سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

داستان “دادرسی” غزاله علیزاده؛ حرمت‌شکنی از دادرسی – شیما بهره مند

«دادرسی» از روز جمعه اول مهرماه سالِ سی‌ودو آغاز می‌شود، تنها چند ماهی بعد از کودتا که به قولِ سرهنگ معزّ کار محاکم ارتشی رونق گرفته بود. سرهنگ که با سیاست سر‌و‌کاری ندارد و تنها رؤیایش جور‌کردن خانه‌باغی بزرگ است که بتواند در آنجا بساط جوجه‌کشی راه بیندازد، به‌ سودای ترقی و ترفیع و کسب درآمد، کارش به دادگاه‌...
Ist möglicherweise ein Bild von 7 Personen und Personen, die lächeln
در همایش صدمین سالگرد تولد نیما یوشیج – آذر سال ۷۴. عکس از چپ : مدیا کاشیگر، غزاله علیزاده، کاوه گوهرین، نصرت رحمانی، فرج سرکوهی، منصور کوشان

«بروز آشفتگی‌ در هیچ خانه‌ای ناگهانی نیست، بین شکاف چوب‌ها، تای ملافه‌ها، درز دریچه‌ها و چین پرده‌ها غبار نرمی می‌نشیند، به انتظار بادی که از دری گشوده به خانه راه یابد و اجزای پراکندگی را از کمین‌گاه آزاد کند». این عباراتِ آغاز رمان مطرحِ غزاله علیزاده «خانه ادریسی‌ها»، اینک دیگر در حکمِ مانیفست داستان‌نویسی او یا کلمات کلیدیِ فهم جهان داستانی‌اش عمل می‌کند. داستانِ «دادرسی» از مجموعه «چهارراه» نیز روایتِ این آشفتگی است در دوران پساکودتا که همه‌ آرمان‌ها از کف رفته و دیگر انتظار بادی که بنا بود «از در گشوده به خانه راه یابد» در کار نیست. دورانی که به نقل از غزاله علیزاده «احمق‌اند اولند، و تعداد انسان‌های بی‌قاعده‌ای که بسازوبفروش‌ها در ساختمان‌های بدقواره‌شان علم می‌کنند چندین برابر خانه‌های بی‌حافظه مغز آن‌هاست و شور دلال‌ها معنای زندگی را با حیوانیت سرشت انسان برابر می‌کند».۱

«دادرسی» از روز جمعه اول مهرماه سالِ سی‌ودو آغاز می‌شود، تنها چند ماهی بعد از کودتا که به قولِ سرهنگ معزّ کار محاکم ارتشی رونق گرفته بود. سرهنگ که با سیاست سر‌و‌کاری ندارد و تنها رؤیایش جور‌کردن خانه‌باغی بزرگ است که بتواند در آنجا بساط جوجه‌کشی راه بیندازد، به‌ سودای ترقی و ترفیع و کسب درآمد، کارش به دادگاه‌های بعد از کودتا می‌رسد: «پس نوبت ما هم شد». سرتیپ قریب، معاونِ تدارکات ارتش او را فرامی‌خوانَد: «سرهنگ معزّ فردا بیایید دادرسی». همین‌جاست که سرهنگ روی لب تخت می‌نشیند و چشمش می‌افتد به کتابخانه نیمه‌خالی و کتابِ «روح‌القوانین» که برایش هدیه آورده بودند و چون سرهنگ اهلِ خواندن نبود، تا آن روز لای کتاب را هم باز نکرده بود. این‌بار هم کتاب را برمی‌دارد و به ورق‌زدن بسنده می‌کند، پس از یکی، دو صفحه پلک‌هایش سنگین می‌شود و رؤیای باغ کشاورزی و جوجه‌کشی سراغش می‌آید. «روح‌القوانین» اینجا کارکردی استعاری پیدا می‌کند. محاکم ارتش در راه است و حکم‌ها از پیش صادر شده‌اند: اعدام و حبس‌های طویل‌المدت که از بالادست می‌آید. قوانین از کار افتاده‌اند و دادرسی به مراسم آیینی یا صحنۀ بازی شبیه‌تر است تا مکانی برای رسیدن به داد، و برقراری عدل و مراعاتِ قانون. این تنها یکی از شگردهایی است که غزاله علیزاده برای «حرمت‌شکنی»۲ به کار می‌گیرد. حرمت‌شکنی در مفهومِ آگامبنیِ آن، به معنای بازگرداندن برخی از امور به استفاده آزادانه و بی‌قید از آن است. نوعی رابطه با مفاهیم، مکان‌ها، چیزها که از طریق جداسازی ممکن می‌شود: و اینجا در داستان «دادرسی» با جداسازیِ روح قوانین از دادگاه و فرایند دادرسی، در معرضِ دید می‌آید. اینجا با بی‌حرمت‌کردنِ دادرسی و محاکم فرمایشی است که چهره واقعی اقتدار قانون به‌مثابه نظم‌دهنده امور، آشکار می‌شود و آن هاله تقدیس‌شده و الهیاتیِ قانون وَر افتاده و رویه دیگری از خود نشان می‌دهد. نویسنده اینجا، قانون را که به ساحت دیگری تعلق داشت باز پس می‌گیرد تا بی‌قید‌و‌بند واقعیتِ خود را عیان کند. این آشکارگی، به ‌عیارِ معتبری در فصل هفتم تصویر می‌شود که یک شیطنتِ بچه‌گانه شبیه به بازیِ کودکان، دادگاه نظامی را به سخره می‌کشاند. علیزاده سر صبر مقدمه این صحنه را می‌چیند: «به شروع دادگاه نیم‌ساعتی مانده بود. سرهنگ، در انتظار، از پشت شیشه درختان کاج را تماشا می‌کرد. صبح بخاری افروخته بود… افسران دور بخاری حلقه زده بودند و با سرخوشی گفت‌وگو می‌کردند. معتقد بود کسی در خوش‌ذوقی به پای افسران نمی‌رسد… با ستایش آنها را نگاه می‌کرد. حیف، بین هم‌رتبه‌ها چند دشمن از قدیم داشت. از بچگی پاکت‌ها را باز می‌کرد. پشت درها گوش می‌ایستاد. سال‌های اول خدمت، تلفنخانه را انتخاب کرد تا شریک حرف‌ها باشد. زیر زبان همه را می‌کشید. زیرکی‌ها کرده بود. مشهور به چاپلوسی بود. می‌گفتند گزارش می‌دهد. با ورود او ساکت می‌شدند. مسائل مهم را برای فرمانده می‌گفت. اگر به خاطر خواسته‌ای همه متحد می‌شدند، او همچنان تکرو بود…» و علیزاده همین‌طور فهرستِ سجایای سرهنگ را برمی‌شمارد! تا اینکه ستوانِ سرخ‌رو با شیطنت می‌آید و پاکتی به او می‌دهد که از قرار حاوی دانه مرغ است که تازه از هلند رسیده و اسبابِ خنده حلقه افسران می‌شود و در همین حال، سرتیپ سَر می‌رسد و عتاب می‌کند: «معرکه گرفته‌اید؟ اینجا تماشاخانه نیست. دادرسی ارتش است. زود بروید دادگاه». به ‌تعبیر آگامبن گذار از قلمروِ حرمت‌ها به قلمرو بی‌حرمت‌ها می‌تواند از راه استفاده بی‌جا یا نامناسب از این امور باشد: یعنی از راه بازی. درست مانند کودکان که با هر چیز کهنه‌ای که به دست‌شان بیفتد بازی می‌کنند و آن را به‌نوعی از کار می‌اندازند. در دادرسی نیز آنچه به حوزه سیاست و قانون تعلق دارد و بنا به عادت امور جدی تلقی می‌شود، در آنی به اسباب‌بازی بدل می‌شود. درست مانند محکمه ارتش در صحنه‌ای از داستان و کیفرخواستی که خوانده می‌شود. در میانه دادرسی، وقتی دادستان فریاد می‌کشید و پا بر زمین می‌کوبید و گریه‌کنان و با رعشه در برابر تصویر شاه آویخته به دیوار دادگاه از خیانتِ نخست‌وزیر سابق سخن سر می‌داد، صدایی تالار دادگاه را به همهمه انداخت و آشفتگی بروز کرد: «دادستان نشست، عرق پیشانی را خشک کرد. بر کاشی کف تالار، اجسامی کوچک فرومی‌ریخت، در سکوت طنین می‌انداخت، صدای سنگریزه می‌داد. همه گوش‌ها را تیز کردند، با چشم پی منشأ صدا می‌گشتند، متهمین زیر خنده زدند. قهقهه تا تَه تالار سرایت کرد. چهره رئیس دادگاه سرخ شد و چکش روی میز زد، گونه‌های آویخته لرزید و چشم دراند و فریاد کشید: کیفرخواست را بخوانید». از قضا برخلافِ تعریض سرتیپ، معرکه‌ای به پا شد و دادرسی ارتش شکلِ تماشاخانه گرفت. و اما صدا از دانه‌هایی بود که ستوانِ سرخ‌رو پیش از دادگاه برای سرهنگ آورده بود و به‌تلافیِ خشم و نفرتش از سرهنگ روزنی در آن گشوده بود که اینک به‌وقت، در میانه دادرسی، زمین تالار را انباشته بود و البته معرکه به همین‌جا ختم نشده بود: «دادستان برخاست دور خود گشت، دست به جیب برد و زیر میز خم شد. متن (کیفرخواست) پایین سکو افتاده بود. با نسیم می‌رفت و چرخ می‌زد. ستوان سرخ‌چهره قدم تند کرد، کاغذها را برداشت و دوید، پای او به میزی گیر کرد. زیر گام‌های پرشتاب دادستان افتاد. ضربه چکمه، راست خورد به گیجگاه او. دادستان خم شد، بازوی ستوان را گرفت. تاب سنگینیِ عضلات پیچیده مرد جوان را نیاورد، روی سینه او افتاد. ریزش ذره‌ها اوج گرفت؛ بی‌محابا می‌شرید و از سکو پایین می‌افتاد. هر دانه فواره‌وار با اوج و فرود پیش می‌رفت تا عاقبت، بر سری، شانه‌ای، پشت ‌گردنی، زانو و دستی می‌نشست. چشم دانه‌ها را تعقیب می‌کرد… ستوان سرخ‌چهره برخاست کمر دادستان را گرفت، او را به خود می‌فشرد، رو به میز خطابه می‌برد. دادستان میان حصار بازوان او، بال‌بال‌زنان کلاه را از روی میز برداشت و بر سر گذاشت. اوراق کیفرخواست بار دیگر پایین افتاد. سرهنگ معزّ نشست، دکمه شلوار را باز کرد، پیراهن را بیرون آورد، زیر دانه‌ها گرفت… در باز شد و سرلشکر، کلت از کمر کشیده پا به تالار گذاشت. ستوان و دادستان را با هم گلاویز دید. از وحشت سوءقصد تیری به سقف رها کرد…». قانون و دادرسی اینجا، از حوزه قداست کَنده شده و از طریق بازیِ دانه‌ها، حواس‌ها از این حوزه پرت می‌شود. و اشیا (در اینجا: اوراق کیفرخواست) کارکردِ خود را از دست می‌دهد و یکی از اجزای معرکه‌ای می‌شود که در آن اشیاء از مصرف‌شدنِ فایده‌گرایانه بازمی‌مانند. این صحنه مضحکه‌ای را تصویر می‌کند که در آن قانون نه‌تنها از کار افتاده و به ساحتِ فرمان سپرده شده، بلکه فراتر از آن، اختیارات قانونی و سیاسی از طریق بازی به کار افتاده، خنثی و غیرفعال شده‌اند. حرمتِ دادگاه و دادرسی از بین رفته و ماهیتِ محاکم ارتشی پساکودتایی برملا شده است. از این‌روست که می‌توان داستانِ «دادرسی» غزاله علیزاده را عملیات حرمت‌شکنی از دادگاه‌های فرمایشی و بالادستیِ بعد از کودتا خواند. بازپس‌گرفتنِ قلمرو قانون و حق، از طریق حرمت‌شکنی از دادرسی‌ ارتش، درست همان کاری است که آگامبن آن را رسالت سیاسی انسان معاصر می‌داند: اینکه امکان استفاده‌ای را که دستگاه‌های قدرت قبضه کرده‌اند از چنگ آنها دربیاوریم. برای این کار ابتدا باید استفاده به‌عادت از چیزها، اشیا و مفاهیم را شناسایی کرد و ماهیتِ قلب‌شده آن را توسط دستگاه قدرت رو آورد، تا صورت‌هایی برای از شکستن حرمتِ و به کار انداختنِ دوباره‌شان پیدا کرد. داستان «دادرسی» که از منظر سرهنگ روایت می‌شود، ابتدا این مفاهیم را جست‌وجو می‌کند که در فضای پس از کودتا معنایشان را یکسره از دست داده‌اند و طرفه آنکه سعی دارند خود را در پیوند با خاستگاه معنایی‌شان به جامعه قالب کنند. بار نخست که بحث از محاکم ارتش به میان می‌آید، فریده، زنِ سرهنگ که چندان سررشته‌ای هم از سیاست ندارد، با اخم می‌گوید: «محاکم ارتشی؟ روزنامه‌ها چیزهایی می‌نویسند، عکس اعدامی‌ها را چاپ می‌کنند، صبح پای گوشی خاله رفعتم می‌گفت با دیدن عکس‌ها دیشب خوابش نبرده. سرهنگ معزّ غرید: قضات که قصاب نیستند، مجری قانونند. (فریده:) باید بفهمیم این چطور قانونی است؛ اصلا چرا می‌کشند؟» و سرهنگ در جواب، اعدامی‌ها و کشتگان را خائن و جاسوس می‌خواند، کسانی که برنامه چیده بودند تا کشور را دودستی تحویل بیگانگان بدهند. و زنش را ارجاع می‌دهد به دادگاه نورنبرگ که جانیان نازی را محاکمه کردند. قانونی که فریده از آن سخن می‌گوید و می‌خواهد بداند «چطور قانونی است»، همان شیء‌ای است که از کار افتاده و فراتر از آن، به قالبِ ادوات کودتا درآمده است. با از ریخت انداختن دادرسی است که می‌توان آن را در معرضِ یک استفاده ممکن جدید قرار داد.
غزاله علیزاده در نوشتن، خلاقیت منضبط و انضباط زبانی دارد. و به‌قولِ محمد مختاری این انضباط او را به «حرمت کلمات»۳ می‌کشاند که با غصه از بی‌حرمتی‌های رفته بر آن سخن می‌گفت و نگران بود که معنای کلمات از دست برود. علیزاده باور دارد که «واژه امروز انگار توخالی شده است. عشق می‌گویند اما آدم احساس عشق ندارد از کلمات. درد می‌گویند اما حس درد ندارد کلمه». درواقع آنچه مختاری از آن سخن به میان می‌آورد، تُهی‌شدن کلمات از معنای واقعی‌شان است؛ اینکه کلمات و مفاهیم توسط دستگاه قدرت و سازوکارهای دیگری که جامعه را به انقیاد درمی‌آورند، از بار معناییِ حقیقی خودشان بیرون شدند. علیزاده در داستان‌هایش خاصه به‌طرزی صریح در داستانِ «دادرسی» سعی دارد تا روندی را که به مفاهیم و مکان‌ها حرمت می‌بخشد، شناسایی کند و با حرمت‌شکنی از آنها معنای تازه‌ای برایشان تدارک ببیند. از‌این‌رو یکی از سویه‌های سیاسیِ داستان‌ «دادرسی» نه‌تنها زمان روایت، که مقارن است با روزگار پس از کودتا، بلکه صورت‌هایی است که علیزاده برای حرمت‌شکنی از امورِ در اختیار قدرت حاکم، به کار می‌گیرد. «دادرسی» همچون دیگر داستان‌های علیزاده، روایتِ رؤیای خانه و کابوس زوال نیز است و به تعبیر خودش «داستان همیشگیِ کژی و راستی است: سختی راستی و آسانی کژی. داستان دوره رؤیاهای بی‌خریدار. داستان تنهایی و انزوای رؤیابینان. رؤیابینان ملی و جهانی که یا در سیاست تنهایند مثل دکتر مصدق، و یا مثل آلنده، که یک‌تنه در برابر پینوشه ایستاد که هنوز هم در ارتش شیلی شلنگ‌تخته می‌اندازد. یا رؤیابینانی که در زبان تنهایند. در برابر کسانی که دست بالا با سیصد، چهارصد کلمه امورات‌شان را بی‌دردسر رتق‌وفتق می‌کنند. و خنده‌دار نیست که انتظار داشته باشیم خوانای رؤیاهایی باشند که خود به چندین هزار کلمه یاری می‌رسانند؟».۴
پی‌نوشت‌ها:
۱، ۴. «رؤیای خانه و کابوس زوال»، غزاله علیزاده، مجله آدینه شماره ۱۰۸.
۲. «حرمت‌شکنی‌ها»، جورجو آگامبن، ترجمه صالح نجفی و مراد فرهادپور، نشر مرکز.
۳. «موقعیت اضطراب» نوشته محمد مختاری در پیوست‌ کتابِ «با غزاله تا ناکجا»، انتشارات توس.

منبع: شرق

https://akhbar-rooz.com/?p=107313 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فرهاد
فرهاد
3 سال قبل

مقاله عالی. ممنون

علی آهی
3 سال قبل

یادش گرامی

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x