من خیلی خوشحالم که زم دستگیر شد. نه فکر کنید که رقیب من بود، نه. نه اینکه فکر کنید دشمن من بود، که نبود. اما من خیلی خوشحالم دستگیر شد. این مرد وقتی آزاد هم بود همین جور تاثیرگذار بود. انقدر اخبار جنجالی از داخل کشور مصادره کرد که نگو. آقا دو ملیون نفر اخبار مصادره شدهی این آقا رو هر روز مجانی میخواندن و لذت روحانی میبردن. اما یواش یواش داشت حرفهاش خسته کننده میشد. آماری در این اواخر نشان میداد که هوادراهاش یکی دو جین کم شده بودن. خوب این برای ما که با جنجال و هوادار حال میکنیم، قابل تحمل نبود.خوشبختانه سرباز های بدنام امام زمان سریع متوجه شدن و آمدن کار زشت خودشون رو که مدتها بود یواشکی میکردن، به «ایستگاه آخر » رسوندن و آنچه در خفا بود بر تشت رسوایی علنی انداختن. خانم نمیدونی باز چه سروصدایی شد! یکی میگفت چندهزار بار به زم گفته بوده که برادرهای امام زمان رو جلوی در خونهش دیده، یکی میگفت وقتی رفیق آیتالله سوار قایق میشده، عکس یادگاری با زم گرفته. یکی میگفت زم همیشه یک گوشی جداگانه برای تماس مستقیم با برادرها داشت. یکی با عجله پنجرهی خانه پدرش رو باز کرد و دو تا فحش آبدار به همسایهی روبرو داد. یکی هم گفت که این زم از همون روز اول که اینطرف آب اومد، مشکوک میزد. دلیل دندان شکن هم ارائه داد، چون پلیس فرانسه پرچم شیرنشان از چمدونش پیدا نکرده بود. من که خیلی حال کردم وقتی دیدم زم هر طرف میچرخه، جنجال آفرینه. تا چند روز در لذت و نشاط بسر بردم. آقای زم که از لطف و حضور و تاثیر خودش در این وادی بیخبر بود، ناخواسته گفت ای بابا شما جماعت چرا اینقدر غافلید؟ تو این چندسال که اونا منو میپاییدن، منم چند دقیقه آخر ایستگاه اونا رو میپاییدم. این حرفش اینقدر بد بود که نگو! در دل هزار بار نفرینش کردم. آقا تمام هیجان قضیه در این بود که ما فکر کنیم فقط سربازهای بدنام هستند که اونو میپان. خب این چه حرفی بود که تو گفتی مرد حسابی؟ اصلن نشئهگی هیجان چنان از من پرید که انگار پای منتقل جوهر لیمی مکیده باشی.من که دچار افسردگی زودرس شدم. وقتی اینجور خبرها رو میدن، فکر ما آدمای بیکار تشنهی هیجان نیستن! به خاطر همین بازم اخبار و احادیث و تفسیر روزگار ما افتاد دست یه مشت حرفهای تکراری! پنجرهی خانه پدری نیمه بسته ماند، باز رفتن سراغ قالیباف و پسر رئیس جمهور ناکام. یکی هم به فکر غلطهای املایی خالقی افتاد. بیبی سی هم شد باز جولانگاه نگهدار و مهاجرانی. حتی کانال یک که شماره اول رو برای پخش خبر و تفسیر انتخاب کرده بود، مجبور شد سراغ امور جانبی بره. برای همین یک هفته تمام شریعتمداری رو به صلیب پرچم کم رنگش آویزون کرد. اوضاع طوری شد که تقیزاده هم که مهمون دوستان بود، کاسهداغتر از میزبان شد و با حرفهای درشت چنان شریعتمداری رو در کوچه و پسکوچههای قاجاریه گم و گور کرد که اعضای شورا نفهمیدن چرا باید چند روز وقت در لابلای کتاب های دوران قاجار دنبال قاتل امیر کبیر بگردن؟!شما الان لابد به حرفهای من میخندید؟ برای اینکه خبر از علت ندارید. اینها همهش به خاطر این بود که هیجان زندگی همه ما کم شده بود. حتی شماری طلاق و طلاقکشی و چه بسا خودکشی (خب البته تعدادش کم بود و هیجان نداشت!) رخ داد. خوشبختانه اهل فن، کارشناس، ها سریع علت رو تشخیص دادن و چاره را یافتن. آقا یک چیزی این وسط بگم و حمل بر حسودی نشه! من از این که در رسانهها اینهمه کارشناس داریم، کیف میکنم. ما در هر مورد که شما بخواهید کارشناس داریم. بحث مفصل اون بمانه برای آینده. اما حی حاضر و سرپایی بگم که بعضی از این کارشناسها حرف نشناس هستن. یعنی کارشون رو میشناسن، اما حرف دهنش رو نمیشناسن. ولی اینها یه حًُسنی دارن که نگو. تا یه اتفاق پرهیجان میافته، انگاری که آب در لانه مورچه چپانده باشن، از هر سوراخی، یعنی رسانهای، سر میکشن بیرون. جانمی جان. عاشق حضورتون هستم. این همه کارشناس تو تمام ناسا هم پیدا نمیشه. کجا بودیم؟! این کارشناسهای ناوقت حواس منو پرت کردن. آهان! داشتم میگفتم که افسردگی و پژمردی و اخبار بیرمق رونق گرفته بود که یهو باز یه اتفاق خیلی خیلی خوب و پر هیجان رخ داد. آخ جان!خدا رو صد هزار مرتبه شکر. این دفعه زم رو دستگیرش کردن. این تو بمیری دیگه با اون یکی کلی فرق داشت. دستگیری زم مثل توپ تو چمنهای خارج ترکید! شد صد تیکه؟! نخیر صد هزار تیکه! البته یه تیکه هم افتاد تو زمین حریف. بعله! اینو میگن خبر! دیگه کتاب “رفیق آیتالله” چه خری بود؟ دیگه تریاک کشی خامنهای در حضور همسرش و در گوشی حرف زدن سلیمانی با مادرش چقدر بی ربط بود؟ دیگه جنگ کردستان و حال و احوال بخشی با اون دستههای پینهبستهش برای هیچکدام ما هیجان نداشت. آقا همه و همه کارهاشون رو گذاشتن کنار، رفتن دنبال پیدا کردن زم آواره!چندتا کارشناس حرفهای هم از همان اول کار دائم آدرس عوضی میدادن تا کسی زم رو پیداش نکنه. چرا؟ سوال خیلی احمقانه بود. برای اینکه هیجان دنبال گشتن زم تموم نشه. برای همین تو فیسبوک خودشون درشت و رنگی نوشتن: “فرانسه زم را تحویل داد!” هنوز تمبر خبر اول خشک نشده بود که سه هزار نفر مطلب رو لایک کردن. کارشناس بعدی که چند سالی در بخش امنیت نویسی تخصص داشت، نظر قبلی را رادیکال رد کرد و تیتر بهتری از قبلی زد و صدهزار لایک گرفت:زم را از آسمان به زمین کشیدند”! از این تیتر حال کردم. چند پهلو و چند معنا. به به! کارشناسی و حرف شناسی یکجا. چند تا لایک به اسمهای متفاوت زدم زیر پست کارشناس امنیتی.خبر این دو کارشناس گردوخاکی به پا کردن که نگو. در یک چشم بهم زدن، همه در رقابت کارشناس زم شدن. حتی یکی از دوستان پیشنهاد رشته «زم شناسی» داد که من از هیجان یه جیغ بنفش کشیدم بیا و ببین. طوری که ده دقیقه نکشید دوتا پلیس جلوی خانه ام پیداشان شد. حالا بیا به این پلیسهای خنگ آلمانی داستان زم را ترجمه کن! یه جمله کوتاه آلمانی تحویلشون دادم که یک ساعت تمام مثل دو تا جغد میخ من شدن. خلاصه اینکه در یک چشم بهم زدن زم شد آرش کمانگیر اینور و هیولای به دام افتادهی انور !آقا خیلی خوشحالم که زم دستگیر شده. از اون روز تا حالا من آنقدر مرتب و منظم و سر وقت شدم که نگو. از سر کار مستقیم میام خونه تا خبر ساعت شش، بعد پنجره به روی خانه پدری، شبکه یک، میهن تیوی، من و تو، کلمه، بیان و … همه رو مرتب و مودب گوش میکنم. تا صبح بیدار میمونم.داشت هیجان خبرها ته میکشید که سر کلهی زم در تلویزیون پیداش شد. برادرهای بدنام امام زمان چنان در شیپور دمیدند که انگار جمیز باند به مرکز ک گ ب دست یافته! از کار برادرها واقعن خوشم اومد. حسابی گند زدن! دستشون درد نکنه . اینجوری کارشناسها کارشناستر شدن. حتی دشمنها هم دوست شدن. بی بیسی دیگه زم رو دوست داره! حتی از ماجرای گم شدن زم صحنههای عاشقانه ساختن. آقای نوریزاده که کارشناس سابقه داره، این دفعه مثل یک روانشناس زبر دست شیرین خانم رو چنان با عشق پنهانش غافلگیر کرد که تلویزیون من سه تا لامپ سوزوند. یه کارشناس فکر پولهای سرگردان زم افتاده بود. یکی به فکر بیپولی زم افتاده بود. یکی حاضر بود برای زم جان بده و یکی هم حاضر بود شیرین خانم رو قیمه قیمه کنه. تازه یه خبرنگار سرپایی هم دید دیر به فکر گشتن زم افتاده، به همه نیروها “خاک تو سر” گفت و هنوز هم با نیروهای مخالف رژیم قهر هستش.آخرین اعتراف شیرین خانم اینکه میخواسته از ترس طرفدارهای زم از عراق به نحوی فرار کنه بره ایران، ولی دوستان بهش گفتن نه! چون در فضای آزاد مصاحبه دیگه مزه و هیجان نداره. خوشبختانه برادرها تونستند نظر شیرین خانم رو عوض کنن. برای همین ایشان سرفراز اعلام کرد که وی همیشه دست راست زم بوده. وقتی اون نیست کجا بره؟! پس قرار شد همون جا منتظر باشه تا زم برگرده و برند سراغ آقا سیستانی تا شاید یا بقیهی پولها رو بده! یا اینکه مثل ایتالله شریعتمداری توبه کنه!البته من از اینهمه خبر و تفسیر و کارشناسی سرگیجه گرفتم و تعداد قرصهای اعصابم ده برابر شده. اما سرگیجه به جهنم و قرصها هم بدرک. فقط هیجان رو بجسب!

سلام
خیلی جالب بود
ممنون