سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳
سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳

هستی هدفی ندارد – زرتشت خاکریز

زرتشت خاکریز
زرتشت خاکریز

در مسابقه‌یِ بین‌المللی‌یِ شَر  شما نفرِ اول شُدید

شما که عقده و هوسِ آدم‌کُشی‌تان بود شَدید

نبض‌تان برایِ زنده‌گی‌هایِ زیبا کُند می‌زد

و شقاوتِ شلاق‌تان شوقِ شراب را از سطحِ ساغر تا دُرد می‌زد

ابرویِ بی‌چشم و روی‌تان    ما را از هوایِ آبی و آفتابی‌یِ ایران

به هوایِ اخمو و تراخمی‌یِ کشورهایی مثلِ آلمان پَرتاب کرد

دستِ کج و دوست‌کُشِتان   

ریسمانِ دودمانِ بلندِ یک آتشِ مقدسِ باستانی را پُرتاب کرد

در ابتدا هیولا و لاله‌آزاری و لادن‌کُشی بود   

و هیولا و لاله‌آزاری و لادن‌کُشی پیشِ خدا بود   

و هیولا و لاله‌آزاری و لاله‌کُشی خدا بود    هستی هدفی نداشت

پوستْ دفی نداشت    انسانیت نفعی نداشت    چراغ نفتی نداشت

آن‌گاه از ازدواجِ چشم و مناظر    یواش‌یواش نوزادی دادگر زاده شد

نوزادی که از ابر و اوهام و اشتباهات    از تباهی و تُرهات

در شهرها و دهات به تاریکی و تاراج پشت کرده   

معراجِ پُر شکوفه و میوه‌یِ اندیشه و هنر را در پیش گرفت

چه داده‌اند به ما خرها و خرافات و خدایان؟   

چرا چشمِ جزرومَد را کور می‌خواهند ملاحان و مداحان و ملایان؟

مگر سابقه‌یِ مسابقه‌یِ دست‌بند و دُستاق‌سازی‌یِ امروز                                       

به هیولا و لاله‌آزاری و لادن‌کُشی‌یِ روزِ ازل نمی‌رسد؟

مگر حقیقت برایِ به موقع رسیدن و سوارِ قطار شدن    هم‌واره دیر نمی‌کند؟

هوارِ هوا از دستِ اشک و اخم است و   

آوارِ سایه‌ها از ننگِ سنگینِ ساختمانی که بنیادش را

تخته‌سنگ‌هایِ فراموش‌کار و کج‌اندیش رقم می‌زنند

انگارنه‌انگار که به گاه یا ناگاهان    گروه‌گروهِ خرانْ رقص‌کنان و دف‌زنان

قرن‌ها به گِردِ قربانیان   

یعنی انسان‌هایِ اندیش‌مند و هنردوست حلقه زده‌اند    

تُف و تحقیر و مسخره‌شان کرده‌اند    برایِ چشم‌ها و چراغ‌ها قبر کنده‌اند

شرمِ شیشه‌هایِ شراب و نوشیدنِ شهوت و شهرت را شکسته‌اند

تا سرانجام سردی و سایه و ثروت‌شان    تا سنگ‌سارِ سوسن و سرو وُ سارشان

در مسابقاتِ بین‌المللی    بی هیچ عِلم و بی هیچ عللی   

مقامِ اول را در قباله‌ها برایِ قاتلان و قوادان امضا کند

بخشی از طلاها و لاطائلات را صرفِ خریدِ زهر و نیزه و زره‌پوش

بخشی را هم صرفِ زرق و برقِ ضریحِ امام علی و امام رضا کند

ای کُنَد و کَندَن و کاپوت    ای خرهایِ مغزهای‌تان پوک

من فطرتِ گردویی منفرد ولی شیرین‌زبان هستم    از بی آیا و اما و بی امامی

از درآغوش‌گیری‌یِ بویِ رنگارنگِ گُل‌هایِ بافرهنگ و زیبا مست‌ام   

قرن‌هاست که من قطارهایِ گلوله‌ای بوده‌ام   

که مسافرِ خسته و شکسته‌اش را به مقصد نرسانده    مسافری که خودم بوده‌ام

قرن‌هاست که آماج هم

چه در اوج و چه در فرود    سرودِ سردِ قلبِ خوش‌باور و مغرورِ خودم بوده

پس اینک    این نرسیدنِ دستِ سیب به شاخه   

این نرسیدنِ سیب به خودش    و به مقصد است که فریاد می‌زند:   

هستی هدفی ندارد    هدف را باید به وجود آورد   

از خشکی باید سرانجام به سویِ جوی آمد

زرتشت خاکریز

اين مطلب را به شبکه های اجتماعی ارسال کنيد

https://akhbar-rooz.com/?p=107135 لينک کوتاه

قابل توجه نظردهندگان: از تاريخ 24 مهر 1403 هر کاربر می تواند تنها يک بار به اندازه 900 کاراکتر در زير هر مقاله ديدگاه بگذارد و يک بار نيز حق پاسخگویی به نظرات ديگری که در مورد اظهارنظر او منتشر شده باشد، خواهد داشت. چنانچه از حق پاسخگویی برای ادامه ی نظر قبلی و يا ارايه ی نظر مجدد استفاده شود، منتشر نخواهد شد. بخش ديدگاه به منظور اعلام نظرات در مورد مقالات منتشر شده می باشد و بحث و جدل های خارج از آن برای کاربران محدود شده است. چنانچه خوانندگان اخبار روز نظرات مشروح تری دارند می توانند آن را در قالب مقاله های مستقل برای انتشار ارايه دهند.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x