خوشا بلندا کوهی که تو از تا رکِ آن طلوع میکنی،
و خرّمای دشتی که تو بر مخملِ سبز اش میخرامی،
و ایوانِ رباطی که تو در سایبانِ رواقش خوش میآرامی.
***
ای آرزوی آفتاب
در آفاقِ ابری تاریخ !
من اما ز روزنِ رویا
دلنگاهِ منتظرم را به خنکزارِ سپیدهی میعاد
وعده میدهم؛
و تا بدان زمان که ظهور فروغات
حضوری پاینده بماند بر سفینهی خاک،
و پرچمِ داد
به رقصِ اهتزاز در آید
بر یالِ توسنِ با د،
من همچنان و هنوز از دریچهی هیهات
منظرِ زیبای زمین را به تماشا میآیم
و با امیدِ آمدنت
شگرفِ شکیبِ بشر را
در رساترین چکامهی تحسین
میسرایم.
**********