن، ساکنان آن‌ها را به صفوف پرولتاریا پرتاب کرد». [۷۵]

از ۱۶۶۰ به بعد و پس از بازگشت مجدد خاندان استوارت به سلطنت: الغای «تصدیِ فئودالیِ زمین». «زمین‌داران با وسایل قانونی دست به اقدامی غاصبانه[ی تصاحب زمین‌ها] زدند که در همه‌جای اروپای قاره‌ای بدون تشریفات قانونی انجام شده بود». [۷۶]

از رهگذر انحلال نظامِ فئودالی توده‌ای از پرولتاریا پدید آمد. اینک می‌بایست به‌منظور پیروی از زمان‌مندی گاه‌شمارانه‌ی بازار و سر باز زدن از پیروی از زمانِ کلیسا انضباط‌بخشیدن به این پرولتاریا آغاز می‌شد. [۷۷] «قانون‌گذاری سفاکانه علیه سلب‌مالکیت‌شدگان» به این ترتیب آغاز می‌شود:

هنری هشتم، سال ۱۵۳۰: به گدایان سالخورده و عاجز از کارکردنْ پروانه‌ی گدایی داده می‌شود. در عوض، ولگردان سالم و تنومند، شلاق می‌خورند و زندانی می‌شوند. آنان را باید پشت ارابه‌ای ببندند و آن‌قدر شلاق بزنند تا خون از پیکرشان جاری شود، سپس باید سوگند یاد کنند که به زادگاه خویش یا محلی باز می‌گردند که سه سال اخیر را در آن‌جا سکونت داشته‌اند و «خود را به کار مشغول کنند». … هرگاه کسی برای بار دوم به جرم ولگردی دستگیر شود، مجازات شلاق تکرار و نیمی از گوش او بریده می‌شود؛ اما در صورت تکرار جرم برای بار سوم، متخلف به‌عنوان تبه‌کارِ اصلاح‌ناپذیر و دشمنِ جامعه اعدام می‌شود. [۷۸]

«ادوارد ششم: نظام‌نامه‌ی نخستین سال سلطنت او در ۱۵۴۷ مقرر می‌دارد که اگر کسی از کار کردن سر باز زند، محکوم به بردگی برای شخصی می‌شود که او را به عنوانِ آدمِ عاطل و بی‌کار لو داده است» [۷۹]

«الیزابت، ۱۵۲۷: گدایانِ بی‌پروانه و بالاتر از چهارده سال در صورتی که کسی آنان را به مدت دو سال به خدمت خویش نبرد، به‌شدت تازیانه می‌خورند و روی گوش چپ‌شان داغ زده می‌شود؛ در صورت تکرار جرم، اگر بیش از ۱۸ سال داشته باشند، اعدام می‌شوند، مگر این‌که کسی آن‌ها را به مدت دو سال به خدمت خویش ببرد؛ اما در صورت ارتکاب جرم برای سومین بار، به عنوان جنایت‌کار بدون تخفیف اعدام می‌شوند». [۸۰]

جیمز اول: هرکس بی‌هدف پرسه زند و گدایی کند، مزاحم و ولگرد تلقی می‌شود. قضات صلح مجازند در جلسات دادگاه صلح آنان را در ملاء عام شلاق بزنند و برای نخستین بار ارتکاب جرم، آنان به شش ماه و برای بار دوم، به دو سال زندان محکوم کنند. … بر شانه‌ی چپ مزاحمانِ اصلاح‌ناپذیر و خطرناک باید علامت R {حرف اول rogues به معنای نابکار} را داغ زد و آنان را به کار شاق واداشت و اگر دوباره هنگام گدایی دستگیر شوند بدون هیچ ترحمی باید اعدام شوند. [۸۱]

مدرنتیه‌ی سرمایه‌داری پیشاپیش به‌نحوی جهانی‌شده از دل درگیری‌های استعمار و برده‌داری زاده شده بود. چنان‌که نمونه‌ی مستعمرات آمریکا نشان می‌دهد، فرار و خروج کارگران مشکلِ اصلیِ انباشت سرمایه‌داری بین سال‌های ۱۵۰۰ تا ۱۸۰۰ بوده است. [۸۲] هدف قانون‌گذاری انگلیس در خلال سده‌های شانزدهم و هفدهم آن بود که حتی به ضربِ برده‌داری، موجب عدم‌تحرک و انضباط‌بخشیدن به نیروی کار شود. این مسئله اصلاً وضعیتی نامتعارف در مستعمرات نبود، بلکه بیشتر پاسخی اقتدارگرایانه و کاملاً یکدست برای کنترلِ تحرکات کار زنده‌ی اروپایی و شمال آمریکایی در بازار بود. [۸۳] طبق نظر مولیه‌ـ ‌بوتانژ، نه تجارت بلکه کار مزدی ناشی از بدهی بود که شکل‌های مدرن برده‌داری را پدید آورد. [۸۴] برده‌داری مدرن شاخه‌ای انضباط‌یافته از کار مزدیِ «آزادانه» است. برده‌داری وهله‌ای تاریک در تاریخ اولیه‌ی سرمایه‌ نیست، [۸۵] بلکه شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری آن را به‌شکلی مداوم بازتولید می‌کند.

نظام استعماریْ حامیِ توسعه‌ی نظامِ صنعتی بود. موارد تاریخی‌ای که مارکس گردآوری کرده است [۸۶] بیانگر ضدتاریخ‌های مختلف و سویه‌ی تاریکِ «پیشرفتی» است که بر «کشتار گسترده و هاروت‌وارِ بی‌گناهان» [۸۷] بنا شده است. این خشونت «در مستعمره‌‌های دارای مجتمع‌های کشاورزی که منحصراً برای تجارت صادراتی برپا شده بودند، مانند هند غربی {جزایر کارائیب} و کشورهای ثروتمند و پرجمعیتی مانند مکزیک و هند که به تاراج رفته بودند هولناک‌تر از هر جای دیگری بود». [۸۸] سرمایه از طریق همین خشونت بود که توانست شدتِ کار در مجتمع‌های کشاورزی را با ساعتِ بازار سهامِ جهانی هماهنگ سازد. به همین علت:

کار سیاهان در ایالات جنوبی اتحادیه‌ی آمریکا تا زمانی که تولید عمدتاً معطوف به برآورده‌کردنِ نیازهای بی‌واسطه‌ی محلی بود، سرشتی کمابیش پدرسالارانه داشت. اما به تناسب این‌که صادرات پنبه به منافع حیاتی آن ایالات تبدیل شد، زیاده‌کاریِ سیاهان و گاهی زوال عمرشان طی هفت سال کار، در یک نظام حساب‌شده و محاسباتی به یک مخرج مشترک تبدیل شد. موضوع دیگر نه کسب کمیّت معینی از محصولات مفید از قبلِ او بلکه تولیدِ خودِ ارزش اضافی بود. [۸۹]

زمانی که برده‌داری به تبعیتِ بازار جهانی درمی‌آید به امری نو بدل می‌شود و هم‌زمان با گسترش‌اش تمامی مردمان را در تور خود گرفتار می‌سازد. [۹۰] تورِ بازارِ جهانی نه فقط شکل‌های متفاوتِ استثمار را، در عینِ ترکیب آن‌ها به‌شکلی هماهنگ، در کنار هم نگاه می‌دارد بلکه ــ و این جا آن تاریخ دیگر به میان می‌آید ــ پلی میان طبقات کارگر متفاوت برقرار می‌سازد. مسئله‌ی بسیار مهمی که مارکس در پایان دهه‌ی ۱۸۶۰ مطرح ساخت، مربوط بود به ترکیبِ هماهنگِ شکل‌های متفاوت استثمار و درهم تافتنِ آن‌ها که از رابطه‌ی میان ارزش اضافی مطلق و نسبی آغاز می‌شود. [۹۱]

سرمایه نیازمند آن است که مناطق جغرافیایی یا بخش‌های مولدی را پدید آورد که در آن‌ها اقدام به تولید مقادیر عظیمی ارزش اضافی مطلق کند، این ارزش اضافی مطلق باید از تولیدِ ارزش اضافی استثنایی، یعنی ارزش اضافی نسبی‌ای که از رهگذر نوآوری‌های مکانیکی خلق می‌شود، حمایت کند. درواقع، هنگامی که نوآوری مکانیکی به امری گسترده بدل می‌شود، بارآوریِ روبه‌رشدِ کار که از رهگذر به کار گماشتنِ آن حاصل شده است به‌لحاظ اجتماعی غالب می‌شود و سرمایه‌دار دیگر نمی‌تواند به‌رغم بارآوریِ روبه‌افزایشش ارزش اضافیِ اجتماعی کسب کند. ازاین‌رو، سرمایه‌دار نمی‌تواند کاری کند جز طولانی‌کردنِ بی‌رحمانه‌ی طولِ کار روزانه. استخراجِ ارزش اضافی نسبی نیازمندِ وجود تمایزات در نیروی کار مولد است. بنابراین، سرمایه از رهگذر فرآیندهای متفاوتِ انباشت، در آن بخش‌هایی از جهان که مقاومتِ کارگران در آن‌جا کم‌تر است، توده‌ی عظیمی از استثمارِ مطلق پدید می‌آورد. [۹۲]

خشونتِ نخستینِ انباشت باید بارها و بارها تکرار شود تا تمایزاتِ تازه‌ای در نیروی تولید و شدتِ کار پدید بیاورد. بنابراین، خشونتِ فرااقتصادیِ انباشت بدوی هم‌چون یک هم‌نوایی مداوم [basso continuo] همواره در تمام تاریخ سرمایه همراه آن بوده است. امروزه، این خشونت هم‌چنین همراه است با کارکردِ اقتصادی‌ـ‌سیاسیِ مرزها تا از این طریق هم بتواند قیمت نیروی کار مهاجر و هم تقسیم قومیتی کارگران را تعیین کند.

تاریخ‌نگاری مبتنی بر ماتریالیسم تاریخی

مارکس متأخر که درگیر [پرسش‌های] پوپولیست‌های روس و منابع تاریخیِ مربوط به شکل‌های باستانیِ اجتماع بود، [۹۳] به‌واقع در پی یافتن نوع تازه‌ای تاریخ‌نگاری و مداخله‌ی سیاسی بود. او در نخستین دست‌نویس پاسخش به وِرا زاسولیچ در تلاش برای تفکر در این باره بود که اوبشینا [obshchina] [یا اجتماعات سنتی دهقانی روس] به چه ترتیبی می‌تواند به سرنوشتِ انحلالِ حتمی دچار نشده و کماکان به نوعی «نقطه‌عزیمت برای بازسازی روسیه» بدل شود. این مسئله در مقدمه به نسخه‌ی روسی مانیفست کمونیست (۱۸۸۲) بار دیگر مطرح می‌شود. مارکس می‌نویسد:

پس پرسش از این قرار است: آیا اوبشینای روسی … یعنی شکلی از مالکیت اشتراکی بدویِ زمین، حتی به‌رغم تضعیفات گسترده‌اش، می‌تواند مستقیماً به شکلی عالی‌تر از مالکیت اشتراکی کمونیستی گذار کند؟ یا برعکس، باید نخست همان فرایند زوالی را از سر بگذراند که توسعه‌ی تاریخیِ غرب را شکل داده است؟ تنها پاسخی که اینک می‌توانم ارائه دهم این است: اگر انقلاب روسیه به نشانه‌ای برای انقلاب پرولتری در غرب بدل شود، و به این‌ترتیب این دو یکدیگر را تکمیل کنند، مالکیت فعلیِ اشتراکی زمین در روسیه می‌تواند به نقطه‌عزیمتی برای توسعه‌ی کمونیستی بدل شود. [۹۴]

در این‌جا می‌توان شکل‌های تاریخی‌ای از تولید را، نظیر اجتماع روسی، یافت که نه باقی‌مانده‌ای پیشاسرمایه‌داری بلکه شکل‌هایی معاصر و واجد زمان‌مندی‌های منحصر به خود هستند. این شکل‌ها دربردارنده‌ی امکانِ شکل‌های جدیدی از رهایی و آزادی هستند. مارکس متأخر ما را وا می‌دارد تا تاریخ را به‌مثابه‌ی یک جهان ‌چندگانه  دریابیم. به این منظور، درک بازار جهانی نیازمند پارادایمی تاریخ‌نگارانه است که قادر باشد در بُعد هماهنگ‌ساز و خشونت‌بارِ مدرنیته تکثری از قشرهای زمان‌مند را دریابد. ردیف کردن و کنار هم قرار دادن تکثری از زمان‌های تاریخی به سبک پسامدرن یعنی به‌سبکی که در آن، برای غلبه بر دوگانه‌انگاریِ مرکز و پیرامون، برده‌داریْ هم‌جوارِ تولیدِ فوق‌فناورانه قرار می‌گیرد، هم فاقد توان تبیین‌گری است و هم حتی می‌تواند [بالعکس،] رازورزانه باشد. موزائیک پسامدرنِ زمان‌مندی‌ها و شکل‌های استثمار، حتی به‌رغم این‌که آن‌ها را هم‌چون اموری متقابلاً به‌هم پیوسته بازنمایی کند، زمان‌های مختلف را در وضعیتی بی‌ارتباط با یکدیگر وضع می‌کند. درحالی‌که مسئله‌ی اصلی بر سر ترکیب این زمان‌ها از رهگذر سازوکارهای هماهنگ‌سازی در بازار جهانی است. شبکه‌‌ی ارزشِ کار اجتماعاً لازم در حال حاضر بسنده‌ترین مقوله برای درک سازوکاری است که در آن، زمانِ کارِ تولیدِ متکی به رایانه‌، نیازمندِ کار اجباری در دیگر نقاط جهان است ــ و در ترکیب با آن قرار می‌گیرد. [۹۵]

اگر نفوذ متقابل و دوجانبه‌ی میان ارزش اضافی مطلق و نسبی را به صورت تمام‌وکمال بپذیریم، تمایز میان سرمایه‌داری‌های «پیشرفته» و «عقب‌مانده» نیز معنای عمده‌ی خود را از دست می‌دهد. به این ترتیب، استدلال بر مبنای گرایش‌ها و بقایا دیگر امکان‌پذیر نخواهد بود [چراکه درک تک‌راستایی و یک‌دست از توسعه‌ی سرمایه‌داری کنار گذاشته می‌شود]. شکل‌های متنوعِ استثمار را باید ذیل یک جهان چندگانه‌ی تاریخی‌ـ‌زمان‌مند درک کرد که در آن، این شکل‌ها درونِ معاصر بودنِ لحظه‌ی اکنون به کنش متقابل مشغول‌اند. از سوی دیگر، باید به امکان‌های رهاییِ حاصل از زمان‌مندی‌های متفاوتِ شکل‌های اجتماعیِ متفاوت نیز بیاندیشیم. مارکس در دست‌نویس نخستِ نامه‌اش به ورا زاسولیچ، نقل قولی از مورگان را ذکر می‌کند: «نظام جدیدی» که جامعه‌ی مدرن به سمت آن گرایش دارد، «چیزی نخواهد بود جز احیاءِ یک سنخ اجتماعی باستانی در قالب شکلی عالی‌تر». مارکس این نکته را چنین شرح می‌دهد: «بنابراین، نباید نسبت به واژه‌ی «باستانی» حساسیت به خرج دهیم». [۹۶] این موضوع در دفترچه‌های ۱۸۸۰-۱۸۸۱ او درباره‌ی مورگان نیز حاضر است، [۹۷] همچون ضدضربی بر مسیر حرکت مالکیت که به گفته‌ی مورگان اینک «قدرتی مدیریت‌ناپذیر» کسب کرده است. مورگان مسیری بدیل را در مقابل این مسیر پیش می‌نهد که در آن «هوش انسانی بر مالکیت چیره خواهد شد»، یعنی، «برنامه‌ای عالی‌تر برای جامعه». چنان‌که مارکس خاطرنشان می‌سازد، این مسیر عبارت خواهد بود از «نوعی احیاءِ آزادی، برابری و برادریِ خاندان‌های باستانی در شکلی عالی‌تر». [۹۸] درحالی‌که مورگان چنین می‌نویسد که «صرف مسیر حرکت مالکیت، مقصدِ نهاییِ بشریت نیست»، مارکس به وجود امکانِ مسیرهای بدیل به تمدنِ سرمایه‌داری علاقه‌مند است. در این ملاحظات خبری از رمانتیسیسم نیست، بلکه در مقابل، تلاشی است برای تفکر درباره‌ی آینده‌ی پنهان در گذشته، نوعی سیاست که برداشت تازه‌ای از تاریخ و نوع تازه‌ای از تاریخ‌نگاری را پیش‌فرض قرار می‌دهد. مارکس اینک توسعه‌ی اروپایی، یعنی گذار از مالکیت اشتراکی به مالکیت خصوصی، را به مددِ تصویری زمین‌شناختی قرائت می‌کند: «همانند صورت‌بندی‌های زمین‌شناختی، این شکل‌های تاریخی نیز در بر دارنده‌ی مجموعه‌ی کاملی از سنخ‌های رده اول، دوم، سوم و غیره هستند». [۹۹] در این‌جا خبری از توالیِ شکل‌های تاریخی مختلف به‌شکلی فهرست‌وار نیست. در این صورت‌بندی‌های تاریخی با مجموعه‌ی کاملی از سنخ‌های رده اول، دوم و سوم، نظیر آن‌چه در صورت‌بندی‌های زمین‌شناختی هست، سروکار داریم. سنخ رده دوم بر روی سنخ رده اول قرار می‌گیرد، بی‌آن‌که آن را از بین ببرد. انحلالِ مالکیت اشتراکیْ قانونی تاریخی نیست. مورخ قائل به ماتریالیسم تاریخی، در مواجهه با قشرهای زمان‌مندِ متفاوت، حضور مشترکِ قشربندی‌های تاریخیِ متنوع را رؤیت‌پذیر می‌سازد. چراکه شکل‌های تاریخی به‌شکلی خطی از گذشته به حال ردیف نشده‌اند، بلکه هم‌چون صورت‌بندی‌های زمین‌شناختی، می‌توان از ترکیب زمان‌مندی‌ها[ی مختلف] در سطح و بستری از امکان‌ها سخن گفت و نه در توالی‌ای خطی. [۱۰۰]

نویسنده: ماسیمیلیانو تومبا

یادداشت‌ها:

[۱].‌ این متن نسخه‌ی عمیقاً ویراسته‌ی مقاله‌ای است که در کنفرانس مربوط به گروندریسه در ژانویه ۲۰۰۸ در پادووآ ارائه کردم. مقالات این کنفرانس به زبان ایتالیایی در این مجموعه منتشر شده‌اند: ساکیه‌تو و تومبا، ۲۰۰۸.

[۲]. Marx and Engels 1983, p. 214

[۳]. Gidwani 2008, p. 869.

[۴]. Marx 1986, p. 336. [ترجمه فارسی، صص ۳۱۶-۳۱۷]

[۵]. Marx 1986, p. 337.[فارسی، ص ۳۱۷]

[۶]. Marx 1986, p. 336. [فارسی، ص ۳۱۷]

[۷]. Marx 1987, p. 92.

[۸].‌ Hatem 2006, p. 12. هاتم بر سطوح هفتگانه‌ی «وارونگی» در مارکس تأکید می‌کند: «بین‌الاذهانی»، «درون‌ذهنی»، «اونتیک»، «سمیوتیک»، «اقتصادی»، «سیاسی» و «ایدئولوژیک».

[۹]. Krätke 2008a; Krätke 2008b

[۱۰]. Marx 1986, p. 336.

[۱۱]. Lefort 1986.

[۱۲].‌ طبق نظر اسپیواک، این شکل‌ها «تبیین نیستند، بلکه تلاشی هستند برای جا دادن پیش‌فرض‌های تاریخی در یک قالب منطقی»، Spivak 1999, p. 81.

[۱۳].‌ Marx 1986, p. 420  با تغییری در ترجمه.

[۱۴]. Texier 1992, p. 143

[۱۵]. Munzer 1990, pp. 161–۲.

[۱۶]. Marx 1986, p. 408. [فارسی، ص ۳۷۹ ـ م]

[۱۷]. Marx 1986, p. 407. [فارسی، ص ۳۷۸ ـ م]

[۱۸]. Wood 2008, p. 80.

[۱۹]. Marx 1986, p. 424. [فارسی، ص ۳۹۳ ـ م]

[۲۰]. Ibid. [همان]

[۲۱]. Marx 1986, pp. 424–۵. [فارسی، ص ۳۹۳ ـ م]

[۲۲]. Marx 1986, p. 411. [فارسی، ص ۳۸۱ ـ م]

[۲۳].‌ «با آزمون دقیق همه‌ی این فرآیندهای فروپاشی آشکار خواهد شد که مناسبات تولید، از هم می‌پاشند: اصل حاکم بر این مناسبات، ارزش مصرفی است، یعنی تولید برای مصرفِ بی‌واسطه؛ ارزش مبادله‌ای و تولیدِ آن منوط و موکول به حاکمیتِ شکلِ دیگری است» Marx 1986, p. 426. [فارسی، ص ۳۹۵ ـ م]

[۲۴]. Marx 1987, p. 263.

[۲۵].‌ وین‌رایت می‌نویسد که این «نکته درباره‌ی گسترشِ سرمایه‌داری به خارج از اروپا بیانگرِ اروپامحوریِ مارکس است». Wainwright 2008a, p. 885. طبق نظر وین‌رایت، مارکس این تفسیر مرحله‌محور را در دهه‌ی ۱۸۶۰ کنار گذاشت، نک به Hobsbawm, 1964.

[۲۶]. Marx 1987, pp. 263–۴

[۲۷]. Marx 1987, p. 430. [فارسی، صص ۳۹۷-۳۹۸ ـ م]

[۲۸].‌ Marx 1987, pp. 487–۸ آن‌چه پیشاتاریخِ علم اقتصاد مدرن را که از سده‌ی هفدهم شروع به رشد کرد شکل می‌دهد، خرماتیستیک است و نه اویکونومیا. مقایسه کنید با: Brunner, 1968.

[۲۹]. Marx 1996, p. 163.

[۳۰]. I bid. [ترجمه‌ی فارسی جلد اول سرمایه، انتشارات لاهیتا، ص ۱۷۷ ـ م]

[۳۱]. Marx 1987, p. 97.

[۳۲]. Basso 2008a, pp. 153–۲۱۵.

[۳۳]. Marx 1979, pp. 217–۸.

[۳۴]. Marx 1986, p. 466.

[۳۵].‌ Mohri 1979, p. 35 طبق نظر موهری، «مارکس در دهه‌های ۱۸۴۰ و ۱۸۵۰ بر نقشِ «انقلابیِ» تجارتِ آزاد بریتانیا تأکید می‌کرد و با این انتظار عام همراه بود که این نقش انقلابی، چارچوبِ جامعه‌ی کهن که مانعی بر سر راه رشد نیروهای مولد بود را از میان خواهد برداشت و به جای آن، نوعی از توسعه را پدید خواهد آورد که بنیان‌هایی برای جامعه‌ی جدید خواهند شد. بااین‌همه، مارکس این رویکرد را از دهه‌ی ۱۸۶۰ به بعد کنار گذاشت، یعنی زمانی که به خوبی فهمید که ویرانیِ جامعه‌ی کهن قرار نیست ضرورتاً به شرایط مادیِ جامعه‌ای جدید منجر شود» (ص۴۰)، مقایسه کنید با Jaffe 2007.

[۳۶].‌ من به همراه ریکاردو بلوفیوره تاریخ تفسیرهای متفاوت از این قطعه را در جنبش کارگرایی ایتالیا به نگارش در آورده‌ایم: Bellofiore and Tomba 2009

[۳۷].‌ Marx 1986, p. 388 ترجمه‌ی فارسی گروندریسه، ص ۳۶۱ که برخلاف گفته‌ی نویسنده چند صفحه پیش از آغاز بحث درباره‌ی شکل‌های پیشاسرمایه‌داری است ـ م]

[۳۸]. Marx 1987, p. 86

[۳۹]. Marx 1987, p. 90-1.

[۴۰]. Marx 1987, p. 91

[۴۱]. Marx 1987, pp. 90–۱.

[۴۲]. Bellofiore 2008b.

[۴۳]. Anderson 2002, p. 93.

[۴۴].‌ موهیری خاطرنشان می‌سازد که «برعکس، [او] اینک ویرانی صنعت بومیِ ایرلند را گامِ نخست در جهتِ انهدامِ پایه‌ای برای خود انقلاب ایرلند می‌دانست، یا حتی می‌توان گفت، آن را آشکارا نوعی امر «ضدانقلابی» می‌دانست تا «انقلابی»». Mohri 1979, p. 38

[۴۵].‌ در رابطه با تغییر ارزیابی‌ مارکس از نقش علم و فناوری در پایانِ سرمایه‌داری در گروندریسه و سرمایه، نک به Caffentzis 2008.

[۴۶].‌ Marx 1996, p. 693 با تغییری در ترجمه. [ترجمه‌ی فارسی جلد یکم سرمایه، انتشارات لاهیتا، ص ۶۶۲ـ م]

[۴۷]. Marx 1996, p. 693. [ترجمه‌ی فارسی، ص ۶۶۲

[۴۸]. Marx 1998, p. 241.

[۴۹]. Marx 1983, pp. 347–۸

[۵۰]. Tomba 2009.

[۵۱]. Marx 1998, p. 205.

[۵۲]. Dussel 1990; Dussel 2001, pp. 213–۴; Marini 1991, pp. 8–۱۰.

[۵۳]. Heinrich 2009, pp. 80–۱.

[۵۴]. Marx 1998, p. 207.

[۵۵]. Bensaïd 1996; Tombazos 1994, p. 27

[۵۶]. Sacchetto and Tomba 2008

[۵۷] در رابطه با این موضوع، بنگرید به:

Peter D. Thomas and Geert Reuten (2013) «Crisis and the Rate of Profit in Marx’s Laboratory»in “In Marx’s Laboratory” Edited by Riccardo Bellofiore, Guido Starosta, and Peter D. Thomas, Brill publication, pp 311-330

[۵۸]. Marx 1989d, p. 201.

[۵۹]. Marx 1867b, p. 12.

 [نسخه‌ی فارسی، ص ۳۰. ترجمه‌ی متفاوت ویراست فرانسه نیز در حاشیه‌ی شماره ۱۷ همین صفحه آمده است ـ م]

[۶۰]. Marx 1872–۵, p. 12. [نسخه‌ی فارسی، ص ۳۰، در حاشیه ـ م]

[۶۱].‌ Anderson 2002, pp. 87–۸ [کوین] اندرسون معتقد است که مطالعاتِ دهه‌ی ۱۸۷۰، مارکس را به این نتیجه رساند که «مسیرهای بدیلی» که متفاوت با مسیر صنعتی‌شدنِ سرمایه‌دارانه هستند را نیز در نظر بگیرد. [این کتاب با عنوان «قومیت و جوامع غیرغربی» به‌ترجمه‌ی حسن مرتضوی و انتشارات ژرف منتشر شده است ـ م]

[۶۲]. Marx 1867b, p. 576

[۶۳].‌ Marx 1883, p. 669 هنگامی‌که ویراستار آلمانی مطلع شد که ضرورتاً می‌بایست ویراست سومی از سرمایه آماده شود، مارکس به دانیلسون می‌نویسد که او فقط مجاز است کم‌ترین تغییرات و اضافات ممکن را برای ویراست سوم اعمال کند و ترجیحش بر این است که به‌جای ۳۰۰۰ نسخه که موردنظر ویراستار است، فقط ۱۰۰۰ نسخه منتشر شود. وقتی ویراست سوم فروخته شد، مارکس چنین می‌نویسد: «ممکن است کتاب را به‌نحوی تغییر دهم که همین‌حالا هم اگر شرایط متفاوت می‌بود تغییر می‌دادم»: مارکس به دانیلسون، ۱۳ دسامبر ۱۸۸۱، در: Marx and Engels 1992b, p. 161 مطالعات تاریخی تازه و بازاندیشی حیطه‌ی مقوله‌بندی‌هایش او را به بازنویسیِ چندین قطعه در فصل انباشت واداشت.

[۶۴]. Marx 1996, p. 739. [ترجمه‌ی فارسی، ص ۷۶۴ ـ م]

[۶۵]. Marx 1996, p. 472.

[۶۶]. Moulier-Boutang 2002, p. 26.

[۶۷]. Bonefeld 2001.

[۶۸]. Marx 1989d, p. 201

[۶۹]. Althusser 1994, p. 572.

[۷۰]. Marx 1996, pp. 741–۲.

[۷۱]. Tomich 2004, p. 94.

[۷۲]. Marx 1996, p. 706.

[۷۳]. Marx 1996, p. 706.

[۷۴]. Marx 1996, pp. 708–۹. [ترجمه‌ی فارسی مجلد یکم سرمایه، ص ۷۳۳ ـ م]

[۷۵]. Marx 1996, p. 711. [فارسی، ص ۷۳۶ ـ م]

[۷۶]. Marx 1996, p. 713. [فارسی، ص ۷۳۸ ـ م]

[۷۷].‌ Le Goff 1960. Marx 1996, p. 427: «زنگ مستبدِ [کارخانه]، {کارگر} را از رخت‌خواب بیرون می‌کشد و پایان زمان صبحانه و شام‌اش را به او خبر می‌دهد.

[۷۸]. Marx 1996, pp. 723–۴. [فارسی، ص ۷۴۹ ـ م]

[۷۹]. Marx 1996, p. 724 [فارسی، ص ۷۴۹ ـ م]

[۸۰]. Marx 1996, p. 725. [فارسی، ص ۷۵۰]

[۸۱]. Marx 1996, pp. 725–۶. [فارسی، ص ۷۵۱ ـ م]

[۸۲]. Moulier-Boutang 2002, p. 26.

[۸۳]. Moulier-Boutang 2002, p. 158.

[۸۴]. Moulier-Boutang 2002, p. 232.

[۸۵].‌ مجموع افرادی که مجبور به ترک سواحل آفریقایی شدند نزدیک به ۱۱ میلیون نفر بود. بردگان که به‌واقع بین سال‌های ۱۵۱۹ و ۱۸۶۷ به آمریکا وارد شدند بالغ بر ۹.۵۹۹.۰۰۰ نفر می‌شد. مقایسه کنید با Pétré-Grenouilleau 2004. روندی رو به افزایش در جمعیت بردگان آمریکا قابل مشاهده است که در ۱۷۰۰ به ۳۳.۰۰۰ نفر و در ۱۸۰۰ به تقریباً ۳ میلیون نفر و در ۱۸۵۰ در اوجش به بیش از ۶ میلیون نفر رسید.

[۸۶].‌ مارکس اسناد تاریخی متعددی را نقل می‌کند، برای مثال Howitt 1838; Stamford Raffles 1817 .

[۸۷]. Marx 1996, p. 745. [فارسی، ص ۷۷۰ـ م]

[۸۸]. Marx 1996, p. 741. [فارسی، ص۷۶۶ ـ م]

[۸۹]. Marx 1996, p. 244. [فارسی، ص ۲۵۸ ـ م]

[۹۰]. Marx 1996, p. 244.

[۹۱]. Marx 1996, p. 750.

[۹۲]. Tomba 2007.

[۹۳]. Krader (ed.) 1972.

[۹۴]. Marx 1989b, p. 426.

[۹۵]. Silver and Zhang 2008; Sacchetto 2008; van der Linden 2007; Glassman 2006; Gambino 2003.

[۹۶]. Marx 1989b, p. 346.

[۹۷]. Krader (ed.) 1972.

[۹۸]. Morgan 1877, p. 552; Krader (ed.) 1972, p. 139.

[۹۹].‌ Marx 1989d, 358 مقایسه کنید با Koselleck 2000, p. 9: «استعاره‌ی فضایی با راه دادن به تکثریابیِ مفهومِ زمان واجد مزیتی [نسبت به استعاره‌ی زمانی است]. نظیر آن‌چه در مدلی زمین‌شناختی رخ می‌دهد، «قشرهای زمان‌مند» [Zeitschichten] بارها در سطوحِ متفاوتِ دیرند و با خاستگاه‌های متفاوت با یک‌دیگر انقطاع می‌یابند، بااین‌همه، به‌شکلی معاصر در لحظه‌ی اکنون حاضر و فعال‌اند».

[۱۰۰].‌ این مقاله ترجمه‌ای است از:

Tomba, Massimilano (2013), “Pre-Capitalistic Forms of Production and Primitive Accumulation: Marx’s Historiography from the Grundrisse to Capital” in “In Marx’s Laboratory” Edited by Riccardo Bellofiore, Guido Starosta, and Peter D. Thomas, Brill publication, pp 393-411.

منابع:

  • Althusser, Louis 1994, Écrits philosophiques et politiques. Tome I, edited by François Matheron, Paris: Éditions Stock/IMEC.
  • Anderson, Kevin B. 2002, ‘Marx’s Late Writings on Non-Western and Precapitalist Societies and Gender’, Rethinking Marx, 14, 4: 84–۹۶.
  • Basso, Luca 2008a, ‘Tra forme precapitalistiche e capitalismo: il problema della società nei Grundrisse,’ in Sacchetto and Tomba (eds.) 2008.
  • Bellofiore, Riccardo 2008b, ‘Dai Manoscritti del 1844 al Capitale, e ritorno. Storia e natura, universalità e lavoro, crisi e lotta di classe nei Grundrisse’, in Sacchetto and Tomba (eds.) 2008.
  • Bellofiore, Riccardo and Massimiliano Tomba 2009, ‘Lesarten des Maschinesfragments. Perspektiven und Grenzen des operaistichen Auseinandersetzung mit Marx’, in Van der Linden and Roth (eds.) 2009.
  • Bellofiore, Riccardo and Roberto Fineschi (eds.) 2009, Re-reading Marx: New Perspectives after The Critical Edition, Basingstoke: Palgrave Macmillan.
  • Bensaïd, Daniel 1996, Marx l’intempestif: Grandeurs et misères d’une aventure critique (XIXè, XXè siècles), Paris: Fayard.
  • Brunner, Otto, 1968, ‘Das “Ganze Haus” und die alteuropäische “Ökonomik”’, Neue Wege der Verfassungs- und Sozialgeschichte, Göttingen: Vandenhoeck & Ruprecht.
  • Caffentzis, George 2008, ‘Dai Grundrisse al Capitale e oltre: allora e adesso’, in Sacchetto and Tomba (eds.) 2008.
  • Dussel, Enrique 1990, ‘Marx’s Economic Manuscripts of 1861–۶۳ and The “Concept” of Dependency’, Latin American Perspectives, 17, 2: 62–۱۰۱.
  • Dussel, Enrique 2001 [1988], Towards an Unknown Marx: A Commentary on the Manuscripts of 1861–۶۳, New York: Routledge.
  • Dussel, Enrique 2008, ‘The Discovery of the Category of Surplus Value’, in Musto (ed.) 2008.
  • Gambino, Ferruccio 2003, Migranti nella tempesta. Avvistamenti per l’inizio del nuovo millennio, Verona: Ombre Corte.
  • Gidwani, Vinay 2008, ‘Capitalism’s Anxious Whole: Fear, Capture and Escape in the Grundrisse’, Antipode, 40, 5: 857–۸.
  • Glassman, Jim 2006, ‘Primitive accumulation, accumulation by dispossession, accumulation by “extra-sconomic” means’, Progress in Human Geography, 30: 608–۲۵.
  • Hatem, Jad 2006, Marx, Philosophe du mal, Paris: L’Harmattan.
  • Heinrich, Michael 2009, ‘Reconstruction or Deconstruction? Methodological Controversies about Value and Capital, and New Insights from the Critical Edition’, in Bellofiore and Fineschi (eds.) 2009.
  • Hobsbawm, Eric J. 1964, ‘Introduction’, in Marx 1964.
  • Howitt, William 1838 [2002], Colonization and Christianity. A Popular History of the Treatment of the Natives by the Europeans in All Their Colonies, London: BookSurge Publishing.
  • Jaffe, Hosea 2007, Davanti al colonialismo: Engels, Marx e il marxismo, Milan: Jaca Book.
  • Kabadayi, Mustafa Erdem and Tobias Reichardt (eds.) 2007, Unfreie Arbeit. Ökonomische und kulturgeschichtliche Perspektiven, Hilesheim: Georg Olms Verlag.
  • Koselleck, Reinhart 2000, Zeitschichten: Studien zur Historik, mit einem Beitrag von Hans-Georg Gadamer, Frankfurt am Main: Suhrkamp.
  • Krader, Lawrence (ed.) 1974, The Ethnological Notebooks of Karl Marx, Assen: Van Gorcum.
  • Krätke, Michael R .2008b, ‘Marx’s Book of Crisis of 1857–۸’, in Musto (ed.) 2008.
  • Krätke, Michael R. 2008a, ‘The First World Economic Crisis of 1857–۸’, in Musto (ed.) 2008.
  • Le Goff, Jacques 1960, ‘Au Moyen Age: temps de l’Eglise et temps du marchand’, Annales economies, sociétés, civilisations, XV, 3: 417–۳۳.
  • Lefort, Claude Les formes de l’histoire. Essais d’anthropologie politique, Paris: Gallimard.
  • Lefort, Claude 1986, ‘Marx: From One Vision of History to Another’, in The Political Forms of Modern Society, Cambridge: Polity.
  • Marini, Ruy Mauro 1991, Dialéctica de la dependencia, Mexico: Ediciones Era.
  • Marx and Engels (1983) ‘Letter to Engels, 8 October 1858’, in Marx and Engels 1975–۲۰۰۵, Vol. 40.
  • Marx, Karl 1867a [1977], Capital Volume I, translated by Ben Fowkes, New York: Vintage Books.
  • Marx, Karl 1867b, Das Kapital. Kritik der Politischen Ökonomie, Erster Band, Hamburg, in Marx and Engels 1976–, volume II/5.
  • Marx, Karl 1987 [1857–۸], Economic Works 1857– ۱۸۶۱, in Marx and Engels 1975–۲۰۰۵, Vol. 29.
  • Marx, Karl 1989a, Economic Manuscript of 1861–۳, in Marx and Engels 1975–۲۰۰۵, Vol. 32, New York: International Publishers.
  • Marx, Karl 1996, Capital Volume I, in Marx and Engels 1975–۲۰۰۵, Vol. 35.
  • Marx, Karl 1998, Capital Volume III, in Marx and Engels 1975–۲۰۰۵, Vol. 37.
  • Marx, Karl, 1986 [1857–۸], Economic Works 1857– ۱۸۵۸, in Marx and Engels 1975–۲۰۰۵, volume 28, translated by Ernst Wangermann, New York: International.
  • Mohri, Kenzo 1979, ‘Marx and ‘Underdevelopment’, Monthly Review, 30, 11: 32–۴۲.
  • Morgan, Lewis H. 1877, Ancient Society, Or Researches in the Lines of Human Progress from Savagery through Barbarism to Civilization, London: MacMillan & Company.
  • Moulier-Boutang, Yann 2002, Dalla schiavitù al lavoro salariato, Rome: manifestolibri.
  • Munzer, Steven R. 1990, A Theory of Property, Cambridge: Cambridge University Press.
  • Musto, Marcello (ed.) 2008, Karl Marx’s Grundrisse. Foundations of the Critique of Political Economy 150 Years Later: Routledge.
  • Pétré-Grenouilleau, Olivier 2004, Les traits négrières. Essai d`histoire globale, Paris: Gallimard.
  • Sacchetto, Devi and Massimiliano Tomba (eds.) 2008, La lunga accumulazione originaria. Politica e lavoro nel mercato mondiale, Verona: Ombre Corte.
  • Silver, Beverly J. and Lu Zhang 2008, ‘Cina: l’epicentro emergente del conflitto operaio mondiale?’, in Sacchetto and Tomba (eds.) 2008.
  • Spivak, Gayatri. 1999, A Critique of Postcolonial Reason. Toward a History of the Vanishing Present, Cambridge, MA: Harvard University Press.
  • Stamford Raffles, Thomas 1817, History of Java and its Dependencies, London: Black, Parbury and Allen.
  • Texier, Jacques 1992, ‘Les formes historiques du lieu social dans les Grundrisse de Karl Marx’, Actuel Marx, 11: 137–۷۰.
  • Tombazos, Stavros 1994, Le temps dans l’analyse économique. Les catégories du temps dans le capital, Paris: Chaier des saisons.
  • Tomich, Dale W. 2004, Through the Prism of Slavery. Labor, Capital, and World Economy, Lanham: Rowman & Littlefield.
  • van der Linden, Marcel 2007, Warum gab (und gibt) es Sklaverei im Kapitalismus? Eine einfache und dennoch schwer zu beantwortende Frage, in Kabadayi and Reichardt (eds.) 2007.
  • van der Linden, Marcel and Karl-Heinz Roth (eds.) 2009, Über Marx Hinaus: Arbeitsgeschichte und Arbeitsbegriff in der Konfrontation mit den globalen Arbeitsverhältnissen des 21. Jahrhunderts, Berlin: Assoziation A.
  • Wainwright, Joel 2008a, ‘Uneven Developments: From Grundrisse to Capital’, in Antipode, 40, 5: 879–۹۷.
  • Wainwright, Joel 2008b, Decolonizing Development: Colonial Power and the Maya, London: Blackwell.
  • Wood, Ellen Meiksins 2008, ‘Historical Materialism in “Forms Which Precede Capitalist Production”’, in Musto (ed.) 2008.

منبع: نقد

https://akhbar-rooz.com/?p=130486 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x