جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

شکاف بین نسلی یا محافظه کاری در پوشش انقلابیگری؟ – مجید تمجیدی

قرار نیست جوانان بر اساس تجارب نسل های گذشته شیوه زندگی و آینده خود را تعیین کنند. درجه دسترسی و یا عدم دسترسی به دانش و تجارب نسل های گذشته نیز تغییر اساسی در این اصل پایه ای نمی دهد

در سال های اخیر بحث شکاف و یا گسست بین نسلی یکی از مباحث مطرح در حوزه های دانشگاهی و موضوع کارهای تحقیقی بوده است. این نوشته ها بخشا علاوه بر دانش افزایی در مورد تئوری های مختلف در مورد مقوله نسل حاوی اطلاعات ارزنده ای در مورد نسل جوان در ایران نیز می باشند. اما عمدتا این جریان های حکومتی بوده اند که در این سال ها بحث شکاف بین نسلی را به عنوان یک عارضه و از منظر آسیب شناسانه مطرح کرده اند. هدف از تاکید بر فرهنگ و ارزش های ملی و مذهبی از طرف حکومت القاء تصویر “نسل از دست رفته” به والدین و “بزرگترها” برای جلوگیری از همذات پنداری مردم با نسل جوان بوده است. با شروع انقلاب زن، زندگی، آزادی این مبحث بعد سیاسی تری به خود گرفته است. جریان های وابسته به حکومت با فاجعه آمیز جلوه دادن این گسست قصور در پرورش نسل جوان را برجسته کرده و لبه تیز حمله را متوجه معلمان، استادان دانشگاه ها، والدین، مسئولین امور تربیتی، رسانه ها، مساجد و مراکز دینی کرده اند. بخشی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی، اصلاح طلبان دیروز و براندازان امروز و سلطنت طلبان، نیز با برجسته کردن شکاف بین نسلی تلاش دارند نسل جوان را نه به آینده گرایی بلکه به گذشته گرایی و حسرت برای “روزهای برباد رفته” هدایت کنند.  ساختن بهشت جعلی از “دوران شاه” و ارائه تصویر غلوآمیز از “نقش چپ در به قدرت رسیدن اسلامی سیاسی در ایران” بخشی از این تلاش است. دسته سوم اما بخشی از چپ ایران است که شکاف بین نسلی را یکی از ضعف های انقلاب جاری دانسته و در مقابل هر نظر انتقادی نسبت به انقلاب ۵۷ واکنش آنی و دفاعی نشان میدهد. هر سه این جریانات با نگاهی ایدئولوژیک فرهنگ و ارزش های رهایی بخش و رو به آینده حاکم بر نسل جوان را  کمرنگ می کنند. اما واقعیت این است که اولا “شکاف بین نسلی” بطور غلوآمیزی مطرح می شود، دوما شکاف بین نسلی نه یک عارضه و یا آسیب اجتماعی بلکه امری طبیعی است. نوشته حاضر حاوی بحث تحلیلی در مورد شکاف بین نسلی نیست. انگیزه گروه اول و دوم در سیاسی و ابزاری کردن این بحث نیز آشکار است که در جای خود می توان به آن پرداخت. در این نوشته اما به نگاه گروه سوم به  شکاف بین نسلی و مضرات اشاعه آن بر انقلاب جاری پرداخته می شود.

دفاع طلبی روش مناسبی برای دفاع مناسب نیست

افرادی از نسل انقلاب ۵۷ در مقابل هر گزاره انتقادی در مورد آن رخداد تاریخی به شدت حساس اند.  این افراد و جریانها با شنیدن هر نظر منفی نسبت به آن انقلاب گوش ها را می گیرند، راوی آن را در کاتگوری از پیش تعیین شده  قرار داده و زبان و قلم را در شرح روایت های تکراری در مورد آن انقلاب بکار می گیرند. در همین حال از محروم بودن نسل جوان در عدم دسترسی به تاریخ “مجاهدت ها و تجارب تاریخی خود” افسوس می خورند. همچنین پیام نسل جدید در انقلاب زن، زندگی، آزادی را حاوی پیامی انقلابی و تحول بخش ندانسته و در بهترین حالت به آن خوشبین نیستند. این دیدگاه بدون آنکه یک روایت واقعی از فرهنگ، ارزش ها و خواسته های انقلابیون ۵۷ ارائه دهد در پوشش انقلابیگری موضعی محافظه کارانه نسبت به انقلاب جاری می گیرد. نقاط قوتی از انقلاب ۵۷ را برجسته می کند که نقاط ضعف آن بود و ضعف هایی در انقلاب جاری شناسایی می کند که نقاط قوت آن است. در این نگرش دانش و تجارب تاریخی نه به مثابه منبع اطلاعات بلکه به عنوان منبع استخراج مستقیم نتایج برای برنامه ریزی انگاشته می شود. حاصل این نگرش نارسیستی بستن باب گفتگو میان نسل های مختلف است. وجود حسرت گذشته گرا وارائه تصویر دراماتیک و اغرارآمیز از شکاف بین نسلی و رویاپردازی در مورد نقش تجارب تاریخی خود مانع انتقال دانش و تجارب واقعی از انقلاب ۵۷ به نسل جوان است. مانعی که خود بهترین خوراک برای استفاده سیاسی و ابزاری از طرف جریانهای حکومتی و اپوزیسیون راست است. شایسته است که این نگاه، که برازنده نیروهای خواهان تحولات بنیادی نیست، جای خود را به تقویت گفتگو میان نسل ها بدهد. هر نسلی، عمدتا بنا به اقتضای سنی، مستقل از درجه دسترسی به تجارب و دانش نسل های گذشته، آینده خود را بر اساس خصوصیات نسلی وگروه سنی خویش برنامه ریزی می کند.

هدف اصلی این نوشته برجسته کردن نتایج مثبت کاربرد روش هایی است که گفتگو میان نسل های مختلف را تسهیل می کند. در جامعه شناسی تعریف واحدی از نسل وجود ندارد. جامعه شناسان مختلف، با ارجاع به فاکتورهای مختلف و با داشتن اهداف مختلف، تعاریف مختلفی از نسل ارائه داده اند. در این نوشته نسل انقلاب بر اساس ارجاع به یک رخداد و تجربه مشترک، انقلاب ۵۷ ،به کار برده شده است. از همین رو افراد این نسل عمدتا شامل متولدین چهار دهه اول قرن چهاردهم شمسی میباشند. اما نسل جدید (دهه هشتادی ها و نودی ها) طبق نسل بندی بر اساس زمان بکار برده شده است. در ضمن زمان در این تعریف نه براساس دهه تولد افراد، که در جامعه شناسی امروز بیشتر متداول است، بلکه با توجه به دهه نوجوانی/جوانی آنان بکار برده شده است.

نیاز به گفتگو

گفته شده است که تاریخ توسط حکومتگران نوشته می شود. در جوامع استبدادی این تاریخ حکومتی و رسمی است که عدمتا در دسترس است چرا که تاریخ نویسی آلترناتیو قدغن است. در موارد نادر نیز، به دلیل وجود موانع استبدادی و عدم امکان دسترسی به کنشگران و منابع دست اول و یا محدویت این کنشگران در بیان حقیقت تاریخی، منابع تاریخ نویسی آلترناتیو عمدتا آرشیو روزنامه های داخلی و خارجی و یا اسناد وزاتخانه ها و یا سازمانهای اطلاعاتی کشورهای دیگر است. به همین دلیل در موارد زیادی این تاریخ نویسی روایت حقیقی رخدادهای عینی نیست. اما اذعان به این کمبود به طور خودکار مجوز صدور احکام نادرست از جمله وجود شکاف غلوآمیز بین نسلی و یا نقش آن بر تصمیمات سرنوشت ساز نسل جدید نیست. عارضه اصلی نه بخاطر وجود تفاوت ها و یا گسست ها بلکه به دلیل پایین بودن کیفیت مراوده فکری و گفتگو میان نسل ها است. از همین رو به جای تببین تراژیک از صورت مسئله و تلاش برای اقناع آن دیگری بهتر است نیاز به گفتگو میان نسل های مختلف برجسته شود. اما گفتگوی با کیفیت و دموکراتیک شرایطی دارد که بدون رعایت آن هر نسلی برای خود حرف زده و انتقال دانش و تجارب نیز صورت نمی گیرد.

هدف از گفتگو

هدف از گفتگو اقناع یکدیگر نیست. وجود و استمرار گفتگو خود هدف است. بنابراین طرفین گفتگو در مورد تداوم آن مسئولیت دارند. شرط رضایت از انجام گفتگو نیز رسیدن به نتایج از پیش تعیین شده از طرف هر یک از طرفین گفتگو نیست. در یک گفتگوی دموکراتیک خشنودی در انجام  گفتگو و موفقیت در تضمین تداوم آن نهفته است. این هم در حوزه روانشناسی فردی (رابطه والدین با فرزندان) و هم در حوزه روانشناسی اجتماعی (گفتگو میان نسل ها) صدق می کند.

به آنان که هیچگاه جوان نبوده اند

سال ها پیش در یک مجله سوئدی ویژه نوجوانان نکته قابل توجه زیر را خواندم. نوجوانی پرسیده بود که به والدینش که قبل از انجام هر کاری از طرف او نسبت به خطرات در کمین آن هشدار می دهند چه جوابی بدهد. این مجله پاسخ داده بود که نوجوانان از والدینشان بپرسند که آیا وقتی که خود آنها جوان بودند به حرف ها و هشدارهای والدین خود گوش می دادند یا نه. نکته ظریف این پاسخ این است که قرار نیست جوانان بر اساس تجارب نسل های گذشته شیوه زندگی و آینده خود را تعیین کنند. درجه دسترسی و یا عدم دسترسی به دانش و تجارب نسل های گذشته نیز تغییر اساسی در این اصل پایه ای نمی دهد.

خیلی از آدم ها وقتی پا به سن می گذارند یاد حرف ها و “نصیحت های طلایی” والدین (در جامعه مردسالار عمدتا پدران) خود می افتند و افسوس می خورند که به خاطر جهل و نادانی در دوران جوانی توجهی به آن نصایح نداشته اند. افسوس گذشته گرا در شمایل تقدیس “دانش و تجارب انباشت شده” و در بیان  شکایت از لاقیدی “جوانان این دوره” تجلی پیدا می کند. جوان دیروز پیر امروز و جوان امروز پیر فردا می شود و این دور تسلسل ادامه می یابد. چرا که انسان در هر دوره از زندگی خویش دارای خصایلی است که بر اساس آن رفتار می کند و نمی توان بر اساس توقعات یک دوره سنی انتظار داشت که افراد متعلق به گروه سنی دیگر رفتار منتج از این تجارب را داشته باشند. اگر اینطور نبود جامعه بشری در عهد سنگی سنگکوب شده بود. خواننده نکته بین توجه دارد که تاکید بر این نکته، در این بستر مشخص، به معنی عدم توجه به نقش منفی عدم دسترسی نسل جوان به دانش و تجارب نسل های گذشته، از جمله تاریخ  نویسی آلترناتیو، نیست. سال ها پیش برای کاهش این خلاء در حوزه کارگری به نقش تاریخ شفاهی پرداخته ام. بحث حاضر بستر مشخصی دارد و در این چهارچوب معین من شکاف بین نسلی را به عنوان یک عارضه شناسایی نمی کنم. تا آنجا که من مطلعم بسیاری از فعالین مدنی در حوزه های مختلف از جمله زنان، کارگری، معلمان، دانشجویی، دانش آموزی، فعالین علیه تبعیض بر اساس هویت ملی، محیط زیست و رهبران میدانی انقلاب زن، زندگی، آزادی با علم به نقاط مثبت مبارزات نسل های پیشین و احترام به جان باختگان این مبارزات، که بسیاری از آنان از خویشاوندان آنان هستند، راه خود را بر اساس فرهنگ، ارزش ها، خواست های مشخص و سبک و شیوه زندگی که خود به آن رسیده اند، می پیمایند.

درک آن دیگری

اصل پایه ای دیالوگ و گفتگوی دموکراتیک و برابر توان درک آن دیگری است. درک آن دیگری به معنی ابراز همدردی و دلسوزی نیست. درک آن دیگری به معنی تلاش برای قرار دادن خود در موقعیت آن دیگری برای فهم احساسات، رفتار و افکار اوست. نسل انقلاب ۵۷ قبل از شخصی کردن نقطه نظرات نسل جدید نسبت به انقلاب ۵۷ و “ارائه دفاعیه” بهتر است از خود بپرسد که تا چه اندازه خود را در موقعیت نسل دهه هشتادی ها و نودی ها قرار داده و شرایط آنان را با تمام وجود درک می کند. برجسته کردن اینکه آن دیگری “چه می گوید” به جای آنکه “چرا می گوید” درک متقابل را تقویت نمی کند. پاسخ جوانی از نسل انقلاب ۵۷ که می پرسد چرا انقلاب کردید و این سرنوشت شوم را برای ما رقم زدید رفتن سرراست و بلافاصله به سراغ شرایط زمان قبل از انقلاب نیست. اینکه ما هم مقابل رژیم جمهوری اسلامی ایستادیم و قربانی دادیم پاسخ مستقیم به این پرسش نیست. پاسخ مستقیم ادامه گوش دادن برای فهم بیشتر پرسش است. بدون فهم نتایج ملموس تراژدی روی کار آمدن یک رژیم طاعونی برای نسل جوان گوش شنوایی هم برای فهم متقابل محدودیت های نسل انقلاب ۵۷ وجود نخواهد داشت.

هنر گوش دادن فعال

درک آن دیگری از طریق شنیدن حرف های دیگران به دست نمی آید. بین شنیدن و گوش دادن تفاوت کیفی وجود دارد. افرادی که بلافاصله و با شنیدن هر “حرف بیجا” به آن واکنش نشان می دهند توان درک آن دیگری را ندارند. درک آن دیگری از طریق گوش دادن فعال امکان پذیر است. گوش دادن فعال به این معنی است که در پروسه تلاش برای فهم آن دیگری بتوان خود را از پیش داوری مبرا کرد. حاضر جواب نبود. از طریق گوش دادن بیشتر کنجکاوی کرد. با طرح پرسش هایی از خود و آن دیگری فهم خود از موقعیت آن دیگری را چک کرد و تاییدیه آن دیگری را برای فهم درست خود از حرف های او گرفت. در مواردی هم که قدرت درک و فهم شرایط آن دیگری کم است (مثال: زندگی طولانی در تبعید) صادقانه به آن اقرار کرد. آن بخش از نسل انقلاب ۵۷ که بلافاصله با شنیدن حرفی علیه آن انقلاب آن را در کاتگوری معینی، از جمله تبلیغات سلطنت طلبان علیه انقلاب، متاثر از سمپاشی های رسانه های راست و غیره، قرار می دهد علاقه ای نیز به فهم شرایط آن دیگری نداشته و امکان گوش دادن نسل جدید به حرفهای خود را هم فراهم نمی کند.

احساس مسئولیت و اذعان به ضعف های تاریخی

اگر نسل انقلاب ۵۷ به حرف های نسل جدید بطور فعال گوش کند گوش شنوایی برای گوش دادن به حرف های خود نیز پیدا می کند. در این صورت است که می تواند چرایی وقوع انقلاب ۵۷ را توضیح دهد و با احساس مسئولیت در مورد ضعف های آن سخن بگوید. انقلاب ۵۷ یک رخداد عظیم اجتماعی بود که با میل و خواست و فراخوان کسی براه نیافتاد. بخش اعظم نیروهای سیاسی مخالف شاه قبل از انقلاب خواهان رفرم و کاهش نقش شاه در حکومت بودند. از جمله روحانیت طرفدار خمینی از طرح شعارهای براندازانه حتی تا ماه ها قبل از قیام ۵۷ جلوگیری می کردند. آن مردمی که انقلاب کردند هم حق داشتند که علیه یک رژیم دیکتاتور و شرایط بد معیشتی انقلاب کنند. پرسش نسل جوان هم مواخذه این حق نیست. هدف از این پرسش این است که چطور شد که رهبری این انقلاب به خمینی تفویض شد. حواله همه تقصیرها به اسلامیون سیاسی پس از کسب قدرت و یا داستان سرایی در مورد نقش “تراژدی گوادلوپ”  و مبرا کردن بخش اعظم نیروهای سیاسی از وقوع تراژدی به قدرت رسیدن ارتجاعی ترین جریان سیاسی در ایران روایتی صادقانه و مسئولانه از روند انقلاب ۵۷ بدست نمی دهد. بحث بر سر راستی آزمایی احساس مسئولیت و صداقت در گفتار و کردار است. بحث بر سر فرهنگ، ارزش ها، روش ها، سنت ها و آمال های حاکم بر بخش اعظم نیروهای سیاسی ایران در سال های منجر به  وقوع انقلاب ۵۷ می باشد. با مبرا کردن فردی و گروهی و نشان دادن انگشت اتهام به دیگران نمی توان همدردی عمیقی با سرنوشت نسل جوان داشت. دراز کردن حزب توده و اکثریت و ایجاد مانع برای فهم عمیق تر چرایی عدم مقابله صریح و روشن از طرف جریان های چپ جامعه با ارتجاعی ترین جریان سیاسی ایران قبل از بهمن ۵۷ پاسخ این پرسش نیست. نیازی به گفتن نیست که جمهوری اسلامی به عنوان یک رژیم طاعونی مسبب اصلی بلایایی است که در عرض این ۴۴ سال بر سر مردم آمده است. نسل جوان هم این را می فهمد و برای همین است که می خواهد این رژیم و تمام آثار به جا مانده از این ویروس مخرب را از بین ببرد. اما پرسش نسل جوان این است که چرا و چگونه نسل انقلاب ۵۷ در روی کار آمدن این رژیم سهیم شد. اگر قرار باشد هر نحله سیاسی در ایران با “کی بود کی بود، من نبودم” از پاسخ مسئولانه به این پرسش طفره رود طبیعتا گوش شنوایی نیز برای شنیدن “تجارب این انقلاب” در میان نسل جوان پیدا نخواهد شد.

توضیح اشتباهات

نسل انقلاب ۵۷ بدون آنکه به سنت مذهبی خودزنی دچار گردد با به رسمیت شناسی و درک عواقب فلاکتبار روی کار آمدن جمهوری اسلامی می تواند توضیح و دلایل اشتباهات خود را به گوش نسل جوان برساند. طبیعتا می شود به نقش محافظه کاری جریان های اصلی سیاسی در ایران، مدرنیزم پهلوی، ملی گرایی مصدقی، احزاب و سازمان های اصلی چپ، در صف بندی روشن علیه اسلام سیاسی پرداخت. می شود به تقویت نهاد روحانیت، رشد قارچ گونه ده ها هزار مسجد، آزادی کامل انتشارات اسلامی، به طور مثال نشر پیام اسلام به سردبیری مکارم شیرازی و در همان حال ممنوع کردن و سانسور مطلق کتب علمی در حوزه های مختلف جامعه شناسی، فلسفه، سیاست و دیگر حوزه های علمی اشاره کرد. به نقش ممنوع بودن فعالیت های حزبی و سندیکایی و مدنی، نبود آزادی بیان،  تبعیض بر اساس هویت ملی و غیره که ناشی از سیاست های رژیم پهلوی بود اشاره کرد. اینها از جمله فاکتورهایی بودند که در عدم آگاهی از حقوق فردی، غیبت مبارزه برای حقوق شهروندی، عدم درک نقش منفی مذهب و متاثر شدن از سنت های مذهب شیعه در مبارزه نقش داشتند. می توان به نقش دیدگاه هایی پرداخت که الویت بندی خواست ها و مطالبات را بر اساس مواضع متاثر از قطب بندی های جهانی (بخوان منافع ملی کشورهای دیگر) انجام می داد. به کم بها دادن به تبعیض علیه زنان، ارزش درخود آزادی و رفاه، حمایت از آزادی مذاهب، اهمیت آزادی بی قید و شرط بیان، آزادی ابراز تمایلات و گرایشات مختلف جنسی و ده ها مورد دیگر که در همراهی اکثر جریانات سیاسی با جریان اسلامی سیاسی دخیل بودند، اشاره کرد. اگر توضیح صادقانه از روند انقلاب ۵۷ داده شود نسل جوان نیز محدودیت های منجر به انجام اشتباهات را بهتر درک می کند. میوه چینی و دزدی انقلاب، خدعه خمینی و داستان سرایی در مورد  “تراژدی کنفرانس گوادلوپ” کسی را در مورد وقوع این فاجعه قانع نمی کند. اگر صاحبان باغ ها درها را باز نگذاشته بودند کسی هم امکان میوه چینی پیدا نمی کرد. خمینی هم نه فقط در کتبی مثل “ولایت فقیه”، بلکه با دلایل آشکار در مخالفت با رژیم شاه، از جمله به خاطر تصویب حق رای زنان، فرد ناشناخته ای برای جریان های چپ نبود. کنفرانس گوادلوپ هم  موقعی عذر شاه را خواست و خمینی را به عنوان جانشین از طرف کشورهای غربی به رسمیت شناخت که ماه ها پیش از آن اکثریت مردم ایران و نیروهای سیاسی شناخته شده رهبری او را پذیرفته بودند. یادمان نرود که اکثر وزاری اولین دولت پس از انقلاب نیروهای ملی گرا بودند. بخش بزرگی از چپ از جمله شعرا و نویسندگان و چهره های سرشناس آن قبل از کنفرانس گوادلوپ به خمینی خیر مقدم گفته بودند. در آن جو حاکم حرف اندک افراد و سازمان های کم نفوذ نیز که مواضع متفاوتی از جریان های اصلی سیاست در ایران داشتند، به گوش کسی نرسید. البته این هم فاکتی داده شده است که بخش اعظم همین نیروها با به قدرت رسیدن خمینی در مقابل او ایستادند و برای این ایستادگی قربانی های زیادی نیز دادند. یادشان گرامی باد! قبول و توضیح عمیق اشتباهات معیاری است که نشان می دهد هر جریان سیاسی از فرهنگ و سنت مبارزاتی گذشته خویش چقدر فاصله گرفته و جمعبندی امروز او تا چه اندازه می تواند به عنوان دانش و تجربه برای نسل جدید مفید واقع شود.

محافظه کاری در پوشش انقلابیگری

در هر گفتگویی شروع از و برجسته کردن نقاط قوت آن دیگری راه را برای شنیدن متقابل هموار می کند. اگر انقلاب ۵۷ را با انقلاب جاری مقایسه کنیم بسیاری از ضعف های آن انقلاب در انقلاب جاری دیده نشده و یا بسیار کمرنگ هستند. در تاریخ معاصر ایران از انقلاب مشروطه تا مبارزات ده بیست قرن گذشته و انقلاب ۵۷ ما شاهد طرح چنین خواست های مشخص،  روشن و متنوعی که علایق و منافع اقشار وسیعی را دربر بگیرد نبوده ایم. خواست اصلی انقلاب مشروطه ایجاد عدلیه و مشروط کردن قدرت شاه بود. دهه بیست که به دلیل نقش موثر و مثبت حزب توده یکی از درخشان ترین سال های تحمیل قوانین بدون ارجاع به شرع بود نیز نتوانست از تحمیل چند قانون فراتر رود. متاسفانه چنین حزب مترقی ای در آن سال ها حتی جرات نکرد مریم فیروز که به او لقب شاهزاده سرخ داده بودند را به طور رسمی به عضویت حزب، به دلیل زن بودن، بپذیرد. در انقلاب ۵۷ اگر خواست های پراکنده ای هم مطرح شد در روند انقلاب قربانی “تضاد عمده” و الویت مبارزه با دیکتاتوری شاه و و امپریالیسم شد. انقلاب “زن، زندگی، آزادی” در عین داشتن لبه تیز علیه دیکتاتور شامل رنگین کمانی از خواست های آزادیخواهانه، برابری طلبانه و انسانی و عموم شمول است. این یک انقلاب واقعی است چرا که دنبال تغییر بنیادی در فرهنگ، ارزش ها و افق های یک زندگی بهتر و ساختن بهشتی زمینی است.

به عنوان یکی از افراد متعلق به نسل انقلاب ۵۷، که در هیچ دوره ای به خمینی و اسلام سیاسی توهمی نداشته، وقتی به این انقلاب به عنوان یک پدیده بیرونی نگاه می کنم چند مولفه قابل بازشناسی است. اول آنکه مردمی که انقلاب کردند خواستار آزادی و زندگی بهتر بودند. دوم آنکه بخش اعظم نیروهای سیاسی با وجود تایید این خواست ها مبارزه مستقلی برای تثبیت و تحقق آنها سازمان نداده و مرزبندی روشنی با خمینی که ضدیت آشکاری با این خواست ها داشت نکرده و در مواردی آشکارا به تسمه نقاله روی کار آمدن او شدند. سوم آنکه جریان خمینی به درجه ای که تقویت شد، از همان آغاز انقلاب، به زبان زور با جریان های سیاسی دیگر سخن گفت و پس از پیروزی، یک به یک، همه آنها را از دم تیغ گذراند. چهارم آنکه بسیاری از این نیروهای سیاسی با به قدرت رسیدن جریان خمینی به مرور سفره خود را از این حکومت جدا کردند اما بنیادهای فکری، فرهنگ و ارزش های حاکم بر جریان خود را مورد بازبینی بنیادی قرار ندادند. پس مانده های این عدم تسویه است که امروز خود را در واکنش دفاعی، “شخصی کردن بحث” و عدم همراهی عمیق و باورمندانه با انقلاب جاری نشان می دهد. نگرش و نگاه محافظه کارانه از جمله خود را در نکوهش “غلونمایی در مورد انقلاب جاری”، ردیف کردن ضعف های آن از جمله “کلی بودن شعار زن، زندگی، آزادی”، “نبود یک رهبری متمرکز”، “ضعف در سازماندهی” و ارائه راه حل های “انقلابی” برای رفع این ضعف ها و دفاع از انچه که “خود داشتند” و مقاومت در مقابل نوآوری نشان می دهد. اگرچه این نگاه تا همینجا تاثیرات منفی در همراهی تعدادی از فعالین مدنی با انقلاب جاری را به همراه داشته است اما در تداوم انقلاب جاری محافظه کاری تحت پوشش انقلابیگری حرف شنوایی حتی برای دانش اندک خود نیز نخواهد یافت.

https://akhbar-rooz.com/?p=187507 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

9 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مجید تمجیدی
مجید تمجیدی
1 سال قبل

با آرزوی اینکه سال ۲۰۲۳ میلادی سال خوبی برای همه مردم جهان، بویژه انقلاب جاری در ایران باشد از همه عزیزانی که وقت گرانبهای خود را برای خواندن نوشته نسبتا طولانی من گذاشته و نکات ارزنده ای را، چه تشویقی و چه انتقادی، مطرح کرده اند، نهایت تشکر را دارم. در نوشته های آتی از این نکات بهره مند خواهم شد. در آینده حتما به مباحثی خواهم پرداخت که پاسخ برخی از پرسشهای طرح شده، بویژه نقش چپ در انقلاب ۵۷، دربر داشته باشد. در اینجا مختصرا بگویم که به نظر من ارزشهای حاکم بر نیروهای سیاسی چپ الزاما فرهنگ، ارزشها و خواستهای مطرح شده حنبش اجتماعی چپ را نمایندگی نمیکرد. به نظر من جنبش چپ ایران بسیار فراتر از نیروهای سیاسی و چند گروهان بود. هزاران معلم، پزشک، سپاهی دانش و بهداشت و … دانشجو، دانش آموز، کارگر و روشنفکر که که خود را طرفدار چریکهای فدایی خقل میدانستد در دل جامعه به کار آگاهگرانه صبورانه و سازماندهی مشغول بودند و با جریان اسلامی نیز مرزبندی روشنتری در سالهای قبل از انقلاب ۵۷ داشتند. در تایید نظرات نادر گرامی اضافه کنم که در عرصه های مختلف، حتی بسیار پیشتر از تظاهرات روز عاشورا، این مرزبندی روشن را به نمایش گذاشته و مورد تعرض و هجوم نیروهای اسلامی هم قرار میگرفتند. پرسشی که شایسته پاسخی درخور است این است که چطور شد که بخش اعظم همین آدمها که بمرور این شفافیت را کمرنگتر کرده، در ادامه در مقابل اطلاعیه خوش آمدگویی سازمان به خمینی ساکت بودند و یا حتی بعدا در تظاهرات به طرف مسجد رفاه و “بیعت” با خمینی (که البته خمینی آنها را نپذیرفت) شرکت کردند. طرح همه این پرسشها برای محاکمه کسی و یا تضعیف چپ نیست. به نظر من، بر خلاف برخی از کامنت ها، پاسخ منطقی به چنین پرسشهایی چپ را تضعیف نمیکند بلکه پاسخ مناسب تمرکز را بجای ضعفها به نقش مثبت چپ در تاریخ ایران متمرکز میکند. امیدوارم در نوشته جداگانه ای بتوانم به این موضوع بپردازم. با تشکر مجدد از همه عزیزانی که با احساس مسئولیت و گذاشتن کامنت به تداوم چنین دیالوگ هایی یاری میرسانند.

منوچهر ترابی
منوچهر ترابی
1 سال قبل
پاسخ به  مجید تمجیدی

آقا جان نا کارآمدی حکومت استبداد پادشاهی در سال های پیش از انقلاب خواب ازچشم شاه و ارباب هایش ربوده بود که دستپاچه وارد میدان شدند.
حالا بعداز ۴۴ سال میراث خواران حکومتی که دیگر وجود ندارد شلوغش کردند.
اگر راست راستی می خواهید در مورد «نسل ها» گفتگو کنید؟
دیواری کوتاه تر از «چپ» ها پیدا نکردی ؟
بفرض که نقش و وزن «چپ» در گذشته و حال اهمیت داشته و دارد ( که دارد !)
در مطالب آینده برای نشان دادن ادعای های خود که برخی از آن درست هم هست لطفا با نقل قول و فاکت موضوع را مستند فرامائید.
تا بحال فقط کلی گوئی فرموده اید.
گذشته چراغ راه آینده ست

بهرام سینا
بهرام سینا
1 سال قبل

با آرزوی سالی بهتر برای همه

راستش متوجه نشدم منظور آقای تمجیدی از این مقاله چیست.
شاید واکنشی به نوشته های دکتر قراگوزلو باشد با این ژست: داستان سرایی در مورد “تراژدی کنفرانس گوادلوپ”
باعث تایف ست .
البته یاد چند سال پیش افتادم و جنبش دانشجوئی و ۱۶ آذر که یک شعار علیه نئولیبرالیسم جماعتی را پریشان کرد .
حالا امروز هم هر کس نظر خود را در مورد پروسه انقلاب ۵۷ تحلیل کند و در میان آن همه کنش و واکنش بین درگیران انتقال قدرت به نقش قدرتها خارجی و امکانات و اتوریته آنها در درون حکومت و ساختار حکومت اشاره کند با چماق رویرو می شود. بهتر نیست در مورد ادعا های خلاف واقع روشنگری کنیم؟

مثل این که نباید در باره ی تمام جرئیات انقلاب ۵۷ بدانیم واز تکرار چنان فاجعه ای استقبال نکینم.
هرکس داستان خودش را از انتقال قدرت بگوید و فحش و فضیحت نثار مردم و مبارزانی کند که علیه دیکتاتوری بر خاستند.

به دوستان توصیه می کنم پاراگراف پایانی این مقاله را با مکث بیشتر مطالعه کنند که آقای تمجیدی نوشته :

به عنوان یکی از افراد متعلق به نسل انقلاب ۵۷، که در هیچ دوره ای به خمینی و اسلام سیاسی توهمی نداشته، وقتی به این انقلاب به عنوان یک پدیده بیرونی نگاه می کنم چند مولفه قابل بازشناسی است.

اول آنکه مردمی که انقلاب کردند خواستار آزادی و زندگی بهتر بودند.

دوم آنکه بخش اعظم نیروهای سیاسی با وجود تایید این خواست ها مبارزه مستقلی برای تثبیت و تحقق آنها سازمان نداده و مرزبندی روشنی با خمینی که ضدیت آشکاری با این خواست ها داشت نکرده و در مواردی آشکارا به تسمه نقاله روی کار آمدن او شدند.

سوم آنکه جریان خمینی به درجه ای که تقویت شد، از همان آغاز انقلاب، به زبان زور با جریان های سیاسی دیگر سخن گفت و پس از پیروزی، یک به یک، همه آنها را از دم تیغ گذراند.

چهارم آنکه بسیاری از این نیروهای سیاسی با به قدرت رسیدن جریان خمینی به مرور سفره خود را از این حکومت جدا کردند اما بنیادهای فکری، فرهنگ و ارزش های حاکم بر جریان خود را مورد بازبینی بنیادی قرار ندادند. پس مانده های این عدم تسویه است که امروز خود را در واکنش دفاعی، “شخصی کردن بحث” و عدم همراهی عمیق و باورمندانه با انقلاب جاری نشان می دهد. نگرش و نگاه محافظه کارانه از جمله خود را در نکوهش “غلونمایی در مورد انقلاب جاری”، ردیف کردن ضعف های آن از جمله “کلی بودن شعار زن، زندگی، آزادی”، “نبود یک رهبری متمرکز”، “ضعف در 
( پایان نقل قول از همین نوشته )

بحث :
عناصر و فاکت های داده شده در این نوشته بسیار ناچیز و سطحسی ست فقط شامل چند نکته ست ولی بسیاری از عوامل مهم دیگر که به بحران ۵۷ منتهی شد وجود ندارد از قدرتهای بزرگ تا شاه و ارتش و…. خبری نیست :
آقای تمجیدی «در هیچ دوره ای به خمینی و اسلام سیاسی توهمی نداشته»…. + مردمی که انقلاب کردند….+ بخش اعظم نیروهای سیاسی ……..+جریان خمینی ..+ بسیاری از این نیروهای بعداز انقلاب ……. مقایسه با امروز …

فقط این را بگویم که مذهب و روحانیون همیشه از پیش از مشروطه تا جنبش ملی شدن نفت یکی از ستون های سیاسی بوده و بعداز کودتای ۲۸ مرداد به تنها نهاد موجود در جامعه تبدیل شده بود و بقیه جریانها سیاسی هیچ امکان قانون و علنی نداشتند بقیه ماجرا نیاز به توضیح این قلم نیست

جوانان و نسل های امروز با امکانات دیچیتالی می توان به مطالعه گذشته و چرائی انقلاب دعوت کرد موضوعی که نسل ما در ۵۷ از آن محروم بود.
به امید پیروزی جنبش های آزادیخواهانه مردم ایران

نادر
نادر
1 سال قبل

ایکاش زندگى در خارج از ایران به ما میاموخت که سخنانمان را همراه کنیم با مدرک و سند تا مستدل باشد نه هر آنچه که دل تنگمان اراده کرد را عین واقعیت بدانیم و بخواهیم مرتب و بدون دلیل و مدرکى بر سر چپ بکوبیم که اینکار شده مد روز و بمذاق بسیارى بخصوص نادمان سالهاى ۵٠ را بس خوش میاید
آقاى تمجیدى که گویا در سال ۵٧ در ایران بوده و از همان دوران مخالف خمینى ادعا دارند که “کنفرانس گوادلوپ هم موقعی عذر شاه را خواست و خمینی را به عنوان جانشین از طرف کشورهای غربی به رسمیت شناخت که ماه ها پیش از آن اکثریت مردم ایران و نیروهای سیاسی شناخته شده رهبری او را پذیرفته بودند.” این دو ادعا (بودن در ایران و مخالف خمینى بودن) با این نوشته ایشان همخوانى ندارد. چرا که در تظاهراتى که بعد از ١٣ آبان از پیچ شمیران بطرف محوطه بازى که در جاده قدیم حوالى اللهیه براى نمازگزارى میرفتند (سمت راست جاده که متاسفانه نام محله فراموشم شده) حتى یک عکس خمینى در بین جمعیت دیده نمیشد و هر چه لود عکس شریعتمدارى بود و چند تائى عکس طالقانى و یکى و دوتائى سعیدى. حال چرا آقاى تمجیدى ادعا دارند که ماه ها پیش رهبرى خمینى پذیرفته شده بود،بر کسى روشن نیست. فراموش نکنیم که آن راهپیمائى از جانب مذهبیون بود و نه ملى گرایان و یا چپ. اگر آقاى تمجیدى بیاد داشته باشند دقیقا بعداز ١٣ آبان بود که یکباره بى بى سى خوابنما شد و خمینى را رهبر مخالفان نام نهاد و در بوق گذاشت. دو اینکه اگر چپ (منظورم از احزاب وابسته به شوروى و چین نیست، منظورم چپ مستقل که اکثریت چپ ایران را تشکیل میداد که بر خلاف نظر آقاى آزاد بمرابت بیش از “یک گروهان یعنى ١٢۴ نفر بودند” در همان روز تظاهرات عظیم عاشورا، اوباش اسلامى طرفدار خمینى با کامیون بصف مستقل چپ ها در چند نقطه شهر حمله کردند و بسیارى زخمى و مجروح شدند. همچنین در روزهاى ١٩-٢٢ بهمن با وجودیکه مینى بوس هاى در شهر راه افتاده بودند و از مردم میخواستند که بخانه بروند چون “انقلاب” بیروز شده و خمینى دستور جهاد نداده، این نیروهاى چپ بخصوص اعضا و هواداران سازمان چریکهاى فدائى خلق ایران بودند که به کمک همافران شتافته و پادگان ها و مقر رادیو و تلویزیون را فتح کردند و چندین عضو و هوادار جان زلال شان را در این راه گذاشتند. اگر اکثریت “نیروهاى سیاسى شناخته شده” رهبرى خمینى را پذیرفته بودند پس چرا در ترکمن صحرا، کردستان، زابل، بندر عباس، اهواز، و غیره با نیروهاى سرکوب خمینى به مبارزه مسلحانه پرداختند؟ پس چرا هزاران هزار از نیروهاى چپ (یعنى هزاران بار از تعداد یک گروهان) از همان نوروز ۵٨ دستگیر، زندان و شکنجه و اعدام شدند؟ این تضاد (حرف هاى شما و واقعیت هاى آن روز) را چگونه تفسیر میکنید؟
ضمنن کنفرانس گودالوب تنها براى جانشینى شاه جانثار و دست نشانده غرب نبود، بروى کار آوردن رژیمى بود که هر چه انسان مخالف سیستم سرمایه دارى در ایران بود را محو و نابود کند که چنین هم شد (این را حتى اقتصاد دان رژیم در اوائل حکومت اسلامى یعنى دانایان فر هم گفته است که تنها تسویه نصیبش شد) و بهمین خاطر هست که هر که هوس مقاله نویسى میکند چند تا ناسزا هم نثار چپ میکند که یک از مد روز پیروى کند و دو خود را مدرن و امروزى!!! نشان دهد

آرى ایکاش مطالبمان را مستدل بیان میکردیم و اگر دلیل و مدرک نداریم خاموشى به از نوشتن هست

peerooz
peerooz
1 سال قبل

گر چه این گفتار که “قرار نیست جوانان بر اساس تجارب نسل های گذشته شیوه زندگی و آینده خود را تعیین کنند[ و] درجه دسترسی و یا عدم دسترسی به دانش و تجارب نسل های گذشته نیز تغییر اساسی در این اصل پایه ای نمی دهد” با اوضاع کنونی وفق دهد ولی
 Those who cannot remember the past are condemned to repeat it.” – George Santayana, نیز احتمالا درست است.

Kami
Kami
1 سال قبل

اول با تشکر از آقای تمجیدی برای شیوه نوشتن که عاری از پرخاشگری متداول چپ ایرانی است .
در باره محتوای نوشته و شکاف نسل ها :
۱- بنظر می رسد منظور شما از نسل ۵۷ بیشتر ویژه گی بخش چپ و متمایل به چپ این نسل بوده است و نه همه جمعیت این نسل. این بخش از جامعه ایران در سال های منتهی به قیام ۵۷ از نظر کیفی و کمی بخش نسبتا کوچکی از عمدتا طبقه متوسط را تشکیل می داد که بخصوص با تجربه رژیم سرمایه داری وابسته پهلوی بعد از کودتای ۳۲ بشدت زیر زره بین سرکوب و سانسور بود آلتر ناتیو سازی مهندسی شده با میدان دادن به اپوزیسیون مذهبی از آل احمد تا شریعتی و مسجد سازی و حتی پوپولیسم ضد بهایی با آخوند فلسفی و بروجردی بصورت وسیع انجام شده بود .
۲-سر شاخه های این بخش یا در زندان بودند یا مخفی و یا خارج از ایران و دور از تحولات بشدت سریع دو سه سال قبل از قیام بغیر از تاثیر نسبی و با واسطه در لایه هایی از دانشجویان هیچ ابزار اجتماعی اثر گذار بر تحولات پایه ای جامعه -کارگران دهقانان حاشیه نشینان شهری و.. نداشتند.
۳-از تحلیل ناگریزی تاریخی درون اجتماعی و تاثیر فاکتور های پیرامونی می گذرم و به سرنوشت این نسل بعد از بهمن ۵۷ تا خرداد ۶۰ یعنی حدود دو سال زندگی اجتماعی این نسل می پردازم:
تحرک و نیروی آزاد شده این نسل و پذیرش اجتماعی در این مدت کوتاه آنقدر بالاست که حاکمیت ارتجاعی نو پا را بطور غریزی از روز های اول به سرکوب خونین اینان وادار میکند در کردستان و ترکمن صحرا با گلوله و تانک و در خیابان های شهر های بزرگ با چماق و قتل .
۴- در هیاهوی مرگ و زندگی و شور انقلابی ما امکان و زمینه اجتماعی تاریخی برای رسیدن به چهارچوب نظری با کیفیت را نداشتیم از چپ جهانی هم نه تنها راهبرد و کمکی نمیرسید بلکه با تئوری فاجعه بار و از سوی حزب توده خیانت بار راه رشد غیر سرمایه داری با دشنه در پشت در گرداب نبردی نابرابر گرفتار شدیم.
اینجا فرصت پرداختن به دست آورد های این نسل در آن شرایط ناهنجار نیست که گذشته از شجاعت بی نظیر حرفی و نظری ارزشمند و ماندگار هم داشته است….
۵-ما نه تنها نسل جوان شجاع و مترقی شورش انقلابی امروز را می فهمیم که یاد آور این نیز خواهیم بود که همدلی و همراهی ما غیر فعال نیست. ما به تجربه می بینیم که باز هم نیروی عظیم آزاد شده جوانان آزادی و عدالت جوی ما در نبود باز هم یک آلترناتیو مترقی در اطاق های فکر سرمایه و ارتجاع اینبار با باستان گرایی مزوّرانه و شعارهای رقیق و همیشه منعطف با سرنوشتی مشابه ما روبروست .آقای تمجیدی عزیز ما این نسل را خیلی خوب می فهمیم اینها نه نوه ها بلکه همزاد ما هستند… سلامت و سربلند باشید

ساسان
ساسان
1 سال قبل

درود بر شما گفته اید: “دوما شکاف بین نسلی نه یک عارضه و یا آسیب اجتماعی بلکه امری طبیعی است.” این ارزیابی همان قدر خطاست که شکاف بین النسلی را تنها یک عارضه و یا آسیب اجتماعی بدانیم . شکاف بین النسلی هم ناشی از عارضه و آسیب هاست مثل سرکوب و هم طبیعتا ناشی از پیشرفت و توسعه تکنولوژیک و تاثیرات آن در بین نسل ها و امری منطقی است که با پیشرفت و دانش و تکنولوژی فاصله و شکافی بین نسلی که با وجودامکانات شرایط و موقعیت های نوین آشنا شده و رشد می کند تفاوتهایی با نسل پیش از خود خواهد داشت

مهرداد
مهرداد
1 سال قبل

نسل هایی که در مقاله بالا به آنان اشاره شده به جز اختلاف سن حامل ارزش ها، اخلاقیات، و تفکرات سیاسی بسیار متفاوتی نیز هستند. مساله شکاف نسل ها در مقاله بالا به شکلی مطرح شده که این اختلافات فقط به تفاوت های از قبیل سن و تجربه تقلیل یافته است. عدم عضویت مریم فیروز در حزب توده، بر خلاف آنچه آقای تمجیدی اشاره کردند، فقط به خاطر “عدم جرات” نبود، همانطور که حقارت زن در ایران فقط محصول آرتجاع مذهبی نبود و نیست. نفرت به شائبه اینان از علینژاد و “مو فر فری” خطاب کردن او بهترین شاهد است.

آن احزاب و گروه ها امروز کوچکترین اثری از خود در نسل جوان باقی نگذاشتند و فاقد هرگونه نیروی جوان به شمول سنین سی تا پنجاه سال هستند. و از طرفی دیگر، نسل “مهسا” قادر به درک کسانی که با متوسط هفتاد سال سن هنوز به تبلیغ و ترویج نفرت از غرب و چرخش به شرق مشغولند نیستند. بنابر این ذهنیت ان نسل با همان ” “تراژدی کنفرانس گوادلوپ” به انقراض خود نزدیک میشود.

Azad
Azad
1 سال قبل

جناب تمجیدی
سال ۵۷ را به دومقطع شهریور ۵۷ و بهمن ۵۷ تقسیم کنیم
در دی ماه ۵۷ انقلاب با خروج شاه که با تهدید امریکا انجام شد و متعاقب آن گفتگوی هایزر با سران ارتش،پیروز شده بود.
نقش چپ در این دو مقطع چه بود؟؟
هردو مقطع را می توان با رجوع به تاریخ معاصر تا تاریخ انقلاب واکاوی کرد.
نقش چپ در ساختن شورای محلّات، کمیته های محلّات چه بود(قبل از بهمن ۵۷)
چپ در شورای انقلاب و دولت موقّت چه نقشی داشت.؟؟؟
حمله به پادگانها و خالی کردن آن؟
که غرب و اسلام گرایان را دچار واهمه کرد؟
تمام حرکت هایی که چپ بعد از بهمن ۵۷ انجام داد،در عرض جمهوری اسلامی بود.
به جوانان امروز چه بگوئیم؟؟
ما انقلاب نکردیم.
ما یکی از جریانهای انقلاب بودیم که هیچ سهمی از انقلاب نداشت جز سرکوب.
چرا چپ باید پاسخگوی انقلابی باشد که اسلامی بود و میلیونها ایرانی همراه آن بودند.
چپی که قبل از بهمن ۵۷ از یک گروهان تجاوز نمی کرد.
به این جوانان باید گفت کاری که شاه نخواست ویا نتوانست انجام دهد،چپ و نیروهای سکولار دموکرات می توانستند انجام دهند.در صورتیکه به آنها از سالیان قبل فضا داده می شد.چپ و روشنفکران سکولار دموکرات می توانستند تعریف درستی از اسلام سیاسی به جامعه بدهند.
حالا چه کسی قصور کرده؟شاه با بستن فضای سیاسی یا یک گروهان چپ؟؟
فضای بعد از انقلاب مدّنظر نیست .
چون دیگر کار از کار گذشته بود.
به جوانان که می گویند چرا انقلاب کردید(نه چرا از جمهوری اسلامی حمایت کردید)باید گفت
ما بودیم تا شاید جلوی خطر را بگیریم ولی آنها خیلی زیاد بودند و ما تنها!!.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x