چندان که حرمتِ حیات
به فتوای ِ بی ارج ِ سفیهی محک خورد،
پاس ِ جان باختن
در فریبی ناجوانمردانه لوث شد.
پس آن گاه
تیغْ طینتان
ز نفرت نفرین شده عقده برشکافتند
تا در انفجارِ چرکابه و خون
تقدّس ِ خاک را نجاست ِ خونریزِ خرافات مقدّر آید.
و بدین گونه بود،
باری
تا کاغذین جامه
ز خونابِ کفر
رنگِ نیرنگ یافت،
و دروازه های پریشانی
به افق های آتش و و حشت و دود
دهان گشود.
□□□
اما
حریتِ باد
از حصارهای ممنوع
به ستوه آمد
زیرا که
چشم انداز ِ جهان
همچنان زیبا بود؛
و تحریم ِ تماشا
چشمبند هوشیاران نشد،
زیرا که
زمین، خجسته ترین آفرینه ی خدا بود.
.
و زمانه اکنون،
عروس وار در آستانه ی حجله یی نو،
تازه دامادی را می طلبید
در اشتیاق ِ تجلی خورشید
تا بر بلند عرصه های بکر ِلایتناهی
نسلی دیگرگونه آغاز کند…
□□□
و چنین بود و
بود و
بود
تا یکی طایفه از دیوددان ِ دوزخی
پیرزاد ِ خود ِ خویشتن بر فلاخن نهاد
و
زان پس
مار و موریانه و سوسکان ِ سیاه
بازمانده ی جنبندگان خاک شدند.
□□□
سانفرانسیسکو ـ لوس آنجلس ـ ۲۸اکتبر۲۰۰۱