چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳

چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳

دموکراسی وردست تاج و تخت، پادشاهان محافظ دموکراسی! – محمد جعفری

به مناسبت سالگرد مناسک مرگ ملکه انگلیس

یکی از ارکان پایه معرف اصول دموکراسی این است که انسان بالغ (شهروند) حق دارد یا به عبارتی دیگر می تواند خود را برای هر مقام کشوری کاندید و انتخاب نماید؛ اما در طول عمر دموکراسی و در میان تمام دمکرات های انگلستان تاکنون کسی پیدا نشده اینقدر “فولیش” باشد که خود را برای مقام پادشاهی این کشور انتخاب کند، چون ملتفت هست نهاد سلطنتی و تعیین پادشاه انتخابی نیست، بلکه انتصابی و وراثتی است. این یعنی در عمل ارکان پایه اصول دموکراسی صوری و جُک است. باید از دموکراسی خواهان پرسید: اگر در دموکراسی شهروندان آزادند، پس فلسفه وجود تاج و تخت و شاه و ملکه بالای سر آنان گذاشتن چیست؟  و اگر تاج و تخت و شاه و ملکه بالای سر مردم گذاشته اید، پس این چه جامعه آزادی است؟ بسیار بعید و تقریباً غیر ممکن است با شعور بورژوازی این تناقض را درک کرد؛ زیرا جوهر عقلانیت بورژوازی حفظ مناسبات تولید سرمایه داری تشکیل می دهد که خود حامل تناقضات لاینحل می باشد.

 ادعای بورژوازی (بیشتر جناح راست و محافظه کار) در اشاعه سمبل های ارباب رعیتی که گویا سلطنت از سیاست جداست و این فقط یک نهاد سمبلیک است، دروغ بزرگی است که به عنوان “حقیقت” به مردم حقنه می کنند. من در “کتاب آغاز پایان توهم به دموکراسی” به این حقیقت اشاره کردم که دموکراسی نه مدعی سوسیالیسم است، نه کمونیسم و نه برابری اقتصادی همه انسان ها، بلکه پرچمی است که طبقه بورژوا تحویل جامعه داده تا مردم مبارزه خود را برای سوسیالیسم، کمونیسم و برابری اقتصادی، بوسیله آن تعطیل نمایند. از این جایگاه به نقد ارکان این جنبش به عنوان یک پرچم سیاسی و مذهب جدید سرمایه داران پرداختیم.  مداقه “کتاب آغاز پایان توهم به دموکراسی” ثابت می کند که پرچم دموکراسی خواهی از هر نوع خصلت انقلابی و آرمانخواهی رهایی بخش طبقه کارگر تهی شده است. اینک به موضوع سرنا نواختن دموکراسی هم در تاجگذاری و هم در مرگ پادشاهان به منظور افکار سازی ارتجاعی در بعد فرهنگی اشاره می کنم که به مسأله مورد بحث ما تا حدودی مرتبط است.

دموکراسی در نقش سرنازن در مناسک های تاجگذاری و مر گ پادشاهان

این جنبش برخلاف جنبش های مترقی، منتقد آداب و رسوم کهنه پرستانه فرهنگ ارباب رعیتی نیست، بلکه خود به بخشی از ارکستر این فرهنگ ارتجاعی تبدیل شده است. امروز دموکراسی حتی از ارزش های لیبرالیستی و جمهوریت اوایل انکشاف خود، عقبگرد کرده و همچون در عرصه سیاست، در بعد فرهنگی نیز دوران پوسیدگی طی می کند. نمونه های فراوان برای نشان دادن این پوسیدگی و بی کفایتی هست که من به نمونه رفتار این جنبش با نظام سلطنتی اشاره می کنم. این جنبش که ظاهراً باید مروج فرهنگ مدرن جمهوریت در مقابل عرف و سنت های ارباب رعیتی و به تبع آن علیه آداب و سنن نظام سلطنتی در جهان باشد، کاسه داغ‌تر از آش مداح عرف سلطنت مشروطه در کشورهای پادشاهی است. مداح رسوم و فرهنگ ایدئالیستی، آداب و سنن نظام ارباب رعیتی و ناسیونالیستی است. بی دلیل نیست اکثر کشورهای سکاندار دموکراسی خواهی فعلی دارای نظام پادشاهی هستند و هنوز تاج و تخت – این سمبل ارباب رعیتی عهد بوق را – روی سر شاه و ملکه و در واقع به عنوان طوقی به گردن مردم نگاه داشته اند! اینجا دو قسمت (بخش اول و دوم) از مکالماتی نقل می شود که من پس از مرگ الیزابت ملکه انگلیس در تاریخ دوازدهم و سیزدهم سپتامبر ۲۰۲۲ با تعدادی از دوستان خود داشتیم- تا ببینیم چگونه این نهاد سمبلیک دموکراسی، زمین زندگی اجتماعی و بنیادهای نظام سرمایه داری را برای طبقه حاکم شناج بندی و محکم می کند.

بخش اول

این یک مکالمه معمولی بود ولی فکر می کنم نکاتی در آن هست که به نقد من به جنبش دموکراسی خواهی بطور کلی کمک می کند. ابتدا از سؤالات سیف خدایاری یکی از اعضای شرکت کننده در جمع شروع می کنم و حول پاسخ به پرسش های ایشان نکات بیشتری را توضیح می دهم که به نحوی به ریاکاری دموکراسی مربوط است. در این مکالمه از زوایای مختلف به اشاعه خرافات ملی توسط منادیان دستگاه دموکراسی اشاره می کنم که تا چه حد نظریه پردازان آن مطیع مناسبات کهنه و سنت های دوران فئودالیسم بوده و هنوز مانند خود خاندان سلطنت از آن محافظت می کند.  سنت هایی که از نظر محتوا تفاوت چندانی با روضه خوانی ها، مغزشویی و تحمیق مردم توسط  آیت الله ها، پاپ ها و آخوندهای کشورهای جهان سوم ندارد، اما ریاکارانه در قالب مسائل غیر سیاسی به خورد مردم داده می شود.

سیف خدایاری: دایی جان امروز سر کار نرفتم و به بحث های مطرح شده در گروه گوش داده و خیلی از آنها لذت بردم. اکنون خودت گفتنی ریتم تند بحث های چند روز پیش آرام تر شده و ریتم ” گه ریان” ( رقص آرام کردی) است. ممکن است کمی از مرگ ملکه انگلیس برایمان بگویید؟ چرا اینقدر او را مهم کردند؟ ممکن است قدری فضای فعلی کشور انگلیس ( پس از مرگ الیزابت) را ترسیم کنید که مثلاً چه کسانی بی تفاوت بودند؛ چه کسانی آن را سوژه گریه و زاری کردند و چه کسانی خوشحال شدند؟ در این مورد خاطره ای از پدرم را بازگو می کنم که چند سال پس از اصلاحات ارضی دهه چهل همراه تعدادی از کشاورزان روستای میانه به مراسم پرسه یکی از خانهای روستای برقرو به اسم احمد بگ رفته بودند که از لحاظی با مناسک مرگ ملکه انگلیس شباهت دارد. پدرم می گفت: تعدادی از کشاورزانی که “کهنه رعیت “ نامبرده بودند، علیرغم اصلاحات ارضی دهه چهل، هنوز از نظر فرهنگی در عالم ماقبل اصلاحات ارضی به سر می بردند که باید برای مرگ مالک متوفی خود ادای عزا و شیون درآورده و تعدادی حتی برای او گریه می کردند! من از یک نفر به اسم کاک فرج که به بهانه مواظبت و تیمار الاغ ها خود را سرگرم کرده بود تا از جمع گریه کنندگان به نحوی فاصله بگیرد، پرسیدم کاک فرج شما چرا به جمع گریه کنندگان نمی روید و کمی گریه نمی کنید؟ کاک فرج هر دو دست خود را در هوا بلند کرد و تکان داد و گفت: “ آخر من گریه ام نمی آید! چکار کنم که گریه ام نمی آید”؟ خلاصه دایی جان سؤالم این است کسانی که برای مرگ ملکه گریه می کنند، چگونه گریه شان می آید؟

پاسخ من: اولاً رسانه های دموکراسی کسانی را نشان می دهد که برای ملکه ماتم گرفته اند، اما بی تفاوتی، رضایت، شادی و حتی عصبانیت امثال من، شما و کاک فرج ها به این مناسک شرم آور را نشان نمی دهند. این نکته اول در مورد فضای عاشورا مانند امروز انگلیس در مورد مرگ ملکه است.  سیف جان! رسانه ها با ما که خود را رعیت و بنده ایشان و هیچ کسی و هیچ خدایی نمی دانیم، مصاحبه نمی کنند. از ما کاک فرج ها نظر خواهی نمی کنند که در مرگ شوهر این خانم که در دو سال قبل رخ داد و دو هفته به نشان انزجار از آن خیمه شب بازی حتی تلویزیون راروشن نکردیم و اینک یک هفته است آن را خاموش کرده ایم! ثانیا مگر نمی گوییم فرهنگ مسلط بر جامعه فرهنگ طبقه حاکم است و دم و دستگاه رسانه ابزاری شکل دهنده “ افکار عمومی” به نفع طبقه حاکم است؟ نکته سوم : مردمی که آگاهی و افق سوسیالیستی از آنان دریغ شده باشد، خود را شایسته فرهنگ پادشاه و رعیتی دانسته و واقعاً مانند کسانی که برای حسن و حسین و صحرای کربلا گریه می کنند خرافاتی هستند. دوست ندارم از صفات غیر اجتماعی برای توصیف بعضی از رفتارهای این انسان ها استفاده کنم. بی احترامی به کسی نباشد، رفتار این گریه کنندگان قابل قیاس با رفتار حیوانات اهلی یا رام شده است که با فرمان صاحبانشان به راست راست و به چپ چپ می روند! چوپان هرجا خواست لم داده و هر جا خواست راه می روند. واقعاً افرادی که به هر دلیل افق رادیکال – که نقش کلیدی در پراتیک انسان دارد – را نداشته باشند؛ از موضع انتقادی به این عاشورا نگاه نکرده و در غیاب این افق است که کسانی فکر می کنند شاه و ملکه نه ننگ بلکه پدر و مادر مملکت اند!

وقتی هیأت حاکمه دستگاه عظیم رسانه دموکراسی را در دست دارد، به کمک آن می تواند هر خرافه ای را به مردم حقنه کند. روزنامه ها همین خرافات را اشاعه می کنند و کل دستگاه افکار سازی این کشور از زمین و آسمان این جنس از خرافات را به جامعه پمپاژ می کنند. در انگلیس بیش از دو هفته است که پنج کانال عمومی و دولتی مشغول این عاشورا و تاسوعای دموکراسی اند. زندگی این خانم را از کودکی تا مرگ به تصویر می کشند و حرکات و سکنات او را تجزیه و تحلیل می کنند. افسانه سازی و این کربلای حسینی از ملکه محصول تلاش طبقه بورژوا از بالا تا پایین است. خلاصه اگر شما صد هزار مرتبه چیزی را به گوش مردم فرو کنید، اگر هزاران نفر آن را غیر واقعی بدانند، باز عده ای پیدا می شوند که نصفی از این عاشورا را باور کنند. متأسفانه در جامعه اروپا برغم تمام پیشرفت هایش، هنوز انواع خرافات موج می زند. این هم نمونه ای است که نشان می دهد رسانه های بورژوازی می توانند هر کسی را رل مدل( الگوی) مردم کنند. اگر کسی تصور کند شاه و ملکه پدر و مادر مملکت هستند، طبیعی است با از دست دادن آنها احساس بی سرپرستی و یتیمی کند.

اما به نکته دیگری بپردازیم: در این صحرای کربلای انگلیس چه کسانی گریه و زاری نمی کنند؟ من طی این بحث دلایل چندی پیرامون اینکه شما، کاک فرج و من گریه مان نمی آید، ارائه می دهم. ولی متأسفانه امکان ندارم معترضین به این عاشورا را با آمار و ارقام نشان بدهم که چند در صد مانند من، شما و کاک فرج گریه مان نمی آید که هیچ، بلکه برای پرهیز از دیدن این تصاویر چندش آور، روزها و هفته ها تلویزیون را روشن نمی کنیم. بعداً مفصل تر به این اشاره خواهم کرد که این کل تصویری نیست که از رسانه های دموکراسی بخش می شود. نگران نباشید. این کل واقعیت نیست. معترضین مانند کاک فرج ها بسیاریم. رسانه ما را نشان نمی دهد و مناسک دیگران را از هر منفذی که سلطنت و حکومت بورژوازی می خواهند پخش می کند. این مشاهده اول من است. ادامه توضیحات بیشتر را به فردا موکول می کنم. تا بعد.

ادامه مکالمه سیزدهم سپتامبر ۲۰۲۲

عزیزان سلام مجدد به همگی شما. قبل از هر چیز دست تک تک شما درد نکند در چند روز گذشته پیام، عکس، کلیپ و نکات زیبایی را اشاره کرده و روی صفحه گروه گذاشتید. واقعاً دخالت ارزشمند شما جای قدردانی است. بخصوص دیروز سیف خدایاری سؤالی را در پیامی برای من گذاشته بود و آن را در این گروه هم مطرح کرده است. ولی بنابه وضعیت زندگی شخصی دیروز کمی خسته بودم و جواب مفصل را به امروز موکول کردم. گرچه امروز هم به مراتب خسته تر از دیروزم؛ ولی هر قدر بتوانم با وجود این خستگی در دو نوبت جواب سؤالات شما را می دهم. باید کمی عجله کنم چون شاه ۷۳ ساله اینها که ساعاتی پس از مرگ مادر به مقام سلطنت رسید، شاید در این مدت از غصه سختی هایی که مادرش در زندگی کشید، نیز بمیرد و آن وقت باید با خستگی به دو “شهید” راه حفظ نابرابری… بپردازم و تا کارم بیشتر نشده این یکی را تمام کرده و منتظر بعدی می مانیم. (خنده )

برای پاسخ به سؤالات شما می خواهم از زاویه دیگری قدری این بحث را باز کنم. چرا از زاویه دیگری؟ بعداً به این می پردازم. ولی ابتدا این را هم بگویم با وجود تمام توضیحاتی که شما در این خصوص ارائه داده و موضوعاتی که من بعداً توضیح خواهم داد، هنوز نکاتی باقی می ماند که بهتر است برای روشن تر شدن آنها همه دخالت کنیم. بررسی روانشناسی کردار و رفتار مردم در این زمینه اینقدر شاخ و برگ های مختلف دارد که امکان ندارد همه آنها را در یک بحث تحت پوشش قرار داد. در نتیجه، اینها را باید مانند پروژه ای نسبتاٌ وسیع در نظر گرفت. مطمئن نیستم کدامیک از مواردی که می خواهم بحث کنم بیشتر برای شما اهمیت دارد و چه چیزهای را باید اول توضیح دهم که خودتان تا حالا ندانسته و نشنیده اید؟ مگر اینکه گفته شود شما در انگلیس زندگی نمی کنید تا مثل من از نزدیک شاهد برخورد جامعه به مرگ این خانم باشید. من از مشاهده و تجزیه و تحلیل خود شروع می کنم و هدفم از پاسخ به این سؤالات این است که دست آخر روشن شود ماهیت این اقدامات و مراسم چیست.

شاید تا حدودی متوجه روش برخورد من به مسائل و تجزیه و تحلیل هر عمل اجتماعی (خوب یا بد ) شده باشید که به رأس اخبار کشیده شده و تا حدودی ذهن مردم را درگیر می کند. نمی خواهم ربط این گونه پدیده ها با جامعه را به طور سطحی و سرسری تکرار کنم، بلکه تلاشم بر این است که تعمق کرده و تا حدود زیادی موضوع را آنطوری که هست توضیح دهم. ماهیت هر کردار و رفتار اجتماعی مردم چه در مقیاس عظیم و چه جزئی را باید تا آخرین حد نهایی روشن کرد. هر کدام از کجا ناشی شده و به چه طبقه ای خدمت می کند؟ من رویدادهای این چنینی را ساده، خود جوش و بارانی در آسمان بی ابر نمی دانم.

امروزه یک سری اتفاقات در یک کشور خاص، خصلت بین المللی و جهانشمول پیدا می کنند. گر چه شما در این کشور هم زندگی نکنید با توجه به استانداردهای بین المللی می توانید از دور حدس بزنید که چرا رسانه های بورژوازی انگلیس این ساز و دهل و عاشورای حسینی را برای مرگ یک خانم نود و شش ساله راه انداخته اند. یک خانم که در این نود و چند سال عمر تا جایی که اطلاع دارم یک ساعت کار مفید برای جامعه نکرد؛ برای کسی غذا نپخت و در هیچ گوشه ای از جامعه کاری نکرد. با این وجود برای کسانی که هیچ نسبت خانوادگی با او ندارند، اینقدر عزیز بوده که در مرگ اش گریه می کنند! حتی تا زنده بود از نزدیک و حضوری با خیل عزا دار خود یک کلمه حرف نزد!

حالا این پرسش به درستی مطرح می شود که چطور برخی افراد برای کسی که همیشه در رأس قله ارتجاع در انگلیس و متحدان بین المللی آن بود، گریه می کنند؟ چرا ما کاک فرج ها نمی توانیم در چنین مضحکه ای گریه کنیم و حتی به ( ریش) کسانی که گریه می کنند می خندیم؟ کی محق است ما یا آنان؟ به جز طبقه حاکم، چه کسانی از این نمایش ها سود کوتاه و بلند مدت می برند؟ چطور ممکن است در چنین جوامع مدرنی افرادی این چنین عقبمانده و ساده لوح باشند که یک موضوع طبیعی پیش پا افتاده که انسان حدس می زند دلیل محکمی برای بودن آن وجود ندارد- را تا این حد مهم فرض کنند؟ چرا خود حکومت با ابزار رسانه مرگ یک انسان را سوژه شصت و چند میلیون نفر کرده است؟ نقش خود این خانم در ایجاد چنین وضعیتی چیست؟ دیروز سیف پرسید که این مردم چطور می توانند گریه کنند؟ و بالأخره از کدام روش باید کمک گرفت تا پاسخ نسبتاً دقیقی به این قبیل پرسش ها داده شود؟

اولاً مردم در زندگی اجتماعی دنیای افسون زده معاصر، از نظر آرمانی و معنوی احساس تنهایی و بی پشت و پناهی می کنند و این احساس (بی پشت و پناهی) آنان را به سوی نیاز به تکیه گاه و داشتن الگوهایی می کشاند. وقتی افق کمونیستی توسط سایر جنبش های بورژوایی از جمله دموکراسی در این جوامع وادار به عقب نشینی شده است، بخش وسیعی از توده های مردم خودشان را با هویت های دیگری تعریف می کنند و درک و تبیین شان از خود و از انسان، ترکیبی از تلقیات مذهبی و نیمه مذهبی است. وجود تنگناها، قید و بندها و از خود بیگانگی ها، مردم را به سوی پرستش بت ها و خدایانی – که خود بشر طی هزاران سال ساخته است- می کشد تا تکیه گاه و ناجی آنان باشد! مردم ناتوانی خود را در قدرت کذایی آنها جستجو می کنند و هویت خویش را با آنان تعریف کرده و نگه می دارند. این از خود بیگانگی است که هنوز تعدادی از مردم این کشور پس از انقلابات اجتماعی، رنسانس و سایر تحولات مثبتی -که فرضم این است شما کم و بیش با آن آشنایی دارید- خود را مرید مترسک هایی مانند پاپ، ملکه، شاه و غیره می دانند. بشر تنها در غیاب اراده جمعی و کنترل بر سرنوشت خویش و در غیاب افقی اجتماعی و سلب هویت انسانی است که بی هویتی خود را در هویت های کاذب ملی، ناسیونالیسم یا دموکراسی جستجو می کند. در غیاب هویت انسانی، کمونیستی و رادیکال، جامعه پسرفت کرده و خود را پیرو مذهب، ملت و بازار آزاد می داند. بر این بستر است که ملکه نزد خیل عزادار نقش رل مدل ( الگو) پیدا می کند. او رل مدل مردمی است که هیچ گرایش رادیکالی ندارند؛ رهایی بشر از زنجیرهای اسارت را متصور نیستند؛ افق سوسیالیستی و کمونیستی از آنان دریغ شده و بدتر از این، دموکراسی را جای هویت انسانی- اجتماعی خود نشانده اند؛ پذیرفته اند که کمونیسم در سطح جهان شکست خورده است! حاصل این بی افقی، بی هویتی و استیصال این است که در مرگ مادر دمکراسی گریه و زاری سر می دهند.

ریاکاران حرفه ای دموکراسی خواه برای چنگ انداختن به روح و روان شهروندان ساده لوح، این حماقت راغنیمت می شمارند تا آنچه را با تونی بلرها، مارگرت تاچرها و جانسون ها نمی توانند از نظر اجتماعی کسب کنند، با نمایش مرگ مادر معنوی دموکراسی جبران کنند. می گویند ایشان در سیاست دخالت نمی کند! این را می گویند تا او را منزه کرده و در پیشبرد اهداف سیاسی نقش والاتر و مقدس تری داده باشند. در این قلمرو مهم نیست که ملکه یک آدم بی خاصیت، زالو و سربار جامعه بود و از این نظر مانند یک “ روحانی” فردی تهی مایه و شخصیتی پوشالی است. از نظر اجتماعی مقامی مانند روحانیون دارد که قلعه فرهنگ ارباب – رعیتی و درباری را برای دموکراسی پاسداری می کند. ملکه سمبل دموکراسی کشورهای غربی است که امروزه سکاندار و شکل دهنده فرهنگ و لولایی برای کل جامعه افسون زده سرمایه داری می باشد. البته بورژوازی انگلیس اینقدر رشد کرده که این نقش را به ملکه و آن دیگری را به پارلمان بدهد. اما در واقع این دو مکمل یکدیگرند. سیاست مستقیم را به پارلمان، دولت و دستگاه عظیم سرکوب- از پلیس تا رسانه – داده و نقش معنوی، مقدس، مافوق طبقات و مافوق سیاست را بر عهده مقام ملکه و خاندان وی گذاشته است. بدین ترتیب اگر مردم به جنگ و حمله انگلیس و آمریکا به عراق اعتراض دارند؛ اگر به دستمزد پایین و کاهش خدمات اجتماعی اعتراض دارند و… به تونی بلر، بوریس جانسون و… اعتراض کنند و هر چه دوست دارند بگویند!. ملکه بالانس جنگ مداوم طبقه بورژوا و مردم را نگه می دارد و خطوط قرمز حریم مقدس سرمایه داری را تعیین می کند. حفظ نظام سرمایه داری ایجاب می کند که نقش ملکه والاتر از امور جاری زیست سیاسی- اجتماعی نگه داشته شود.

ضمن اینکه کاخ پادشاه از فساد ساخته شده است؛ ضمن اینکه زندگی انگلی خاندان وی از محل استثمار میلیون ها کارگر تأمین می شود، اما از نظر مردمی که چنان تحمیق شده و ساده لوح هستند، باید نقش رعیتی برای خود قائل شده تا ملکه فساد ناپذیر، منزه، پاک و… جلوه نماید. ضمن اینکه این نمایش ها در امتداد فرهنگ و سنت های ارباب- رعیتی و بردگی قرن بوق است، دموکراسی آن را به عنوان سمبل آزادگی به خود و دیگران می قبولاند. مردم جنگ، لشکر کشی، فساد و بحران های جامعه را در وجود ملکه نمی بینند. دموکراسی دو نهاد را تقسیم کرده است: ملکه زمانی در صحن ظاهر می شود که وقت تقسیم مدال ها و جوایز بعد از پایان جنگ ها باشد؛ ایام افتتاحیه نهادهای کمک به آوارگان جنگی باشد که دولت متبوع ایشان کشورشان را ویران کرده است. این ها دو روی یک سکه هستند:  شروع جنگ را به ارتش، تصمیم پارلمان و دم و دستگاه دولت و زمان “بازسازی” و “ آشتی” را به خاندان سلطنتی می سپارند! اگر دولت ملکه کشورهایی مانند سوریه را ویران کرد، می گویند ملکه در دولت نیست، اما وقتیکه برای آوارگان جنگی اردوگاه درست می کنند، برای افتتاح آن یکی از اعضای این خاندان را می فرستند. ماهیت شیطانی نظام سرمایه داری را بر عهده سیاستمدارن و نقش دلسوزی پیامبرگونه را این خاندان برای توجیه اولی به عهده می گیرند. به نلسون ماندلا اجازه استفاده از توالت سفید پوستان نمی دادند و این را گردن دولت نژادپرست ( از اقمار دستگاه سلطنت بریتانیا) گذاشتند، اما زمانی به ماندلا جایزه صلح به عنوان سمبل مبارزه برای دموکراسی اعطا می شود، ملکه در صحنه حاضر است! این دو پدیده پشت و روی یک سکه اند. این ریاکاری عظیمی است که امروزه کل رسانه های بورژوازی جهانی مشغول مهندسی و تحمیق مردم هستند. این سناریوها، این نمایش ها هفته بیجار دموکراسی و عاشورای حسینی است. به سرانجام رسیدن این مضحکه، وضعیت موجود را برای بورژوازی نگاه می دارد. این اقدامات که اکثریت “ اهل فرهنگ” ، هنرپیشه ها و دمکرات های رذیل نقدی دندانگیر به آنها ندارند، بنیان ارزش های موجود را محکم می کند. به این خاطر همه آنها آستین ها را بالا زده و از زمین و هوا مشغول فعالیت هستند تا به این پلان شکلی بدهند که خود می خواهند.

در جستجوی راه فرار از افکار سازی رسانه ها

مهندسی افکار عمومی چیز تازه ای نیست که آن را به شما یادآوری کنم، اما یاد آوری راهی برای پرهیز از آن برای بحثی که دارم، لازم است و نباید ابداٌ آن را دستکم گرفت. برای پرهیز و فرار توده های بی آرمان از دستگاه افکار سازی رسانه های بورژوازی جز نقد و پراتیک آگاهانه راهی وجود ندارد. با نقد باید به جایی رسید که افکار سازی رسانه ها را دروغ، ریاکاری، ابزار دست حکومت ها و بنابراین دشمن حقیقت دانست. در حال حاضر مهندسی افکار عمومی به شما اجازه نمی دهد مستقل از طبقه بورژوا فکر کنید. اگر روزنامه های آنان را اشغال دانسته و تحریم کنیم، با تلویزیون و دستگاه عظیم تولید تصویر چکار کنیم؟ مگر در خیابان راه نرویم؛ با اینترنت سر و کار نداشته باشیم؛ به کتابخانه و کلاب مراجعه نکنیم و خلاصه خود را در انزوای یک اطاق حبس کنیم! بالأخره از هر طریقی چیزی به خوردمان می دهند. در این مورد خاص، دستگاه تبلیغاتی مسموم کننده افکار عمومی تصاویر این خانم را از دوران کودکی تا روز مرگ نشان می دهد. عکس این خانم که سوار کشتی شده، در مراسم تاجگذاری و حتی بازیها و سرگرمی ها و جست و خیزهای کودکانه او را جزو تاریخ “ملت” انگلیس کرده اند. متخصصین جفت گیری این خاندان، حقوق بیشتری از هر کارگری می گیرد تا جفت گیری این خاندان را بررسی و تاریخ نگاری کنند! رسانه ها ماجراهای زاد و ولد، طلاق و ازدواج آنان را خوراک مردم در طول سال می کنند. متخصصین، کارشناسان، رئیس جمهورها و… همه سنگ تمام گذاشته اند تا این مراسم “ با شکوه “ برگزار شود. این نمایش در راستای توجیه نابرابری کنونی است تا بگویند رعیت بودن عین آزادگی است! در این دستگاه اندیشه جمهوری خواهی غیر دمکراتیک و طرفداری ازعقب ماندگی ارباب – رعیتی عین آزادی است! در جواب به اعتراض ما به این ریا می گویند مگر در عراق، مصر، ایران، افغانستان و…نظام سلطنتی الغا و جمهوری برقرار نشد؟ این تاوان پسرفت جامعه است که بشریت به این صورت آن را پس می دهد که هنوز شاهد برگزاری مراسم هایی باشد که از نظر محتوا مانند قرن هیجدهم و نوزدهم است.

نه جمهوری های عراق، مصر، ایران و افغانستان…و نه سلطنت

کی گفته اگر از جنس جمهوری های عراق، مصر، ایران، افغانستان و… را نخواست، باید به سلطنت رضایت داد؟ دموکراسی صورت مساله را عوضی طرح می کند که انگار اگر جمهوری هایی مانند عراق، مصر، ایران، افغانستان و… را نخواهیم، باید به عقب برگشته و به سلطنت رضایت داده و خود را رعایای ایشان بنامیم! در دو قرن گذشته و طی پروسه ای تاریخی، جنبش هایی در مقابل نظام ارباب- رعیتی شکل گرفت. به یمن این مبارزه خیلی وقت است که مردم دوران پادشاهی را سپری شده و مانند ما (من، شما و کاک فرج ها) این بالماسکه را عین خرافات و عاشورای محض می دانند. “عظمت” ملکه متأسفانه نشانه پسرفت تمدن و تحقیر رعایای ایشان حتی در اروپا است. در نتیجه مراسمی مزخرف از این دست، هفته ها سوژه کارناوال مطبوعاتی کل کشور می شود.  در بحث های دیروز خود گفتم واقعاً یک هفته است تلویزیون را فقط برای اخبار هواشناسی روشن کرده ام، آن هم با زحمت باید کانالی را پیدا کرد تا در سه دقیقه وضعیت هوا را چک کرده و مانند خیلی ها با عصبانیت آن را خاموش کرد. پس نباید تصویر را از نقطه ای نگاه کنیم که تعدادی نوجوان گریه می کنند. باید کل کارناوال رسانه ای کل کشور مرتبط به این مساله را هم بینیم. این نکته را نیز اضافه کنم که این انسان ها بخشاً برای بدبختی های خود گریه می کنند. برای من و شما سخت نیست تا این گونه مراسم ها را مغزشویی و مسخره بدانیم. چرا که ما افقی داریم؛ جهانی دیگر دیده و انقلابی دیده ایم. ما می دانیم برای اینکه ملکه را بزرگ پنداشت باید خود را کوچک شمرد و کسی که افق کمونیستی دارد هرگز خودش را کوچک نمی شمارد.  ولی فرض کنیم ما در این کشور به دنیا آمده بودیم؛ در سنین کودکی و روز اول مدرسه معلم درس می داد که انسان نمونه یعنی این خاندان؛ تمام سال متخصص جفتگیری، زاد و ولد، طلاق و ازدواج این خاندان را خوراکمان می کردند و کارشناسان تاریخ این خاندان به ما درس می دادند! آیا شانس این را داشتیم مثل امروز به شاه و شاه دوستان بخندیم؟ در کشوری که متخصصین، ژورنالیست ها و عکاسان اش همیشه برای این خاندان بازار گرمی و بازار یابی می کنند؛ در کشوری که سیستمی دارند که حتی انتقاد از این نظام را پاد زهر حفظ مقام سلطنت می کنند؛ در کشوری که وقتی فرزندان این خاندان جدا می شوند، وقتی جنگ و آشتی می کنند و هر جست و خیز آنان را در رسانه به عنوان خبر مهم کشور به خورد مردم گرفتار در چنبره این رسانه های کثیف می دهند؛ در کشوری که حتی تابلوی بارها و رستورانها را با اسامی ولیعهد (ولز، اسیکس، ادینبرگ و…) تزئین کرده اند، دستگاه عریض و طویل تبلیغاتی به حدی فضای جامعه انگلیس را اشغال کرده که مانند قانون جاذبه عمل می کند به طوریکه اجرام سنگین تر اجسام کوچک را به سوی خود کشیده و در خود جذب و ادغام می کند، این هم انتقاد جریانات و کسانی که به هر جهت با این فضای کسل کننده ناراضی هستند، برای متنوع کردن همان دستگاه و راضی کردن مخالفان آن را در خود هضم می کند. پس اگر ما در این کشور چشم به جهان گشوده بودیم، آیا غیر از اینکه مردم انجام می دهند، کار بیشتری از دستمان ساخته بود؟ آیا مانند حالا این نمایش را چندش آور و داستان لیلی و مجنون می دانستیم؟  فکر نمی کنم که ما تافته جدا بافته بودیم.

عزیزان، دو تیپ انسان ملکه را سر چشمه و مظهر قدرت و الگوی خود می دانند: یکی سرمایه داران و کارچاق کن های آنان، و دیگری انسان های خرافاتی. در مورد دسته اول، ملکه قلعه ناسیونالیسم، قلعه دمکراسی وسمبل اشرافیت و تبعیض در جامعه است. حزب لیبر که به اصطلاح چپ است (چپ و راست در پارلمان) در یکی از مراسم های سالگردسلطنت این خانم پیام داد که احترام به وطن احترام به ملکه است! پس جاییکه این چپ جامعه باشد، ملکه نه فقط یک خانم، بلکه سمبل دمکراسی است؛ سمبل ناسیونالیسم و ملت پرستی بریتانیای کبیر است. در مورد دسته دوم هم قبلاٌ گفتم در جامعه انسانها یا باید از انواع خرافات رها شده یا رل مدل شان اینها می شوند. اگر از مبارزه، آزادیخواهی، انسانیت و برابری الهام و درس زندگی نگرفت، ملکه الهام بخش می شود. کسانی برای مرگ ملکه گریه می کنند که افقی ندارند. اینها در توهم جبران کمبود نیروی خویش در وجود او هستند. احساس هیچ بودن خود را این گونه ترمیم می نمایند. این پاسخ من به این پرسش بود که “چرا این انسان ها گریه می کنند؟”

 تا اینجا برخی دلایل را توضیح دادم که چرا چنین کسانی اینقدر برای دموکراسی و کشورهای دمکراتیک اهمیت پیدا می کنند.

بالأخره متخصص، پروفسور، فیلمساز، روزنامه نگار،، حقوقدان، وکیل همه و همه دعوت می شوند تا در وصف این خانم مصاحبه کنند و در رثایش روضه بخوانند. کتابخانه ها را نگاه کنید از هر سه کتاب یکی به نحوی از انحاء به این خاندان پرداخته است. اگر نویسندگانی چون رابرت سرویس که مستقیماً اجیر شده تا برای این خاندان کاغذ سیاه کنند و از زاویه دید این خاندان تاریخ می نویسد، دیگران هم غیر مستقیم از طریق تبلیغ جنبش دموکراسی خواهی و ملت پرستی و سیاست، سر از آخور این خاندان در می آورند. از نظر اجتماعی اینقدر رسانه ها برای بزرگنمایی این خاندان فعالیت می کنند که اگر برای دو خروس، دو سوسک یا دو لاک پشت فعالیت می کردند، جست و خیز آنها سوژه و خوراک سرگرمی مردم در تمام اماکن می شد! آیا نوجوان کم تجربه که اینها را حقیقت دانسته و باور می کند، مردمی که متخصص، پروفسور، فیلمساز، روزنامه نگار و… اساتیدشان هستند، چگونه می توانند ذهن و روح خود را از زیر آوار این کوه سهمگین و این ماشین بورژوازی بیرون کشیده و مانند من، شما و کاک فرج ها تره برای این عاشورا خرد نکنند؟ روشن است جامعه ای که اینها منبع فرهنگ و آموزش آن باشد، جامعه ای مولد فساد، سوء استفاده از کودکان و از انسان های کم توان و کم قدرت و مبتلا کردن آنان با مواد مخدر، فحشا، تجاوز و قتل زنان و تحمل این نمایش خواهد شد.

دیروز هم گفتم این نمایش ها فقط یک روی سکه جامعه است. روی دیگر سکه، تنفر عظیم مردمی است که در اشکال متنوع خود را نشان می دهد. بخشی از جامعه که مانند من، شما و کاک فرج از دست رسانه ها و این نمایش عصبانی هستیم و آن را بی احترامی و ضدیت با خود می دانیم. روزنامه انگلیسی Solidarity در شماره ۶۷۰  به تاریخ بیست و ششم آوریل ۲۰۲۳، مقاله ای تحت عنوان “نه به شاه، نه به امرا” منتشر کرده بود که بخشی از آن نتیجه یک نظر سنجی در مورد داشتن نظام جمهوری یا سلطنتی برای کشور انگلستان را منعکس می کرد: در این نظرسنجی، سی و هشت درصد جوانان بین هیجده تا بیست و چهارساله پاسخ داده بودند جمهوری و سی و دو درصد هم گفته بودند ما نمی دانیم کدام یک بهتر است.  بخشی که مانند من، شما و کاک فرج ها کل این کارناوال و صف شیون کنان آن را مضحک می دانند، با سبک خود به این کارناوال اعتراض و انتقاد دارند: طنزهایی برای پسر این خانم درست می کنند که بالأخره بعد از هفتاد و سه سال و یک ساعت عمر و اندکی پس از مرگ مادر، شاه انگلیس شد! سوژه طنز و جوک کمدین های خوشنام، فرار از مالیات و زندگی انگلی ملکه است که از قبال رنج و زحمت دیگران فربه شده بود. خیلی ها این خانم را مسبب فقر گسترده و عمیق و عامل مرگ و میر کودکانی می دانند که در کشورهای آفریقا، هند، بنگلادش و… بر اثر سیاست استثمارگرانه و استعماری دولت های این خانم بر اثر سوء تغذیه جان داده اند. بسیاری این خانم را قاتل مردم فقیر این کشورها می بینند. پس ما فقط شاهد نمایش شرم آور رسانه ها در مرگ این خانم نیستیم، بلکه شاهد اعتراضات، انزجار از ملکه و از برگزار کنندگان این نمایش ها نیز هستم. البته رسانه ها اولی را با تمام ظرفیت در بوق و کرنا کرده و دومی را با تمام مهارت و حقه بازی سانسور می کنند.

سطح دیگر بحث من شناخت و پی بردن به این مسأله است که چرا ما در اقلیت هستیم و حتی جرأت نمی کنیم آنطور که رسانه ها به طور علنی و در تمام ظرفیت خود در پارلمان، کلیسا، مدرسه، کتابخانه ها و … نمایش می دهند، ما هم تنفر و انزجار خود را نشان دهیم؟ چرا نمی توانیم در سطح گسترده بگوییم بس است! جمع کنید این بساط چندش آور و دستگاه افکار سازی را؟ چرا میان یک دریا ما یک قطره به نظر می رسیم؟ دلایل متعددی ( در این توازن قوای نابرابر) می توان برشمرد: از جمله تسویه حساب نکردن جریانات چپ و منتقد با دموکراسی. یکی دیگر این است که طرف مقابل ما بازار، رسانه، نهادهای حکومتی و در یک کلام سکان قدرت را در دست دارد. منتقد صرفاً از طریق نقد ( بویژه با اهرم دموکراسی) نه می تواند قوانین و مقررات تغییر دهد و نه امکانات مادی بدست آورد تا ما هم نیروهای خود را رژه دهیم که این مسخره کردن مردم تمام کنید. حالا که من با شما صحبت می کنم واقعاً می ترسم که مبادا این حرف ها جایی به گوش مزدوران دربار برسد و به بهانه هایی بگویند که پا کج گذاشته ای یا پاسپورتم را بگیرند و یا بلایی سرم بیاورند. این ترس از نظر اقداماتی که باید انجام بدهم و بیان کامل آنچه در دل دارم، مانع آزادی من است. یکی از رفقای من که حاضر به سوگند خوردن به سر ملکه ( که شرط پاسپورت گرفتن است) نشده و پس از چهل سال زندگی در انگلیس پاسپورت ندارد و هنوز نتوانسته به یک کشور مسافرت کند! بله می گویند دموکراسی است، ولی با دموکراسی امکان برابر نداریم تا از طریق مکانیسم های جامعه به عزاداران بگوییم: شما اگر خودتان را رعیت می دانید، تصمیم با خودتان است، اما ما خود را رعیت نمی دانیم! دوست نداریم جایی زندگی کنیم که مردم خود را رعیت فرض کنند و این مراسم ها بنام ما برگزار شود.

بالأخره ما کاک فرج ها رسانه و امکانات تبلیغی مؤثری سازماندهی اعتراض ریشه دار و قابل تعمیم نداریم. مردم معترض به این مناسک ها ابزار و تشکل ندارند. پس آنچه شما از دور شاهد آن هستید، تنها گریه و ماتم مردم برای این خانم است. تفسیر جامع این بحث احتیاج به فضای آرامی داشت و من امروز آن فضای آرام را ندارم، ولی گفتم تا شاه هم به دار اللقاء نپیوسته است، نظراتم را در مورد مرگ مادرش با شما در میان بگذارم. پس از یک استراحت کوتاه به سؤال بعدی سیف در مورد وجه اشتراکات این مراسم با فرهنگ سلبریتی و هنرپیشه ها می پردازم. امیدوارم این پیاده روی و خستگی از کار روزانه روی کیفیت لحن و صحبت هایم اثر بدی نداشته باشد. تا بعد، بای بای.

بخش دوم مکالمه سیزدهم سپتامبر۲ ۲۰۲

عزیزان پس از یک استراحت کوتاه به دنباله بحث قبلی برگشتم. در قسمت اول گفتم بورژوازی انگلیس این مناسک عزاداری و ماتم گرفتن برای مرگ ملکه را هر چه بزرگ و با شکوه برگزار کند، ارزش های نظام سرمایه داری، دموکراسی، مسحیت، نظام پادشاه و رعیتی را با شکوه و پر جلال می کند. باشکوه برگزار کردن این مراسم برای مذهب، برای اسلام، برای تمامی کسانیکه سهمی در حاکمیت دارند سودمند است. گفتم از دکاندار و بقال محل گرفته که برای برشکسته نشدن دکانشان در رقابت با فروشگاه های بزرگ خود را مجبور می داند که عکس الیزابت را جلوی درب دکان خود گذاشته؛ تا کلان سرمایه داران کشتی سازی ها و صنایع سنگین و شرکت های فراملی و متروپل همه در این کارناوال ذینفع اند. از اروپا، آمریکا تا آفریقا تمام دولت ها سعی می کنند از کانال اینگونه نمایش ها ارزش های خود را به جامعه پمپاژ کرده و میخ تابوت ملکه های خود را بر مغز مردم کوبیده و به این وسیله درب اندیشه مترقی و رادیکال در جامعه را قفل کنند. هر قدر بتوان جامعه را با آنچه نظام سلطنتی اصول، اساس و ارزش زندگی انسان (رعیتی و پادشاه) می داند، مشغول کرد، کمتر به سیاست، به رهایی و احترام به خود فکر می کند. تمام نیروهایی که ارزش اضافه تولید شده توسط کارگر را تصاحب می کنند، با شدت تمام و به بهانه های متعدد مشغول فریب مردم اند و این هم یکی از آنان است. می خواهند با این نمایش ها نشان دهند که اندیشه مردم جمهوری خواه و کمونیست ها برای فراتر رفتن جامعه از موقعیت فعلی، هذیان گویی است! اما هذیان گویی خود برای ملکه را تاریخ تلقی می کنند تا این فرهنگ باز تولید شود. دموکراسی می خواهد این فرهنگ عهد بوق را واقعبینی، و اندیشه مردمی که برابری می خواهند و خود را رعیت نمی دانند را ایده های واهی و پوچ کمونیستی اعلام کند. این غیر مستقیم یعنی: “ای منتقدین نظام موجود! بفرمائید این است خصلت مردم شاه دوست و رعیت مسلک ما! این رژه دموکراسی را ببیند! شما به خطا مدعی هستید جامعه به جایی رسیده که نیاز به شاه و رعیت ندارد؛ نیاز ندارد به اینکه کسی کار کند و کسی دستمزد پرداخت کند! اگر شما مبارزه برای جمهوریت را بر نظام سلطنتی ترجیح می دهید، توتالیتر هستید! مگر نمی بینید مردم در این مراسم ها حساب پوچ بودن نظریه کمونیستی شما را کف دستتان گذاشته اند!؟ و اگر بخواهید از این قافله (عقبگرد به رسوم دوران فئودالی) دموکراسی جا نمانید، باید شما هم مانند ما گوشه ای از این نمایش را به عهد بگیرید و جایی چادر بزنید و برای مرگ ملکه سینه زنی کنید. اگر می خواهید واقعبینی و روشنفکر بودن خود را به عموم اثبات نمایید، با دولت و مردم داغدیده ما هم درد شوید”!

در جامعه ای که الگوی مردم خاندان سلطتی باشد، همیشه افرادی پیدا می شوند که منتظر یک جرقه هستند تا زیرگریه بزنند. نه فقط در این مناسک، حتی من در برنامه آشپزی رسانه ها مشاهده کرده ام که وقتی فردی برنده می شود می زند زیر گریه. در نمایش رقص و غیره همینطور گریه (از سر ذوق یا غصه) بخشی از شوهای تلویزیونی است. پس فقط درعاشورای مرگ ملکه نیست که مردم برای موقعیت تضعیف شده خود گریه می کنند، شاید این یکی از مضحک ترین آنها است. متأسفانه مردم در زندگی آشفتۀ خود بسی دردها دارند و با هر چیزی که جلوشان گذاشته شود (حسین مظلوم در دشت کربلا، تاج و تحت بی ملکه در بریتانیا) برای دردهای خود گریه می کنند. در متن این فضا به اصطلاح باید سنگدل بود تا بتوان همه این دام ها را دور زده و به تور هیچ یک از این تله ها نیفتاد. در نتیجه، قابل درک است که چرا بعضی به بهانه مرگ این یا آن سلبرتی و در این مورد مرگ ملکه برای بدبختی های خود گریه می کنند.

در این مورد خاص قضیه از چند روز پیش شروع نمی شود که با تمام ابزارهایی که در دسترس کل طبقه بورژواست، جامعه را بمباران می کنند. این نرم تبلیغات همیشگی رسانه است. چگونه ممکن است این همه تبلیغات و پروپاگند هیچ اثری روی احساس مردم ضربه پذیر نگذارد؟ این تبلیغات فقط روی کسانی بی تأثیر است که منتقد این نظام هستند. انسان هایی که وجود خاندان سلطنتی را نوعی توهین به جامعه می دانند. کسانی که قبل از مرگ این خانم، به این مفاهیم که گفتیم نسبتاً آشنا هستند. در غیر این صورت، رسانه مردم را با سازی می رقصاند که حکومت برای آنان می نوازد. مردم در محاصره و اسارت نیروها و ارزش های نظام بورژوایی هستند. یا نباید به رسانه ها نگاه کنند یا باید چیزی هایی را نگاه کنند که با برنامه ریزی و اهداف خاص بورژوازی پخش می شود. (مثلا همین کارنوال ها، فرضیات مذهبی و ملی و…) احترام کل بورژوازی به این مراسم، احترام به مناسبات سودآوری است. هفتاد سال احترام ملکه به بورژوازی انگلیس بازدهی داشته و اینک نوبت بورژوازی است که با تمام وجود به ملکه احترام بگذارد و احترام هر دو به همدیگر، اهرم حفظ طبقات، تبعیض و استثمار است.

به علت تحمیل عقب نشینی به فرهنگ سوسیالیستی و عدم توانایی بشر در سرنگون کردن نظام سرمایه داری، مردم در ابعاد وسیعی بی افق، تحمیق شده، مطیع و عقب مانده هستند. بر متن این عقب ماندگی است که رسانه های انگلیس می توانند از این خانم امامزاده دموکراسی بسازد.

در بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین، آدم های منصف و انسان دوست، اشخاصی مانند چه گوارا و کاسترو را رل مدل خود دانسته و دوست دارند عکس آنها را بر پیراهن، کلاه، اتومبیل و دیوار دفتر کارشان بزنند. ملکه، پاپ و آخوند هم شخصیت مهم دموکراسی، یعنی مذهب جدید بورژوازی است.

اما قبلاٌ هم گفتم این تنها حقیقت در این جامعه و هیچ جامعه ای نیست که از طریق رسانه به خورد مردم داده می شود. اگر کسی در ایران به رسانه رسمی نگاه کند و از آن منظر به قضاوت سوخت و ساز جامعه بنشیند، مردمی مذهبی، متدین و مطیع خامنه ای خواهد دید. اما خارج از میدیا و در متن زندگی واقعی کوچه پس کوچه ها و دور از چشم حکومت، تصاویر آنان را لگد می زنند. درانگلیس هم با درجاتی تفاوت قضیه همین طور است. در مقابل این سناریوها، ما مردمی هستیم که تا این کارناوال تمام می شود خیلی اذیت می شویم ؛ به این مناسک اعتراض داشته و سعی می کنیم این مراسم را چندش آور، فریبکاری و تمسخر به مردم معرفی نماییم.

یک مورد وقتی یک از اعضای جمع ما به نشانه اعتراض به جنتی گفت ” نود سال است برای مردن خوب است”. سیف به درست جواب داد که نباید سن و سال را معیار و دلیل مخالفت با دخالت فرد در مسائل سیاسی در نظر گرفت. کما اینکه وقتی فیدل کاسترو مرد نود سال داشت و ما دوست داشتیم نود سال دیگر زنده می ماند و از فوت او ناراحت شدیم. البته هیچ کدام از نقدهای امثال من، شما و کاک فرج ها، انتقاد شخصی به کسی نیست. بلکه نقد طبقاتی، اجتماعی و لذا سیاسی است. در قلمرو سیاست نیز، باید معیار کیفیت پراتیک انسان را مبنا گذاشت و نه اینکه شخص جوان یا مسن، زن یا مرد است. کاسترو از نظر اجتماعی متعلق به جهان و به مفاهیمی بود که به ایده های ما و ارزش های ما نزدیک هستند. صد البته مبانی سوسیالیسم ما با چیزی که در کوبا سوسیالیسم می نامند تفاوت دارد. به لحاظ نظری خودمان با شخص کاسترو تفاوت داریم و اندیشه ما پخته تر، اصولی تر، کارگری- کمونیستی، انقلابی و پر محتوای تر از تجربه کوباست. با این همه، چون در هر حال چیزی که منصور حکمت در مورد کوبا ” نسیمی از سوسیالیسم ” می نامد و از طریق آن نسیم کوبا به ما نزدیک است، ما از مرگ کاسترو ناراحت شدیم. دوست داریم مردم بیشتر یاد و خاطره او را ارج بگذارند. تاریخ مبارزه وی را مطالعه و یادش همیشه زنده و مورد توجه بماند. منظورم این است ما نگران مرگ کاسترو شدیم چون جاهایی احساس می کنیم متعلق به ارزش هایی بود که نزد ما هم ارزشمند هستند. چون یادآوری مبارزه مردم کوبا، یادآوری مبارزه علیه ظلم و بارقه ای از انقلاب و پیروزی است. نشان دهنده این است که ما می توانیم حکومت را پایین بکشیم و مردم را به حاکمیت برسانیم. می توانیم انواع الیگارشی و فسادی که باتیستا نمونه آن بود را از جامعه پاک کنیم. یاد کاسترو، تداعی کننده انقلاب کوبا و خیلی از  تجربیات و آزمون های مثبت و ارزش های انسانی است. این مقایسه را کردم چون شخصیت های مرتجع مانند پاپ، مراجع شیعه و ملکه هم برای بورژوازی تداعی کننده ضدیت با کمونیسم، سازش با مذهب و مخالفت با برابری انسان ها و نگه داشتن طبقات و دموکراسی است. در غیاب این شخصیت های مرتجع، ضدیت بورژوازی با کمونیسم، سازش با مذهب و مخالفت با برابری انسان ها اگر محال نباشد، بسیار سخت تر است.

فکر می کنم در این جمع بود یا در پیامی شخصی که با یکی از شما در مورد پدیده دزدی در جامعه صحبت می کردیم و گفتم بالأخره در قبال استثمار نیروی کار کارگران و تصاحب تولید ارزش اضافه است که تمام سرمایه داران – با کراوات یا عمامه، خودی “ایرانی” و غیر خودی “چینی و آمریکایی” زن “ملکه” و یا مرد “خامنه ای، ترامپ” کسب سود می کنند. میزان نرخ سود فرق دارد، “هر کی بامش بیش، برفش بیشتر”! ماهیت آن یکی است. سرمایه داران درشت بیشتر و پایینی ها کمتر. اما سرچشمه منابع سود آنان یکی است. مثلاٌ شرکت های متروپل، هواپیما سازی ها، کشتی سازی ها، صنایع نظامی، سران ارتش و سپاه سود بیشتر و بقال و ملای محل کمتر به جیب می زنند. از بیت رهبری، خاندان ملکه و سرمایه داران، تجار و بازاریان تا کسی که در محل توانسته بر متن این شرایط چند نفر کارگر را استثمار کند، به اصطلاح از این طریق زندگی می کنند. این یک سیستم زنجیر مانند است که همه خود را به آن آویزان کرده اند . وقتی از این زاویه به جایگاه این مراسم ها نگاه کنیم، مشخص می شود که چرا ملکه، ملکه همه آنهاست. به عبارت دیگر این زنجیر تمام این طبقه را از ریز و درشت برای سینه زنی بهم وصل می کند. حتی کشورهای رقیب انگلیس در این مورد شریک غم بورژوازی انگلیس اند، دایه دلسوزتر از مادر و کاسه داغ‌تر از آش، در صف سوگواران و تسلیت گویان، دخیل در مراسم مشترک المنافع هستند.

اما سئوال بعدی سیف راجع به ارتباط مرگ هنرپیشه و سوژه کردن سلبریتی با بحث جاری است. سیف به مورد فوت شجریان که در میان فرهنگیان و روشنفکران ایرانی موجب بحث های زیادی شد، اشاره کرد. اینک تا حدودی پرده اول را از روی سناریوهای پشت نمایش مرگ ملکه براشتم و برای ما روشن شده که هیچ رفتار توده ها در این عالم باد آورده نیست. اجازه بدهید به سوژه کردن خواننده (شجریان) و شاعر و سلبریتی که تا چه حد باید آن ها را از این جنس دانسته و بدانیم،چند کلمه یاد آور شوم.  اگر چه شکافتن و حلاجی این گونه پدیده ها بد نیست، اما زیاد از حد هم نباید خود را با تفسیر آنها مشغول کرد.

این سؤال (ارتباط سوژه کردن سلبریتی با بحث جاری) را باید همچون اولی در متن جامعه گذاشت و آنجا به آن پاسخ داد. من فکر می کنم از لحاظی این مسأله به بحث کنونی ما بی ربط نیست. افراد نام آور و کشورها متفاوت هستند، اما ماهیت، معیار، مقیاس و جنس این گونه فعالیت های فرهنگی-سیاسی تقریباٌ یکی است. اگر چه دومی ترکیبی از هنر، شادی و احساس مردم را منعکس می کند، اما در تحلیل نهایی رسالت آنها به نحوی (اگر نه مستقیماً) در خدمت فرهنگ نظام سرمایه است و یا با آن منافات اساسی ندارد.

طبقه بورژوا برای اینکه ابزار تولید اقتصادی را در کنترل مالکیت خصوصی این طبقه نگهدارد، باید فرهنگ متناظر بر این شیوه تولید را عمومی کند. در این فرهنگ عمومی، به یک سری از مشاغل، مقام ها و موقعیت های اجتماعی…نقش “فتیش مانندی” داده می شود. در لابه لای امتیاز به آن ها، یک سری توجیهات را برای علت اصلی نابرابری انسانها تراشیده، تا نابرابری امری عادی جلوه نموده و مردم آن را قبول کنند. برای اینکه برده داری مدرن را اجتماعاٌ عادی جلوه دهند، باید یک سری شغل ها (هنرپیشگی، روحانی، نظامی) و مقام ها (ملکه) را مقدس و تعدادی (کارگری) را خیلی مهم ندانست. به این منظور باید کسانی از نظر اجتماعی قبول کنند که اگر در این جامعه کسانی سر لشکر، پاپ ،آیت الله، هنرپیشه و… هستند و لباس ارتشی و روحانی و… یا تاج داشته باشند، مهم تر از کسانی هستند که لباس مدنی بر تن دارند. باید نقش گروه اول تحکم و دومی تعظیم و اطاعت کردن تعریف شود. مستقیم یا غیر مستقیم از طریق معظم دانستن الیتی، استثمار دیگران را یک امر عادی تلقی کرد. بدون ترویج این فرهنگ و امتیاز دادن و شریک کردن الیتی از جامعه چگونه مردم رسماً به نقش شاه و رعیت تن می دهند؟ باید سلسله مراتبی را برای جامعه تعریف کرد تا به ترتیب پله به پله دارندگان حرفه ها و شغل هایی را در قالب قدیس، نخبه، سلبریتی، هنرمند و… از بقیه جامعه جدا کرده و شریک این طبقه کرد، تا در سایه اینها بتوان اصل نابرابری اصلی در جامعه را توجیه نمود. طبقه سرمایه دار برای سود اندوزی اگر با خنداندن مردم سود کسب کند، سوژه خنده دار و اگر با گریستن آن را تحمیل کند، بساط تشیع جنازه (ملکه) را برعهده هر یک از پرسوناژ های خود می گذارد.

اگر بشود از این طریق، جامعه را وادار به تمکین کرد، برای طبقه حاکم از بقیه راه ها کم هزینه تر است. وقتی با دموکراسی می توان تهاجم به معیشت مردم را سازمان داد، چرا باید همیشه توپ، تانک و زندان را به کار گیرند؟ وقتی این مضحکه یکی از اجزای این ماشین است، چرا برای آن سنگ تمام نگذاشت؟ این از نظر معنوی این سیستم را تضمین می کند.

در تحلیل نهایی هیچ یک از رفتارها و اقدامات توده ای – که به خود جوش معروف است – خیلی هم خود جوش نیست. هر تکه از اجزای “اقدامات خود جوش” به ازای سنت و پراتیک بی شمار روزمره جنبش های اجتماعی تولید شده و نهایتاً به شکل “خود جوش” بروز می نماید. موضوعات خود جوش هر کدام رنگ و بویی از سنت های اجتماعی، جنبش ها و طبقات اصلی جامعه را با خود حمل می کنند. مجموع این شرایط مانند بهمن بر جنبش ما فشار می گذارد تا از شاعر و خواننده و ادبا تعریف کنیم و گر نه برچسب غیراجتماعی و بد ذوق می خوریم. می گویند اینها چیزی از فرهنگ و ادبیات سرشان نمی شود!  این وضعیت باعث شده که حتی ما نیز در مواردی نمی توانیم از کنار نمایش هایی که به این مناسبت ها داده می شود، بگذریم و آنها را بی محل کنیم.

شاید موردی و از نظر کمی پرداختن به سلبریتی با نمایش مورد بحث امروز ما قابل قیاس درستی نباشد، ولی از نظر کیفت واقعاٌ همه روندی را دنبال می کنند. این مراسم و مناسک نهایتاً هر کدام پیچ و مهره ای از ماشین تبلیغات فرهنگ سازی جامعه معاصر سرمایه داری هستند تا مسائل اصلی حاشیه ای و مسائل حاشیه ای اصلی شود.‌ عوارض و تبعات دردهای جامعه سرمایه داری روی روان مردم چنان اثر گذاشته که مدام حوصله تعمق روی هر قضیه ای و یافتن پاسخ فلسفی و طبقاتی به هر موضوعی را ندارند. سوژه کردن سلبریتی ها، خوراندن نوعی قرص مسکن به بیماران این سیستم است. با سوژه کردن موضوعات حاشیه ای (هنرپیشه و سلبریتی ) باید مردم را سرگرم کرد. اگر یادتان باشد یک مورد گفتم حتی در این جمع ما، اگر من سه- چهار مورد پشت سر هم این نوع مباحث را ادامه بدهم، جماعت خسته شده و اگر خانه را ترک نکنند، احتمالاً به مورد دوم و سوم صحبت ها گوش نخواهند داد. ترس از این کم حوصلگی است که همیشه تعدادی از ما می گوییم “بحث های اطاق را یکنواخت نکنیم، ترانه، طنز، جک و سوژه خنده دار بگذاریم، همه اش بحث سیاسی نکنیم و …” می توان در مقیاس بزرگتری این را به جامعه نیز تعمیم داد. انسان نمی تواند در خلاء زندگی کند. در جامعه هم وضعیت طوری شده که یا باید انسان افق، جهان بینی و دیدگاه های متفاوت از آنچه در دست و پا انداخته اند داشته باشد یا آنچه هست را از آن خود می داند. بحث عمیق و وزین اگر خلاف فرهنگی جاری باشد در مقایسه با عکس آن، کم مشتری تر است. در این متن است که گویا در مصر جوانان نه فقط در مرگ ام کلثوم گریه کردند، بلکه تعدادی خودکشی کردند! این فضایی است که اعضای حزب ما در زمان منصور حکمت را چنان تحت فشار گذاشته بود که از نامبرده تقاضا کند تا حزب ما هم مانند همه سازمان های پوپولیست در مدح و رثای شاملو اطلاعیه ای صادر کند. هنوز کم نیستند سازمان هایی که برای توده ای شدن در این مراسم ها همراه با موج می روند. زنده یاد منصور حکمت به مانند سایر عرصه های اجتماعی وقتی به متقاضی پاسخ داد و در بحث مداخله کرد، یک متد مارکسیستی در برخورد به چنین پدیده هایی بدست داد و پاسخ اش به رفیق آن زمان ما در این زمینه، خیلی آموزنده، طبقاتی، تیز و کم نظیر است. من جداً به کسانی که این پاسخ منصور حکمت را نخوانده اند توصیه می کنم آن را مطالعه کرده تا از جایگاه شاعر و اشخاص معروف و نام آور درک درستی داشته باشند که هر کدام برای چه جنبشی اهمیت دارند و چه چیزی برای کی مهم است. خلاصه تا اطلاع ثانوی بازار این گونه تبلیغات روزی برای مرگ مایکل جاکسن، روزی برای شجریان و امروز برای ملکه انگلیس گرم است.

این ها خلاصه نکاتی از تبیین من در پاسخ به پرسش سیف گیان در باب علت گریه تعدادی از مردم انگلیس برای مرگ ملکه بود. شاید جایی کم و جایی زیاد گفته باشم، اما در کل متد بررسی رویدادها جهت درستی است.

عزیزان من امروز وضع جسمی خوبی ندارم و صحبت هایم را با یک مثال تمام می کنم. شاید زمانی دیگر آن را ادامه بدهم تا نکات فراوانی که پیرامون این مباحث هنوز باز نکرده ایم را بیشتر صیقل دهیم. چند سال پیش در یک کالج درس IT را به من یاد می دادند. از آنجا که بنابه سن و سال و سایر مشکلاتی که تا آنروز با خود به انگلیس آورده بودم و تعدادشان اصلاً کم نبودند، خوب متوجه درس ها و زبان معلم (انگلیسی) نمی شدم که کارکرد “سخت افزار و نرم افزار” ها را نسبتاً آسان یاد بگیرم. به این دلیل دوره آموزشی IT برای من در آن سن خیلی سنگین و پیچیده بود و از آن خسته می شدم. برای فرار از دست خستگی راهی پیدا کردم و آن شطرنج و ورق بازی با کامپیوتر بود. در طی حدود یک سال بیش از هزار بار شطرنج بازی کرده بودم. هر وقت از درس ها که برای من سنگین بود حوصله ام سر می رفت، به آن یکی که سرگرمی بود، روی می آوردم. چون نوعی آرامش نسبی به من می داد. منظورم این است باید عواملی را در نظر گرفت که چرا مردم در مناسکی که از نظر ما پیش پا افتاده هستند نه فقط شرکت کرده، بلکه در آن گریه هم می کنند! این شرکت و گریه کردن ها در این مناسک مانند بازی شطرنج و ورق بازی من، نوعی فرار از سختی های زندگی برای آنان است. نوعی همراه موج حرکت کردن و فرار از دست پیچیدگی های این نظام و به جای چالش کردن نظم موجود قورت دادن سفسطه پردازیهای گردانندگان آن است.  وقتی بشر به درستی از پیچیدگی های این نظام سر در نمی آورد که چرا بیکار است؛ چرا در یک شهر ده میلیونی تنها است؛ چرا جد اندر جد کرایه نشین است و… ناچاراً با شرایط کنار آمده و همراه موج حرکت می کند. شاه دوستان و طرفداران حکومت اگر غیر از افرادی باشند که مستقیماً در حفظ نهادهای سلطنتی و حاکمیت موجود سرمایه داری ذینفع هستند، از طرق عوامل از خود بیگانگی به این مناسک ها کشیده می شوند. اما برای سیاست مداران بورژوازی، این مناسک ها مانند فعالیت اجتماعی، کارسیاسی، تبلیغ و تأسیس شرکت ها و پروژه های انتفاعی، سد سازی، راه و ترابری…است. این هم صنعتی است که هر چه پر رونق تر و پر دامنه تر، سودش بیشتر است. در عین واحد وجود این فرهنگ پادشاه و رعیتی، توده های معمولی را از چالش و درک تمام پیچیدگی های این سیستم ناتوان کرده و می کند. بنابر این، اگر نیروی تغییر وضعیت موجود احساس نکند که می تواند سرنوشت خود را بدست بگیرد، آن را بدست تقدیر سپرده و همراه موج شنا می کند که در ظاهر به اندازه خلاف جریان آب شنا کردن سخت نمی نماید. اگر من بیشتر از این بحث را ادامه بدهم می ترسم که این جمع مانند من که به جای آموزش برنامه های “سفت افزار ونرم افزار” به شطرنج و موسیقی روی آورده بودم، روی بیاورد! اکنون وارد بحث بر سر انتخاب متد درست نمی شوم که مثلاٌ من به میزانی که زمان و انرژی برای هزار بازی شطرنج صرف کردم، صرف یاد گیری IT می کردم، مشکل حل شده و دانش کامپیوتری من این نبود که الان هست. این بحثی دیگر است که مختصات خودش دارد که از جهاتی به بحث فعلی ما- شرکت و عدم شرکت مردم در این مضحکه ها – متفاوت است.

با این مقایسه خواستم نشان بدهم تا زمانی که مردم نتوانند بر رفتار و کردار خود تسلط پیدا کنند، برای آرامش نسبی، غریزه تنازع بقا، فرار از سختی ها که شاید به طور غریزی طبیعت در نهان ما ایجاد کرده، با وضعیت کنار می آید.. فقط با آگاهی و پراتیک انقلابی می توان شرایطی را فراهم کرد که مردم از روی آوری به توهم و خرافات پرهیز کنند. اگر شرایط چالش کردن سختی ها ی زندگی در سیسم کنونی فراهم نشود – که ما فعلاً به بررسی آن نمی پردازیم – بسیاری از افراد با شرایط موجود می سوزند و می سازند. مردم اصطلاحاً می گویند” دستی را که نمی توان شکست، باید بوسید”.

خلاصه حرفم امروز من این است: بورژوازی به این مسأله آگاهی دارد که تا نظام سرمایه داری هست جنبش آنتی تز آن یعنی جنبش کمونیستی نیز هست. در جامعه موجود هر اقدام اجتماعی چه کوچک و چه بزرگ، رنگ و بویی از این دو جنبش با خود دارد و ترکیبی از کشمکش های این دو طبقه و به تبع آن این دو فرهنگ و دو سنت اجتماعی است. پرچم و فرهنگ اولی امروز در انگلیس دموکراسی و پرچم و فرهنگ دومی کمونیسم است. تمام این مراسم های تاجگذاری، روز ملی و مراسم خاکسپاری پادشاهان و جشن های مذهبی اغلب غیر مستقیم هر کدام در حد و شرایط زمانی خود، ابزار دست طبقه حاکم در این راستا است تا در بعد فرهنگی، اخلاقی و روان شناسی به جنبش ضد سرمایه داری یعنی به کمونیسم عقب نشینی بیشتر تحمیل شود. اگر کمونیست ها می گویند انسان ها باید مساوی و برابر باشند، خوب مستقیاً نمی توان گفت نخیر، باید بساطی چیده و نخیر گفتن های خود را در متن آن بساط به مردم تحویل داد و گفت:” بله، اما تا ما شاهد تاریخ بشر هسیتم، جامعه همیشه پادشاه و رعیتی داشته است. فرق دموکراسی با نظام های پیشین این است که مردم خود داوطلبانه خود را رعیت می داند و به این موقیت پست خود راضی هستند. و بنابر این، مخالفت کمونیست ها با دموکراسی خواهی، با مذهب، ناسیونالیسم و با فرهنگ بورژوازی- پادشاه و رعیتی؛ منطقی و کافی نیست”.

هدف تمام این نمایش ها اساساً ترکیبی از سیاست، برنامه برای نهادینه کردن ارزش های استثمارگران به هر اسمی و فروختن آن به مردم است. از نظر فرهنگی مجموعه این مراسم ها خشت هایی از دیوار ساختمان ارزش اضافه تولید شده توسط طبقه کارگر می باشد که تماماٌ از عرق جبین و خون کارگران ساخته شده است. دموکراسی پادشاه و رعیتی را با فرهنگ امروزی شاخ و برگ داده تا در کنار فلسفه، سیاست این را نشانه آزادی مردم شاه دوست و دولتگرا معرفی کرده و در مقابل آنانیکه نظام پادشاه و رعیتی را زمینه فراهم نمودن برای سایر نابرابری های اقتصادی انسان و مربوط به دوران سپری شده فئودالیستی می داند، اتوپیا، رویا پردازی و غیر واقعی قلمداد نمایند. مهم نیست سنت پادشاه و رعیتی خود تفاله تاریخ بشراست، بورژوازی نسخه به روز شده آن را با زروق دموکراسی عصر بیست و یکم تزئین می کند. دموکراسی نمایش های پادشاه و رعیتی را به عنوان فعالیت آزادانه مردم… و از این طریق حاشیه ای کردن گرایش کمونیستی تحویل مردم می دهد. این استراتژی و پلان و برنامه های دموکراسی در مفاهیم معنوی، فرهنگی و عاطفی جهت مخالفت با ارزش های جنبش کمونیستی است. گریه تعدادی آدم قربانی شده این وضعیت، از منظر طبقه بوژوا نشانه حقانیت خود و دستاورد جامعه محسوب می شود.

نخست وزیران یکی پس از دیگری می آیند و می روند. سیاستمداران از دور خارج می شوند. پس باید نهادی مقدس برای دموکراسی (تاج وتخت ملکه) حفظ شود. اگر این قلعه را از سیستم بورژوازی گرفت، یکی از سنگرهای حیاتی آنها از نوک قله تا ته دره ترک بر می دارد. دموکراسی بدون این سلاح دستش از ابزاری مهم خالی می شود و در جنگ با پرولتاریا تنها با زور تفنگ نمی تواند چرخ تولید را چرخاند. این نظام در قرن بیست و یکم بدون اشاعه اخلاقیات ارتجاعی با کدام اهرم می تواند جلوی ضربه خوردن کاخ استثمارگران از بالا تا آخرین خشت آن را بگیرد؟ بالأخره باید مرگ اینها را مانند زندگیشان در خدمت تحمیق مردم و حفظ نابرابری قرارداد. باید این نقش مافوق سیاست و طبقات را به این سلبرتی ها واگذار کرد تا توده مردم را فریب دهند. نگران هزینه این نمایش های پرهزینه از کیسه مردم نیستند. در ازای هر یک پوندی که برای این مراسم خرج می کنند، فردا سرمایه دار دو پوند از محل آن کسب می کند. هر چه تاج و تخت مرده و زنده پر رونق باشند، هر کسی که در قدرت است از خاندان ملکه تا آخرین سرباز و ژاندارم از این مناسک نیرو می گیرد.

سی و چند سال قبل اروپای شرقی شکست خورد، ولی ترس بورژوازی از کمونیسم کارگری یقه او را هنوز رها نکرده است. دموکراسی محق است از جنبش کمونیستی این چنین بترسد، چون کمونیسم با ارزشهایی تداعی می شود که فرزندان کارگرانی که زمان شکست اروپای شرقی هنوز به دنیا نیامده بودند، امروز وقتی می خواهند با قوانین نظام سرمایه داری مبارزه کنند، به نحوی از انحاء به جنبش کمونیستی متوسل می شوند. دموکراسی برای حاشیه ای کردن این جنبش، نه فقط از مناسک مرگ ملکه، بلکه از گور بر آوردن اسلام سیاسی، ایجاد داعش و… باکی ندارد. هدفش این است با هر اقدام ارتجاعی و با هر چیز و با هر قیمت، کارگران را از روی آوری به کمونیسم کارگری منحرف کند. برای جنبش دموکراسی خواهی سکوت در برابر ترویج خرافات ضرورتی است تا بدین وسیله هم جلوی رشد کمونیسم را بگیرد.

تا بعد، بای بای.

https://akhbar-rooz.com/?p=215727 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x