جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

کنکور، انتخاب استعدادها یا رقابتی طبقاتی – دکتر هاشم موسوی

مگر بنا نبود آموزش و پرورش رایگان و بهداشت و درمان رایگان و حتی آموزش عالی رایگان در مملکت اجرا شود؟ پس کدامین دست ها، آن همه ادعاها را از صفحه حقوق مملکت ما پاک کرده اند؟ این همه کودکان کار از کجا می آیند؟ و برای این فرزندان، درس در کجای رده رقابتی ایستاده؟ در رقابتی که در یک سو فرزندان کارگران و کشاورزان و زحمت کشان و از همه بدبخت تر، میلیون ها تن بیکار و کول بر و در سوی دیگر، فرزندان ثروتمندان و دلالان و مسئولین کوچک و بزرگ قرار می گیرند، از کدام عدالت و استعدادیابی سخن می گوییم؟

مگر بنا نبود آموزش و پرورش رایگان و بهداشت و درمان رایگان و حتی آموزش عالی رایگان در مملکت اجرا شود؟ پس کدامین دست ها، آن همه ادعاها را از صفحه حقوق مملکت ما پاک کرده اند؟ این همه کودکان کار از کجا می آیند؟ و برای این فرزندان، درس در کجای رده رقابتی ایستاده؟ فرزندانی که شب ها چکه های سقف باران زده خانه را با حلب پیتی جمع کرده و صبح را با ۴ لیتری در صف نفت می گذرانند و یا در خیابان ها به پاک کردن شیشه اتومبیل ها می پردازند و آدامس و گل می فروشند. در رقابتی که در یک سو فرزندان کارگران و کشاورزان و زحمت کشان و از همه بدبخت تر، میلیون ها تن بیکار و کول بر و در سوی دیگر، فرزندان ثروتمندان و دلالان و مسئولین کوچک و بزرگ قرار می گیرند، از کدام عدالت و استعدادیابی سخن می گوییم؟

 در سال های دور، که خواندن و نوشتن از خواص به در آمد و به عامه کشیده شد و به همت و پایداری رشدیه کبیر، علیرغم مخالفت ها و کارشکنی های بسیاری از روحانیون آن زمان، مدارسی در شهرهایی از کشور، تأسیس گردیدند، جزایری از افراد با سواد که خواندن و نوشتن بدانند در کشور ایجاد شد، تا آنکه به تدریج این جزایر گسترش یافتند و در برخی شهرهای بزرگ، دبیرستان ها نیز تأسیس گردیدند، اما هنوز امکانات تحصیلی برای فرزندان کارگران و کشاورزان فراهم نبود. با ایجاد دارالفنون، به همت ناصرالدین شاه و امیرکبیر، تعدادی دیپلمه و علاقه مند به ادامه تحصیل در دوره های عالیه به دانشگاه راه یافتند، اما هنوز برای ورود به دانشگاه، رقابتی در کار نبود. برخی نیز، چه به همت دولت و یا خانواده هایشان به اروپا و روسیه اعزام می شدند و در آنجا، هم به کسب علم و هم فرهنگ پرداخته و در بازگشت، یا در دانشگاه ها به عنوان اساتید و یا در امور دولتی در مصادر امر قرار می گرفتند.

در دوران ۱۶ ساله پادشاهی و حکومت رضاشاه، علیرغم بوق و کرنای بسیار، تعداد مدارس در کل کشور، تنها تا ۲ برابر دوران ناصری افزایش یافتند، ولی همین افزایش باعث شد، علاوه بر تأسیس دبیرستان هایی بیشتر در شهرها، در برخی روستاهای بزرگ هم دبستان هایی ساخته شده و دانش آموزان روستایی، البته بیشتر فرزندان ملاکین و زمین داران، به طور مختلط در کلاس ها به تحصیل بپردازند. در هرحال، نباید نادیده گرفت که سرکشی و بازدید از مدارس، از جمله ۳ اموری بود که رضاشاه، ضمن سفرهایش به شهرستان ها، توأم با سرکشی به پادگان ها و بیمارستان ها موردنظر داشت و همین رسیدگی، تا حدی به کیفیت بالای تحصیل و درمان منجر می شد. در همین ایام بود که دانشکده های پراکنده و باقیمانده از دوران گذشته، در یک مکان تجمیع شده و نام دانشگاه تهران به خود گرفتند و همچنین اعزام دانشجو به خارج نیز، بیش از پیش ادامه یافت. که البته در این امر، علاوه بر خود رضاشاه، تیمورتاش که فردی تحصیل کرده بود، نقش بسیاری ایفا می کرد.

تا این دوران، هنوز دیپلمه ها، تقریباً بدون رقابت به دانشگاه راه می یافتند.

در دوران محمدرضا شاه، به تعداد دانشگاه ها افزوده شد و علاوه بر گسترش دانشگاه تهران، در شهرهایی مانند شیراز، مشهد، اهواز، اصفهان و تبریز، دانشگاه های جدید و با کیفیت بسیار ارزنده تأسیس شدند. البته سنگ بنای دانشگاه تبریز در زمان پیشه وری گذاشته شده بود و تابلو آن دانشگاه تا زمان دانشجویی ما، در ابتدای خیابان شاه باقی بود.

از دهه ۵۰ که مدارس و دبیرستان ها گسترش یافتند، به تدریج، پای فرزندان طبقه کارگر و کشاورز و خلاصه، طبقات پایین نیز به دبیرستان ها و سپس دانشگاه ها باز شد و این دانشجویان به لطف وام های دانشجویی و سلف سرویس های ارزان قیمت و خوابگاه های هرچند ۲ تا ۶ نفره، قدرت بقا یافتند.

فشارهای اقتصادی و سختی معیشت و تحصیل این دانش آموزان، عاملی بود که به محض رسیدن به دانشگاه و کسب یک شعور اجتماعی و سیاسی نه چندان بالغ، به شکل اعتصابات و شورش های دانشجویی خودنمایی می کرد و این شورش ها در دانشگاه های بیشتر کارگری، همچون تبریز و اصفهان، و حتی در تهران، در اوج خود قرار می گرفتند و از دل همین اعتصابات و شورش ها بود که رهبران برجسته دانشجویی و اجتماعی، همچون بیژن جزنی، حمید اشرف، اسداله مفتاحی، همایون کتیرایی و دکتر اعظمی و مبارزینی بسیار، زاده می شدند.

با انقلاب اسلامی، علیرغم آنکه هنوز در برخی استان های کشور، مانند سیستان و بلوچستان و کردستان کودکان در مدارس کپرنشین یا کانکس ها تحصیل می کنند، اما در کل، گسترش مدارس و دبیرستان ها، به هیچ وجه با دوران پهلوی ها قابل مقایسه نیست و تقریباً باید گفت که تمامی سطح کشور در هرحال، دسترسی به سوادآموزی دارند، هرچند با دشواری های زیاد.

از همان دهه ۵۰ و با پیشرفت سرمایه داری، مدارس و دانشگاه ها نیز به همان سیاق کشیده شدند و به تدریج، مدارس و دبیرستان ها و حتی دانشگاه های نیمه دولتی و خصوصی، همچون دانشگاه ملی و مدارس عالی متعدد، شکل گرفتند. اما تعدادشان چنان نبود که رقابت ها را در ورود به دانشگاه، برای داوطلبان به هم بریزد.

با انقلاب اسلامی در اولین دهه، گسترش دبستان ها و دبیرستان های دولتی آغاز شد و از آن سو، با احداث راه ها و امکانات جابجایی، به تعداد دانش آموزان، بسیار افزوده گشت. که ما شاهد افزایش چشمگیری در این زمینه هستیم. این امر باعث شد حتی در ملیت های مختلف، ترک و کرد و عرب و… مسئله ای به نام معضل زبان فارسی تقریباً از بین رفته و نسل جدید، به طور کامل، خواندن و نوشتن فارسی را بیاموزند و برای ورود به دانشگاه ها آماده شوند. اما به تدریج، با ظهور سیاست های خصوصی سازی افسارگسیخته، مدارس و دبیرستان های خصوصی با عناوین شرمگینانه غیرانتفاعی، همچون قارچ در هر کوچه و خیابانی و در ساختمان های کاملاً غیراستاندارد و در اصل مسکونی روئیدند و به تدریج، دولت خود را هم از ساخت مدارس دولتی که برایش هزینه بر بود آسوده کرد و هم از پرداخت حقوق به معلمین و پرسنل، آزاد گشت و بدین گونه، مردم را در آموزش و پرورش به حال خود و به جیب خود رها نمود.

از جهتی، معلمین و دبیران برجسته تر و وابسته تر، از مدارس دولتی کناره گرفته و به بخش خصوصی سُر خوردند. با به وجود آمدن چنین وضعیتی، باید گفت که آموزش و پرورش و کسب علم نیز، طبقاتی شد و مدارس دولتی با کیفیتی بسیار پایین، در انحصار فرزندان کارگران و فرودستان و کارمندان جزء قرار گرفت و در بخش خصوصی عمدتاً فرزندان طبقات ثروتمند و متوسط. به تدریج ماجرا از آن نیز فراتر رفت.

اکثر معلمین امروزی که از نظر تفکرات اجتماعی و فرهنگی همانند دیروزی ها نبودند و به شاگرد و مدرسه همانند کالا می نگریستند، مدارس خصوصی را، چون قلاب ماهی گیری دانسته و از آن برای هدایت دانش آموزان به تحصیل خصوصی تر، یعنی هدف های سرخانه ای، جهت پیش اندازی بیشتر شاگردان ثروتمندان سود بردند تا خود هم به کسب درآمد بیشتر نایل آیند. در اصل، شغل آموزگاری هم، وسیله ای مادی به خود گرفت و از اَشکال قبل خود که شغلی مقدس و معنوی بود، خارج شد.

مدارس خصوصی، همانگونه که قبلاً ذکر شد، محل تربیت و رشد فرزندان ثروتمندان و طبقات مرفه جامعه شد و مدیران و معلمان نیز، تماماً در خدمت همین طبقه قرار گرفتند. نگاهی به این مدارس، چه در شروع سال تحصیلی و کسب شهریه های گوناگون، تحت عناوین مختلف، و چه هنگام ایاب و ذهاب شاگردان این مدارس، بسیار تماشایی است. در هنگام صبح، شاگردان از ماشین های آخرین سیستم و یا به ندرت، سرویس های مدارس، جلوی درب مدارس پیاده می شوند. کفش ها و لباس ها، تشریفاتی و در کیف های تشریفاتی تر، نشان از تفاخری ناگفته دارد و در موقع تعطیلی مدارس، والدین با همان اتومبیل های پرطمطراق، ساعتی قبل از تعطیلی، همگی جلوی درب مدارس پارک شده و آن هم نه منظم، بلکه دوبله و سوبله و بدون کوچکترین توجه به مقررات راهنمایی و رانندگی و حتی حضور پلیس، تا مبادا جناب شازده، خسته از تحصیل، چند قدمی پیاده طی مسیر فرمایند. پارک این اتومبیل ها با چنین شکل و آن منظره ها، چه آزاردهنده است و شاگردانی که از آن سو با خروارها ناز و منت و بی خبر از جامعه ای که در آن می لولند و ندانند که در محیطشان چه می گذرد… و سپس با کلاس های اضافی زبان های خارجه و بعد، ورود معلم خصوصی به منزل و تر و خشک کردن دروس و آخر هفته پولی در پاکت، و پاکتی در جیب جناب معلم، آن هم در حضور شاگرد. چه معلمی و چه شاگردی!؟ و کدامین رابطه معنوی!؟ بمباران علمی و رفاه از هر سو، تا که شازده ها از سد کنکور عبور کرده و به دانشگاه و رشته های بالا راه یابند.

 این در شرایطی است که مدارس دولتی، در واقع تهی از هرگونه دانش و دانش پروری، تنها پناهگاه فرزندان کارگران و طبقات تحت ستم شده اند و کودکان این مدارس، عمدتاً با امکانات بسیار ناچیز و حتی بدون کفش و لباس مناسب و دفتر و کتاب، می بایست تمام وقت، تحصیل در مدرسه را با خستگی از کار و گرسنگی و سرما، در کلاس ها بگذرانند و معلمین دلسوز این مدارس نیز در عذابی دوگانه، از یک سو با مشکلات مادی حاصل از کمبود درآمد خود و از سوی دیگر، بدبختی شاگردانشان به جای تدریس، به جان کندن اجباری بگذرانند.

باید گفت در سایه عظمت شاهنشاهی قاجار و پهلوی، و بعد، عدالت و عطوفت اسلامی، میلیون ها شاگرد، هرچند با تحمل سختی ها و کمبودها، به تحصیل پرداخته و دوره های ابتدایی و دبیرستان را گذرانده و حتی عده ای به علت تلاش و استعداد قابل ملاحظه، توانسته اند به دانشگاه های دولتی نیز راه یابند. اما تعدادشان نسبت به دانشجویان طبقات مرفه، بسیار ناچیز است.

 کیفیت مدارس دولتی در برخی استان ها، از جمله  سیستان و بلوچستان یا کردستان و خوزستان، چندان مناسب نبوده و حتی برخی کلاس ها در کپرها دایر می گردند. هجوم کرونا و نیمه تعطیلی مدارس و دورکاری ها، بلیه ای دیگر برای این قشر محصل شده است. گذشته از مشکلات فهم و درک دروس با چنین شیوه ای، به قول جناب اسدی، معلم فرهیخته و بسیار با همت و خیر، حدود سه و نیم میلیون نفر از شاگردان مدارس کشور ما از داشتن تبلت و موبایل برای ارتباط گیری آموزشی محروم هستند و شاگردان و خانواده ها نمی دانند با این معضلات چه بکنند. همین کمبودها باعث شد که در ماه گذشته، ۵ دانش آموز جنوبی اقدام به خودکشی کردند تا پدران و مادران و معلمان دلسوز خود را، یک عمر در عزای فلاکت خود بنشانند. محصلینی که نه کفشی به پا و نه لباس مناسبی به تن دارند تا سرمای زمستان را بدون شکنجه سوز سرما بگذرانند و یا ناچار باشند در چهاردیواری هایی به نام کلاس درس بنشینند که یا بخاری نداشته و یا اگر هم داشته به سادگی آتش گرفته و معلم و شاگرد را با هم بسوزاند…

ما واقعا از کدام رقابت استعداد ها سخن می گوییم و به کدامین استعداد ها می بالیم؟ چرا جناب وزیر آموزش و پرورش و یا نمایندگان مجلس که در زمان انتخابات، پلومرغ و ساندیس پخش می کنند، از خود نمی پرسند بر سر قانون اساسی ما چه آمده است؟ مگر بنا نبود آموزش و پرورش رایگان و بهداشت و درمان رایگان و حتی آموزش عالی رایگان در مملکت اجرا شود؟ پس کدامین دست ها، آن همه ادعاها را از صفحه حقوق مملکت ما پاک کرده اند؟ این همه کودکان کار از کجا می آیند؟ و برای این فرزندان، درس در کجای رده رقابتی ایستاده؟ فرزندانی که شب ها چکه های سقف باران زده خانه را با حلب پیتی جمع کرده و صبح را با ۴ لیتری در صف نفت می گذرانند و یا در خیابان ها به پاک کردن شیشه اتومبیل ها می پردازند و آدامس و گل می فروشند. در رقابتی که در یک سو فرزندان کارگران و کشاورزان و زحمت کشان و از همه بدبخت تر، میلیون ها تن بیکار و کول بر و در سوی دیگر، فرزندان ثروتمندان و دلالان و مسئولین کوچک و بزرگ قرار می گیرند، از کدام عدالت و استعدادیابی سخن می گوییم؟

فردای اعلام نتایج کنکوری با چنین شمایل با پرچم افتخارات شاگرد و مدرسه، خیابان ها را زیور می بندند تا در تنور مدرسه و ثبت نام سال جدید، نانی بزرگتر و گرانبهاتر پخته شود. حال از سهمیه های گوناگون بسیج و شهید و جانباز و ضرایب نمرات آنچنانی هم که بگذریم، هتل دانشگاهی به نام بین المللی نیز زاییده اند و یا اگر نشد، یکی دو سالی در دانشگاه های اروپای شرقی و غربی و سپس انتقال به بهترین دانشگاه های ایران، با چاشنی پول و پارتی، و هم میزی با رقبای دیروز. تازه اگر از درز سوالات کنکور که همه ساله سخنش می رود و می گویند و لال می شوند هم بگذریم.

 اینجاست که باید باور کنیم کنکور، نه انتخاب استعدادهای واقعی در شرایطی برابر که نامش بگوییم دموکراسی و عدالت آموزشی.

 حال از چنین دانشجویانی که جدا از کسب علم و شایستگی ها، به هر طریق، بی خبر از اجتماع و درد و رنج دیگران، به سر برده و تحصیل نموده اند و درجات علمی طی کرده اند، چه توقع دلسوزی و خدمت به مملکت و توجهی به اجتماع؟

آیا از انقلاب اسلامی و عرفان اسلامی، همین یادگار نصیب مان گشته؟ امروز متأسفانه رشد اختاپوسی دانشگاه های کشورمان، حتی به روستاها نیز رسیده است. همان روستاهایی که فقط به برکت کثرت جمعیت، اما همان بافت فرهنگی گذشته به نام گذاری شهر مفتخر گردیده و به اصطلاح، صاحب یک بلوار هم شده اند. امروزه تعداد دانشکده های ما از تعداد دبیرستان های ما نیز پیشی گرفته اند و نام های غیرانتفاعی و آزاد، پیام نور و علمی کاربردی و غیابی، رونق بخش همه شهرها و روستاها گشته اند و خط تولیدشان، خلق لیسانسه و فوق لیسانس و دکترای بیکار.

 به واقع، باید اذعان داشت که کنکورهای ما، نه رقابت استعدادهای متساوی الشرایط، بلکه رقابت امکان ها و سرمایه ها، حال در جنبه علم و دانش و به نوعی یک مبارزه طبقاتی است.

https://akhbar-rooz.com/?p=95972 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
جواد بطحایی
جواد بطحایی
3 سال قبل

بسیار عالی..آموزش و پرورش باید دلسوز تربیت کنند

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x