شنبه ۱۶ اکتبر در مراسم خاکسپاری یکی از دانشمندان و اندیش ورزان بزرگ تاریخ معاصر ایران و اولین رئیس جمهور منتخب ملت ایران شادروان ابوالحسن بنی صدر حضور داشتم. آخرین وداع ام با او سخت و دردناک بود. به قول شیخ اجل سعدی، از سنگ ناله خیزد روز وداع یاران. او همه زندگی اش، در راه مبارزه بر علیه استبداد و ارتجاع و پیکار برای استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی گذشت. چنان در تکاپوی استقلال و آزادی ایران بود که مبدل به نماد استقلال و آزادی ایران گشت. بطور قطع و یقین، نامش در تاریخ ایران حک شده و خواهد شد. ما چه بخواهیم چه نخواهیم، چه او را دوست بداریم و یا دوست نداریم، ثبت است بر جریدۀ عالم دوام او.
سابقه آشنایی ام با آقای ابوالحسن بنی صدر به قبل از انقلاب در پاریس بر می گردد. اما سابقۀ آشنایی من با آثار و آرا و اندیشه ها و ایده پردازی های این فیلسوف پژوهشگر، بعد از سال ۱۳۶۵ (۱۹۸۶ میلادی) صورت می گیرد. بعد از درهم شکستن سازمان های سیاسی توسط جمهوری اسلامی و انحلال بسیاری از آنان، بخصوص سازمان های چپ، در پی یافتن هوایی تازه و بیانی امید بخش که ریشه در واقعیت دارد، شروع به مطالعه و مطالعه کردم که در وسط راه با آثار دکتر بنی صدر آشنا شدم و به آنان مراجعه کردم و دیدم که هر چه آثار و اندیشه های او را بیشتر مطالعه می کنم، متوجه می شوم چقدر آرا و عقاید سیاسی و اجتماعی ام، منطبق با آرا و عقاید ایشان می باشد.
ملی و مصدقی بودن او، اعتقاد راسخ او به استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی و آنها را از هم جدا ندیدن، مخالفت سرسختانه او با استیلا و دخالت بیگانگان در امور داخلی ایران و رجوع به اجانب برای رسیدن به قدرت، تکیه زدن به مردم و نه قدرت و کسب قدرت سیاسی، و از همه بالاتر مخالفت او با هرگونه استبداد و تفکر استبدادی، شاخص های اندیشه او بودند که مرا به خود جلب کرد. او همواره می گفت، برای رهایی و آزاد شدن از اسارت هرگونه استبدادی، اولین قدم نفی استبداد است. نفی استبداد، حتی در رابطۀ فرد با فرد. یکی دیگر از نظریه پردازی های او، مطرح کردن بیان آزادی در مقابل بیان قدرت است. همچنین نظریه پردازی ها در قلمرو های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، از کارهای ارزشمند و آثار ماندگار این اندیش ورز می باشند.
برای اولین بار سال ۲۰۰۳ میلادی، مقالۀ تحقیقی ام را راجع به حوزه های علمیه و نهاد روحانیت و نفی این نهاد در اسلام، برای نشر در انقلاب اسلامی فرستادم. و برای اولین بار در سال ۲۰۰۴ میلادی، با او تماس تلفنی برقرار کردم و این تماس حداقل یک بار در ماه تا قبل از رفتن او به بیمارستان در بهار امسال ادامه داشت. در این مدت، او مبدل به یار و یاور فکری من شد و بسیار از او آموختم. برخوردار بودن از چنین معلم و استاد راهنمایی، یقیناً جزو افتخارات بیش از ۵۰ سال کنشگری سیاسی ام بشمار می آید.
او را هم یار دیدم و هم یاور. او با دوستان، خاکی بود و بس صمیمی، و در مقابل مستبدین و مرتجعین و دشمنان ایران زمین، بسیار مغرور و متکبر بود. هم امید بخش بود، و هم امیدوار. او شور بود و شعور، او عشق بود و عاشق، او دوست بود و دوستدار، او شاد بود و شادی بخش. او پاکدل بود و پاک دست. او نمادی از صداقت و شرافت انسانی بود. او مظهر مقاومت و نماد استقلال و آزادی ایران بود.
بودش نیرو بخش و سترگ بود و مرگ او، چونان که مولانا در سوگ سنایی گفت، رخدادی کوچک و خرد نیست، زیرا ابوالحسن بنی صدر در نا امیدی و سکوت مردم، آنان را به مبارزه بر علیه استبداد و عمل به حقوق خویش فرا می خواند. او امید به آینده و ایرانی مستقل و آزاد و حقوقمدار را فریاد می زد، تا شاید به خفتگان خسته و افسردگانی که توانایی خود را فراموش کرده اند، امید دهد و امیدوار به آینده سازد. تا آنان از حقوق پایمال شدۀ خود، دفاع نمایند و اینگونه از جهنم دروغ و فریب و نکبتی که جمهوری اسلامی برایشان ساخته، رهایی یابند.
در آثار گفتاری و نوشتاری او، فریاد کسی را می شنویم و می خوانیم که لحظه ای از پیکار و تکاپو برای استقلال و آزادی وطن و هموطنان خود غفلت نورزید و از مبارزه دست نکشید. در واقع او ایران را زندگی می کرد و قلبش در ایران و برای ایران میتپید. او، ایرانی بود که در بدن یک ایرانی زندگی را یافته بود.
هنوز باور ندارم که او ما را تنها گذاشته است و بر مزارش با او وداع کرده ام. البته بدنش ما را ترک کرده، ولی اندیشه و روح و عشق و امید و شادی اش، در ما می جوشد و نفس می کشد و منتظر است تا به همراه ملت ایران، وطن را از شر استبداد رها کنیم، و جامعه ای از شهروندان صاحب حق و حقوق سازیم.
در اینجا شعر مولانا را در سوگ سنایی می آورم:
گفت کسی خواجه سنایی بمرد مرگِ چنین خواجه نه کاریست خُرد
کاه نبود او که به بادی پرید آب نبود او که به سرما فسرد
شانه نبود او که به مویی شکست دانه نبود او که زمینش فشرد
گنجِ زَری بود در این خاکدان کو دو جهان را به جُوی می شمرد
قالبِ خاکی سوی خاکی فکند جان خرد سوی سماوات برد
جان دوم را که ندانند خلق مغلطه گوییم به جانان سپرد
اعتراف به خطاها و انتقاد به خود آقای بنی صدر بعداز خروج از ایران
من فکر می کنم زندگی و نقش او تا بعداز خروج از ایران در مجموع حمایت فرصت طلبانه از ارتجاع مذهبی و اسلا سیاسی بود.
( این به معنی آن نیست که طرفداران حکومت گذشته و مخالفان دو حکومت استبدادی ایراد نداشتند)
خود آقای بنی صدر بهتر از همه در مورد خطاها و اشتباهات خود در قدرت گرفتن ارتجاع مذهبی و خمینی نوشته ست ( خیانت و امید ـ بنی صدر ۱۳۶۰)
“شدت ضدیت با شاه و علاقه مفرط به پیروزی، چشمها را از دیدن و عقل را از توجه باز داشته است.”[بنیصدر، خیانت به امیدـ ص ۱۸۴]
– “ما خود را درباره شخصیت آقای خمینی و نظر وی در باره “ولایت” سانسور میکردیم. این اشتباه بزرگ ما بود. …. آقای خمینی را روشنفکران مرجع کردند و قلم و بیان من از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بدینکار پرداختند. اینک وقت حقیقت است و حقیقت آنست که ما از ترس اینکه نکند در او ضعفهایی ببینیم، نمیخواستیم از او جز خوبی بدانیم و بگوییم …. بر من بود در باره کسی که نقشی چنان تعیین کننده پیدا میکرد، بجد مطالعه کنم و نکردم. بدتر خود را به تعریفهایی که نزدیکانش میکردند، قانع کردم بسیار دیر…. از فرزندش آقا مصطفی نقل شد که گفته بود “… از پدری که میشناسم بسیار بیشتر از شاه آدم خواهد کشت.”[ بنیصدر، خیانت به امیدـ ص ۱۸۳ ]
– در بررسی رفتار او که آیا گفتار و کردارش همسانند، کوتاهی کردم. غافل از آنکه شخصی که بر اساس تئوری ولایت فقیه در تمام عمر مردم را صغیر میسنجد “درشرایط مساعد، عقیدهای را که بنابر مصالح اظهار کرده است کنار میگذارد و به سراغ باورهایی میرود که با آنها بزرگ شده است.”[۱بنیصدر، خیانت به امیدـ ص ۱۹۰ ]
ٰ” خود فرزند مردی روحانی بودم و همین امر سبب خود فریبیام شد.”[ بنیصدر، خیانت به امیدـ ص ۱۸۹]
– “اشتباه اولم این بود که میان روی آوردن به مردم و حفظ موقعیت آقای خمینی بدومی بیش از حد بها دادم”[ بنیصدر، خیانت به امیدـ ص ۱۸۹]
– “امکانات مقاومت در برابر بازسازی استبداد زیاد بودند، اما از آنها سود نجستیم و فرصتهای بسیار خوب را از دست دادیم.”[ بنیصدر، خیانت به امیدـ ص ۱۸۷]
– افرادی بودند که به صداقت خمینی سوء ظن داشتند “میان رفتار و عمل او با سخن او فاصله میدیدند. با این وجود امیدوار بودند که او وحدت ایجاد کند و با نو کردن مذهب تازه کشور را به یک جهش تازه به جلو برد.”[ بنیصدر، خیانت به امیدـ ص ۱۴۰]
دوران زندگی مرحوم بنی صدر تا آنجا که به تاریخ ایران مربوط و اثر گذار بوده است از زمان تولد شروع و تا زمان برگشت او به فرانسه خاتمه مییابد. پس از این دوران, ایشان مانند بسیاری از مهاجرین و فراری ها فلسفه می بافتند که هیچ تاثیری در تاریخ ایران نداشت.
در دوران پیش از فرار – به گمان من – ایشان شخصی متوهم و مخبط بودند که دو خبط مهم را مرتکب شدند. یکی آنکه برای رسیدن به آرزوی رئیس جمهوری, تمام سعی خود را به کار بردند که همراه خمینی و ملایان لجن جمهوری اسلامی را به سر ما بمالند که بالاخره از آنها رودست خوردند. دیگر آنکه با توهم, به مجاهدین خلق پیوستند و در این راه حتی عزیز ترین کس یعنی دختر خود را به ازدواج مسعود رجوی در آوردند و سرانجام به خبط خود پی بردند. انتشار “انقلاب اسلامی” در پاریس نیز به قول خارجی ها “خامه روی کیک” توهم ها بود. این کارنامه فعالیت های آن مرحوم میباشد که در تاریخ ثبت شده و با گفته من و دیگران تغییر نخواهد کرد.
” …..اما سابقۀ آشنایی من با آثار و آرا و اندیشه ها و ایده پردازی های این فیلسوف پژوهشگر، بعد از سال ۱۳۶۵ (۱۹۸۶ میلادی) صورت می گیرد. بعد از درهم شکستن سازمان های سیاسی توسط جمهوری اسلامی و انحلال بسیاری از آنان، بخصوص سازمان های چپ”!!؟
“ای که دستت میرسد کاری بکن – پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار”.