جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

پرنده های بی پرواز – مارال سعید

اگر هنوز اندکی صداقت داریم، باید روزی یا شبی لخت شویم و به پیشگاه آئینه بایستیم، و بپرسیم، نه از خود، بَل از آنکه در آئینه به من می نگرد: تو را چه می شود؟ چرا خیال می کنی آنچه را که تو یافته ای، همه ی حقیقت جهان است؟

 سوآل: آیا احزاب و سازمانهای سیاسی اپوزسیون ایران می توانند در مقام پرسشگر قرار گیرند؟ و بپرسند علت تفرقه در میان اپوزسیون چیست؟

پاسخ: خیر و خیر

توضیح: زیرا خود عامل این تفرقه اند. البته در زمانه ی ما و در ایران این یک روش مَرضی ست، که صبح بر صندلی پوزیسیون بنشینی و غروب بر صندلی اپوزسیون و یا برعکس. پُرواضح است؛ هیچکس هم مسئول نیست.

خُب این نیز ژانری ایرانی در عرصه ی سیاست ملّی، منطقه ای و جهانیست که تماشاچی باید همیشه به دنبال یافتن پرتقال فروش باشد.  

با کمی اِغماض می توان گفت: بیش از ۳۰ سال است هیچگونه تغییر و جابجائی اساسی درهیچیک از احزاب و سازمانهای سیاسی صورت نگرفته است. و گرداننده گان عده ای معدود بوده و هستند که دایره وار به دور حجرالاسودِ رهبری  می چَرخند. به چند دلیل: ۱- سوار تازه ای ورود نمی کند. ۲- دیگران حاضر به پذیرش مسئولیت نیستند. ۳- معتادان رهبری حاضر به ترک اعتیاد یا بازنشستگی نیستند.

به ضَرس قاطع؛ به همراه دیوار برلین “دیوار باور” در میان کلیه ی سیاسیون ایران نیز فرو ریخت! کدام باور: باور به هرآنچه تا آنروز آموخته بودند. اگرچه اولی به یکباره و دومی به مرور. ناگفته عیان است که این فروریزش مداوم، رَمقی در هیچ سازمان و حزبی باقی نگذارده تا بتوانند وارد یک کُنش سیاسی شوند. کم و بیش ۳۰ سالی هست که کلیه ی اعضای احزاب و سازمانهای سیاسی اپوزسیون ایران تبدیل به “کارمندان دفتری” شده اند. این “کارمندان دفتری” کارشان به مرور این شده: بخوانند، بنویسند، نِق بزنند و از هم و دیگران ایراد بگیرند. به مصداق ترانه ی دو پرنده ی خانم لیلا فروهر.

بله؛ پرنده هائی هستیم روی شاخه های غربت! نه اهل صحبت، نه اهل کُنش سیاسی، نه اهل اتحاد! و سر اینترنت سلامت “من آنم که رستم بود پهلوان”. آری، چون ۳۰ سال است نَپَریده ایم، لاجِرَم پَریدن یادمان رفته است.

از این روست که در خلوتِ قفسهای خود نشسته ایم و فلسفه بافی می کنیم و از آنجا که آدمهای اجرائی نیستیم، یا از این سوی بام می افتیم یا از آنسوی بام.

اگر هنوز اندکی صداقت داریم، اگر هنوز خُردک جسارتی در ما باقی ماندست، باید روزی یا شبی لخت شویم و به پیشگاه آئینه بایستیم، و بپرسیم، نه از خود، بَل از آنکه در آئینه به من می نگرد: تو را چه می شود؟ چرا به بیماری “پرفکسیونیسم” دچار گشته ای؟ مگر تو کیستی که دیگران نیستند؟ چرا خیال می کنی آنچه را که تو یافته ای، همه ی حقیقت جهان است؟ سیاست هم یک بازیست، و مثل هر بازی دیگری باید که بازیکنان در این بازی زُبده باشند. آنهم نه در تئوری که در عمل! باقی به من  مربوط نیست. اَدا در نیاور، نه تو حسینی و نه باقی شِمر.  

امتحان کنید! ارزشش را دارد. چیزی برای ترسیدن نیست! او خود توست! خبر به جائی دَرز نخواهد کرد. شاید از پس این دیدار، دیگر با چشم ولی فقیه به دیگران ننگریم.

با یک گزاره ی خبری این دفتر را ببندم: آنقدر در جمهوری اسلامی خیره گشته ایم، که شکل جمهوری اسلامی شده ایم!

باور نمی کنید؟

نگاهی به دور و بَر خود کنیم. علی مانده و حوضَش!  

مارال سعید

https://akhbar-rooz.com/?p=7187 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
داریوش لعل ریاحی
داریوش لعل ریاحی
4 سال قبل

چه شیرابه ایست چکیده بر ذهن ، من تو و ماها ؟
امید را در پسا آیینه آن خیالی باید جستجو کرد که این دو گانه رفتار رژیم در برخورد با آمریکا و وابستگانش و همچنین نگاه بدون تغیر با مردمی است که چهل سال شاهد اجهافات خرافی و برخورد های غیر انسانی با کارگران و محرومین ، بوده اند .
اگر نمی توانیم ببینیم ، آن امید نا پیدا را در فراسوی آیینه ای که در مقابلش ایستاده اید .
عدم باور ی است که ذهن بسیارانی را به سالهای دهه ۴۰ می کشاند ، نا امیدی روشنفکران ، شاعران و مردم را .
گذشتن از این سنگلاخ ، صبر و آگاهی را می طلبد .

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x