
۱
وقتی به دنیا آمدم کاش…
مرا باش!
پیش مرگه که به دنیا نمی آید
ناگهان
از زهدان صخره
یا مازو
یا مه
فوران می کند.
۲
شش ماه داشتم
خواب دیدم مردی بزرگ را
بزرگترین مردی را که میشود خواب دید
ایستاده بود بر آستانهی صبح .
هزار گلوله به سویش روان بود
تنها آن که با لهجه ی کردی، ترکی می غرید قلبش را شکافت
بادی در من پیچید و گذشت.
پدر بزرگ پیش مرگه بود
۳
ده سال داشتم
پیش از آن که بیدار شده باشم
مادیان پدر را به خانه بردم
و جنازه اش را فرود آوردم
یک گلوله ی مه آلود در دهانش بود.
زیر همان تاکی دفنش کردم که انگورهایش
تکیه کلام پدر بزرگ بود.
پدر یک پیش مرگه بود.
۴
پنجاه سال داشتم
صبحانه بردم برایش.
پیراهن مه نازک میشود سحرگاه
و خمپاره چشمهای تیزی دارد
فقط دل
و دستهایش را یافتم
آه….
خدایا! خدایا!
پسرم هم یک پیشمرگه بود
۵
اینک هزار سال دارم
ایستادهام بر دروازهی کوبانی
مسلسلی که حمایتم میکند
عین دخترم چهچه میزند
آه،
یعنی دخترم هم…؟
۶
وقتی به دنیا آمدم کاش…
مرا باش
پیشمرگه که به دنیا نمیآید
پیش مرگه از دهان صبح
فواران میکند
مثل اولین لبخندی که بر دهان کودک
مینشیند و
برمیخیزد….
۱/۸/۱۳۹۳