چه سبک می رود این قایقِ پُر تَپِش؛
بر برکه ی سینه ی تو
و نفس کشیدن چه خَلسه یِ شادمانه ای دارد؛
وقتی هوایِ نوازشِ گونه هات؛
آه می شود
و ریه هام را بی قرار می کند.
گیسویت زنجیرِ قدیمی ی سنگینی ست؛
به گاه رمیدنت:
بسته بر پاهام
به گاهِ گریستنت:
پیچیده بر گلوم
به گاه رنجیدنت:
تنیده بر توانم.
و چه حریرِ شبرنگی ست:
شامگاهِ گیسویت؛
افشان بر صُبحِ پستان هات،
وقتی با من از شفقِ خنده هات؛
به میهمانی ی روشنِ روز می آیی
و من از شَعَفِ خنده های تو لال می شوم
و از درخششِ چشمانت زلال می شوم.
تو از کُدامین گلزار گذشته ای
که تبارِ با شکوهِ گُلاب دارد:
هوایِ گفتگو با تو؟
هزار گل می شکُفد:
سخن چو می گویی
آفتاب با روشنایی ی ناب می تابد:
وقتی مرا عاشقانه می بوسی
و درمی یابم من:
که پلیدی می میرد؛
دروغ نمی پاید؛
و من بی قرار تر از اشتیاقِ آغازین؛
عاشقِ تو خواهم ماند.
تصویر متن: کلود مونه.
۰
۰
رای ها
امتیاز بدهید!