بیش از یک ماه از تصویب حداقل دستمزد توسط دولت و کارفرمایان گذشته است. در فردای پس از این مصوبه بیانیهی اعتراضی نسبت به مصوبه منتشر شد که هزاران نفر نیز آن را امضا کردند. در همان روزها تهیه و امضا کنندگان بیانه به دلیل حمایتی مشخص از نمایندگان کارگری شورای عالی کار به جهت خودداری از امضای مصوبه مزدی، مورد نقدهایی تند و آتشین قرار گرفتند و متهم به دنباله روی و فریب کارگران شدند. عجیب آنکه به رغم این انتقادات، منتقدین کوچکترین راه حلی پیش پای کارگران ایران قرار ندادند. و عجیبتر آنکه امروز پس از گذشت بیش از سی روز این نقدهای پرحرارت همچنان سلسله وار و سریالی ادامه دارد.
این نقدها به درست یا نادرست، خواندنی است چرا که ممکن است نکاتی تازه و بدیع و مفید در خود داشته باشند. ولی از پس این نقدها، انتظارات و توقعاتی از منتقدین ایجاد میشود، این انتظارات که نه فقط از طرف نقدشوندگان که از سوی مردم و خوانندگان این نقدها نیز خواهد بود، این است: گیریم همه آنچه بیان کردید درست، فرض را بر این گذاریم که ارزیابیهای شما از توان و آگاهی موجود در میان کارگران نیز ازفراتر از حدِ شیوه اعتراضی با گردآوری امضاست و رادیکالیزم موجود در طبقه کارگر هم مستعدِ حد بیشتری از این شیوه مبارزه است! بسیارخوب در اینصورت، چرا شما ظرف این مدت پیشنهادات عملی و روشنی پیش پای کارگران نگذاشته اید؟ چرا کارگران را با این مصوبه تنها رها کردید و در رهیافت اعتراض موثر آنان را با تاکتیک های مناسبی که می شناسید یاری نمی دهید؟
چه دلایلی برای این همه های و هوی همراه با انفعال در عمل میتوان بیان کرد؟ آیا نه اینست که منتقدین اساسا در فضایی سیر میکنند که فاقد امکان تاثیرگذاری بر روی طبقه کارگر ایران هستند؟ اگر چنین نیست و رابطهای بین این بخش از روشنفکری جامعه، با کارگران است و در بین کارگران حضور دارند یا بهر شکلی توان تاثیر گذاری بر وضعیت کنونی به سود کارگران دارند؛ چرا کوچکترین راهکار منتهی به رهیافت حداقلی هم برای این بخش از مبارزات کارگران بیان نمی کنند؟
چرا به جای این که دیگران را دایم سرزنش کنند که چنین و چنان کردهاند؛ خود از ارایه شیوه های کارآمد و تاثیرگذار در میان کارگران سر باز زده اند؟
پیشاپیش باید نکتهای را توضیح داد. بخشی از این منتقدین شناسنامه دار هستند و میدانی با چه کسی و یا چه جریانی روبرو هستی و درنتیجه زاویه و نوع نگاه و نقد آنان تقریبا روشن است. با این منتقدین میتوانی در راستای فهم و درک و ایدهآل های شان درباره مبارزه طبقاتی بگویی و بشنوی و احتمالا به نتایجی هم خواهی رسید.
برخی دیگر هم به رغم داشتن هویتِ روشن، اما در چنان موضعی هستند که تجربهی سالیان برخوردهایشان نشان میدهد آنها به مبارزه طبقاتی با دیدگاه ویژه “فقط طبقه و دیگر هیچ” اساسا به هیچ جهان بینی برای طبقه کارگر و پیشروانش اعتباری قایل نیستند و با شعار کلی مثلا “لغو کار مزدی” سر و ته مبارزه طبقاتی را پیشاپیش به هم آورده اند و کتاب مبارزه طبقاتی را به دلخواه بستهاند و به امید روزی که توازن قوا برتری لازم را به کارگران بدهد تا نظم سرمایه و سیستم کارمزدی را براندازند، گاه در هیات منتقد، ظاهر می شوند و خب نتیجه هم از پیش معلوم است.
بخشی که این روزها به منتقدین حرکت اعتراضی بیانیه علیه مصوبه مزدی پیوستهاند، هویت مشخصی ندارند و پشت عبارت “همراه با کارگران” شاید درصدد ایجاد جریانی جویای نام و آوازه، راه انتقاد از یک رویداد اعتراضی را بهترین شیوهی آزمودن میدان قرار دادهاند و فعلا و صرفا منتقد شدهاند. این اشخاص یا این جریان، شدیدا از اینکه نقدشان با نقد پاسخ داده شود نگرانند و این شیوه را تهمت، تخریب، فرافکنی و مظلوم نمایی تلقی میکنند .
اما با این همه، این دست از کنشگران نیز وجود دارند و باید پذیرفت که نوع دغدغه و اوضاع بسیار محدودشان، آنها را صرفا در مقام منتقد قرار میدهد. ولی این نکته را باید به آنان یادآور شد! همان دلایلی که شما را به پذیرش شرایط محدود در مبارزه طبقاتی کشانده و به حاشیه رانده است. همان نابرابری و تبعیضی که انفعال ناخواستهای را برای گروهی از کنشگران در طبقه کارگر ایجاد کرده است و همان شرایطی که مهاجرتهای ناخواسته را به برخی از شمایان تحمیل و ناگزیر از پذیرش ناخواسته شرایط امروز کرده است؛ گرچه نه به قدر سالهای پیش اما همچنان وجود دارد و بر طبقه کارگر مستولی است. نمیشود در شرایط زیستهی متفاوتی که با این شرایط و وضع کنشگران حاضر در صحنه دارید، آنگونه نظراتی ارایه دهید که هیچ پیوندی جز رابطهی ژورنالیستی دراین میانه برقرار نکند و در نتیجه بی توجه به رخدادهای پیچیده و غیرقابل لمس ازجانب شما، آنچه که در اعماق جنبش کارگری روی میدهد را نیازموده، مورد نقد قرار دهید؛ که ثمرش جز تفرقه در صفوف کارگران نخواهد بود.
به احتمال زیاد این پرسشها که در بالا از منتقدان شد، همچنان بی پاسخ میماند. دلیلش هم بسیار روشن است. این گسست بین روشنفکران و کارگران دیرپایی بسیاری یافته است و به راحتی از بین نمی رود. درک از طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی هم برای برخی آنچنان کلیشه ای است که مانع از پذیرش واقعیت کنونی، وسعت و کمیت و کیفیت، نوع مبارزه و سازمانیابی آن همراه با همهی محدودیت ها و مقدوراتش میشود.
از طرف دیگر برخی از این منتقدین از آنجا که طبقه در ذهن را به جای طبقه در عین میگذارند؛ ناچار و منتج از این جانمایی و خود طبقه پنداری، آنها با قیاس به نفس، فکر می کنند آنچه خود می دانند و تجربه کرده اند در کل طبقه کارگر ساری و جاری است؛ بدیهیترین امور زندگی کارگران را نادیده میگیرند، در نتیجه آنچه میخواهند با عالم واقع فاصله بسیار دارد و ذهنیگری اجازه پرداختن به واقعیات را نمیدهد و هر اندازه هم از سوی دیگران جسارتی برای بیان واقع ابراز شود، بلافاصله با تحلیلهای نادرست به تخطئه کشانده میشود. بسیار سخت است تا به اندرون ذهن این منتقدان راه یافت تا دانسته شود که واقعا دنبال چه هستند و چه راهی پیش روی این قافله میگذارند!
استنتاج نادرست از قانون و غیرقانونی بودن یک مصوبه مایهی نقدشان از معترضان است که طبیعی است وقتی قدم اول را در کژراهه گذاشتند و با تصور اینکه معیار مثلا ماده ۱۶۷ و ۱۶۸ قانون کار است معترضان را به نادانی از مفهوم قانونی بودن مصوبه محکوم میکنند و نمی توانند درک کنند که مفهوم حقوق کار تنها از قانون کار مستفاد نمیشود و به بسیاری از قوانین از جمله قانون اساسی و مقاوله نامه های بنیادین می توان استناد کرد و مصوبه را غیرقانونی دانست، طبیعی است که گام اول انتقاد را نیز به درستی بر ندارند و از آن بدتر وقتی عبارت «ضمن حمایت از عملکرد نمایندگان کارگری شورای عالی کار در عدم پذیرش پیشنهادات ناعادلانه و غیرقانونی»، اصل نقد آنان بر تهیه و امضای بیانیه میگردد، دیگر بقیه ماجرا خود به خود یک سیاسی کاری و فاقد ارزش نقادی است و چون مورد سوال قرار گیرند، آنها به پرسش هایی نظیر آنچه در بالا آمده است، چنین استدلال عجیبی را بیان می کنند:
“یک نقد را مشروط به ارایه را حل اثباتی می کند. در حالی که مشروط کردن نقد یک کژراهه، خودش یک کژراهه است .”
“فرض کنیم که دقیق نمیدانیم چه میخواهیم، الزاما و قطعا به معنای آنست که نمی دانیم به طور دقیق چه نمی خواهیم؟ یا حق نداریم در باره آنچه به طور دقیق نمی دانیم سخن بگوییم و بنویسیم ؟” (کانال اردوی کار)
این شیوه استدلال منتقد که قطعا معترف به ندانستن نیست، زیرا در آنصورت دیگر ادامه نقدش بی معنی است؛ اما سفسطه بازی و مغلطه اندازی است. خب اگر نمی دانی (چه دقیق چه نادقیق)! با کدام سنجه به نقد می نشینی؟ باید بدانی که وضعیت طبقه کارگر امروز چگونه است تا بتوانی مسیری را که خلاف راه طبقه کارگر، نشان داده شده است را نقد کنی! پس اگر راه را نمی دانی! نقدت به چه کار آید؟ اگر چنین است که نمی دانی تنها پرسشگری هستی و در حد پرسنده، نمی توانی تاواقف شدن به موضوع از نقدشوندگان بخواهی: “نقد پذیر باشند و بازاندیشی کنند ” (همانجا)
منتقد حکم کژراهه را پیشاپیش صادر کرده است و آنهم بر پایه استدلال های سست و بی پایه نظیر بررسی قانونی بودن مصوبهی شورای عالی کار را دلیلی بر موجه بودن نقد بر “بیانیه” از نگاه خود قرار داده است. این بی مایگی از شناخت “حقوق کار” که قانونگزاران در زمان تصویب قانون رقم زده اند، بارها مورد نقد قرار گرفته است و گفته ایم که قانون کار در موارد بسیاری حتی اصول قانون اساسی را نقض میکند؛ پس چرا منتقد باید آنرا توجیهی برای قانونی دانستنِ مصوبات در شورای عالی کار بداند؟
در حالی که بیانیه به اصل سه جانبه گرایی و نابرابری در آن اعتراض داشته و صراحتا اعلام می دارد: “ما امضاکنندگان بیانیه، قبل از هرچیز خواستار اصلاح ساختار شورای عالی کار و برخورداری کارگران ایران از حق تشکل یابی مستقل براساس مقاوله نامه های ۸۷ و ۹۸ سازمان بین المللی کار هستیم.»
آیا کارگران نباید بدانند که این قانون با قوانین بالادستی همین حکومت و همان قانون اساسی و مقاوله نامه های بنیادین سازمان بین المللی کار در تضاد است؟ و از انحرافاتی که به نام قانون کار وضع شده است! سردر بیاورند؟ طبعا تنظیم کنندگان بیانیه ناگزیر از موجز گویی در تنظیم آن بوده اند! اما منتقد که نباید بی مطالعه حرف بزند.
نقدی که برپایه این استدلال سست که تنها بخشی از قوانین را معیار میگیرد و بر بخش عمده تر از آن چشم می پوشد نقدی است که از محتوا و مضمونِ حقوق کار تهی و بی اطلاع است. این نقد خواسته یا ناخواسته گرای نادرست میدهد و بیانگر این واقعیت است که از حقوق ِکار هیچ نمیداند و درنتیجه نمیتواند استدلال حقوقی کند. کافیست این منتقد زحمت خواندن اصل سوم و یا فصل سوم قانون اساسی را بخود میداد تا بتواند به راحتی مصوبه شورای عالی کار را غیرقانونی درک و اعلام کند. یا اینکه دلایل بنیادین بودن مقاوله نامه های هشت گانه سازمان بین المللی کار را بفهمد تا دریابد که می تواند این مصوبه را غیرقانونی بداند. براساس همین مقاوله نامهها تشکلی چون سندیکای واحد توانسته است صدایش را از طریق مجامع بینالمللی به گوش جهانیان برساند و از این راه با فشار وارده به ناقضین حقوق سندیکایی در ایران بتواند از همین حد امکان پایداری بهره مند شود. این مقاوله نامهها و اصول قانونی ابزار دست معترض است و این هنر بهره بردن از همه امکانات بالقوه و باالفعل در قوانین است؛ در شرایطی که همه امکانات علیه طبقه کارگر مورد استفاده قرار می گیرد، در مبارزهای که بهانه طرف مقابل تکیه بر قانون و اجرای آنست، نمی توان و نباید از این راهبردهای حقوقی صرف نظر کرد! اگر منتقد به وجوه مختلف توجه میکرد، موجب میشد خود به کژراهه نرود و بفهمد چرا گفته میشود که مصوبه شورای عالی کار غیرقانونی است!
بدفهمی های منتقدین از نقش کارگران در رخدادها
چنان بدفهمی عجیبی منتقدین را فراگرفته است که برخی از واقعیتهای دو سه سالهی اخیر، خیالات و آرزوهای آن ها را به شدت به تلاطم واداشته است. رخدادهای دو سه سال اخیر چنان در معادلات ذهنی آنان تاثیر گذاشته که انقلاب را پشت درِ خانه حس میکنند اما دریغ که اسباب و امکانات چنین آرزویی، فراهم و در دسترس آنها نیست! آنها تصویری از اوضاع در ذهن دارند و گاه بیان می کنند که انگار ایران در آستانه یک دگرگونی بنیادین قرار دارد و طبقه کارگر نیز بهمیزانی از خودآگاهی طبقاتی برخوردار شده که گویا مهر و نشان خویش را براین رخدادها کوبیده است و تنها مترصد فرصتی است که کار را به فرجام رساند. آنان در مخلیهی خود چنان این صف آرایی را دقیق ترسیم کردهاند و چنان به پارهای شعارهای سرداده شده در این رخدادها و وخیزشهایی که بر پایه نارضایتی عمیق اما متاسفانه خودبخودی و بی سازمان دلبستهاند که هر گونه حرکت جز در خیابان را عقب نشینی از مواضع جنبش انقلابی طبقه کارگر ترسیم میکنند و دریغ از لحظهای اندیشه در وضعیت کنونی کارگران که حتی خواستههای معوق بسیار دارند و توان لازم برای همبستگی و تشکیلات لازم برای رهبری مبارزات خود و گرفتن این حقوق ندارند! این که چرا این ظرفیتها ایجاد نشده است و چگونه باید آن را ایجاد کرد؟ پرسش هایی است که در پس این نقدها گم میشود و این شیوهی کنشگری منتقدان هم جز اغتشاش فکری، انفعال، دامن زدن به اختلافات در سطوح مختلف فعالان کارگری، سرگردانی و بی اعتمادی نتیجه ای ببار نمی آورد.
برخلاف ادعای منتقدان این روش و شیوه آنان است که به نفع جریان فرصت طلب حزب اسلامی کار و تشکیلات خانه کارگر تمام خواهد شد. این نقدها و قیل و قال های بیهوده نه از سر هوشیاری و درایت و با آینده نگری و مبتنی بر دانش طبقاتی که از سرِ ترس و محافظه کاری است و نه از آگاهی به وضع موجود؛ که بربستر ناتوانی از تلفیق آگاهی های طبقاتی با ظرفیتها و واقعیتهای زندگی کارگران در این شرایط است. صرف بیان وضعیت عمومی جامعه بدون توجه به حد قوام یافتگی جنبش طبقه کارگر و میزان آگاهی طبقاتی و سازمانیافتگی هدفمندِ آن؛ کوششی بی نتیجه است و با این نقدهای بی مایه نمیتوان در صف مدافعان حقوق کار قرار گرفت. دعوت ما از منتقدین این است که نگاه از بیرون را به حضور در درون طبقه کارگر و شناخت درون معطوف کنند. این را صمیمانه نه از روی خود بزرگ بینی و یا تحقیر دیگری می گوییم که:
ما درون را بنگریم و حال را نی برون را بنگریم و قال را
از سوی دیگر آنچه شما بر تارک رسانه می بیینید فقط هیاهوی مشتی سیاسیکارِ ایراناینترنشنالی، شبکههای تلویزیونی وابسته به جریانات اپوزیسیونی مرتجع که سودای دوباره قدرت دارند و به هر پشیزی متوسل شده و میشوند و البته جریاناتی که در حرف مدافع حقوق کارگران و زحمتکشانند ولی در عمل مبشر نظامهای سرمایهداری. ممکن است از این قیل و قال چنین برداشت شود که گویا “ما از قافله انقلاب عقب افتاده ایم”. خیر چنین نیست. حتی اگر در شرایطی نظام سیاسی کشور هم تغییر کند؛ که بهرحال بعید هم نیست و با این بحران همه جانیه موجود احتمال تغییرات و حتی واژگونی نظام سیاسی محتمل است؛ اگر طبقه کارگر ایران نتواند به دانش و فهم طبقاتی خود مجهز شود و بنیانی به قاعده خود برای داشتنِ جایگاه رسمی و تحمیل شونده به سرمایه داری از هر نوعش بنا گذارد؛ هیچ اتفاق مثبتی رخ نمیدهد، بیهوده است که این ظرف را بی مضروف بر سر گرفت.
جنبش طبقه کارگر پس از سالها سرکوب و حاشیه راندگی و ابتلا به فقر و ناداری تازه مصمم به سرپا ایستادن است. شک نیست که بخش هایی از طبقه کارگر ایران به مبارزهای جانکاه برخاسته است، تردیدی نیست که شجاعانه هم در مقابل ستم گردن برافراشته است اما این مقابله با بورژوازی به غایت ستمگر حاکم بر مناسبات اقتصادی اجتماعی ایران و به ویژه برمناسبات و روابط کار، نیازمند تجهیزی بیش از این است که انتظاراتی غیر از سرباز بودن کارگران را از شرکت آنان در اعتراضات دامن زند. شایسته نیست که کارگران سربازان جریانات بورژوایی مخالفِ نظم سیاسی حاکم باشند همچنان که سزاوار نیست که در این شرایط مورد استثمار و بهره کشی افسارگسیخته بورژوازی مسلط حاکم بمانند. تجربه تاریخی انقلاب بهمن نشان داد که چگونه سرمایهداری میتواند بر تمایلات انقلابی کارگران سوار شود و آنهارا از مسیر انقلاب منحرف و به دنباله روی از نظام سیاسی دیگری که خیرخواه کارگران نبودند، بکشاند.
شرایط آنگونه که تصور میشود نیست. هنوز طبقه کارگر ایران از آن آمادگی لازم برای خیزش سراسری به سود منافع طبقاتی خودش برخوردار نیست، هنوز این طبقه آنچنان که باید جنبش آکاهانه، سازمان یافته و هدفمندش را پیدا نکرده است و باید از سوی روشنفکرانِ زحمتکش ما، کمکهای لازم هم برای سازمانیابی و هم برای تجهیز به نیازهای نظری این طبقه صورت گیرد و هم در جریان مبارزه برای دست یابی به نیاز های اولیه و کار و نان و آزادی توامان، این طبقه توسط روشنفکران زحمتکش اش یاری شود. این کمکها در خلاء صورت نمیگیرد. با بودن روشنفکر کارگری در کنار کارگران و به اعتبار گامهای استوار به پیش و تجارب طبقاتی آمیخته با دانش نظری عبور از این راه های سخت امکانپذیر خواهد شد.
درست آنست که برای این شرایط با دقت امکان سنجی شود و اگر به این نتیجه رسیدهایم که چه چیزهایی در دسترس نیست به سوی تدارک آن برویم نه آنکه بگوییم دیگران برای رفتن به این سو مانع تراشیده اند و کارگران را گمراه کرده اند.
متاسفانه این امر به درستی درک نمیشود و کماکان همین فضای اندک اعتراضی را به بهانه آن که این اعتراض تقلیل دادن مطالبات کارگران است نفی میکنند و در عینحال جایگزین و بدیلی هم در مقابل قرار نمی دهند. نقش واقعی این منتقدان چیست؟
اینها خود را حسگر طبقه می دانند و کارگران و همراهان واقعی اش را رصد می کنند تا دریابند در مصاف با سرمایه، کجا به لغزشی گرفتار می آیند تا با جیغ بلند و بنفش خود انحراف پیش آمده را هشدار دهند و متاسفانه در حد همان هشدار باقی می مانند.
ازدیگر اشکالات جدی این منتقدان تهی کردن ظرفیت مبارزه کارگران با این حربه است که جز در شرایطی که موازنه قوا بین کارگران و دولت کارفرمایی و کارفرمایان ایجاد نشده باشد، هیچ مبارزهای نتایج سودمندی برای کارگران ندارد و اعتراضات بهر شکل در نهایت راه به جایی نخواهد برد. آنها با توسل به کلیات پذیرفته شده چون سود و انباشت و تمایل عمومی سرمایه به آن و نقش آفرینی کارگران در برهمزدن این نظم سرمایه، اساسا کاری به زندگی جاری کارگران و شرایط کنونی و هردم تحول یابندهی مثبت و منفی آن ندارند. اینکه طبقه کارگر از چه چیزهایی در درون و بیرون از خودش آسیب می بیند و چه باید کند؟؛ چگونه در درون به سویی برود تا از ظرفیت های مثبت خویش در مقابله و به حداقل رساندن ظرفیت های منفی و در نهایت نفی در نفی آن برسد؛ را درک نمیکنند. دیگر چه می شود گفت جز آنکه آقایان منتقد اجازه دهید همان کارگر عضو شورای اسلامی کار نیز تعلق طبقاتیاش را دریابد و اگر به مرز چنین وادی و جایگاه طبقاتی از راه دیگری رسد، او را نفی نکنید! هزاران امضا حتی اگر فقط و فقط از آنِ کارگرانی است که زیر شوراهای اسلامی کار سازمان یافتهاند؛ نشان از ظرفیتی دارد که نمی توان آن را خط زد! خط زدن آسان است اما این همان ویرانگری است که امثال سران خانه کارگر کردند. آنها هنوز هم اگر دستشان برسد و توان خط زدن داشته باشند همین کسانی را هم که از امضای مصوبه سر باز زدند؛ خط می زنند!
اگر اعتقاد به مبارزه طبقاتی در عمق جان شما نهادینه شده است نمی توانید با قطعیت در باره سرشت یک مبارزه حتی در نازلترین شکل آن حکم صادر کنید و نباید چنین کنید!
سالیان دراز درباره شوراهای اسلامی کار از جوانب گوناگون نقد نوشته ایم و «خانه کارگر» را که به شدت افشا کردهایم در میدان عمل نیز در زمره اولین بانیان تشکلهای مستقل به شکستن تابوی ساختهی دست خانه کارگری ها و حامیان آنها در قدرت مسلط بودهایم. نه تنها شوراهای اسلامی کار که انجمن های صنفی و نمایندگان منفردِ کارگری غیر از سازمان سیاسی خانه کارگرِ وابسته که حسابش کاملا روشن است و لکه خیانت هیچگاه از دامن سران این خانه و حزب اسلامی کار پاک نخواهد شد؛ همه و همه همواره مورد نقد ما بوده اند اما با وجود نقدهای مکرر این واقعیت هم انکار ناپذیر است که وجود این تشکل ها، بیانگر ظرفیتهای قابل توجهی از کارگران زیر مجموعه آنها است که یک روشنفکر کارگری نمیتواند و حق هم ندارد آن کمیت را نادیده انگارد چه رسد به آنکه به شیوه سازمانهای وابسته چون خانه کارگر و حزب اسلامی کار، بخواهد با غیرخودی دانستن این تشکل های (هر چند زرد) آنها را از پیش محکوم بداند. ما در باره عناصر شناخته شده و دارنده پرونده های آشکارا سیاه، حرف نمیزنیم. ما در باره کارگران در سطوح مختلف از دانش و آگاهی طبقاتی می گوییم. بگذارید کارگران به مسوولیت در برابر “خود طبقاتی ” آگاهی یایند؛ هر چند با امضایی اعتراضی و در فضایی که بحران های عمیق همه جانبه و از آن جمله کرونا ویروس در یک اتحاد نانوشته با سرمایه _توامان، تمامِ توان کارگران و زحمتکشان را فرسودهاند.
“بگذار برخیرد این مردم بی لبخند _ بگذار برخیزد”
در شرایطی که تابوت شوراهای اسلامی در حال ساختن است، آقای حسین اکبری بالا سر شوراهای اسلامی نشسته و جنازه آن را فوت کرده تا شاید تکانی بخورند.
توهین آقای حسین اکبری به فهم کارگران بخشودنی نیست، ایشان با گردو خاک کردن میخواهند اعتراضات و اعتصابات مستقل کارگران، خودآگاهی هرروزه کارگران و آبدیده ترشدن هر روزه کارگران را نادیده بگیرند.
آقای حسین اکبری آنچنان مبارزات کارگران و زحمتکشان را با یک کلمه که فکر نکنید انقلاب در راه است، را بی ارزش میکند، هزاران کشته در خیزشهای مردمی را طی سالهای اخیر را نادیده میگیرد، و عامدانه نمیخواهد ببیند که مردم سر آشتی با دستگاهی که جز سرکوب و بی حقوق کردن اکثریت جامعه چیز دیگری در چنته ندارد.
آقای حسین اکبری افتخار مبارزه کارگران برای ساختن تشکل مسقل خود را که با مشقات زیادی بدست آورده اند و نه تنها در ایران و نه حتی در نزد سازمانهای جهانی رسمیت کامل ندارند را به جیب تشکلات وابسته به دولتهای سرمایه داری جهانی و توصیه دانستن قدر قانون کاری که از روز اول موضوع کشمکش کارگران و حاکمان در قدرت بوده است و هیچگاه اکثریت کارگران آنرا بعنوان یک قانون کار عادلانه ارزیابی نکرده اند، ریخته، تا بتواند خستگی خود و راضی شدن به همین شوراهای اسلامی را توجیح و توضیح دهد.
راستش احتیاج به دانش اینترنشنالیستی آنچنان نیست که دانست که آسمان همه جا یک رنگ است، و فقط در جایی حاکمان عمامه دارند و درجایی کروات میزنند. اما هر دو از یک جنسند.
این حق طبیعی آقای حسین اکبری است که در راه مبارزه خسته شده باشد و افق فراتری از درکهای کهنه و از امحتان رد شده، نداشته باشند، همان شوراهای اسلامی که حکمت ساختن شان توسط دستگاه حاکمه، حمله به شوراهای کارگری مستقل و خودساز کارگران بود. اما آقای حسین اکبری حق ندارند که سطح آگاهی کارگران و مبارزات کارگران را به صفر تقلیل دهند وبا سطحی نگری، کارگران را دعوت به عقب گرد کرده و دعوت به پذیرش و رسمیت دادن به شوراهای اسلامی کنند و بگویند این تنها راه رشد و راه رسیدن به هدف، است. به کارگران پیشرو که سر آشتی با شوراهای دست ساز نظام که کاری به جزدعوت به سکوت کردن کارگران، کنترل و جاسوسی کارگران در محله های کار است، نمایشی از پذیرش خفت و خاری بیش نیست.
بی افقی سیاسی و اجتماعی یک مشکل جدی است، اما نام این متاسفانه چیزی جز فریبکاری نیست، بدون هیچ دلیل و استدلالی آسمان و ریسمان را بهم بافتن که شرایط عینی و واقعی این است، به همین شوراهای اسلامی بی اعتبار در میان میلیونها کارگر، قانع باشید، دیگر بیداری کارگر نیست، مانند یاری رساندن زندانی به شکنجه گرش برای پشبرد وظیفه اش است.
در شرایطی که فعالین مستقل کارگری روزانه در حال فرموله تر کردن خود و مطالباتشان و نیز تبدیل شدن به طبقه ای برای خود هستند، زحمتکشان و مردم معترض از هر فرصتی برای اعتراض و بیان خواسته ها و حقوق واقعی خود هستند، آقای اکبری رو به جماعتی کرده است که تاریخ مصرفش نه در میان کارگران بلکه درنزد صاحبانش و سازندگانش نیز بی اعتبار شده است.
جالب است که آقای حسین اکبری به خوبی میداند تا همین سال ۹۸ و بیش از ۴۰ سال همین جماعت مظلومش در کنار صاحبان سرمایه و دولتشان، پای میز مذاکره نشسته و در بهترین حالت کمی آخ و اوخ و خمیازه کشیده، متحد و موافق از اتاق مذاکره شان بیرون آمده اند و مزد زیر خط فقر را پیروزی شوراهای اسلامی اعلام کرده اند. حالا که به بازی مذاکره راه نیافته اند، چند هزار دلسوز پیدا شده تا به سرمایه داران و صاحبان سرمایه و دولتشان بگویند اینها نماینده ما هستند، و ما را به جای طبقه کارگر جا بزنند و گله کنند که چرا بدون نماینده ما کارگران تصمیم گرفته اید.
اگر موضوع اصلی برای مبارزه برای چند هزارتایی گم شده و یا کم آورده اند، برای اینکه از طرف آقای حسین اکبری منتقد بی آلترناتیو برچسب نخورم، به جای بیانیه و تومار و از این قبیل بازیها، هم و قم و نیاز عاجل و تعطیل ناپذیر کارگران، متحد شدن هر چه بیشتر کارگران برای ایجاد تشکلهای مستقل کارگری است، وظیفه فعالین واقعی کارگری یاری رسان به اعتراضات و اعتصابات و تضمین به ادامه کاری آنهاست. اعتراضات کارگری را از انزوا و تک اعتراضی یاری رساندن که با هم متحد شوند، از اعتراضات هم دفاع کنند، تشکلهای کارگری مستقل به هم بیشتر نزدیک شوند، متحدتر شوند. پیوند بین آنها محکمتر شود. سکتاریسم، فرقه گرایی، صنفی گری و رقابت به حاشیه رود و همبستگی و اتحاد جایگیزین شود، کارگران و زحمتکشان در محلهای کار و زیست متحدتر شده و تشکلهای مناسب را ایجاد کنند. راه یابی برای این امور ضروری و در اولویت قرار دارد.
به کارگرانی که رو به آینده برای یک زندگی منصف مشغول مبارزه به حد توان و با مشکلات فراوان هستند، اعتماد باید داشت و به صف مبارزه آنها باید پیوست، نه به پارازییتها و سوپاپهای اطمینان حفظ نظام گندیده که صاحبانشان در این دور از تصویب مزد تحویلشان نگرفته اند و بدون حضور آنها ۲۱ % را تصویب کرده اند. راستش اگر هم آنها در پای میز مذاکره بودند همانطور که در بالا گفته شده، همین درصد تعیین شده هم بالاتر نمیرفت، تجربه ۴۰ ساله که حضور داشتند را نمیتوان فراموش کرد. ماهیت این شوراهای اسلامی با بیانیه و تومار عوض نمیشود، این ساده لوئی نیست، بلکه نمایش پاسیویسم و از دست دادن امید به تغییر و پذیرش شرایط اسفناک چندین دهه است.
مبارزه برای مزد در شرایطی که کارگران در ایران مشغول کار و زندگی هستند با معامله جواب نمیگیرد، لازمه اش سازمانیابی، اعتراض و مبارزه ، اعتصاب و اتحاد است.
کارگران درایران این چند هزار نیستند، میلیونها نفرند. البته حق شما و دوستانتان است که با این جماعت کارگر فروش دل ببندید و در بیابان تصوراتتان به این لنگه کفش قناعت کنید. اما انتظار نداشته باشید که کارگرانی که افق خود را از دست نداده اند و مبارزه برایشان نیاز هر روزه است، شما را به باد نقد و انتقاد نگیرند و چنین انحراف عظیمی را به حاشیه نرانند، در مقابل چنین تراوشات انحرافی نایستند. واقعیت زندگی و مبارزه کارگران در گرو به صحنه آمدن جنبش اجتماعی اش در همراه با دیگر جنبشهای مترقی جامعه است تا بتوانند از یک زندگی برده وار زیر خط فقر رها شوند.
خلاصه اینکه آقای حسین اکبری، لطفن فوت کردن در گوش مهره های سوخته شوراهای اسلامی را به جای بیداری طبقه کارگر جا نزنید.
بهزاد پویا