شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳

شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳

مجلس مردانه؛ فاعل شیعه سیاسی کیست؟ – ذکریا صنعتی

“باید اسطوره را از دست فاشیسم و روشنفکرانش خارج کنیم و آن را به زبان هومانیسم ترجمه کنیم. من مدت هاست، که کاری دیگری انجام نمی دهم” توماس من

۱) مجلس در “یا حسین فرماندهی ازآن توست” مردانه است. سیزده نفر حاضر در صحنه را مردان تشکیل می دهند. زنی در میان آنها به چشم نمی خورد. دلیل مشخصی برای این غیبت وجود دارد؟ نمی دانیم. در مورد دلیل عمومی آن اما شاید بتوانیم حدس هائی بزنیم: گناه اولیه را بیاد بیاوریم و بیاد بیاوریم، که روزگار ما در جوار “درخت زندگی”، بدون وجود مرگ و تنهائی و افسرده گی امروز چگونه می بود. آگوستین، نام آورترین همکار مسیحی “اساتید حوزه های علمیه”، اما تنها به گناه اولیه رضایت نمی دهد. زنان از نظر او مرتکب یک “گناه ثانویه” هم شده اند(۱). فصل بیست و دوم از کتاب پانزدهم “خدا شهر” او این عنوان را حمل می کند: “آمیزش دو شهر و سقوط پسران خداوند”. منظور او آمیزش کدام دو شهر است؟ “خدا شهر” و “زمین شهر”. چه چیزی باعث سقوط شده است؟ وسوسه و فریب پسران خداوند توسط زنان زمینی و آمیزش آنان با یکدیگر(۲). نتیجه؟ آنچه که امروز بر ما می گذرد. اینطور که می بینیم، به کسانی که باعث رانده شدن ما از باغ عدن گردیده اند و پس از، آن گویا هنوز کافی نبوده باشد، “خدا شهر” آگوستین قدیس را نیز دچار یک چالش جدی نموده اند، نمی توان اعتماد کرد. با این تفاسیر طبیعی ست که حضور آنها در مجالس مردانه به صلاح نباشد. با این همه می آئیم و هر دو گناه را فراموش می کنیم و می گوئیم، که ذهن و زبان اسطوره های مذهبی پدرسالارانه است و این اسطوره ها را در این رابطه و برخی رابطه های دیگر نباید چندان جدی گرفت، با این وجود هیچ اعتمادی به زن جماعت نخواهد بود. چرا راه دور برویم. چهل و چند سال تمام، روز از پس روز، ماه از پس ماه، سال از پس سال هر آنچه را که در رابطه با بدن زنان، پوشش زنان، نقش اجتماعی زنان، نقش خصوصی زنان، سکسوالیته زنان  در دانشگاه ها، در ادارات، در مدارس، در خانه ها، در خیابان ها باید رخ دهد، از پیش تعیین و ابلاغ می کنی. به یک دستگاه امنیتی اهریمن صفت و بی در و پیکر هم می سپاری، که ماجرا را لحظه به لحظه زیر نظر داشته باشد، تا مبادا فیل کسی یاد هندوستان کند. بعد یک روز از خواب بلند می شوی و می بینی، صدها هزار علیامخدره به خیابان ها ریخته اند، روسری آتش می زنند و بتو، که در “درس خارج” تو هزاران طلبه از هفتاد و هفت مملکت حضور می یابند، می گویند، “هیز توئی، هرزه توئی، زن آزاده منم”.    

۲) یازده تن از سیزده تن حاضر صاحب چهره اند. از دو تن باقیمانده، از آنجا که این دو به ما پشت کرده اند، چهره ای در اختیار نداریم. ممنوعیت “صورت گری” گویا در عرصه های جغرافیائی مشخصی هنوز اعتبار خود را از دست نداده است. شاید هم اینطور بهتر باشد. با این وجود وضوح ایکونوگرافیک آنقدر هست، که بتوان این دو تن را حتی بدون چهره ای از آنها شناسائی نمود: هر دو از قهرمانان ماجرای صحرای کربلا هستند.‌ آنکه حاج قاسم او را در آغوش گرفته است، قهرمان اصلی و نفر دوم، پشت سراو، “علم دار” او در این ماجراست. پرچمی که در دست چپ او قرار دارد، رنگ آن اما در کمال شگفتی سبز نیست، جائی برای یک تعبیر دیگر باقی نمی گذارد. به نظر می رسد، که حاج قاسم سر زده نیامده باشد، در غیر اینصورت یک هیئت دوازده نفره به استقبال او نمی شتافت. یا به همه اعضای هیئت از قبل خبر ورود او را داده بودند و یا اینطورست که در عرش الرحمن همه علم غیب دارند و می دانند، چه کسی می آید، چه کسی دیرتر می آید و چه کسی هرگز نمی آید. خمینی و عده ای از شهدای اخیر نظام دور حاج قاسم و کسی که دست به گردن او انداخته است، حلقه زده اند و لبخند زنان شاهد ماجرا هستند، اما طوری به روبوسی آنها نگاه می کنند، انگار بخواهند بگویند،‌ این همان کسی ست، که برایت از او این همه گفته بودیم، بالاخره خودش آمد. حاضران در مکانی که با یک تالار بی شباهت نیست و تنها یک پنجره قوسی بسیار بزرگ آن را با جهان خارج مرتبط می کند، در یک علفزار ایستاده اند. یا شاید هم شاهد استقبال در علفزاری هستیم، که در مجاورت در ورودی بهشت آن را به حال خود رها کرده اند؟ شاید در ورودی را با یک پنجره قوسی بزرگ عوضی گرفته باشیم و خود نمی دانیم؟

دیسکورس شیعه سیاسی فاعل ویژه خود را تولید می کند. شهیدان نظام در هیئت استقبال از حاج قاسم را می توان شماری از نمونه های نامدار این تولید نامید. این تولید در مورد خود او آنقدر موفق بود، که رژیم ولی فقیه آن را، اگر می توانست، به تولید سریالی می رساند. پیشینه این تولید به قبل از قیام بهمن می رسد. نمونه های اولیه  آن فدائیان اسلام هستند

۳) صف آرائی این همه شهید در هیئت استقبال کننده گان حکایت از اهمیت مقدس ماجرا دارد، این استقبال اما با این همه دارای یک عنصر زمینی متعارف هم هست: یک همکار که در سلسله مراتب اجرائی و غیره نظام مسئولیت مهمی به عهده او بود، ماموریتی را که درعالم خاکی به او محول کرده بودند، با موفقیت به پایان رساند و حالا نوبت بازنشستگی ابدی او در جنت است. بر عهده همه شهدای حاضر در هیئت استقبال ماموریت مشابه ای قرار داشت و همه آنها این ماموریت را با موفقیت بپایان رساندند. فرمول عمل شخصی و تاریخی همه آنها در بیان علی شریعتی “اگر می توانی بمیران، اگر نمی توانی بمیر” بود. آمده بودند، تا در راه بقای نظام ولی فقیه تا آنجا که ممکن بود، بمیرانند و در غیر اینصورت بمیرند.‌ برای اقامت خود در جهان هیچ  طرح، هیچ  نقشه و هیچ ایده دیگری نداشتند. دستکاری در سمانتیک مفاهیم فقه سنتی، که از مهارت های ویژه شیعه سیاسی ست، این گونه فرمول بندی ها را در هر رابطه ای که بتوان تصور آن را نمود، ممکن می کند. در مورد مفهوم “شهیداین دستکاری همه مرزهای ممکن پاتولوژیک را پشت سر نهاده است. دستکاری سمانتیکی مشابه ای را از ایدئولوژی نازیسم در رابطه با مفاهیمی مانند “نژاد”، “میهن”، “فرهنگ”، “خون”، “مکان برای زندگی” Lebensraum، “رهبر”، “ماموریت” Mission، “آریائی” و غیره می شناسیم. در این ایدئولوژی همه این مفاهیم مکان متعارف خود را در زبان و در بسترcontext مشخص تاریخی – فرهنگی ترک می کنند، تا وارد آن صحنه خونریزی آپوکالپتیک شوند، که نازیسم به آن تاریخ می گفت. روزنبرگ مقدمه ای را که بر اراجیف هفتصد صفحه ای خود  با عنوان “اسطوره قرن بیستم” نوشت، با ذکر “شهیدان نهضت” شروع می کند(۳). او مفهوم “شهید” را از الهیات مسیحی عاریه می گیرد، تا با دستکاری در سمانتیک آن این مفهوم را برای ایدئولوژی نازیسم سازگار compatible  کند. آنچه او سعی بر القای آن دارد، این ست، که “شهیدان” ایدئولوژی نازی همانند شهیدان صدر مسحیت هستند.‌ شهیدان صدر مسیحیت در رابطه با بنیان گذاری یک ایمان نو داوطلبانه مرگ را انتخاب کرده بودند. در قرن بیستم اما حالا نوبت شهیدان ایدئولوژی نازی ست، که بار دیگر در رابطه با بنیان گذاری یک ایمان نو داوطلبانه مرگ را انتخاب کنند. ارنست کاسیرر به این دستکاری “غلبه خاصیت جادوئی بر خاصیت سمانتیکی کلمات” می گفت. او در بخش پایانی “اسطوره دولت” با عنوان “تکنیک های اسطوره های سیاسی مدرن” این دستکاری را اینگونه توضیح داده بود: “اگر به مطالعه رشد زبان بشریت بپردازیم، کشف می کنیم، که در تاریخ تمدن بشری کلمات دو خاصیت کاملا متفاوت داشته اند. این دو خاصیت، اگر بخواهیم به اختصار بگوئیم، خاصیت سمانتیکی از یک سو و خاصیت جادوئی از سوی دیگرست است”(۴). وظیفه خاصیت سمانتیکی از نظر کاسیرر نام دادن به آنچه هست، که در جهان پیرامون وجود دارد و در آن می گذرد. وظیفه خاصیت جادوئی اما تولید تاثیر است، تاثیر بر آنچه که درجهان پیرامون وجود دارد و در آن می گذرد. کاسیرر نازیسم را اسطوره سیاسی می دانست و معتقد بود، که در اسطوره های سیاسی “نه تنها همه نرم های فرهنگی، اخلاقی و سیاسی واژگون می شوند، بلکه خاصیت جادوئی زبان نیز بر خاصیت سمانتیکی آن غلبه می کند”(۵). این غلبه را، در صورتی که بخواهیم توضیح کاسیرر را بر روی مفهوم شهید هم پیاده کنیم، می توان این گونه ترجمه نمود: شهید کسی ست، که حیات او به پایان می رسد، تا نظام ولی فقیه بتواند به حیات ادامه دهد.       

۴) دیسکورس شیعه سیاسی فاعل ویژه خود را تولید می کند. شهیدان نظام در هیئت استقبال از حاج قاسم را می توان شماری از نمونه های نامدار این تولید نامید. این تولید در مورد خود او آنقدر موفق بود، که رژیم ولی فقیه آن را، اگر می توانست، به تولید سریالی می رساند. پیشینه این تولید به قبل از قیام بهمن می رسد. نمونه های اولیه Prototypes  آن فدائیان اسلام هستند. استعدادعملیاتی نمونه های اولیه باعث شد، که سنت عملیاتی آنها پس از قیام بهمن ادامه یابد: کارد کشی در مورد احمد کسروی نتیجه داده بود. دلیلی وجود نداشت، که در مورد فریدون فرخزاد نتیجه ندهد. با این همه استعداد عملیاتی تنها مشخصه این فاعل نیست:

هیچ کدام از اولیاء الله آن اسطوره های مذهبی، که فاعل شیعه سیاسی همه جهان خود را بر آنها بنا نهاده است، کوچک ترین شانسی در برابر اینفلوئنسرهای سرمایه داری ندارند. هیچ راه نجاتی هم نیست. تلاش برای عقلانی جلوه دادن این نابهنگامی تنها کار را خراب تر می کند

در او نوعی نابهنگامی  Anachronism ست. اقبال بد او شاید این باشد، که دیر به جهان آمده است، به دلایلی که جزئیات آن بر همه روشن است: اهمیتی که پس از “افسون زدائی” (ماکس وبر) برای اسطوره های مذهبی بجا مانده است، از مرز تزئین و آئین و تشریفات تجاوز نمی کند. مسئله هم این نیست، که همه می دانند، که جهان در شش روز آفریده نشده است. مسئله این ست، که کسی دیگر به این نوع مدل توضیح، مضمون آن هر چه می خواهد باشد، علاقه نشان نمی دهد. از این گذشته مخاطبان بالقوه اسطوره های مذهبی مشغولیت کاملا دیگری دارند. انفجار نارسیسم فردی(۶) و تبدیل آن به کالا بدون عواقب نبود: هیچ کدام از اولیاء الله آن اسطوره های مذهبی، که فاعل شیعه سیاسی همه جهان خود را بر آنها بنا نهاده است، کوچک ترین شانسی در برابر اینفلوئنسرهای سرمایه داری ندارند. هیچ راه نجاتی هم نیست. تلاش برای عقلانی جلوه دادن این نابهنگامی تنها کار را خراب تر می کند. تئوری “ظهور صغری و کبری” رائفی پور، واینکه محافظ مسئول مجلس اعلای اسلامی عراق را شش ماه (یا نه ما) کتک می زدند و از او می خواستند، جای امام زمان را به آنها نشان دهد(۷)، تنها وخامت پاتولوژیک این نابهنگامی ست، چیز دیگری نیست.       

جهان برای فاعل شیعه سیاسی بیش از حد پیچیده است. او از عهده توضیح این پیچیده گی نفس گیر برنمی آید، از این رو دست به “کاهش پیچیده گی” می زند. “غرب شناسی”(۸) مدل مورد علاقه او برای این کاهش ست. غرب برای او تکرار بابل عهد عتیق است و دیر یا زود فرو خواهد پاشید. خدای غرب مرده است، جهان گرائی اخلاقی غرب بازی با الفاظ ست، هومانیسم غرب ابزار سلطه نرم و مدرنیته نقشه باخترمحورانه ای ست که غرب برای بقیه عالم کشیده است. سنتز فاعل شیعه سیاسی، خوابی که برای عالم دیده است، اسلام ست. این سنتز ماجرا را جالب می کند. یاکوب تالمون در رابطه با توضیح یک  پدیده که او به آن مسیحاگری سیاسی Political Messianism می گفت، از سه یقین  نام برده بود: یقین بر یک حرکت جبری در تار یخ به سوی یک مدل تغییر اجتماعی از پیش تعیین شده به عنوان راه حل همه مسائل بشریت؛ یقین برضرورت نقش آوانگارد در این حرکت؛ یقین بر وقوع کاتارسیس Katharsis اجتماعی و زندگی انسان ها در صلح و برادری در کنار هم(۹). سنتز فاعل شیعه سیاسی هم به نوعی حامل این سه یقین است: اسلام به عنوان راه حل همه مسائل بشریت و به عنوان مدل آلترناتیو در مقابل غرب و مدرنیته؛ یقین بر وجود یک تکلیف شرعی سیاسی در رابطه با ایجاد هژمونی برای مدل آلترناتیو؛ یقین بر وقوع کاتارسیس  اجتماعی در حکومت “عدل علی”، که در آن همه در صلح، برادری و برابری در کنار یکدیگر زندگی خواهند کرد. اینطور که به نظر می رسد، رستگاری برای فاعل شیعه سیاسی واقعه ای نیست، که برای وقوع آن باید منتظر ظهور صوراسرافیل باشیم. تاریخ هم برای او مکان رستگاری بشریت است. “وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً…” هم گویا تعارف نیست، بلکه فلسفه تاریخ ست.

انگیزه آوانگارد لنینیستی شأن انسان بود، او به این خاطر این نقش را پذیرفته بود، گناه نابخشودنی او هم در این رابطه است. مدل عملی او برای دفاع از شان انسان، “سوسیالیسم واقعا موجود” به عنوان مثال، در پایان از این شان چیزی باقی ننهاد

۵) برای اینکه جلوی سوء تفاهم را گرفته باشیم: تالمون در رابطه با مفهوم مسیحاگری سیاسی آوانگارد لنینیستی را هم مد نظر داشت. حق از یک سو با اوست. هر سه یقینی را که در این رابطه نام می برد، می توان در آوانگارد لنینیستی هم پیدا نمود. برای آوانگارد لنینیستی هم تاریخ مکان رستگاری بشریت بود و او نیز تئوری رستگاری مخصوص خود را داشت. این یک قسمت ماجراست. قسمت دیگر ماجرا این ست، که نگاه آوانگارد لنینیستی به غرب ذات گرایانه نبود. شاید بتوان گفت، که برای او چیزی به نام غرب اساسا وجود نداشت. او وقایع عالم را در چهارچوب مقوله هائی این گونه نمی دید. آنچه برای او وجود داشت، بورژوازی و جامعه طبقاتی بودند. علیرغم پافشاری او بر مدل روبنا و زیربنا هیچ خصومت ویژه ای از او در رابطه با سنت نورماتیو مدرنیته سراغ نداریم، شاید چون او خود هم در این سنت ایستاده بود: بدون انقلاب کبیر فرانسه احتمالا چیزی به نام آوانگارد لنینیستی هم در کار نمی بود. نقطه قوت آوانگارد لنینیستی این بود، که او شعارهای انقلاب کبیر را جدی گرفته بود و در او فرای مسیحاگری سیاسی و تئوری رستگاری چیزی وجود داشت، که به آن شاید بتوان “هومانیسم غریزی” گفت: کیو، از قهرمانان مالرو در “سرنوشت بشر”، یک مثال کلاسیک برای آوانگارد لنینیستی ست. او تا زمانی که پایش به زندان نرسیده بود، تباهی و پلیدی را تنها در چهارچوب مقوله های سیاسی و اجتماعی می دید. در زندان شاهد این صحنه می شود، که یکی از زندانبانان با تسمه چرمی به جان یک زندانی می افتد، که اختلال حواس به او دست داده است. نعره های این زندانی در زندان می پیچند و زندانیان دیگر به این ماجرا چنان می نگرند، گوئی در یک سیرک شاهد اجرای نمایشی سرگرم کننده هستند. عکس العمل کیو این نیست، که بگوید، “بعد از استقرار سوسیالیسم چنین فجایعی رخ نخواهد داد”، یا “اگر قدرت به دست ما بیفتد، شکنجه را ممنوع می کنیم”، بلکه او از آنجا که هومانیسم او به غریزه شباهت دارد، غریزی عمل می کند. زندانبان را بسوی خود می خواند و به او می گوید، اگر از کتک زدن این زندانی دست برداری، وقتی که آزاد شوم، پنجاه دلار بتو می دهم(۱۰). بعدها در جریان یک بازجوئی به او می گویند، شنیده اند، که او بخاطر شأن انسان کمونیست شده است(۱۱). انگیزه آوانگارد لنینیستی شأن انسان بود، او به این خاطر این نقش را پذیرفته بود، گناه نابخشودنی او هم در این رابطه است. مدل عملی او برای دفاع از شان انسان، “سوسیالیسم واقعا موجود” به عنوان مثال، در پایان از این شان چیزی باقی ننهاد. علاوه بر این رابطه او با مذهب واضح بود. او هم همانند مدرنیته و روشنگری با مذهب زاویه داشت. برای او مکان فانتاسماگوری تنها در روند تولید کالا نبود، بلکه مذهب هم  فانتاسماگوری ویژه خود را تولید می نمود. دراتوپی او بازگشت به منشاء اسطوره ای هم جائی نداشت. او نه نمی خواست  چرخ تاریخ را به عقب برگرداند و نه نفی محض مدرنیته در دستور کار او قرار داشت. فاعل شیعه سیاسی اما مدرنیته را نشانه رفته است و قصد او بازگشت  به منشاء اسطوره ای، ‌به مدل “صدر اسلام” و “حکومت عدل علی” ست. او می خواهد چرخ تاریخ را در معنای واقعی کلمه به عقب برگرداند. طرف صحبت او در این رابطه هم انسان نیست. مطهری هومانیسم، یعنی کار در راه انسان و برای انسان را، بت پرستی و شرک می دانست(۱۲).   

فاعل شیعه سیاسی مردسالارست. او برای زنان یک خاصیت بیولوژیک – آنتروپولوژیک قائل است، که باعث می شود، تا زنان خود ترجیح را بر خانه داری، شوهرداری و بچه داری بگذارند

۶) فاعل شیعه سیاسی مردسالارست. او برای زنان یک خاصیت بیولوژیک – آنتروپولوژیک قائل است، که باعث می شود، تا زنان خود ترجیح را بر خانه داری، شوهرداری و بچه داری بگذارند. سید قطب در مانیفست اخوان المسلمین “ما چه می گوئیم؟” این خاصیت بیولوژیک – آنتروپولوژیک را اینگونه توضیح داده بود: “نخست یک جامعه اسلامی…تشکیل دهید…آنگاه از بانوان بپرسید، که آیا می خواهند در فروشگاه ها و ادارات کار کنند؟ بی شک جواب شما منفی خواهد بود، زیرا مقتضیات و شرایط روحی و جسمی زن کار در خارج از خانه را ایجاب نمی کند”(۱۳). مترجم کتاب قطب به زبان فارسی، سید هادی خسرو شاهی، از سمپاتیزان های فدائیان اسلام و از سفرای سابق جمهوری اسلامی در واتیکان، گویا در حین ترجمه کتاب این احساس به او دست داده بود، که او خود هم باید به پشتیبانی از تز سید قطب  وارد صحنه شود. او در یک پاورقی از قول یک شاهد “تحصیل کرده آمریکا” می نویسد: “آقای دکتر نصر استاد دانشگاه تهران، که سال های متمادی در آمریکا تحصیل کردند، در مصاحبه ای می گویند: هرگز خیال نکنید، دو میلیون زن و دختری که صبح هر روز در نیویورک به سوی کارخانه، فروشگاه و اداره می روند، با میل و رغبت این کار را انجام می دهند. نه، آرزوی فرد فرد آنها این ست، که شوهر مناسبی پیدا کنند و بتوانند خانواده ای تشکیل دهند و زندگی آرام و با آرامش روحی داشته باشند”(۱۴).‌ تکلیف اما چیست، اگر شوهر مناسب یافت نشود و تشکیل خانواده میسر نباشد؟ در این صورت مدل جایگزین وارد عمل می شود. چوبک در “سنگ صبور” به این مدل جایگزین پرداخته بود. او از زبان جهان سلطان، پیرزنی که در گوشه یک طویله در شیراز در انتظار مرگ نشسته است، مکانیزم صیقه را این گونه تشریح می کند: “اول شیخ محمود میاد تو حیاط، مردک هم دنبالش میاد تو. شیخ محمود میگه، “یا الله”، مردک هم میگه “یاالله”. بعد با هم میرن تو اتاقش. گوهر واسشون چائی دم کرده و روش رو سفت و سخت گرفته. سلام می کنه. اونا می شی نن. شیخ محمود گفت، خانم، مراد خان…طالب شماست. گوهر میگه، من کنیز ایشونم، اختیارم دس شماس”(۱۵). “من کنیز ایشونم، اختیارم دس شماس” این فرمول رویائی فاعل شیعه سیاسی از زنان ست: زن کنیز مرد است و اختیار زن دست “علمای حوزه های علمیه” است.

۷) در “تاملات در فلسفه اولی”عنصری وجود دارد، که دکارت به آن “بنیاد خلل ناپذیر” fundamentm inconcussum می گوید. ‌مشخصه اصلی این عنصر این ست، که هیچ شکی نمی تواند حریف آن شود. این عنصر نوعی شروع کار، نوعی یقین اولیه، نوعی  بنیادست،  که همه متافیزیک و همه یقین های ممکن را می توان بر آن بنا نمود. در متافیزیک دنیوی فاعل شیعه سیاسی هم چنین عنصری وجود دارد. این عنصر یک یقین اولیه بر استمرار صدر اسلام در کالبد “انقلاب اسلامی” و رژیم ولی فقیه در عصر ماست.‌ فاعل شیعه سیاسی از این رو بدون وقفه دست به “شبیه سازی” می زند. یکی از مشهورترین این شبیه سازی ها را قاسم سلیمانی ارائه داد. سلیمانی در یک گفتگو با عنوان “در میانه آتش”، که از تلویزیون جمهوری اسلامی هم پخش شد، جنگ سی و سه روزه بین حزب الله لبنان و ارتش اسرائیل در سال ۲۰۰۶را شبیه سازی می کند(۱۶). در مورد این جنگ و پیامدهای آن شاید بد نباشد بدانیم، که حسن نصرالله پس از اعلام آتش بس در یک مصاحبه تلویزیونی گفته بود، که اگر می دانست به اسارت گرفتن دو سرباز اسرائیلی منجر به چنین جنگی می شود، هرگز فرمان آن را صادر نمی کرد(۱۷). در شبیه سازی سلیمانی جنگ سی و سه روزه در حقیت “جنگ خندق” یا “جنگ احزاب” است. هفت روز پس از شروع جنگ به ایران برمی گردد. به رهبر گزارش دهد، که اوضاع نظامی چندان مناسب نیست. خود او می گوید، گزارش تلخی داده است و در گزارش او نشانی از افق پیروزی وجود نداشته است. رهبر پس از شنیدن گزارش می گوید، تصور او این ست که پیروزی این جنگ همانند پیروزی جنگ خندق خواهد بود. این نوع شبیه سازی ها از مهارت های ویژه خمینی هم بود، که در غارت اسطوره های مذهبی به نفع استقرار فاشیسم اسلامی در ایران هیچ حد و مرزی برای خود نمی شناخت. استعداد جانشین او در این مورد از او کمتر نیست. بنظر می رسد، واقعه مورد علاقه او در این رابطه “جنگ احزاب” باشد. او در دیداری با دانشجویان می گوید: “در مقام مقایسه اگر بخواهیم جبهه امروز دشمن علیه جمهوری اسلامی را در صدر اسلام مشابه سازی بکنیم می‌شود جنگ احزاب. امروز … همه دنیاپرستان و قدرت طلبان و جنایتکاران و اهل زور و ظلم و طغیان در سرتاسر عالم، در رده‌های مختلف اقتدار، در مقابل جمهوری اسلامی صف کشیده‌اند و حمله هم کرده‌اند و دارند از همه جوانب حمله هم می‌کنند، عین همین قضیه در جنگ احزاب اتفاق افتاد”(۱۸). جنگ احزاب  در سال ۶۲۷ میلادی با حمله به مدینه رخ داد، در قرن بیست و یکم اما تکرار می شود. نظام ولی فقیه در این شبیه سازی اردوگاه پیغمبر اسلام ست. آمریکا، غرب و اسرائیل نقش قبایل قریش و قبایل متحد دیگر را بازی می کنند. از مشخصات جنگ خندق یا “غزوه احزاب” یکی هم برتری نظامی دشمن در مقابل سپاه پیغمبر بود. سپاه او با این وجود این جنگ را به نفع خود تمام نمود. شبیه سازی سلیمانی علاوه بر جنگ خندق شامل پنج عنصر دیگر هم است: مالک اشتر (عماد مغینه)، دعای جوشن صغیر، مسلم بن عقیل (وقتی برای رفتن به یک ساختمان امن، با حسن نصرالله زیر یک درخت نشسته بودند تا هدف جنگنده های اسرائیلی قرار نگیرند، یاد قصه حضرت مسلم می افتد)، امام حسین (نامه نگاری های حسن نصرالله با سربازان قشون اسلام) و سرانجام فاطمه زهرا: یکی از سربازان حزب الله زنی را می بیند و احساس می کند، که این زن حضرت زهرا ست. زن دستمالی از داخل روپوش خود بیرون می آورد، آن را تکان می دهد و می گوید، تمام شد. یک لحظه بعد “یک هلی کوپتر اسرائیلی با موشک زده شد و بعد از این زدن تانک ها شروع شد و زدن تانک ها همان نقطه شکست رژیم در جنگ بود”(۱۹).

۸) بلومن برگ از پدیده مشابه ای در رابطه ای دیگر روایت کرده بود. او یک فصل از اثر مشهور خود با عنوان “کار بر روی اسطوره” را به اسطوره سیاسی اختصاص داده بود. این فصل تا زمانی که او در قید حیات بود، انتشار نیافت. در مورد دلیل عدم انتشار گمان و حدس زیاد وجود دارد. گویا گفته بود، بعد از مرگ من می توانند هرکاری که می خواهند، با آن انجام دهند(۲۰). تیتر این فصل “پرفیگوراسیون. کار بر روی اسطوره سیاسی” ست. محتوای این فصل شبیه سازی ست. ارائه یک معنای لغوی مناسب برای ترم مورد انتخاب (پرفیگوراسیون) بلومن برگ مشکل ست، اما اگر بدانیم، که این ترم در چه بستری قرار دارد ودر بستر مورد نظر چه می گوید، شاید بتوانیم مشکل عدم وجود معادل لغوی را به نوعی دور بزنیم. ترم مورد نظر بلومن برگ در اصل خود به تفسیر عصر جدید (انجیل) برمی گردد. پرفیگوراسیون درسنت این تفسیر یعنی برقراری ارتباط بین یک عنصر از عهد جدید و یک عنصر از عهد عتیق. این عنصر می تواند همه چیز باشد: شخصیت، واقعه، نیایش، وعظ، تولد، مرگ و غیره. در این ارتباط همیشه یک عنصر مبداء Präfigurant و یک عنصر مقصد Präfigurat وجود دارند. جهت ارتباط بین این دو همیشه از سمت عنصر مقصد بسمت عنصر مبداء ست. اما چرا چنین ارتباطی؟ ضرورت آن کجاست؟ نیت بر این قرار داشت، که نشان داده شود، که در عصر عتیق همه جا ردپاها و نشانه هائی وجود دارند، که به آنچه که در آینده خواهد آمد، یعنی به عیسی و ظهور او،‌ از پیش اشاره می کنند و خبر آن را از پیش می دهند، به عنوان مثال: بر اساس این تفسیر “ده فرمان” موسی (عنصر مبداء)  نشانه ای است که از پیش از “موعظه کوه”عیسی (عنصر مقصد) خبر می دهد و به آن اشاره می کند. موعظه کوه در این تفسیر کپی ده فرمان نیست، بلکه تکرار مستقل این واقعه در عصر و زمانه دیگری ست. بلومن برگ این بستر تئولوژیک  را انتخاب می کند، تا با کمک آن اسطوره سیاسی را توضیح داد. او برای توضیح این پدیده چند مثال می آورد. واضح ترین مثال او مربوط به آن شبیه سازی ست، که هیتلر بین خود و فریدریش کبیر برقرار می کرد(۲۱). آلبرت اشپر وزیر تسلیحات رایش سوم تعریف می کند، که پس از درگذشت روز‌ولت در آپریل سال ۱۹۴۵ هیتلر اطمینان پیدا کرده بود، که او تکرار فریدریش کبیر است. به اشپر می گوید، “بفرمائید، این همان معجزه ای ست، که من همیشه پیش بینی آن را کرده بودم.‌ حالا حق با کی بود؟ جنگ را نباخته ایم، بگیرید بخوانید، روزولت درگذشت” (۲۲). منظور او کدام معجزه بود و این معجزه چه ارتباطی به فریدریش کبیر و او و مرگ روزولت داشت؟ فریدریش کبیر قیصر پروس در سال ۱۷۵۶ جنگی را بر علیه اتریش، روسیه، فرانسه، سوئد و چند کشور دیگر اروپائی شروع می کند. این جنگ هفت سال طول می کشد و در تاریخ نگاری بعدها از آن با عنوان “جنگ هفت ساله” یاد می شود. روند جنگ به گونه ای ست، که در پایان سال ۱۷۶۱ شکست نظامی فریدریش کبیر و پروس حتمی ست، تا اینکه در ژانویه سال ۱۷۶۲ الیزابت، امپراتریس روسیه فوت می کند. فوت او باعث می شود، که جبهه متحد بر علیه فریدریش کبیر در اروپا بهم بریزد و شکست تفریبا حتمی او در جنگ برای او در پایان به یک پیروزی تبدیل شود. هیتلر هم در آپریل سال ۱۹۴۵ کارش تقریبا تمام است. هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند جلوی شکست او را بگیرد، خبر فوت روزولت اما برای او یک نشانه است. از آنجا که خود را تکرار فریدریش کبیر می داند، بر این باورست، که  مرگ روزولت هم مانند مرگ امپراتور روسیه جبهه متحد دشمنان او را بهم خواهد ریخت و او همانند فریدریش کبیر در پایان برنده جنگ خواهد شد. نمونه دومی که بلومن برگ به آن اشاره نمی کند، اما آن را هم می توان در این رابطه ذکر نمود، قیصر بارباروسا ست. فریدریش اول، مشهور به “قیصر بارباروسا”، در قرن دوازدهم میلادی به مدت بیست و هشت سال پادشاه آلمان بود. در اواسط سال ۱۱۹۰ در حیض و بیض جنگ های صلیبی همراه سپاهیان خود به ارمنستان کوچک می رسد و آنجا در حین آب تنی در یک رودخانه غرق می شود. در آلمان در سال ۱۹۴۱، هفتصد و پنجاه و یک سال پس از مرگ قیصر بارباروسا، مقدمات حمله ارتش نازی به شوروی سابق را فراهم می کنند. هیتلر نام پیشنهادی ستاد کل ارتش نازی برای حمله  را (“عملیات فریتز”) به “عملیات بارباروسا” تغییر می دهد(۲۳). انتخاب او تنها سمبلیک صرف نبود، اگر می بود، آلترناتیوهای دیگری در اختیار او می بودند. انگیزه او از این انتخاب این باور بود، که قصر بارباروسا پس از هفت قرن در او تکرار می شود و او باید به آنچه که به فرجام نرسیده بود، فرجام دهد. حمله به شوروی سابق برای او ادامه جنگ صلیبی بارباروسا، ادامه “ماموریت تاریخی” هجوم به شرق است، تا با آن بتوان برای “نژاد برتر” دست به فتح چیزی زد، که در ترمینولوژی نازیسم “مکان برای زندگی” نام داشت.

شیعه سیاسی هم نوعی “کار بر روی اسطوره” (بلومن برگ) است و شبیه سازی یکی از تکنیک های این نوع کار بر روی اسطوره. تنها فریب و نیرنگ و دستاویزی برای کسب مشروعیت نیست، بلکه باور هم هست، ذهن اسطوره ای فاعل شیعه سیاسی واقعا به آن باور دارد، از آنجا که تاریخ برای او همواره تکرار همان واقعه مقدسی ست، که در آغاز بوقوع پیوسته بود، بدون اینکه تغییری در ماهیت آن رخ داده باشد. واقعه همان واقعه است ومنازعین سهیم در آن همان منازعین. تفاوت تنها این ست، که طرفین نزاع نه در قرن هفتم، بلکه در قرن بیست و یکم، نه در شهری به نام مدینه در عربستان، بلکه درمدینه گلوبال روبروی هم ایستاده اند. در رژیم ولی فقیه همه چیز تکراری اینگونه است. در تازه ترین این تکرارها پس از“وعده صادق” داستان موسی و فرعون تکرار می شود(۲۴). تکرار نزول وحی را هم شنیده ایم: خداوند ولی فقیه از دهان و زبان او فرمانده هان سپاه را خطاب قرار داد  و به آنان سپرد، که برای بقای رژیم ولی فقیه هر آنچه را که در توان دارند، انجام دهند(۲۵). خمینی خود معتقد بود، که بر مصداق تکرار داستان ابابیل (وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ) حتی به جانوران و باد و شن هم در رابطه با حفاظت از جمهوری اسلامی ماموریت واگذار شده است: “امروز هم یکی از علمای جماران آمد و قصه ای را نقل کرد که از آن قصه هم من فهمیدم‏‎ ‎‏که عنایت خدا با ماست. ایشان فرمودند که: یک خانه ای را ظاهراً درشمیرانات، این‏‎ ‎‏آقایانی که در کمیته بودند و پاسدارها و اینها، به عنوان اینکه شنیده بودند اینجا قمارخانه‏‎ ‎‏است، رفته بودند به عنوان اینکه درِ این قمارخانه را ببندند، وقتی هم رفتند دیدند که بله‏‎ ‎‏بساط قمار و مشروبات و اینها هم هست. یکی از پاسدارها رفته است پشت آنجا که برود‏‎ ‎‏ببیند آنجا چه خبر است. یک سگی همچو حمله کرده به او که او را وادار کرده که برود در‏‎ ‎‏زیر زمین. وقتی رفته در زیرزمین ‏‏[‏‏دیده‏‏]‏‏ یک مقدار زیادی اسلحه و امثال ذلک زیاد‏‎ ‎‏[‏‏هست‏‏]‏‏، که شاید بعد در رادیو و اینها اطلاع بدهند به ملت. گفتم به آن آقا، با هدایت‏‎ ‎‏سگ این واقع شده! این سگ مأمور است. همۀ عالم مأمورند. آن روز باد و شن مأمور‏ بود، امروز هم در این قصه سگ مأمور بوده است”(۲۶).

۹) فرجام فاعل شیعه سیاسی می تواند مرگ طبیعی باشد، می تواند “شهادت” باشد. مکانیسم تولید اهمیت در هر دوحالت شروع بکار می کند، پس از مدتی هم بکار خود پایان می دهد. ارزش اضافی قهرمانان و شهدای نظام بی پایان نیست. زمان آن که فرا رسید، همه آنها، بدون استثناء، باید به محلی که در بایگانی شهدا و قهرمانان برای آنها در نظر گرفته شده است، عزیمت کنند. گاه اما پیش می آید، که در مکانیسم تولید اهمیت یک انفجار مهیب رخ می دهد. در این صورت  شاهد تولد یک قهرمان نو در نمایشنامه یک اسطوره سیاسی هستیم. هیئت استقبال در “یا حسین، فرماندهی ازآن توست” در حقیقت به یک قهرمان تازه نفس این نمایشنامه خوش آمد می گوید. اسطوره سیاسی مفهوم پهناوری ست. این پهناوری ارائه تعاریف فراوانی را در رابطه با این مفهوم باعث شده اند. اجماع در این تعاریف اما بر این قرار دارد:

که اسطوره های سیاسی روایاتی هستند، “ که ساخته شده اند، تا در خدمت آنچه که به عنوان یک روند و یا یک نظم سیاسی در یک جامعه  وجود دارد، قرار گیرند و به آن یک اهمیت ویژه اعطاء کنند”(۲۷). در واقع امر در مورد همه اسطوره های سیاسی اینگونه است، که مخاطبان با یک  “ساخته”  Konstrukt/Construct مواجه اند. نیت کاسیرر هم، وقتی می گوید، که اسطوره های سیاسی مدرن “بطور آزاد بوجود نمی آیند و محصولات طبیعی یک قوه تخیل سرشار نیستند، بلکه پدیده هائی مصنوعی هستند، که پیشه وران و صنعتگران مهار آنها را ساخته اند”(۲۸)، چیز دیگری بجز از اشاره به خاصیت “ساخته” بودن اسطوره های سیاسی نیست.

هر اسطوره سیاسی داستانی را حمل می کند، که برای او در نظر گرفته شده است. یکی از تفاوت های اساسی بین اسطوره در مفهوم کلاسیک و اسطوره های سیاسی، در مضمون داستان آنها نهفته است. داستانی که اسطوره های سیاسی حمل می کنند، باید به گونه ای باشد، که مخاطبان حاضر باشند، آن را داوطلبانه، بدون اینکه کسی آنها را مجبور کرده باشد، درونی کنند

هسته این ساخته را یک داستان تشکیل می دهد. هر اسطوره سیاسی داستانی را حمل می کند، که برای او در نظر گرفته شده است. یکی از تفاوت های اساسی بین اسطوره در مفهوم کلاسیک و اسطوره های سیاسی، در مضمون داستان آنها نهفته است. داستان اسطوره، داستان خدایان و قهرمانان آسمانی بود. داستان اسطوره های سیاسی داستان آدم ها و قهرمانان زمینی ست(۲۹). اسطوره های سیاسی بر این اساس نوعی رسانه انتقال داستان های کلان برای بزرگسالان هستند.‌ آنچه که اسطوره های سیاسی برای داستان سرائی دارند، بطور عمده در تصاویر می گویند(۳۰). کارل اشمیت گفته بود، “در برابر قدرت تصاویر اصیل اسطوره ای هیچ نوع توضیح عقلانی، فرقی نمی کند این توضیح تا چه حد شفاف و روشن باشد، شانسی ندارد”(۳۱). تمرکز بر تصاویر بی دلیل نیست. راه موثر تر و بهتری برای تهیج و برای تحریک احساسات عمومی وجود ندارد.

به میدان فرستادن این گونه اسطوره ها در راه خدا صورت نمی گیرد، بلکه یک نیت تاثیر گذارنده در کارست. همه اسطوره های سیاسی بیانی از یک ایدئولوژی را تشکیل می دهند(۳۲). اسطوره سیاسی “آتاتورک” بدون ایدئولوژی “کمالیسم” نه بوجود می آمد و نه معنی می داشت. به آنچه که به عنوان تولید تاثیر بر عهده اسطوره های سیاسی قرار دارد، بدون ایجاد یک هویت ذهنی و عاطفی در صفوف مخاطبان داستان نمی توان جامه عمل پوشاند. به عبارت دیگر داستانی که اسطوره های سیاسی حمل می کنند، باید به گونه ای باشد، که مخاطبان حاضر باشند، آن را داوطلبانه، بدون اینکه کسی آنها را مجبور کرده باشد، درونی کنند، طوری که ردپای داستان را بتوان در عمیق ترین لایه های ذهن و حس آنها ردیابی نمود. نیت تاثیر می تواند مختلف باشد: تولید جهت و سمت گیری؛ تولید معنی؛ تولید یکپارچگی؛ تولید مشروعیت؛ تلاش برای سلب مشروعیت؛ بسیج توده ها و غیره(۳۳). همه این وظایف اما در یک وظیفه اصلی خلاصه می شوند: دفاع از بقای یک نظم اجتماعی و سیاسی(۳۴).

زمان سوژه اسطوره های سیاسی زمان گذشته است. یک حادثه، یک مکان، یک شخصیت،‌ حتی یک فاجعه در گذشته می تواند به سوژه ای این چنینی تبدیل شود. در نمایش پردازی یک اسطوره سیاسی روایت همواره از یک حادثه است، که در گذشته رخ داد، از یک مکان، که در گذشته به یک اهمیت تاریخی رسید، از یک شخصیت، که در گذشته ظهور نمود، از یک نبرد، یک پیروزی یا یک فاجعه که در گذشته بوقوع پیوستند. این گذشته اما در زمان حال استمرار دارد و مانند سیلابی از میان شاهرگ های آن می گذرد. “قیام پانزده خرداد ۴۲” متعلق به گذشته ای ست، که از آن بیش از شصت سال می گذرد. با وجود اینکه برای این کودتا برعلیه مدرنیته دیگر هیچ آبروئی باقی نمانده است، با این حال هنوز هم به عنوان سوژه در نمایشنامه اسطوره های سیاسی متعددی در رژیم ولی فقیه ظهور می کند.

ازآنجا که سوژه یک اسطوره سیاسی، در صورت وجود زمینه مساعد تقریبا همه چیز می تواند باشد، اشکال متعدی را می توان برای ظهور این اسطوره ها قائل شد. یکی از این اشکال ظهور، که تقریبا درهمه گونه بندی ها در این رابطه ذکر می شود، “اسطوره سیاسی بنیادگذاری و تأسیس” ست(۳۵). اسطوره های سیاسی این گونه پیرامون یک شخصیت تاریخی تشکیل می شوند، که درروایت این اسطوره ها در رابطه با سرنوشت و آینده یک کشور یا یک ملت دست به یک عمل تاریخی حیاتی و خارق العاده زده است(۳۶) و بنیاد نوینی را برای آن ملت بنا نهاده است. نقش او، نقش الگو و سرمشق و آموزگار است.

جانور آلفا در”اسطوره سیاسی بنیادگذاری و تاسیس” رژیم ولی فقیه همچنان خمینی ست، که “نجات” ایران از طریق  ایجاد یک “نظم نو” و “مقدس” گویا دستاورد اوست. همه فتوحات لشکر اسلام هم کماکان، با وجود اینکه چند دهه از مرگ او گذشته است، طوری به او متصل می شوند. در “یا حسین، فرماندهی از آن توست” داستان این بنیاد گذاری یکبار دیگر روایت می شود. پای قهرمان تازه ای به نمایش پردازی باز شده است و این فرصت مناسبی ست، تا همه داستان را یکبار دیگر از اول تعریف نمود و بستر آسمانی و مقدس آن را بار دیگر به تصویر کشید. اینطور که به نظر می رسد، شانس این قهرمان تازه برای تبدیل شدن به یک “قهرمان درازمدت” کم نیست. ترم “قهرمان درازمدت” را فیلسوف آلمانی پتر تپه Peter Tepe در رابطه با “تئوری قهرمانان” خود مطرح نمود. بر اساس این تئوری “قهرمان دراز مدت” از نظر اجتماعی از طبقات پائین می آید. دارای خواص ویژه و تحسین برانگیزی مانند شجاعت، دلیری، جرئت، کار خستگی ناپذیر، حضور در خط مقدم جبهه و شرکت شخصی در نبردهای نظامی، ساده گی،‌ تواضع و نیز هوش و درایت سیاسی ست. با ارگان هائی مانند کلیسا یا دولت به نزاع می پردازد و در جریان یک نبرد، یک حادثه، یک ‌واقعه یا سوءقصد می میرد. نگاه به کارنامه او پس از مرگ نشان می دهد، که فتوحات بسیاری را برای جبهه ای، که او به نفع آن می جنگید، باعث شده است(۳۷). همه مشخصات ‌پنج گانه ای که در بالا ذکر شدند، در روایت دست اندرکاران رژیم ولی فقیه از قاسم سلیمانی هم وجود دارند. تنها باید جای “کلیسا یا دولت” را با “آمریکا و رژیم صهیونیستی” عوض کنیم. سلیمانی با این تفاسیر یک “قهرمان دراز مدت” رژیم ولی فقیه ست. این رژیم به او علاوه بر آن به عنوان یک ایده آل آنتروپولوژیک می نگرد. رویای این رژیم این ست، که در “ام القری” شیعه همه شهروندان مانند سلیمانی باشند و مانند او حاضر باشند، همه هستی شخصی و اجتماعی خود را در بستری به نام بقای رژیم ولی فقیه تعریف و خلاصه کنند. “قهرمان دراز مدت” در عین حال به مثابه قله ای ست، که فاعل شیعه سیاسی، اگر کار او بالا بگیرد، در پایان آن را فتح خواهد کرد.

می دانیم که اخطار فرمانده هان سپاه به خاتمی پس از وقایع کوی دانشگاه در سال ۱۳۷۸ (“آقای خاتمی، کاسه صبرمان لبریز شد”) به قلم سلیمانی بود.‌ این اخطار در رابطه با یک رئیس جمهور دیگر رژیم ولی فقیه تکرار شد. امیرعلی حاجی زاده، فرمانده هوافضای سپاه روایت می کند: “حاج قاسم به روحانی گفت دفاع از انقلاب و ملت و نظام و رهبری خط قرمز ما است و فکر نکن همیشه می‌توانی تخریب کنی و ما هم سکوت کنیم”(۳۸).                     

اسطوره ها، اگر بخواهیم آن را در ترمینولوژی “تئوری سیستم” بیان کنیم، دست به کاهش پیچیده گی می زنند و از این طریق افق آنچه را که می تواند ممکن باشد، محدود می کنند” . این تعریف از اسطوره با ساختار ذهن فاعل شیعه سیاسی هماهنگ ست

۱۰)  کاسیرر گفته بود، که برای درک شخصیت، ‌تاثیر و عملکرد اسطوره های سیاسی مدرن جهان ما باید قبلا به این پیش سئوال پاسخ دهیم، که اسطوره خود اساسا چیست؟ (۳۹). پاسخ به این پیش سئوال اما چندان آسان نیست. کمتر پدیده ای را در تاریخ فرهنگی بشریت سراغ داریم، که اذهان فلاسفه، جامعه شناسان، روانشناسان، زبان شناسان، مردم شناسان و غیره را اینگونه به خود مشغول کرده باشد. این مشغولیت به پیدایش سلسله ای از پاسخ ها منجر شده است، که تنوع و کثرت آنها انتخاب یک تعریف نهائی را بسیار دشوار می کند، از آنجا که نگاه به پدیده از زاویه دیسکورس های مختلفی صورت گرفته است وهر دیسکورس تعریف مخصوص بخود از این را روی میز گذاشته است: اسطوره به عنوان الگوری (فرانسیس بیکن)؛ به عنوان داستان های دروغین، اغراق آمیز و باورنکردنی در مورد خدایان، قهرمانان و پادشاهان (روشنگری)؛ نوعی “متافیزیک بدوی” ( ادوارد بی.‌ تایلر)؛ نوعی “دانش بدوی” (جیمز فریزر)؛ “بیماری کودکی زبان” (فریدریش ماکس مولر)؛ شعر و نما (گوته، کارل فیلیپ موریتس، برادران شلگل)؛ عنصر ترافرازنده (هگل، شلینگ، نیچه)؛ سمبلیسم و رمانتیسم (هردر Herder و جنبش رمانتیک)؛ عمل اجتماعی و آئینی (مالینوفسکی)؛ توتمیسم و تابو (فروید)؛ ساختارگرائی (لوی اشتراوس)؛ تجربه ای که در آن ردپای عنصر مقدس و الهی (نومن) درحیات آشکار می شود (رودولف اتو، الیاده) و قس علیهذا(۴۰). رابطه اکثریت قریب به اتفاق پاسخ ها هم با یکدیگر رابطه ای ناهمخوان ست، به عنوان مثال: فرانسیس بیکن در چهارچوب های آلگوریک به اسطوره پرداخته بود. تفسیر باورنکردنی او از “کاساندرا” این ست، که نباید بی موقع به نصیحت پرداخت و باید همیشه دانست، چه زمان، زمان حرف زدن و چه زمان، زمان خاموش بودن است(۴۱). برعکس رومانتیسم، نیچه و شلینگ. رومانتیسم در اسطوره نه آلگوری، بلکه نیمه پنهان و مرموز هستی را می دید و معتقد بود، که واقعیت باید از اسطوره یاد بگیرد. نیچه اولین کار خود با عنوان “تولد تراژدی از روح موسیقی” را، که کازانتاکیس بعدها در “زوربای یونانی” آن را به زبان ادبیات ترجمه نمود، بر اساس دو اسطوره از یونان قدیم نوشت و این دو اسطوره را مبنای هستی شناسی خود در این اثر قرار داد. اسطوره در متافیزک شلینگ، بر خلاف سنت فلسفی روشنگری، به عنوان یک عنصر ترافرازنده دوباره به اعتبار و آبرو نائل شد. اینطور که می بینیم، انتخاب یک تعریف با توجه به گسترده بودن پهناوری مشغولیت با مفهوم اسطوره در تاریخ اندیشه مشکل است. با این همه اگر بخواهیم  به توصیه کاسیرر عمل کنیم و در رابطه با مشغولیت با اسطوره سیاسی تعریفی از خود اسطوره نیز ارائه داریم، شاید بتوانیم یکی از تعاریفی را که یان آسمان Jan Assmann از اسطوره ارائه داده است، مبنا قرار دهیم. بنظر می رسد، که این تعریف با بستری که مد نظر ماست، بیشترین همخوانی را داشته باشد. آسمان می نویسد: “اسطوره به آن دسته از روایت های نهادین می گوئیم، که یک وضعیت موجود و کنونی مشخص را در معرض تابش نور یک نظم غیر قابل تغییر طبیعی یا الهی قرار می دهند. اسطوره ها به این طریق به این وضعیت موجود و کنونی مشروعیت می بخشند و به پاسداری از آن در مقابل تغییراتی که می توانند در این وضعیت بوجود آیند، مشغول می شوند…اسطوره ها، اگر بخواهیم آن را در ترمینولوژی “تئوری سیستم” بیان کنیم، دست به کاهش پیچیده گی می زنند و از این طریق افق آنچه را که می تواند ممکن باشد، محدود می کنند” (۴۲). این تعریف از اسطوره با ساختار ذهن فاعل شیعه سیاسی هماهنگ ست.‌ کاهش پیچیده گی در مورد او را می توان اینگونه بیان نمود، که برای او روایت شیعه از عالم وهستی، برهان یک نظم غیرقابل تغییر الهی ست،‌ که در یک وضعیت موجود و کنونی به نام نظام ولی فقیه به امتداد و استمرار خود رسیده است و از آن باید در مقابل هر تغییری دفاع نمود.

۱۱) کاسیرر خود با تاخیر به اسطوره سیاسی پرداخت.‌ مشغولیت اولیه او با اسطوره، فلسفی ست، سیاسی یا اجتماعی نیست. انسان برای او در چهارچوب “فلسفه فرم های سمبلیک” یک جانور “سمبل ساز” animal symbolicum‌ست، که با جهان و هستی پیرامون خود با کمک ابزاری بنام سمبل ارتباط برقرار می کند و به آن معنی و بیان می دهد(۴۳). اسطوره هم یکی از این فرم های سمبلیک است. ظهور فاشیسم اما به کاسیرر نشان داد، که به موازات بعد فلسفی گویا بعد دیگری هم وجود دارد، که درمشغولیت با اسطوره باید به آن توجه نمود: چه اتفاقی خواهد افتاد، اگر اسطوره پا به میدان سیاست و کنش های اجتماعی بگذارد؟ کاسیرر به این سئوال با یک پیش فرض آنتروپولوژیک پاسخ می دهد :“علم، شعر، هنر و مذهب ما تنها سطح بالائی یک لایه بسیار قدیمی با اعماقی بزرگ را تشکیل می دهند. از اینروباید همیشه آماده تکان های شدیدی باشیم، که جهان فرهنگی و نظم اجتماعی ما را در بنیاد و پایه آن به لرزه در می آورند”(۴۴). تصویری که  پیش فرض او ارائه می دهد، احتمالا از زمین شناسی به عاریه گرفته شده است: دهانه یک آتشفشان و سطح بالائی تقریبا آرام آن را در نظر بگیریم. به این تصویر اقیانوسی از گدازه را اضافه کنیم، که در پایین سطح بالائی بدون اینکه قابل رویت باشد در انتظار روز موعود انفجار است. و سپس تصور کنیم، که چه پیش خواهد آمد، اگر روز موعود فرا رسد واین گدازه فعال شود. نام این گدازه اسطوره است و اسطوره سیاسی شکلی ست، که این گدازه در آن در کنش های سیاسی و اجتماعی فعال می شود: “زیرا اسطوره نه شکست خورده و نه سرکوب شده است، بلکه در تاریکی خود را پنهان کرده و در انتظار روز موعود ست، تا نوبت ظهور مجدد او فرا برسد”(۴۵). کاسیرر در ارزیابی خود از عملکرد اسطوره های سیاسی، فاشیسم و نازیسم را مد نظر داشت. پیش فرض او در هر دو مورد صادق بود. در هر دو مورد گدازه پنهان در لایه های اعماق، سطح بالائی سیاسی و اجتماعی را شکافته بود و با تمام قدرت بیرون زده بود، در ایتالیا در شکل اسطوره سیاسی “ملت”، در آلمان در شکل اسطوره سیاسی “نژاد”. آنچه در قرائت “افسانه دولت” کاسیرر اما عجیب به نظر می رسد، این ست، که نام ژرژ سورل در این کتاب حتی یکبار هم ذکر نمی شود، ‌حتی آنجا که ذکر نام او تقریبا واجب بنظر می رسد، یعنی در فصل آخر کتاب با عنوان: “تکنیک اسطوره های سیاسی مدرن” . دلیل آن تا حدودی روشن است. کاسیرر از سنت راسیونالیسم می آید. او تا عمیق ترین زوایای ذهنش به سنت روشنگری وفادار ست. اسطوره سیاسی برای او نقش رقیب خطرناک خرد را بازی می کند. اگر زمام امور جهان را به او بسپارند، همه چیز را به تباهی خواهد کشاند، از این رو دشمن است و با او باید مانند یک دشمن عمل نمود، در وهله اول اما او را باید شناخت: “وظیفه ماست، منشاء، ساختار، متدها و تکنیک های اسطوره های سیاسی را با دقت مطالعه کنیم. برای اینکه بدانیم، چگونه باید با دشمن جنگید، باید به چهره او نگاه کنیم”(۴۵). برای سورل اما اسطوره سیاسی نوعی ابزار برپائی انقلاب وفتح قدرت سیاسی ست. به صحنه آمدن اسطوره سیاسی از دید او یک جامعه را تکان می دهد و نیروهای بالقوه آن را بیدار می کند. سورل هیچ نوع پیش فرض آنتروپولوژیک بعنوان سرچشمه و مبدا برای اسطوره های سیاسی قائل نبود. برای او این گونه اسطوره ها چیزی بجز از یک ساخته، یعنی محصولات یک تولید هدفمند در چهارچوب یک جنگ طبقاتی و سیاسی نبودند. مارکس در مقدمه “نقد فلسفه حق هگل” گفته بود، “تئوری به مجرد اینکه توده ها را فرا بگیرد،‌ تبدیل به قدرت مادی می شود”. به نظر می رسد، که سورل این جمله را بسیار جدی گرفته بود. رویای او هم این بود، که تئوری توده ها را آنچنان فرا گیرد، که همه به خیابان بریزند. او اما می پرسد، چکار می توان کرد، تا تئوری توده ها را فرا گیرد؟ چکار می توان کرد، تا توده ها به خیابان بریزند؟ پاسخ پیشنهادی او این ست: یک داستان برای بزرگسالان، یک روایت، یک اسطوره حامل تصاویر برای توده ها به میدان می فرستیم. این داستان، این روایت، این اسطوره توده را تسخیر خواهد کرد و آن را به خیابان خواهد آورد: “انسان هائی که در یک حرکت تاریخی شرکت می کنند، در رابطه با عمل خود تصاویری از یک سری نبرد دارند، که بعنوان سرمشق و الگو ضامن پیروزی آنها هستند…پیشنهاد می کنم، چنین تصاویری را اسطوره بنامیم: اعتصاب عمومی سندیکالیست ها و تصور مارکس از یک انقلاب چنین اسطوره هائی هستند”(۴۶). اسطوره در قرائت سورل متشکل از سلسله ای از تصاویر جادوئی ست، که توده های سهیم در یک حرکت تاریخی -اجتماعی در این تصاویر  به نوعی پیروزی و تحقق خواسته های خود را می بینند. اسطوره دست به تحریک برای ورود به عمل سیاسی – اجتماعی می زند، اعضای منفرد و پراکنده یک توده نامنسجم را، که نه می دهد، چه می خواهد و نه می داند، چرا می خواهد، متحد می کند و به آنها وعده یک دنیای جدید را می دهد. اسطوره برای سورل یک ابزارست، که با کمک آن می توان در زمان حال دست به عمل زد. هیچ راهی از اسطوره به حقیقت نمی رسد و این سئوال که آیا اسطوره حامل یک حقیقت است، در مقابل خاصیت تحریک کننده او تقریبا بی اهمیت ست(۴۷). در مورد ایتالیا و آلمان اینطور بنظر می رسید، گوئی هم موسولینی و هم هیتلر تنها به توصیه سورل عمل کرده بودند. هر دو یک اسطوره به میدان فرستادند. پس از آن در هر دو مورد درست همان اتفاقی رخ داد، که سورل امید آن را در رابطه کاملا دیگری داشت. دو اسطوره سیاسی ارائه شده توده های میلیونی در ایتالیا و آلمان را مانند یک طوفان نوح از تصاویر فرا گرفتند، تبدیل به قدرت مادی شدند، همه را به خیابان ها آوردند، نظم کهنه فروپاشید، یک نظم نو به وجود آمد.

تولید اسطوره سیاسی در انحصار رژیم ولی فقیه نیست. دشمنان او هم در زمینه تعریف داستان برای بزرگسالان، برپائی طوفان تصاویر، تحریک احساسات وغیره بیکار ننشسته اند. مدت کوتاهی پس از حمله اسرائیل به پایگاه هشتم شکاری اصفهان یک ویدئو از بازدید محمد رضا پهلوی از این پایگاه در برخی رسانه های فارسی زبان نزدیک به سلطنت در فضای مجازی منتشر شد

آنچه که به اختصار تمام در وصف اسطوره های سیاسی از دید کاسیرر و سورل آمد، باید برای کسانی که خود را با قیام بهمن مشغول کرده اند، تا حدودی آشنا بنظر بیاید. یک قرائت ممکن از این قیام، که به آن تا به امروز شاید آنطور که می باید، پرداخته نشده است، می تواند این باشد، که باور های دیرین اسطوره ای – مذهبی در زیر پوسته نازک و به ظاهر با ثبات مدرنیسم پاترنالیستی محمد رضا پهلوی در انتظار روز موعود ظهور خود بودند، تا اینکه خمینی، بدون اینکه سورل را خوانده باشد، یک اسطوره سیاسی با نام “مذهب” به میدان فرستاد. طنین “آواز سیرن ها”ی او را هنوز در گوش داریم، باقی ماجرا را هم می دانیم. این روایت  تا به امروز ادامه دارد. داستان آن هنوز هم همان داستان است، تصاویر همان تصاویر، وعده همان وعده، دشمن همان دشمن و نبرد آخرالزمان همان نبرد. داستان “خانواده سوپرانو”The Sopranos تغییر نمی کند. آنچه تغییر می کند، ظهور زیرگونه های تازه در این داستان است. فاعل شیعه سیاسی، آنطور که اشاره کردیم، می تواند، اگر کار او در مکانیسم تولید اهمیت بالا بگیرد، قهرمان درازمدت یکی از این زیرگونه ها باشد، قاسم سلیمانی به عنوان مثال: روستازاده ای مومن، ساده زیست، ارزشی، مطیع رهبر،‌ دشمن آمریکا،  سرباز نظام، مالک اشتر قرن بیست و یکم، مغز متفکر بقای نظام.             

۱۲) تولید اسطوره سیاسی در انحصار رژیم ولی فقیه نیست. دشمنان او هم در زمینه تعریف داستان برای بزرگسالان، برپائی طوفان تصاویر، تحریک احساسات وغیره بیکار ننشسته اند. مدت کوتاهی پس از حمله اسرائیل به پایگاه هشتم شکاری اصفهان یک ویدئو از بازدید محمد رضا پهلوی از این پایگاه در برخی رسانه های فارسی زبان نزدیک به سلطنت در فضای مجازی منتشر شد. محمد رضا پهلوی در این ویدئو “ظفرمند”، “فاتحانه” و با “اقتدار” از پایگاه هشتم شکاری بازدید می کند. این ویدئوهم در چهارچوب یک کارزار آیکونیک به میدان فرستاده شده است، که سال ها در جریان ست و نیت آن هم استقرار یک اسطوره از“پادشاه فقید” و تولید هژمونی برای آن در اذهان عمومی از طرق رجوع به تصاویر ست. آنچه که در این کارزار جلب توجه می کند، تلفیق “کنش گفتاری” How to Do Things with Words  آوستین با چیزی ست که به آن “کنش تصویری” How to Do Things with Picture  (۴۸) می گویند. به نظر می رسد، که دستگاه تبلیغاتی خانواده پهلوی و هواداران سلطنت، که مسئولیت آن را آماتورها بر عهده ندارند، بر تاثیر “کنش تصویری” در ساختار اسطوره های سیاسی آگاه باشد.

نمایش پردازی (دراماتورگی) اسطوره “پادشاه فقید” تکیه خود را با رجوع به عناصر زخم خورده نارسیسم جمعی و فردی بر تولید احساس گناه قرار می دهد

نمایش پردازی (دراماتورگی) اسطوره “پادشاه فقید” تکیه خود را با رجوع به عناصر زخم خورده نارسیسم جمعی و فردی بر تولید احساس گناه قرار می دهد: در عصر پهلوی ایران قدرتی بشمار می آمد، ایرانی کسی بود، پاسپورت ایرانی درهای عالم را به روی صاحبان آن می گشود، پول ایرانی ارزشی داشت، بدون اجازه ارتش شاهنشاهی کسی در منطقه جرات نفس کشیدن را نداشت. این “گذشته طلائی” با رجوع به تصاویر، ویدئو بازدید از پایگاه شکاری هشتم به عنوان مثال، در مقایسه با جهنم زمان حال قرار می گیرد، تا مخاطبان ناراتیو، که از فرط پشیمانی و احساس گناه مانند مارگزیده گان بر خود می پیچند، بدون اینکه کسی به آنها کمک کند، خود به نتیجه ای برسند، که باید برسند: برای پایان دادن به جهنم کنونی تنها یک راه وجود دارد و آن بازگشت به پهلوی ست. دراین نتیجه گیری مکانیسم توبه در فقه شیعه، یعنی پشیمانی از گناه و تلاش برای جبران گناه پنهان است: پشیمانی از گناه قیام بر علیه پهلوی و تلاش برای جبران گناه قیام برعلیه پهلوی، یعنی آماده گی برای سیادت مجدد پهلوی. اسطوره سیاسی بنیاد گذاری و تأسیس دیسکورس سلطنت طلبان کودتای رضا خان ست. این دیسکورس این کودتا را نوعی ادامه سنت پادشاهان ایران باستان می داند. تصور او از تاریخ ایران با مسابقه دو امدادی بی شباهت نیست. چوب امدادی پس از هزاران سال از کوروش “شاه شاهان” و دیگر پادشاهان ایران باستان بالاخره به خانواده پهلوی سپرده شد. اگربخواهیم آنچه را که پس از آن رخ داد، همچنان در چهارچوب استعاره “دوامدادی” ببینیم، می توانیم بگوئیم، که دو پادشاه پهلوی پس از تحویل چوب امدادی به آنها در چشم بهم زدنی همه رقبای ممکن در منطقه را پشت سر نهادند و همه زیرساختارهای ضروری را برای تبدیل ایران به یک قدرت جهانی بوجود آوردند، تا اینکه “توده نمک نشناس” همه چیز را خراب کرد و در قیام بهمن عنان خود را به دست خمینی، چپ و روشنفکران سپرد.

۱۳) کاسیرر در تحلیل خود از تکنیک های اسطوره های سیاسی مدرن به نکته ای بنام “تغییر ماهیت” اشاره می کند. او برای آنکه نشان دهد، که نیت او چیست، ‌استعاره “کیرکه” را بکار می گیرد(۴۹). کیرکه در اساطیر قدیم یونان زنی ست، که در جزیره ای روزگار می گذراند و از مردها متنفر است. او هر مردی را، که پایش به جزیره محل اقامت او برسد، به حیوان (خوک) تبدیل می کند، به موجودی که اختیاری از خود ندارد و با او تقریبا هر کاری می توان کرد. این تغییر ماهیت در ایتالیا و آلمان پس از ظهور موسولینی و هیتلر توده های میلیونی را به موجوداتی مطیع، فرمانبردار و گوش به فرمان “رهبر” تبدیل کرده بود. پدیده بسیار مشابهی را هم از قیام بهمن می شناسیم. توماس مان برای به تصویر کشیدن این تغییر ماهیت از هیپنوتیزم کمک گرفت: میهمانان هتل در “ماریو و ساحر”، پس از اینکه موسولینی، یعنی چیپولا آنها را به خواب سپرد، به هر فرمانی که او به آنها داد، بدون اینکه اختیاری از خود داشته باشند و یا مقاومتی از خود نشان دهند، گردن نهادند.  توماس مان در مواجه با فاشیسم مجبور به عزیمت به تبعید شد. هیچ نمی دانیم، چه اتفاقی رخ می داد، اگر دست آدم کشان نازی به او می رسید. رودلف هیلفردینگ، یکی از بزرگ ترین تئوریسین های اقتصاد مارکسیستی در نیمه اول قرن بیستم و مولف کتاب “سرمایه مالی” Das Finanzkapital این اقبال را نداشت. دست آدم کشان نازی در فرانسه به او رسید. گشتاپو او را در فوریه سال ۱۹۴۱ از مقامات ویشی تحویل گرفت. او دو روز پس از آن در زندان گشتاپو در پاریس درگذشت. درتبعید گذار توماس مان به آمریکا هم افتاد. زندگی فعال هنری و سیاسی او در این کشور ادامه یافت. دعوت به سخنرانی از او کم نبود. یکی از سخنرانی های او در این دوره، سخنرانی در نوامبر سال ۱۹۴۲ در کتابخانه کنگره امریکا است. عنوان سخنرانی: “یوسف و برادران او”. در این سخنرانی او یک جمله بسیار عجیب وجود دارد. می گوید، “در این کتاب” منظور او رمان “یوسف و برادران او” ست، “اسطوره از چنگ فاشیسم بیرون کشیده می شود و تا آخرین زوایای زبان آن هومانیستی و انسانی می گردد”(۵۰). جمله بسیار مشابه ای را می توانیم در یک نامه او به اسطوره شناس برجسته مجارستانی، کارل کرنیی بتاریخ هفتم سپتامبر سال ۱۹۴۱ بخوانیم: “باید اسطوره را از دست فاشیسم و روشنفکرانش خارج کنیم و آنرا به زبان هومانیسم ترجمه کنیم. من مدت هاست، که کاری دیگری انجام نمی دهم”(۵۱).

دو انگیزه پیدایش رمان “یوسف و برادران او” را باعث شدند. انگیزه اول هنری ست. توماس مان در این رابطه به نکته ای از اتوبیوگرافی گوته “شعر و حقیقت” اشاره می کند. گوته در “شعر و حقیقت” گفته بود، که او در کودکی قصد بازتعریف داستان یوسف را داشت، داستانی که از نظر او “خیلی دوست داشتنی ست، فقط بنظر می رسد، که خیلی کوتاه باشد. آدم به وسوسه می افتد، آن را با همه جزئیات تعریف کند”(۵۲). آنچه که گوته تنها ایده آنرا داشت، از سوی توماس مان به عمل رسید. توماس مان این داستان را یکبار دیگر با همه جزئیات آن روایت کرد. حاصل کار او بر روی جزئیات شگفت انگیزست: روایت یوسف در باب های ۳۷ تا ۵۰ در سفر پیدایش در ترجمه لوتر از آن به زبان آلمانی چیزی در حدود ۱۷ صفحه بیش نیست. روایت توماس مان از یوسف (در چاپ هر چهار جلد رمان در یک مجلد) ۱۳۲۴ صفحه را در بر می گیرد(۵۳).

منشاء انگیزه دوم را ممکن ست، آنطور که بلومن برگ می گوید، بتوان تا هردر Herder  تعقیب نمود(۵۴)، این انگیزه با این حال یک انگیزه محض جاری و سیاسی ست. آنتی فاشیسم توماس مان را اینگونه باید تصور کنیم، که او بر علیه فاشیسم و ایدئولوژی آن می نویسد. او در “یوسف و برادران او”  یکی از مهم ترین عناصر این ایدئولوژی  را نشانه می گیرد: “نیت این ست، که نحوه استفاده از اسطوره در رمان “یوسف و برادران او” فرق دارد با نحوه ای که در عصر حاضر اسطوره را به خدمت می گیرند و نحوه ای ضد هومانیستی ست و نام آن را هم می دانیم. واژه اسطوره بوی مطبوعی ندارد، تنها کافی ست به عنوانی فکر کنیم، که روزنبرگ، فیلسوف فاشیسم در آلمان و معلم هیتلر، برای کتاب خود انتخاب کرده است”(۵۵). توماس می گوید، کسی که برای بار اول با رمان یوسف مواجه می شود، احتمالا فرض را بر این می نهد، که نویسنده آن هم می خواهد از آب گل آلود اسطوره، آنطور که فاشیسم آن را می فهمید، ماهی بگیرد، اما زود متوجه می شود، که نیت تبدیل و تغییر مفهوم اسطوره است: “تصور کنیم، که در یک جنگ یک توپ دشمن را به غنیمت می گیریم. سپس  لوله آن را بسمت دشمن نشانه می رویم و شلیک می کنیم”(۵۶). اسطوره یوسف چنین تدبیری ست. در آن نشانی از خون ریزی نیست، کوچک ترین اشاره ای به “ملت” و “نژاد” و “خون” و خزعبلات دیگر این گونه وجود ندارد، یوسف توماس مان جهان وطن (Kosmopolit) است، اجازه نمی دهد، آدم ها گرسنه باشند، برای اوهیچ هم مهم نیست، که این آدم ها از کدام حیطه جغرافیائی یا فرهنگی یا مذهبی آمده باشند. زیگفرید از معروف ترین شمشیرکشان و خون ریزان اسطوره های “نژاد شمالی” زبان پرنده گان را می فهمید، یوسف توماس مان زبان آدم ها را می فهمد. به هیچ رو هم اهل وقت تلف کردن هم نیست. به مجرد اینکه کوچک ترین فرصتی در اختیار او قرار گیرد، دست به کار می شود: در جزیره ای که در آن زندانی ست، یک معدن سنگ وجود دارد، که در آن زندانیان را به بیگاری می کشند. رسم در این معدن بر این قرار دارد، که هر زندانی سه بار باید بیهوش شود، تا به داد او برسند و او را به درمانگاه زندان منتقل کنند. اولین تصمیم یوسف پس از انتصاب او به عنوان مسئول رتق و فتق امور معدن سنگ این ست، که دو بار بیهوش شدن برای انتقال به درمانگاه کافی ست(۵۷). هنوز کار زیادی برای بشریت از دست او ساخته نیست، اما آنچه را که می تواند، آنچه را که ممکن است، فورا انجام می دهد. بعدها، پس از اینکه کار او بالا می گیرد و مسئولیت تقسیم نان را به او واگذار می کنند، در عمل نشان می دهد، که در چنته او چیست. نامی که توماس مان برای جلد چهارم رمان خود “یوسف نان دهنده” انتخاب کرد، بی دلیلی نیست: یوسف، نان دهنده بشریت است. توماس مان جلد چهارم رمان را در آمریکا بپایان رساند. در تحلیل از این جلد می توان این سئوال را مطرح کرد، که او تا چه میزان تحت تاثیر آنچه که در آمریکا در زمان اقامت او در این کشور رخ داد، قرار داشت؟ توماس مان خود می گوید، که در مدیریت اقتصادی یوسف نیودیل New Deal را می توان دید(۵۸).  این تاثیر عجیب نیست. جنگ دوم اروپا را دچار یک فاجعه انسانی عمیق نموده بود. تمرکز باید بر این قرار می گرفت، که پس از خاتمه جنگ چگونه باید به مقابله با این فاجعه پرداخت. نیودیل یک مدل برای این مقابله بود. رمان یوسف علاوه بر این بعد مشخص تاریخی اما دارای یک اونیورسالیسم پهلوانانه هم هست. توماس مان در وصف این اونیورسالیسم گفته بود: “فاوست سمبل انسانیت بود. می خواستم، که یوسف و برادران او هم چنین سمبلی باشد”(۵۹). نیت توماس مان به تحقق رسید. یوسف او سمبل صلح، عدالت و نان برای همه بشریت است. در تئولوژی آزادیبخش در مسیحیت تلاش مشابه ای برای چرخش هومانیستی اسطوره های مذهبی صورت گرفت. این تلاش همچنان ادامه دارد و نتایج آن بخصوص در آمریکای جنوبی محسوس است. قیام بهمن در ایران اسطوره های مذهبی را در انحصار مطلق فاشیسم اسلامی قرار دارد. غارت ایدئولوژیک این اسطوره ها از سوی جمهوری اسلامی هیچ حد و مرزی نمی شناسد. رقیبی هم برای او در این رابطه تا به امروز پیدا نشده است. همه مخالفان او اسطوره های مذهبی را یکپارچه به او سپرده اند. از این رو یک دسته از سئوالات ممکن هرگز مطرح نشد: آیا می توان اسطوره های مذهبی شیعه را هم از چنگ فاشیسم اسلامی بیرون آورد؟ آیا می توان جهت آنها را تغییر داد؟ آیا می توان آنها را هومانیستی کرد؟ آیا می توان آنها را در خدمت بشریت قرار داد؟ آیا در این اسطوره ها چنین پتانسیلی اساسا وجود دارد؟

نیت تعیین تکلیف برای کسی نیست، اما یک رفورماسیون احتمالی در صفوف مذهب شیعه شاید در ابتدا و برای شروع کار باید به چنین سئوالاتی بپردازد.           

منابع:

۱)  Augustinus

Vom Gottesstaat

کتب ۱۱ تا ۲۲

۲۰۰۷ München

صفحه۲۶۲

۲) همانجا، صفحه ۲۶۳

۳) Rosenberg, Alfred

Der Mythos des 20. Jahrhunderts

۱۹۴۲ München

صفحه ۱

۴) Cassirer, Ernst

Der Mythos des Staates

۱۹۹۴ Frankfurt am Main

صفحه ۳۶۸

۵) همانجا، صفحه ۳۶۹

۶) Lasch, Christopher

Das Zeitalter des Narzißmus

۱۹۸۰، München

۷) https://www.aparat.com/v/QU2hf

۸) در رابطه با “غرب شناسی” نگاه کنید به:

Buruma, Ian

Margalit, Avishai

Okzidentalismus

Der Westen in den Augen seiner Feinde

۲۰۰۴ Frankfurt am Main

۹) Talmon, Jacob

Politischer Messianismus

۱۹۶۳ Köln & Opladen

صفحه ۷

۱۰) Malraux, Andre

So lebt der Mensch

La Condition Humaine

۱۹۹۱ München

صفحه ۲۵۴

۱۱) همانجا، صفحه ۲۵۶

۱۲) http://shahidmotahar.blogfa.com/

۱۳) سید قطب

ما چه می گوئیم؟

ترجمه از: سید هادی خسرو شاهی

قم و تهران ۱۳۵۰

صفحات ۴۵ و ۴۶

۱۴) همانجا، صفحه ۴۶

۱۵) صادق چوبک

سنگ صبور

http://iran-paper.ir/Book/sange%20saboor.pdf

صفحه ۵۷

۱۶) بحث شبیه سازی در این مطلب بر مقاله رضا حقیقت نژاد با عنوان “صدر اسلام و جهان شبیه سازی شده «حاج قاسم»” استوار است. در این رابطه نگاه کنید به:

رضا حقیقت نژاد

صدر اسلام و جهان شبیه سازی شده »حاج قاسم«

https://www.radiofarda.com/a/analysis-irgc-qasem-soleimani-vision/30195518.html

۱۷) https://www.bbc.com/persian/worldnews/story/2006/08/060827_mv-nasrallah-regret

۱۸) https://www.alef.ir/news/3980706158.html

۱۹) منبع شماره ۱۶

 ۲۰)Blumenberg, Hans  

Präfiguration

Arbeit am politischen Mythos

۲۰۱۴ Frankfurt am Main

صفحه ۸۳

۲۱) همانجا، صفحه ۳۲

۲۲) Speer, Albert

Erinnerungen

۱۹۶۹ Frankfurt am Main

صفحه ۴۶۷

۲۳) Münkler, Herfried

Die Deutschen und ihre Mythen

۲۰۱۰ Hamburg

صفحه ۶۷

۲۴) https://khabarfarsi.com/u/179483601

۲۵) https://youtu.be/Az9lFqxjfPE?feature=shared

۲۶)    www.imam-khomeini.ir/fa/c78_118860/کتاب/امام_به_روایت_امام/این_سگ_مأمور_است

۲۷) Becker, Frank

Begriff und Bedeutung des politischen Mythos

In: Stollberg – Rilinger (Hrsg.)

Was heißt Kulturgeschichte des Politischen?

۲۰۰۵ Berlin

صفحه ۱۳۱

۲۸) منبع شماره ۴، صفحه ۳۶۷

۲۹) Assmann, Jan

Mythen, politische

In: Gosepath, Stefan/ Hinsch, Wilfried/ Rössler, Beate

Handbuch der politischen Philosophie

Band 1. A-M

۲۰۰۸ Berlin

صفحه ۸۶۹

۳۰) Hein, Heidi

Historische Mythos- und Kulturforschung

Thesen zur Definition, Vermittlung, zu den Inhalten und Funktionen von historischen Mythen und Kulten

In: Mythos No.2

Politische Mythen

Tepe/Bachmann/zur Neiden/Semlow/Wemhörner (Hgg.)

۲۰۰۶ Würuburg

صفحه ۳۱

۳۱) Schmitt, Carl

Der Leviathan in der Staatslehre des Thomas Hobbes.

Sinn und Fehlschlag eines politischen Symbols

۱۹۸۲   Köln,

صفحه ۱۲۳

۳۲) Bizeul, Yves

Politische Mythen, Ideologien und Utopie. Ein Definitionsversuch

In: Mythos No.2

Politische Mythen

Tepe/Bachmann/zur Neiden/Semlow/Wemhörner (Hgg.)

۲۰۰۶ Würzburg

صفحه ۱۴

۳۳) Bizeul, Yves

Glaube und Politik

۲۰۰۹ Wiesbaden

صفحه ۱۵۹

۳۴) همانجا، صفحه  ۱۵۹

۳۵) Hein, Heidi

Historische Mythos- und Kulturforschung

Thesen zur Definition, Vermittlung, zu den Inhalten und Funktionen von historischen Mythen und Kulten

In: Mythos No.2

Politische Mythen

Tepe/Bachmann/zur Neiden/Semlow/Wemhörner (Hgg.)

۲۰۰۶Würzburg

صفحه ۳۴

۳۶) همانجا، صفحه ۳۴

 ۳۷) Tepe, Peter

Entwurf einer Theorie des politischen Mythos

Mit einem Analysemodell für politischen Helden

In: Mythos No.2

Politische Mythen

Tepe/Bachmann/zur Neiden/Semlow/Wemhörner (Hgg.)

۲۰۰۶Würzburg

صفحه ۶۳

۳۸) https://www.mehrnews.com/news/5398162/هشدار-سردار-سلیمانی-به-روحانی-چه-بود

۳۹) منبع شماره ۴، صفحه ۸

کاسیرر خود به سئوال “اسطوره چیست؟” اینگونه پاسخ داده بود: “اسطوره یکی از قدیمی ترین و بزرگ ترین قدرت های تمدن بشری ست، ‌به نحو بسیار تنگ و نزدیکی با همه اعمال بشری پیوند دارد و سهم آنرا در زبان، شعر، هنر و تفکر تاریخی نمی توان جدا نمود. حتی علم، پیش از اینکه به عصر منطقی خود برسد، باید عصر اسطوره ای خود را پشت سر می نهاد: کیمیاگری قبل از شیمی بود و اختربینی قبل از اخترشناسی “.(منبع شماره ۴، صفحات ۳۳-۳۴).

۴۰) Hübner, Kurt

Die Wahrheit des Mythos

۲۰۱۳ Freiburg

صفحات ۷۷-۳۵

۴۱) Bacon, Francis

Weisheit der Alten

۱۹۹۰ Frankfurt am Main

صفحه ۱۴

۴۲) Assmann, Jan

Frühe Formen politischer Mythomotorik

Fundierende, kontrapräsentische und revolutionäre Mythen

In: Hart/Assmann (Hg.)

Revolution und Mythos

۱۹۹۲ Frankfurt am Main

صفحه ۳۹

۴۳) Cassirer, Ernst

Versuch über den Menschen

Einführung in eine Philosophie der Kultur

۲۰۰۷ Hamburg

صفحه ۵۱

۴۴) منبع شماره ۴، صفحه ۳۸۹

۴۵) همانجا، صفحه ۳۶۴

۴۵ همانجا، صفحه ۳۸۸

۴۶)  Sorel, Georges

Über die Gewalt

۱۹۸۱  Frankfurt am Main

صفحه ۳۰

۴۷) در رابطه با یک بررسی جامع در مورد مفهوم اسطوره از نظر سورل نگاه کنید به:

Barth, Hans

Masse und Mythos

Die Theorie der Gewalt: Georges Sorel

۱۹۵۹ Hamburg

و:

Barth, Hans

Masse und Mythos

Neue Schweizer Rundschau

Band(Jahr): 3 (1935-1936)

Heft 2

صفحات ۱۰۹- ۹۸

۴۸) در این رابطه نگاه کنید به:

Mitchell, W.J.T

Das Leben der Bilder

Eine Theorie der visuellen Kultur

۲۰۰۸ München

 ۴۹) منبع شماره ۴، صفحه ۳۷۳

۵۰)  Mann, Thomas 

Reden und Aufsätze 3

Josep und seine Brüder

Ein Vortrag

Gesammelte Werke in dreizehn Bänden

۱۹۹۰ Frankfurt am Mai

صفحه ۶۵۸

۵۱) Mann, Thomas 

Reden und Aufsätze 3

Briefe an Karl Kerényi 

Gesammelte Werke in dreizehn Bänden

۱۹۹۰ Frankfurt am Main

 صفحه ۶۵۳

۵۲) منبع شماره ۵۰، صفحه ۶۵۴

۵۳) Mann, Thomas

Joseph und seine Brüder

۲۰۰۷ Frankfurt am Main

۵۴) Blumenberg, Hans

Arbeit am Mythos

۱۹۹۰ Frankfurt am Main

صفحات ۴۲۵- ۴۲۴

۵۵) منبع شماره ۵۰، صفحه ۶۵۸

۵۶) همانجا، صفحه ۶۵۸

۵۷) منبع شماره ۵۳، صفحه ۹۶۳

۵۸) منبع شماره ۵۰، صفحه ۶۸۰

۵۹) همانجا، صفحه ۶۶۵

https://akhbar-rooz.com/?p=242278 لينک کوتاه

5 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x