داستان فیلم را نمیتوانیم برای کسی شرح دهیم. تا قصد این کار کنیم میبینیم دربارهی خودمان داریم حرف میزنیم، زیرا مستقیمترین، رضایتبخشترین، معتبرترین راهها برای بیان و آشکار کردن خودمان درست در مقابل ما قرار دارد. چه موهبتی است آن لحظهی مکاشفه، آن بینش خلاقانه، آن تماس شگفتانگیز، که خودمان را پیدا میکنیم: —سلام! کجا بودی رفیق؟
روزهای عالی [Perfect Days]: لحظهای رفیع در عمر سینما
فیلم «روزهای عالی» به کارگردانی ویم وندرس، کارگردان پرسابقهی آلمانی و بازیگری کوجی یاکاشو.-۲۰۲۳
احتمالا تمام هدف هنر این است که تا حد امکان با حذف زواید، معبری به سوی حقیقت هستی بگشاید. وقتی ما با نمونههای عالی آثار هنری روبهرو میشویم، به محض به جا آوردن آن هستهی متراکم، حس میکنیم تحولی شگفتانگیز و رویشی نرم و ملایم در درونمان پدید آمده است: حس میکنیم چیزی در نهانمان در حال جابهجا شدن است: فیلم «روزهای عالی» یکی از نمونههای قلهنشین هنر سینماست. برای تماشاگرش منبعی غنی میشود از زنجیرهی پیچیده و چندوجهیِ تداعیها؛ افقی از بینهایت جلوی چشم ما باز میشود که در واقع درون خود ما جاری است؛ امتداد موسیقاییای که مشتاق کشف کلمات خود و وصل به آنهاست.
زیبایی خیرهکنندهی یک ترکیببندیْ رها از محدودیتهای زمان، و غنایی که پیوسته عمیقتر میشود. سرمای مورمورِ این هراس که به هزارتویی درافتادهایم، اما همچنان همراه با یک نشاط عجیب و اغواکننده، بدون هیچ اضطرابی به جلو پیش میرویم. انگار بدنمان در ملافهای از نسیمی سبک و نرم پیچیده شده است. دم و بازدم یک اشتیاقِ تمام نشدنی، شنیدن نفس خود، گوشت و استخوان گرفتنِ صدا.
کار کارگردان حالتی متناقضنما به خود میگیرد: هم محال است که بدون دقت و اعتنای شگرف او یک ثانیهی این فیلم پر شده باشد و هم شاهد میشویم چه از خودگذشتگی زیادی میکند که هیچ کجا نیتاش، خواست شخصیاش، خاستگاهش در فیلم به چشم نیاید. همهی چیزهایی که از تدوین بیرون میآیند، توالی صحنهها، جابجاییها، برشها، نور، سایه، صدا، موسیقی، مکانها، بازیگران، همه در درون ما جاری میشوند، به ما برخورد میکنند و ما هنوز نمیتوانیم همهی آنها را درک کنیم… تصاویرِ پرحجم شده از درک زمان؛ درافتادن ما به میان آنها و بخشی از آنها شدنمان، رها شدنمان در رقص نور و سایهها؛ سایه شدنمان…
سپس یکی پس از دیگری درهایی به روی جهان معنا تا بینهایت به رویمان باز میشود؛ و لایههای جدیدی در حوزهی حسّی و فکری ما پدیدار. مدارهای کوتاهی بین تصاویر و ناخودآگاه ما ایجاد میشود. کار به جایی میرسد که میبینیم ناخودآگاه ما بارها و بارها بیرون از وجود ما شکل میگیرد، ظهور میکند. اما داستان فیلم را نمیتوانیم برای کسی شرح دهیم. تا قصد این کار کنیم میبینیم دربارهی خودمان داریم حرف میزنیم، زیرا مستقیمترین، رضایتبخشترین، معتبرترین راهها برای بیان و آشکار کردن خودمان درست در مقابل ما قرار دارد. چه موهبتی است آن لحظهی مکاشفه، آن بینش خلاقانه، آن تماس شگفتانگیز، که خودمان را پیدا میکنیم: —سلام! کجا بودی رفیق؟
لحظههای روشنایی در آمیخته با سایهها؛ روشناییهای غالب و مغلوب؛ سایههای رقیق و غلیظ شونده.
احساس سرشار شدن با مایعی گرم؛ سبک و نرم. و به دنبال آن احساس شیرین سیریِ به اندازه. احساسی که کیفیتی مادّی و فیزیکی پیدا کرده، قابل لمس… جان گرفتن اولین لحظههایی که بدن در آن آرام میگرفت گشوده و پر از لذت؛ و بعد لحظهی اکنون تکرار میشود. صحنهها در پی هم تکرار میشوند؛ چیزی رضایتبخش در این به سر بردن در چرخهی تکرار وجود دارد. انگار که تپشهای دورههای نخست زندگی باشد، زمانی که تمام بدن مانند یک دهان بزرگ باز میشد، هنگامی که تصاویری را که چشمان جلوی ما جاری میشد، قاپ میزدیم، میبلعیدیم، هضم میکردیم و بخشی از خودمان میساختیم .
معجزهی برخی فیلمها همین است: منبع باروری برای ما میشوند: ما را شیر میدهند، غذا میدهند و سیر میکنند. بدن پر از لذت است، آرام است و راضی، به حدی که دیگر حتی کوچکترین تمایلی برای دیدن چیز دیگری نداریم. چیزی جز شادیِ بینظیر برای خلق دنیایی درونی با نوعی رضایت و سرخوشی، اما همواره با استقرار موثر در جهان و با احساس اعتماد به نفس.
به تدریج دیگران ظاهر میشوند.
گونهای شور و نشاطِ مالامال که با احساس شکرگزاری افزایش مییابد، بیهیچ اثری از حسّ تسلیمیت، انزوا، کنارهگیری، تنبلی… این میل، به نوعی، همان عدالتِ دریغ شده است، جستجوی راه و رویهای است نو برای بازگرداندن همه چیز به جای اصلی خود. میل به انسجام و برادری که ما را وادار میکند جسورانه مواضع خودخواهانه، حریصانه، تهاجمی و توسعهطلبانهی خود را بر زمین رها کنیم و سخاوتمندانه کنجکاوی و علاقهی خود را نسبت به دیگران، به کسانی که در کنار ما هستند، گسترش دهیم. خواستی بسیار عمیق و نازدودنی برای برابری، که اقتضا میکند نان خود را تقسیم کنیم و با هم بر سر سفره بنشینیم تا تنها پیازی را که در آن است، با هم نصف کنیم. آن لحظههای منحصر بهفردِ استراحتهای کوتاه در پارک پس از کار زیاد.
گویی شهرغول پیکر توکیو تن نمیدهد که صحنهی این همه باشد. گویی با یک حرکت جادویی، سرمایهداریِ مملو از بیلبوردهای روشن، پول، سرعت، خودنمایی، شرکتهای چندملیتی، ماشینهای لوکس و کالاهای گرانقیمت، همه به پشت صحنه رانده شده، نامرئی و حقیر شده است. خارج از حساب. گویی این برای آن بوده که غنای واقعی، و جوهر واقعی حیات پاک شود از افراط و تفریط و زینت و آرایههای غیر ضروری. یا برای این بوده که تلههای فرهنگ، سبک و اخلاق کنونی زندگی که حیات ما را به گالری بارهای سنگین تبدیل، و با انباشت و حرصِ کسب درآمد بیشتر، از کنترل خارج میکند، شناخته و معدوم شود.
موسیقیِ زیبا اما نه بیرون متن فیلم یا در پس زمینه، عشق به کتاب و ادبیات، شعر و رمان، خواندن ویلیام فاکنر تا پاسی از شب، بازیها، روشهای ظریف مراقبت از یکدیگر و احترام متقابل، رسیدگی به همدیگر با شفقت، در آغوش گرفتن و فضا دادن، نوشیدنیهای سرد، وعدههای غذاییِ ساده که ما را در خوردن میانهرو میکند، درختان بزرگ و تنومند، آسمان آبی، درخشش، شفافیت و پاکی ساعات صبح… همهی نشانهها، بازنماییها، شاخصهای ایثار و خلاصی از لحظهای که در چرخهی روزمرگی برای به دست آوردن بیشتر، انباشتن بیشتر گرفتارش میشویم: همهی فراوانی کالاها و محصولاتی که زندگی و روح ما را مانند غدهای احاطه کرده و به آن هجوم میآورند؛ کوششی حیرتآور برای دیدار دوباره با همهی چیزهای ارزندهای که توسط بازار عظیم سرمایهداری نابود و ناپیدا میشوند. بازپسگرفتنِ تمام صفات والا، منحصر به فرد، استعدادها، و ظرفیتهایی که انسانیت ما به آنها وابسته است، اما ماشین وحشتناک سرمایهداری و حرکت هیولایی سرمایه، آنها را غصب و خفه و محو کرده است.
طریقی برای درک فراخوان «روزهای عالی»: راهها و ابزارهایی برای فکر کردن، تخیل، و بازنمایی خودمان به نام وقتی هنوز تنها یک انسان بودیم: با تمام غنا و عمقش.
زندگی… همین است و زیباست. ظرافت، حساسیت، توجه و مراقبت متقابل حتی در معمولیترین موقعیتها، در پیش پا افتادهترین مشاغل و حرکات به نمایش گذاشته میشود، همچون زمان گسترش مییابد، و مملو از بیشتابی و کندیِ ابریشمی میشود. زمانی که مملو از لحظات آرامش، آهستگی و رضایت خاطر است.
مگر یک بازیگر و یک فیلم چقدر ممکن است یکدیگر را همپوشانی کنند؟ چیست آنچه در آن صحنهی نهایی ما را غرقهی اشک میکند؟
تماشاگرِ «اهلِ» این فیلم، یک روز عالی به زندگیاش افزوده است. لحظات مهم، سخت، سنگین و گاهی هم نشیط که برای هر کدام از ما در زندگیهای کوتاهمان اتفاق افتاده دوباره در این فیلم امکان بازیابی و بازشناسایی و دوباره تجربه کردنشان مهیا میشود، چرا که فیلم در تماس و ارتباط با تمام ردپاها، خطوط، گرهها و پیچیدگیهای ذهنی و عاطفیای است که روند شکلگیری، داستان و تاریخ معنویت ما را تشکیل میدهد، و در خود مثل دانهای بلور خلاصه میکند.
اما شرط لازم برای ثبت و به فعلیت رسیدن آن به عنوان یک لحظهی مهم و چشمگیر در زندگیمان، در وجود همان تماس و رابطهای نهفته است که پیشتر با دیگران برقرار کردهایم.
از دیگر مطالب سایت
مطالب مرتبط با اين مقاله:
- تداوم روح آشویتس تا به امروز؛ بررسی فیلم «منطقهی کسبو کار» ساخته ی جاناتان گلیزر – حمید فرازنده
- رئالیسم اجتماعی با طعم اخلاقگرایی؛ بازخوانی سینمای اصغر فرهادی به بهانه ۵۲ سالگیاش
- گزارشی از داستان فیلم جدید محمد رسولاف؛ «قاضی دادگاه انقلاب» و اعتراضهای ۱۴۰۱
- کن لوچ، کارگردان افسانه ای: تغییر از سوی طبقه کارگر خواهد آمد