
۱
فریاد، که در خروشش و جوششِ سیل،
وانگار که زهرخورده از نوششِ سیل،
گشته ست کویرِ تشنه ای خاکِ وطن:
وآن نیز، به زیرِ آب، در پوششِ سیل!
۲
ما تشنه ی آب ایم و همین نعمتِ ما
گشته ست، ز بسیاری ی خود، لعنتِ ما!
دردا که، به شکلِ سیل، هر جا نگری،
آب است به کشتگاه ها آفتِ ما!
۳
آخوند غریقِ بول وغایط بینم!
در فقه، کمال اش به نهایت بینم!
آب است به کشتگاه ها آفتِ ما:
این معجزه را من ز «ولایت» بینم!
نهم فروردین۱۳۹۸،
بیدرکجای لندن
* این بوی دهانِ اوست!
۱
گوینده ی هر بلندگوی است آخوند!
امّا که چه؟! چون چرندگوی است آخوند!
زو مسجد بوی شاش و گُه گیرد: از آنک،
در حرفه، «سخن زگندگوی» است آخوند!
۲
بنشسته به مسجدی تو، نه توی خلا!
در نیز گشوده نیست بر روی خلا!
آخوند سخن ز بول و غایط گوید:
وز توی گلوی اوست این بوی خلا!
۳
اینجا نه به روی سرِ تو می شاشند:
نه در پیِ آلودنِ مردُم باشند!
آید ز دهانِ واعظ این بوی خلا:
بگذار که بر سرت گُلابی پاشند!
نهم فروردین۱۳۹۸
بیدرکجای لندن