ای غربتِ دیر و دور و محزون
کوهِ تو سیاه و تیره هامون
روز و شبِ تو گرفته چون قیر
دلمردهترین به رُبعِ مسکون
پاشیده دلم ز ابر تیره
افکنده سرم چو بیدِ مجنون
نور از دل و دیده ام بُرون شد
از بس نشدم ز خانه بیرون
داد از ستمِ سیاهِ قُطبی
گرما کم و سردی اش دمافزون
“خردادِ” خروش چون درآمد،
اُمیدِ روان شدم چو کارون
صد چلچله خونبهای “آبان”
بستانده خزان غرامتِ خون
“دی” در سر من خیالِ خامی
در دل غمِ عالمی هم اکنون
رهزن زده گردنِ خیابان
چهرش شده رنگ خون و گلگون
“بهمن” چو بزد رَهِ اُمیدم
اشگم برود ز چشمِ میگون
۳۰خرداد ۱۳۸۸
* تصویر متن: تصویری که در ۳۰ خرداد ۱۴۰۳ برادر ندا آقاسلطان به مناسبتِ سالگرد قتل خواهرش منتشر کرده است.
خسرو جان، ینی واقعن دمت گرم، کیف کردم. روان ، محکم،خیال انگیز و خلاصه حالی کردم. در ضمن ممکن است که این مصراع جوری ناقص باشد: گرمای کم و سردی اش دم افزون؟؟؟
«شاید گرمای کم و سردی اش افزون» بوده؟!
یه عزت زنده باشی.
مهر و درود. “گرما کم و سردیاش دمافزون”، همانگونه که در شعر آمده، درست است.
آقای خسرو
ممنون که به یاد جوانان ایران هستی و جنایات رژیم را فراموش نمیکنی!