جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

هزار و چارصد و چل هزار و چندی سال – اسماعیل خویی

اسماعیل خویی

پیشکش به مرضیه خانم شاه بزاز،

با شادباشی بر او، برای در آمدنِ دفترِ شعرش،

«اندیشه های خاک»؛

و به لقمان جانِ تدیّن نژاد،

با شادباشی بر او نیز

برای آغازکردن اش به کارِ نشر، با در آوردنِ همین دفتر و دفترهایی دیگر از شعرِ خودم.

چه فصلی است؟ هوا گوییا خطا کرده ست:

که سرد و گرمِ دی وتیر جا به جا کرده ست!

چه ماهی است؟ببینم:چنین چرا سرد است؟

سبا دریچه مگر بر پگاه واکرده ست؟!

وَ یا مبادا خورشید خفته چندان دیر

که روز را سحر از فصلِ خود جدا کرده ست:

کشیده است زِ تیرش به سرکشی سوی دی

وَ کوفته ست یخ وپخش در هوا کرده ست؟!

وَ شبنمی ست که،گُل گُل،نشیندم بر پوست:

زِ ابرِ نیش که یخگردها به پا کرده ست؟!

وَ یا که حضرتِ خورشید خویش را آزاد

ز یکنواختی ی روزمرّه ها کرده ست:

وَ یا که حوصله ی آن بصیر سر رفته ست،

به کارها، زخطاها که خود خدا کرده ست؟!

وَ،ناامید ز پیروزی اش به تاریکی،

ز عهدِ دیرین وجدانِ خود رها کرده ست؟!

ولی،نه!حضرتِ خورشید زین گُنه بری است:

بر او گمان کنم اهریمن این دغا کرده ست

که مهرِ ما را،در خوابگاهِ البرزی ش،

همو،به جادوی خود،بندها به پا کرده ست:

وَ می رویم که بینیم بازگشتی را،

به عصرِ یخ،که زمان بر زمینِ ما کرده ست؟!

وَ یا که…چی؟… که تو در خواب بودی و کابوس

جدا تو را زلحاف ات به گرمنا کرده ست؟!

هوای سردِ سحر هم خیال را پیش از

خودت پرانده ز خواب وخودآزما کرده ست؟!

وَگرنه،چیزِ هراس آوری نیامده پیش

از آنچه ها که تو را وحشت آشنا کرده ست!

ببین چه ها که،به چل سال شهخدایی،شیخ

همین نه با تو،که با مردُمِ شما کرده ست!

ببین که تشنگی ی او به خون چه سان ما را

اسیرِ چنبرِ بس ترسِ خود فزا کرده ست!

ببین که،گرچه همین روزمرّگی ی دروغ

من وتو را به حقیقت بی اعتنا کرده ست،

ولی  ترورشدنِ قاسمِ سلیمانی،

حقیقتی چه گران بارِ پُشتِ ما کرده ست:

عیان شده ست و نهان هم نبوده است که ما

دو ملّت ایم و همین پُشتِ ما دوتا کرده ست:

یکی به کینه  ی دین و دگر به کینِ وطن

بلا شده ست و به خود خویش مبتلا کرده ست!

بلا ولایتِ شیخ است،ژرف اگر نگری:

که،با شرارتِ خود،کارِ صد بلا کرده ست!

ببین که مطلقِ خودکامگی فقیهی را،

به شرعِ جُرم وجنایت،چه بی حیا کرده ست!

وَ سخت می شود ادراکِ هر دُرُستی مان:

شعورِ ما همه چون خوی با خطا کرده ست!

وَ خو گریم به دیدن ز پشتِ عینکِ ترس:

وَ این خیال و حقیقت یکی نماکرده ست!

وَ دلپذیری ی ادراک های آسان تر

شعورِ ما همه را سادگی گرا کرده ست.

وَ شبهِ علم،که کورت کند به بینایی،

فسانه را هم با راست همنما کرده ست!

ولی،گزافه نبافم! ز مرگِ آن سردار،

دو شب نرفته،زمان ختمِ ماجرا کرده ست!

تو گوییا که نبوده ست حاج الاسپهبُد:

کسی که در رهِ دین جانِ خود فدا کرده ست!

وَ باز رهبرِ اسلام اشگ های اش را

هزینه،مُفت،به سوگی نه بس به جا کرده ست!

کنون چه فرق که او اشگ های سرخ اش را

نثارِ خونِ کدامین ز اشقیا کرده ست!

بدو بگو که به کارش می آید آبِ دو چشم:

کنون که بیتِ خود آماده ی عزا کرده ست!

بگو که نیست بس اش آبِ شورِ صدها سد،

که در کدام بیابانِ ما بنا کرده ست،

که،تا به جاروی سیلاب،خاک پاک کند

ز هرزه رویی،که ش بر زمین روا کرده ست!

بگو ببیند همّت به ترس چیره شده ست:

وَ هر دهانِ خمُش را غریو زا کرده ست!

دگر صداخفه کن نیست ترس،نه،بل،

که ترس را خفه خود خیزشِ صدا کرده ست.

بگو حقوقِ بشر را شناخته ست جهان:

وَبانگِ مردُمِ ما را همین رسا کرده ست.

صدای مردُمِ ما شه شنید و رفت و…همین

فقیه را به رهایی ش، رهنما کرده ست:

خوشا، خوشا که ببینیم واپسین شهشیخ

نکرده ویران، ایرانِ ما رها کرده ست:

وگرنه، می کند آن کار کآسیابانی،

به یزدگردِ فراری، در آسیا کرده ست:

وَ آن ،دریغ! پس از بیشتر ز چل سالی

که حکمِ شرع به کُشتار ابتدا کرده ست؛

وَ روزها همه بر ما بتر زعاشورا،

وَ شهرها همه همتای کربلا کرده ست!

وَ می رویم که بینیم،در تبه کاری،

به عهدِ خود به امامِ زمان وفا کرده ست:

که هیچ چیز نمانده ست هیچ جا،به جُز آنچ

به سوی قعرِ تباهی ش خودگرا کرده ست:

سزد که بگُسلد این کژروندِ رو در هیچ،

که زندگی را یک دردِ بی دوا کرده ست:

که رو به مرگ رَوَد ،جُز فرای هنگامی

که رای مردم اش از یوغِ دین رها کرده ست…

بیست و دوم دیماه ۱۳۹۸،

بیدرکجای لندن

https://akhbar-rooz.com/?p=47266 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مرضیه شاه بزاز
مرضیه شاه بزاز
3 سال قبل

آقای خویی عزیز، سپاس فراوان از این هدیه ی گرانقدر، شعری که فاجعه ی رفته بر وطن را با زبانی گزنده و شاعرانه می سراید و تباهی را شفاف می کند و به ما می نمایاند، باز سپاس از لطف شما و با آرزوی سلامتی شما و با مهر: مرضیه شاه بزاز

لقمان تدین نژاد
لقمان تدین نژاد
3 سال قبل

شاعر عزیز، خوییِ گرامی،

سپاس از مهر شما! به این امید که در آینده‌ی بسیار نزدیک بتوانیم چهل و اندی دفتر شعر، و انبوه دیگر کارهای دیگر شما را آزادانه در خودِ خاکِ ایران به چاپ و انتشار برسانیم و دستاوردهای فرهنگی، وزن ادبی، پُرکاری، و پایمردیِ شما در سرودن و مبارزه را جشن بگیریم در یکی از تالارهای بزرگِ شهرِ تهران، در حضور بی‌شمار هم میهنانی که شعر و ادب ارزنده و متعهد را صمیمانه ارج می‌نهند و بی‌صبرانه چشم انتظار رسیدن روزهای بهاری نوین و قرار گرفتن هرچیز در جایِ شایسته‌ی خود هستند.

لقمان تدین نژاد

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x