جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

نصیحتی به “آقازاده” یک الاغ! – خسرو باقرپور

 روزی به دهی دور، الاغی به چرا خاست
بهر طلب یونجه دم و یال بیاراست
 
 
بر راستی ی پاچه نظر کرد و چنین گفت :
که‌امروز همه کشت جهان زیر سم ماست
 
 
مستم کند ار عطر علف، چشم گشایم
می‌بینم اگر یونجه‌ای در  آن سر صحراست
 
 
گر بر سر   هر کاه یکی یونجه بجنبد
جنبیدن آن یونجه عیان در نظر ماست
 
 
چون چشم بَدان دور بدید از سر جالیز!
دیدش که  کدو تازه و خربوزه مهیاست!
 
 
گازی به خیاری زد و   فرمود   که ترد است
زد پوزه به یک خربزه، فهمید چو حلواست!
 
 
مالید لبش را به تن تازه‌ی ‌کاهو
دیدش که چه مطبوع، چه ترد است، چه زیباست!
 
 
گفتا که منم شاه جهان، اشرف عالم
از بارخدا بهتر از اینم نتوان خواست
 
 
“بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه ها خاست”
 
 
ناگاه خداوندِ خر از دشت بر او تاخت
سنگی دو منی بر سر او کوفت که خاراست!
 
 
بر فرق الاغ آمد آن سنگ جگر سوز
نور بصرش رفت، توان نیز فرو کاست!
 
 
گفتا که دمار از شب و روز تو برآرم
کامروز تو بهتر ز غم و زحمت فرداست!
 
 
با روی عرق کرده و با خشم فراوان
شلاق کشیدش به غضب، بی‌کم و بی‌کاست
 
 
“بر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهی”
یک دیده‌ی او چپ شده، چشم دگرش راست!
 
 
جالیز نگه کرد و همه کُن‌فَیَکُن دید
“گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست”
 
 
گر خون من و جمله خران را تو بریزی
اقرار بیاریم که جرم از طرف ماست
 
 
کُرّه تو “منی” را ز سر خویش به‌در کن
بنگر به الاغی که منی کرد چه ها خاست!
 
 
 
● با پوزش از “ناصرخسرو”   و عقابش!

https://akhbar-rooz.com/?p=33960 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x