پدران ما تا جایی که بیاد داریم در دهه ۳۰ در قالب مواضع چپ و ملی برای بسامان کردن امور میهن ما در جنبش های گوناگونی شرکت کردند. دهه ۴۰ با تلاش برای حرکت های مذهبی و بازسازی بقایای گروه های چپ تداوم یافت. این روند در دهه ۵۰ تحت تاثیر ناکامی دهه های پیش و وزن جنبش های جهانی با جنبش های مسلحانه تداوم یافت.
در سال های اواخر دهه ۵۰ خیزش ناشی از استبداد و خشونت و تبعیض، در حدی عمومی شد که صدای حامیان وضع موجود و ناقدان سلطنت در داخل از ته چاه هم شنیده نمی شد. در خارج نیز دیگران دریافتند که مقابله با آن ساده نیست و سگک کمربند جنگ سرد از فنلاند تا کره هم نباید باز شود.
از همان سالهای اول پس از انقلاب، وجود روندهای متضاد بالقوه در این چند وجهی واقعا موجود، تکثری را در نمادهای آن مشهود کرد که نشان از جدالی دیرین برای بهروزی این سرزمین در اشکالی جدید داشت. زمینههای واقعی، قدرتیابی نیروهایی در داخل، سازماندهی خارجی و ضعف تحلیل و بسیج نیروها همراه با ایجاد و بهرهگیری از مشکلات اقتصادی و اجتماعی، به مرور جدالی نفسگیر و سخت را در دهه ۶۰ ایجاد کرد. نیروهایی در داخل و خارج با استفاده از همه امکانات، از بهانه جنگ تا برنامههای توسعه اجتماعی و اقتصادی، جریان حذف و تضعیف نیروهای اصلی متشکل در جامعه را کلید زدند. فشار خارجی بهانهای شد تا مردم به هیات نامحرمان درآیند. به مرور دایرۀ حذف به خودیها هم رسید. پس از حذف چپهای سکولار و چپهای اسلامی خروج تکنوکراتهای راست مدرن و بخش بنیادگرایان میانهرو، بنیادگرایان تندرو یکه تاز میدان شدند. هرچند توزیع منافع قدرت بسرعت این گروه یکدست را نیز دچار تشتت کرد. در طی این دوران با سرکوب و حذف و مهاجرت بسیاری از نیروها، بنیه ساختار حکمرانی تضعیف، شکاف دولت ملت تشدید و ناکارآمدی هم، بر وخامت اوضاع افزود. با وجود فشار و اختناق و سرکوب، جنبش اجتماعی در این دههها به شکل دورهای و گام به گام به صحنه آمد و هر بار با تجارب بیشتری آموخته شد و اشکال خلاقانهتری پیدا کرد.
در شرایط مشکلات ساختاری و عدم نظارت و شفافیت، اژدهای چندسر فساد در تنها بخش باقیمانده اقتصاد یعنی دلالان تجاری-مالی لانه کرد. در شرایط فشارهای اقتصادی ناشی از تحریم، ناکارآمدی و فساد، بهانه جنگ و دشمن خارجی، ۴ دهه «شرایط حساس کنونی» را ایجاد کرده که هرگونه نقد حکمرانی موجود را طی چهار دهه گذشته سرکوب کرده است. از گروههای سیاسی تا جریان قائم مقامی رهبری، از حاشیهنشینان خراسان تا گرانی اسلامشهر، از کوی دانشگاه تا نتایج انتخابات ۸۸ تا جریانهای۹۶ و ۹۸ و ۱۴۰۰ و آخرین آن خیزش اجتماعی اقتصادی ۱۴۰۱.
به نظر می رسد بخشی از توانایی حاکمیت در میدان سیاست جهانی اعم از پروژههای هسته ای، موشکی و پروژه سازماندهی نیروهای همخوان در منطقه سبب شده تا عامل اصلی امنیت جامعه یعنی مردم، در نگاه دورانی و آرمانی کمرنگ شود. در این نگاه تنوع و تکثر موجود در جامعه انکار شده و حتی تعاریف تازهای از مستضعفین ارائه شده است.
در این شرایط استبداد و خشونت و تبعیض و فساد و ناکارمدی در همه زمینههای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و محیط زیستی است که جنبش اخیر پرچم زن، زندگی، آزادی را بر سر همه طبقات و اقوام و مذاهب و جنسیتها برافراشته است. پرچمی که علیرغم واقعی بودن، همگان از مردم و حاکمیت را شوکه کرده است. این بار فقط خواستهای حاشیهنشینان و فرودستان شهری نیست. این بار فقط شعارهای طبقه متوسط نیست. هر چند هنوز طبقه متوسط شهری حضور بیشتری دارد اما بنظر میرسد زن، زندگی، آزادی ظرفیت جدیدی را در تجمیع خواستهها بروز می دهد. جنبشی که فراتر از گروههای سیاسی حرکت کرده و حتی آنها را به حمایت از خود وادار کرده است. شاید این جنبش بدون رهبری کاریزماتیک باشد، شاید برنامه مدونی نداشته باشد اما این نسل ناگزیر است برای دستیابی به موفقیت از تجربههای تاریخی بیاموزد و مهارتهای تصمیمگیری افقی را که زاینده گروههای هماهنگ کننده است بدست آورد.
گویا دوران رهبران و امر رهبری آنطور که در افکار ما رسوب کرده، به پایان رسیده است. در دهههای اخیر یاس و ناامیدی حاصل پیچیدگی امر سیاست، سرکوبها و شکستهای پی در پی علیرغم اینکه تا حدی جامعه ایران را با تجربههای اجتماعی و جنبشهای مدنی آشنا کرده بود، اما از طرف دیگر در مهاجرت نخبگان و ترس از هزینههای بی ثمر برای باز ماندگان نمود یافته بود البته این یاس و مهاجرت یک سوی سکه بوده و نیروهای اجتماعی، اقتصادی، قومی، مذهبی، جنسیتی در قالب تشکلهای کارگران، کشاورزان، معلمان، بازنشستگان، دانشجویان، زنان و فعالان محیط زیست به تلاش خود ادامه دادند. عدم شناخت دلایل جنبش خیابانی و ناکارآمدی نیروی سرکوب موجود در مواجهه باعث شده نیروهای مقابل با تشکیل گارد ویژه زنان و به خیابان آوردن نوجوانان بسیجی و کودکان کار بکوشد حرکتهای اعتراضی به وجود آمده را سرکوب کند.
نگاهی به فشارهای وارد شده بر جامعه طی سالهای اخیر از گرانی بنزین، شلیک به هواپیما، بحران کرونا، مهندسی انتخابات و رد صلاحیتهای گسترده، عدم موفقیت در احیای برجام تا فشار فزاینده ناشی از تحریمها نشان دهنده ظرف لبالب جامعه برای تحمل هرگونه ماجرای تازهای بوده است. از ابتدای سال شمسی تازه برخورد با نهادهای مدنی، کاهش آزادیهای اجتماعی که در ماجرای سپیده رشنو رسانهای شد زمینه مناسبی را برای یک اعتراض گسترده فراهم کرد. ماجرای کشته شدن مهسا امینی این ظرف اجتماعی را سرریز کرد و سرآغاز سلسله برخوردهایی در حمله به کردستان، حمله به نمازگزاران زاهدان، یورش به دانشگاه صنعتی شریف، آتشسوزی در اوین و برخورد با معترضان در خیابانهای شهرها شد. خط سیر اتفاقات مراحلی از تحمل فشار، شوکه شدن در مقابل رویدادهای تکاندهنده، خشم و واکنش دفعی از سوی جامعه را نشان میدهد. حالا در سومین هفته از اعتراضات سراسری موجی از پرسشها درباره چگونگی تداوم جنبش، تدقیق اهداف و گامهای بعدی در جامعه مطرح شده است.
پرسشهایی که نگاه هوشمندانه و موشکافانهای را میطلبد. بحث در این باره میتواند باعث تشخیص بازی نیروهای سرکوبگر داخلی و فشارهای خارجی در صحنه بینالمللی و خط نفوذ در داخل شود و از انحراف جنبش مدنی به سوی مطامع آنها جلوگیری کند.
برای اینکه فهم بهتری از شرایط پیدا کنیم بنظر میرسد گفتگوی عمومی برای فهم، سازماندهی و آینده نگری در زمینه موضوعات زیر حیاتی است:
-خشونت؛
بخشی از جامعه عاصی از فشار سرکوب، به اعمال خشونت در برابر نیروهای مقابل پای میفشارند. گرچه دفاع از خود ناگزیر است، اما خشونتورزیدن مقولۀ دیگری است. به نظر میرسد برای مقابله با وضع موجود نیاز به حضور بیشتر مردم خواهان تغییر در میدان است. به نحوی که هزینههای حضور متناسب با افزایش حضور کاهش یافته و امکان پیشروی به وجود آید. افزایش خشونت این هزینهها را در مراحل اولیه افزایش داده و سبب عدم حضور نیروها خواهد شد. از طرف دیگر از لحاظ نظری نیز خشونت در نیروهای مردمی نهادینه شده و در شرایط فردای جامعه نیز این نیروها میتوانند زمینههای گفتگو را محدود سازند. تجربه عملکرد جریانی در نیروی سرکوب، در رخداد اخیرکردستان، زاهدان و نقاطی از کشور حاکی از سناریو دام دعوت به تشدید خشونت است. سناریویی که در مقابل شعارهای فرهیختهای چون «زن، زندگی، آزادی» دست بسته و نامشروع میشود. بنابراین باید در به کار بردن شعارهای جنسیتی که از زبان مردسالارانه برای توهین به طرف مقابل استفاده میکند آگاهانه پرهیز کرد، چرا که این شعارها در بلندمدت نیروی اجتماعی را در ارزشهایی که مبنای جنبش است دچار تناقض کرده و فقط کارکرد نشان دادن عصبیت و تخلیه هیجانی خواهد داشت که در منطق استدلال در برابر تاریخ قابل دفاع نیستند.
-رهبری؛
تاکنون رهبری در جنبشهای اجتماعی نقش اساسی داشته است. به نظر میرسد این نقش در شرایط زمانی و مکانی کنونی نیازمند روشهای خلاقانهای است. سرکوب گروهها و احزاب و جمعیتها، حذف و فشار به رهبران سیاسی، اجتماعی و حتی نهادهای غیردولتی سبب شده رهبران بلامنازعی در صحنه حضور عینی نداشته باشند. در چنین شرایطی عده ای نبود رهبری را دلیل ناکامی جنبش اجتماعی و عدم شرکت در آن میدانند.
از طرف دیگر عدهای نیز به دنبال سوار شدن بر افکار عمومی برای تعریف نوعی رهبری برای خود میباشند. با این همه به نظر میرسد جنبش در خیابان خوب یا بد به دنبال حرکت در فضای خیابان است و به این افراد توجه خاصی ندارد. گروهی بر این امیدند که روند حرکت موجود سبب شود نیروها تجربه لازم برای ایفای نقش هماهنگکننده را دارا شده و به مرور اعتماد عمومی مردم را بدست آورند. کسب اعتماد این نیروها، بدون هشیاری نسبت به ساختار گردش مدیریت و شفافیت و نظارت بر آنها در درازمدت میتواند مشکلات گذشته را باز آفرینی کند. رشد عاملیت فردی در نسل جدید، ضرورت و معنای رهبری را تغییر داده است. در تصاویر یکی از فیلمهای خبری اخیر میبینیم که دانشآموزان دبیرستانی با پایین کشیدن عکس روی دیوار، قاب خالی را جایگزین میکنند. این گونه از حرکتها خود نشانههایی از تغییر مفاهیم و روندهای تصمیمگیری برای کنشهای جمعی است.
-هماهنگی؛
همکاری همۀ نیروهای اجتماعی موجود در جامعه برای مشارکت و هماهنگی مراحل دوران گذار، در عین حفظ مواضع گروهی میتواند علاوه بر تجمیع نیروها، تجربه مهمی برای آموزش گفتگو و همکاری بین جریانات مختلف باشد. نیروهای جمهوری خواه، مشروطه خواه، سکولار، چپ، ملی، مذهبی، قومی، جنسیتی وسبزها همه میتوانند این روند یادگیری مشترک را تمرین کرده و در یک گفتگوی جمعی بر سر حداقلهای مورد توافق به نتیجه برسند. این هماهنگی میتواند پشتوانه مهمی برای کاهش هزینه حضور نیروها و بویژه جوانان باشد. این همکاری ساده و سریع رخ نخواهد داد چرا که نه امری اراده گرایانه بلکه از جنس شناخت ورویکردی فرهنگی است که تجربه دیرپای چنبش مردم ایران ضرورت آنرا ناگزیر ساخته است.
-هشیاری در برابر توطئه های رنگارنگ خارجی؛
تجربه تاریخی جنبشهای اجتماعی در ایران نشان داده که نیروهای خارجی در شرایط بحران به دنبال منافع ملی خود به صحنه خواهند آمد. حتی گاه بر پایه زمینه های موجود بحران سازی می کنند. یکی از بارزترین نمونههای آن ناکامی در رسیدن به شعار های اصلی انقلاب مشروطه، واقعه کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و کوشش برای انجراف مضمون انقلاب ۱۳۵۷ است. این نمونهها و بیشتر نشان میدهد که منافع سرزمینی مردم اینجا نمیتواند لزوما با منافع ملی دیگر کشورها همراستا باشد. در مواردی کوشش برای سوار شدن بر امواح مردمی در بحران ها، ناشی از تلاش برای تقویت جناح های خودی و تضعیف بلوکبندیهای مخالف در سطح جهانی است. از این رو توجه به معادلات و بلوکبندیهای منطقهای و جهانی میتواند تا حد زیادی به هشیار شدن نیروها کمک کند. از این رو غلتیدن در راهبرد درخواست کمک و مداخله خارجی یا عمل به توصیه های خشونت آمیز آنها نه تنها کمکی به جنبش ها نخواهد کرد بلکه سبب جریحه دار شدن احساسات ملی و کاهش حمایت عمومی و در نتیجه هزینه بر کردن جنبش است . از طرف دیگر حمایت مردمی جهانی می تواند در روند حرکت های اجتماعی موثر واقع شود.