پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

یـادداشـت‏ های شـــــبانه: (بخش ۵۶) – ابراهیم هرندی

 
 
٣۲۷ . اخلاق و ادبیات.

در گستره ادبیات، بویژه ادبیات کلاسیک، دنبال درس اخلاق نباید گشت. نخست از آنرو که بسیاری از گزاره های اخلاقی، پیوندهای ویژه زیستبومی دارند. دوم آن که با گذرِ زمان دگرگون می شوند. دیگر آنکه، آنچه گستره ادبیات خوانده می شود، حوزه بی ادبیات هم هست و اگرچه در آن، همه منش ها و روش های نیکوی فرهنگی، مانند؛ مهربانی، مدارا، شکیبایی، گذشت، دستگیری، باهمی و همه نیکی های بی تاریخ انسانی را می توان یافت، اما این حوزه، واتاب دهنده ی برآیندهای زشت و شرم آورِ برخی از رفتارها و کردارهای آدمی نیز هست. برای نمونه، این دو بیت سعدی را بخوانید تا دریابید چه می خواهم بگویم:

گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
سعدیا دور نیک نامی رفت
نوبت عاشقی ست یک چندی

در این دو بیت، سخنسرای شیرین شعر شیرازی، عاشقی را مایه بدنامی دانسته است. چرا؟ چون که برای سعدی، مراد از عاشقی، دلسپاری به نوجوانان ده تا پانزده ساله بوده است که در روزگار ما کودک پنداشته می شوند. این چگونگی را “شاهد بازی”، می خواندند که اشاره های بسیاری در ادبیات کهن فارسی، از روزگار رودکی تا پایان دوره قاجار می توان یافت. چند نمونه اش در شعر سعدی این هاست:   

چنین پسر که تویی بُرقعی فرو آویز
و گر نه دل ببری پیر پای بر جا را

ای پسر دلربا، ای قمر دلپذیر
از همه باشد گریز، از تو نباشد گزیر

ای چو لب لعل تو شکر نی
بادام چو چشمت ای پسر نی

چون در پسر موافقی و دلبری بود
اندیشه نیست گر پدر از وی بری بود
اوگوهر است، گو صدفش در جهان مباش
دُّر یتیم را همه کس مشتری بود

خواجه با بنده پری رخسار
چو درآمد به بازی و خنده
نه عجب کو چو خواجه حکم کند
وین کشد بار ناز، چون بنده

خوش می‌رود این پسر که برخاست
سرویست چنین که می‌رود راست
ابروش کمان قتل عاشق
گیسوش کمند عقل داناست
بالای چنین اگر در اسلام
گویند که هست زیر و بالاست
ای آتش خرمن…. تا آخر

پسر چون ز ده برگذشتش سنین
زنامحرمان گو فراتر نشین
برِ پنبه آتش نباید فروخت
که تا چشم برهم زنی خانه سوخت
نگه دار از آمیزگار بدش
که بدبخت و بی ره کند چون خودش

چنان بوده است که شیخ مصلح الدین(!)، عاشقی را آمیزش با نونهالانی می دانسته است که آشکار شدن رازِ آن، برای شیخ بدنامی می آورده است. البته او دل ِ خوشی از این داوری نداشته است و شاهد بازی را در مذهب و منش خود درست می پنداشته است:

نام سعدی همه جا رفت به شاهد بازی
وین نه عیب است که در مذهب ما تحسین است.

بله، چنان بود ه است که سعدی عاشقی و بدنامی را در پی یکدیگر آورده است.

گفتم که گزاره های اخلاقی، برداری زمانی دارند. نمونه اش این دو بیت از گلستان که در آن سعدی، نامسلمانان را دشمن خدا می پنداشته است:

ای کریمی که از خزانه غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمنان نظر داری.

آثار شاعران و نویسندگان گذشته در همه فرهنگ ها، دربر دارنده ارشداوری هایی ست که در زمان آنان پسندیده و پذیرفته شده بوده است و امروز اشاره به آن ها می تواند تاوان داشته باشد.

———
برای آگاهی بیشتر در این باره، نگاه کنید به،”شاهدبازی در ادبیات فارسی”، نوشته دکتر سیروس شمیسا. تهران ۱٣٨۱.

***

۲٣٨. اقتصادِ جنگ

ننگین ترین رویداد در تاریخ کنونی، رویش ناگهانی هیولایی بنام “داعش” باید باشد. این که با گذشت بیش از چهار سده از آغاز دوران روشنگری، گروهی بنام خدا و دین، انسان دست و پا بسته ای را با چنگک برداند و او را زنده برروی آتش کباب کنند و یا کسی را در قفس بیندازند و آن را آتش بزنند، در تاریخ جاودانه ماندگار خواهد شد و باید آن را ننگین ترین کردار انسان کنونی دانست. هم نیز این که پس از یورش بردن به شهری، مردان را از پیر و جوان بکُشند و دختران را به اسارت ببرند و با آنان چنان کنند که همگان دیده و یا شنیده و یا خوانده اند. بله، به گمان من این رویداد را باید بربامِ فهرست کردارهای ننگین انسان در زمان ما دانست.

اما شاید از آن ننگین تر این است که این گروه اجازه ماندگاری یافته است. ساختن گروه های تروریستی این چنینی، بسیار گران و پر هزینه است، اما ماندگار کردن اش، چیزی همردیف نگهداری آدم برفی در آفتاب ِسوزان سعودی. یعنی که شدنی ست، اما کار هر کسی نیست. تنها با بودجه های کلان حکومتی می توان دست به چنین پروژهایی زد، آن هم حکومت های دیکتاتوری نفتی که به کسی حساب پس نمی دهند. اگر می خواهید بدایند که چه می گویم، سری به بازار سیاه سلاح های جنگی در اینترنت و یا اینترنت سیاه بزنید، تا دریابید که بهای کوچکترین ابزار جنگی، یک نارنجک و یا کلت کمری چند است.

امروز برهمگان آشکار شده است که سرمایه گذاران این پروژه و کارگذاران آن چه حکومت هایی هستند. فراتر از آن روشن است که برای آرام کردن خاورمیانه، چه حکومت هایی را باید از میان برداشت. پس این الم شنگه ای که غربی ها براه انداخته اند برای چیست؟ چرا با آنکه امریکا سه هزار بار پایگاه های داعش را در سوریه بمباران کرده است و همچنان شبانه روز برسر مردم آتش می بارد، لشکر داعش توانست بسلامت از بیابان بی درخت و بی نهانگاه بگذرد و به شهر پالمیرا برسد و چنان کند که با دیگر شهرهای سوریه و عراق کرده بود؟ چرا پیوستن به داعش چنان آسان است که هرهفته صدها جوان جهادی از کشورهای بتوانند به سوریه بروند؟ چرا جلوی این همه شبکه های تبلیغاتی جهادی در اینترنت گرفته نمی شود؟

بله، ننگین تر از پدیده ننگینی بنام داعش، پیدایش پدیده ای بنام، “اقتصادِ جنگ” است که اکنون از اقتصاد ِ صلح سود آورتر شده است.

***

٣۲۹. وطـن

وطن ای خاطراتِ زنگاری
وطن ای خواب های تکراری

وطن ای با من و جدا از من
در پگاهانِ خواب و بیداری

ای شرار نگاه های خموش
در دل قاب های دیواری

یادِ گوش و کنارِ تو در من
همه پرهیبی از پری واری

جامِ لبریزِ آسمان کویر
بوی شالیِ شاهی و ساری

نفس سبزِ دامن البرز
نازکای نسیم کهساری

لبِ کارون، شکوه فروردین
اوج فواره و نگونساری

بام و شام بهار اصفاهان،
شبِ زاینده رود و بیداری

حجره حاجیِ عقیق فروش
بوی خوش، دکه های عطاری

نه…….، کجایم من و چه می گویم
وطن ای مایه دل آزاری

سرزمین شکست و نومیدی
مرزِ بیگانه پروری، خواری

تو و فواره های درهمِ خون
تو و آلودگی، تبهــــــکاری

لشکر کودکان بی کس و کار
تن فروشان کوی و بازاری

پسران فقیر کلیه فروش
دختران گریز و ناچاری

ای همه راه های رفته تو
همه تعبیر بی بر و باری

تا به کی، تا کجا چنین تا چند
وطن ای خاطرات تکراری؟

***


٣٣. کشاورزی و چشم انداز ادبی
یکی از بزرگترین رویدادهای تاریخ انسان، روی آوردن او به کشاورزی ست که باید آن را انقلاب بزرگی در تاریخ برآیش انسان دانست. اگرچه زمان درازی در مقیاس برآیشی، از این رویداد بزرگ نگذشته است، نمی ‏توان انتظار داشت که این چگونگی بازتابی بر ساختار ژنتیک انسان گذارده باشد، اما واتاب ‏های این انقلاب بزرگ را بر فرهنگ و شیوه شکل گیری تمدن‏ های گوناگون انسانی نمی ‏توان نادیده گرفت. پیش از پیدایش کشاورزی، انسان به گونه دیگری می ‏زیست و می ‏اندیشید. در آن روزگاران همه همّ و غم او، گردآوری توشه مورد نیاز برای پرکردن شکم خود بود. فرهنگ بود. هنر نیز شاید. اما گونه و کیفیت فرهنگ و هنر در آن روزگار، هیچگونه همگونی با آنچه ما امروزه از این دو مراد می کنیم، نداشت. فرهنگ جامعهِ کوچنده، فرهنگ زیستن بر لبه لغزان ِ پرتگاه و راه رفتن برروی پلی سست از ریسمان است.

اگر فرهنگ‏ های امروزی راهنمای چگونه زیستن است، فرهنگ کوچند گانی که پیش از پیدایش کشاورزی می ‏زیستند، فرهنگ چگونه نمردن و گریختن از بلایای روزمره بود. هنر نیز در آن روزگار، ابزار ذهنیِ برآوردن نیازهای نخستین ِ انسان بود و نه پٌرانه ای برای رهاندن انسان از یکنواختی زندگی و روزمرگی.

هنگامی که انسان در پرتو کشاورزی توانست برای اولین بار به انباردن ِخوراکِ بیش از نیاز خویش بپردازد، ساختارِ روانی او و شیوه خویشتنداری و زیستبانی و شهرداری او به گونه شگفت آوری دگرگون شد. دیگر همگان را نیاز به کار کردن هماره نبود، زیرا که یک کشاورز می‏ توانست با برداشتن هفتاد تخم از یک، توشه هزاران نفر را فراهم آورد. آن هزاران نیز می ‏توانستند به هزاران کار دیگر بپردازند. و چنان نیز می ‏کردند. و چنان شد که امروزه چنین ویژه کاری‏ ها و مهارت‏ های شگفت آوری پدید آمده است. پس کشاورزی را باید چشمه زاینده و زیر بنای اقتصادی تمدن و فرهنگ و هنرِ پایدار بشر دانست. ازاینرو، شاید بتوان گفت که تا پیش از دست یابی انسان به کشاورزی، انسان مهمان جهان بود زیرا که بر سرِ سفره گسترده و آماده دانه ‏ها و میوه ‏های خود روی و دیمی در دشت‏ ها و دمن ‏های آبسال می ‏نشست و از چشمه ساران و رودباران ِ روان می ‏نوشید. اما پس از دست یابی به شیوه‏ های کشت و کار، توانست که دام و دانه ی گیتی را در راستای نیازهای زیستی خود هدفمند و پروار کند. این چگونگی سبب شد که او خود را میزبان جهان بداند و با دستبُرد آگاهانه در آن، آب و خاک را در خدمت نیازهای خود در آورد.

از دیدگاه زیست شناسیک می‏ توان گفت که کشاورزی، میکروب‏ ها، قارچ‏ ها، ویروس‏ ها و دیگر زیندگان ریزِ
میکروسکوپی را که در دستگاه گوارشی انسان با او همزی هستند، تغییر داده است. کشاورزی و دام پروری، خوراک و نوشاک انسان را دگرگون کرده است و بهمراه این دگرگونی، قارچ‏ ها، میکروب ‏ها و باکتری ‏های تازه ‏ای را به دستگاه گوارش انسان و نیز جانوران اهلی فرستاده است. پیش از آن، خوردنی‏ هایی چون نان و ماست و پنیر و کره و هزاران خوراک دیگر، وجود نداشت. نیزگوشتخواری به گونه ‏ای که اکنون شدنی ست، ممکن نمی‏ توانست باشد. کشاورزی و دامپروری، خوراک انسان را چنان دگرگون کرد که از آن پس انسان می ‏تواند ده ‏ها برابر بیش از نیازِ تنِ خود بخورد و چربی بیش از نیاز را در جاهای خالی تنِ خود در زیرِ پوست تلنبار کند. چربی در طبیعت، پدیده ‏ای بسیار ارزشمند و گران‏ بهاست و هرگز، هیچ جانوری توانایی یافتن چربی بیش از نیاز خود را ندارد. جانوران جنگلی، نه هرگز به پیری می‏ رسند و نه چاق می‏ شوند. این هردو، ویژه انسان روزگار پس از کشاورزی ست.   

کشاورزی و دام‏ پروری، همزمان با دگرگون کردن رژیم غذایی انسان، سبب پیدایش بیماری‏ های تازه ‏ای شد که نمونه‏ های آن طاعون، سرخک، کوفت، افزایش چربی خون و ایست قلبی ست. همچنین گوناگونی خوراک انسان، اندک اندک راه به خوردن غذاهای یکنواخت بُرد. این غذاها همواره پر از نشاسته و چربی و خالی از ویتامین و مواد کانی مورد نیاز کالبد انسان است. پیش از پیدایش کشت و کار، انسان ناگزیر از گردآوری میوه ‏ها و دانه ‏های گوناگونِ سرشار از ویتامین و انرژی بود، اما از آن پس، مواد نشاسته‏ ای مانند سیب زمینی و گندم و برنج و ذرت، بخش اساسی خوراک انسان بارنهاده و کشتگر شد.

ورزش و ادبیات و هنر را باید برآیندی از رویکرد انسان به کشاورزی دانست. انسان جنگل ‏زی، نیازی به ورزش نمی‏ داشت، زیرا که دوندگی روزمره، نایی در تن او برای ورزش برجا نمی ‏گذاشت. انسان در پرتو کشاورزی توانست که از چرخه روزمرگی رها شود و بتواند بی که نگران آب و نان خود باشد، به کار دیگری دست زند. آنچه کارِ فکری خوانده می ‏شود، برآیندی از زوگارِ کشاورزی ست که هم به پیدایش رشته ‏های کاری دیگری کشیده شد و در پایان به ویژه‏ کاری راه بُرد، و هم برای نخستین بار در تاریخ جانوران فربه و گوشتالود و پر چربی پدید آورد. پیدایش ویژه کاری، یکی از برآیندهای بزرگ کشاورزی ست.

پیدایش خط و نگارش را نیز باید یکی از برآیندهای بزرگ کشاورزی دانست. این برآیندِ بزرگ، انسان را در سپارشِ اندیشه‏ ها و تجربه ‏های خود به آیندگان توانمند نمود. از آن پس هر نسل توانست که دنباله کارهای گذشتگان و پژوهش‏ ها و بررسی‏ های نسلِ پیشین را بگیرد و دانش انسان را در همه رشته ‏ها افزایش دهد. گذشته از آن، پیدایش نگارش و خط سببِ فرهنگ و حافظه ویژه ‏ای شد که به آن،”فرهنگ کتبی” می ‏گویند.
یکی از خواندنی ترین برگهای تاریخ ادبیات، بخش گذار از نگرش ادبی- هنری ِجامعه کشاورزی به چشم انداز صنعتی ست. تا آنجا که من می دانم، بدبختانه این بخش از تاریخ ادبیات هنوز در زبان فارسی نوشته نشده است و چه بد. البته شاید هنوز زمان نگارش آن فرانرسیده است.

***

٣٣۱. سوگنـد

چگونه زین خجالت من درآیم
که تو یکراست آیی در سرایم
شدم مدیون و ممنون تو، پوتین
به قرآنی که آوردی برایم!

به قرآنی که آوردی برایم
هنوزم غرق بحر ماورایم
واز امروز تا روز قیامت
تُرایم من، تُرایم من، تُرایم

تو که باشی، منم برجام، هرجام
نمی ترسم ز برجام و ز فرجام
جهان گر دست ما بودی چه بودی
نه تحریمی، نه توهینی، نه برجام

قسم به ابر و آب و آفتابه   
که دل ازدوری رویت کبابه
دل از عشق تو هرگز برنگیرم
به مولایی که بغدادش خرابه

…………..
http://goob.blogspot.co.uk

https://akhbar-rooz.com/?p=36706 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x