پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

منصور نجفی زندانی سر به دار یا یک راه (قسمت آخر) – م. دانش

بعد از چاپ بخش نخست این نوشته به تاریخ بیست و یک اسفند هزار و چهار صد و یک، در سایت اخبار روز، م. ح. دوست و همراه منصور در هند، اطلاعات تازه ای همراه باعکس او برایم فرستاد: منصور بعد از اخراج از هند و رفتن به اروپا، در سوئد ادامه تحصیل داد. او به انجمن دانشجویان ایرانی استکهلم پیوست و بعد از زمان کوتاهی یکی از مسئولان آن انجمن شد. منصور همواره با فعالیت های کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی علیه رژیم شاه هم گام بود. او در سوئد به « گروه اتحاد کمونیستی » که بعدا به «وحدت کمونیستی » تغییر نام داد، پیوست. منصور سال شصت به اتهام شرکت در کمیته ی مرکزی وحدت کمونیستی دستگیر و به هشت سال زندان محکوم و در زندانی کشی تابستان سال شصت و هفت، سر به دار شد. 

                                                                  ***

و اما در ادامه ی بحث قبلی و من باب مقدمه،  دوباره از شخصیت منصور مدد می گیرم. او با همه ی دانایی و تدبیر و بلند نظری که داشت و با بضاعت خود از او بر شمردم، حال با یک پرسش خیالی شروع کنم:

 فرض محال؛ آن زمانِ در زندان گوهردشت، فردی غیر مطلع از گرایش های موجود درون بند، دَر بند می گشود و می گفت: آهای زندانیان! خبر بسیار خوش برای شما؛ ولی باید با نماینده ی سیاسی بند گفتگو کنم.

پرسش: آیا منصور به عنوان تواناترین فرد بند، حق داشت خود را نماینده ی سیاسی همه ی بند معرفی کند؟ آیا منصور می توانست نماینده سیاسی مجاهدین باشد؟ آیا او نماینده ی رنگین کمانی از چپ ها بود؟ حتی اگر بچه ها در برابر ادعای نمایندگی سیاسی او از جانب بند، سکوت می کردند، منصور از چنان حقی برخوردار بود؟ 

بدون شک جواب تمامی سئوال های بالا منفی ست. چرا که وجود گرایش های درون بند، نافی وجود یک فرد به عنوان نماینده ی سیاسی کل گرایش ها بود. سخن دیگر اینکه، وجود گرایشات گوناگون، به معنای نفی وجود یک نفر به عنوان نماینده سیاسی کل بند است. اگر یک نفر امکان می یافت تمامی افراد بند را نمایندگی کند، دیگر سخن از گرایشات مختلف بی معنی می شد.

                                                           ***

  حال وقت آن است با تجربه ی منصور برگردم به سپهر سیاسی اپوزیسیون تا سنجیده شود واقعیت آنچه در حال حاضر وجود دارد. دوباره با پرسش آغاز کنم.

ای اپوزیسیون محترم، آیا مگر کل شما تنها دارای یک گرایش فکری هستید؟ پاسخ بی شک منفی ست. چون در صحنه ی واقعی پیش چشم ما حضور گرایش های متعدد انکار ناپذیر است.

پرسش: آیا هر یک شما نماینده ی کل مردم جامعه ایران هستید؟ آیا مردم جامعه، یک دست و یک شکل و دارای یک گرایش فکری هستند؟ مگر نه این است که مردم جامعه، متشکل از اقشار و طبقات مختلف هستند؟ اگر آری؛ چرا هر یک از شماها، در بیان، خود را نماینده ی کل مردم جلوه می دهید؟ آیا بهتر نیست به وقت بحث و سخن گفتن  پایگاه نمایندگی خود از مردم را به روشنی بیان کنید؟ و آیا گرایش های دیگر موجود در جامعه را به رسمیت می شناسید؟

اصلا اندیشیده اید که بنیان اولیه اختلاف با رژیم شاه و خمینی از کدام نقطه شکل گرفت؟ مگر نه این است که نقطه ی آغاز اختلاف، از نفی دیگران آغازیدن گرفت؟ شاه، نفی غیر خود کرد و گفت: هر کسی مرا نمی خواهد پاس بگیرد و برود، «نقل به مضمون». عاقبت خود مجبور شد که برود. خمینی گفت: هر کسی غیر اسلامی که من می گویم نخواهد؛ باید در شیار خاوران ها چهره در خاک پوشاند!! خُب. حاصل گفتار و کردار خمینی، گستردگی خاوران هاست.             

 بگذارید خود را بی خبر از تمامی مسائل بنمایانم و بپرسم: ای اپوزیسیون محترم؛ اصلن ستیز شما با حکومت جمهوری اسلامی بر سر چیست؟ به قول مَهی  خاله (الف) دعوای طولانی مدت شما با قوم حاکم در ایران، ریشه در کدام اختلاف دارد؟

البته برای پاسخ به پرسش بالا، شاید بتوانم جوابی بدین مضمون حدس بزنم: ستیز تمامی گرایش های اپوزیسیون با حکومت، بخاطر کردار و باور پلشت حکومت جمهوری اسلامی ست که غیر خودی را انکار می کند. خُب. پس، ناچارا بایستی بصورت بسیار اجمالی به تئوری و دیدگاه و عملِکرد حکومت جمهوری اسلامی نگاهی داشته باشیم. بنظر من، آنچه در بنیان فکری ح. ج. ا برای حکمرانی نهفته است، چنین است:              

خطاب به جامعه-  ای گله ی انسانی (چون مردمی از منظر آن­ها وجود ندارد مگر به صورت گله) من (حکومت اسلامی)  شبان شما هستم. شما را در این جهان که گذرا هست و فانی، زندگی موقتی ست. در این جهان موقتی، شما را اختیار از خود نیست، مگر به خواست و فرمان من. پس امکانات زندگی این سرای موقتی (نقد) تنها برای من شبان هست. اما برای شما در جهان باقی، باغ بزرگی (بهشت) با آسایش فراوان زندگی مهیا ست (نسیه). بنابراین وظیفه ی من (شبان) راهنمایی وبردن شما به آن باغ موعود است حتی به زور و تازیانه. کوتاه سخن اینکه: نسیه بستانید و نقد بپردازید. یعنی نشانی آرمان شهر خود را در دنیای باقی «بعد از مرگ» حوالت می دهد.

حال در برابر ادعای حکومت، واکنش های شما «گرایش های مختلف اپوزیسیون»، که یک صدا فریاد می زنید: ای مردم، گفته های ح. ج. ا دروغ است و ریا. بهشت ادعایی شان وجود خارجی ندارد. این بخش از واکنش «سلبی» شما، از کمترین ابهام برخوردار است و قابل فهم. 

اما بعد با سر و صداهای فریاد گونه ادامه می دهید: ما ( گرایش های متفاوت اپوزیسیون)، شهر و مکان بهتری می شناسیم و شما را بدان شهر آرمانی ره می نمایانیم «ایجابی».

 سپس هر کدام از شما «گرایش های مختلف» انگشت اشاره به سمتی نشانه می برید و به مسیر شهر آرمانی خود اشاره می کنید. در این قسمت، بر عکس گزاره ی اول «سلبی» که صدای یک دست و شفاف و قابل درک دارید، فریادهای شما صاف و یک دست و قابل فهمیدن نیست. چون که شبیه به همهمه می ماند. از بس صداها و نشانه ها زیادند. در نهایت مشکل اساسی در این قسمت پدیدار می شود. چرا؟ چون در گُنگی و همهمه ی صداها، غیر از بخش اول «سلبی»، قسمت دوم «ایجابی» خیلی قابل فهمیدن نیست. پس بخاطر ناروشنی و مبهم بودن مسیرهای مورد اشاره و توصیف شهر و شهرهای مورد نظرتان، چاره ای جز پرسیدن و فهم کردن باقی نمی ماند. اینجا ست که پرسش ها به صف می ایستند:

س- عزیزان راهنما: چپ – مجاهد- جمهوری خواه و…:   اول اینکه؛ خطاب شما به چه کسانی ست؟

اگر در جواب بگوئید مردم؛ خواهم پرسید: کدام مردم؟ آیا هیچ یک از شماها نماینده ی کل مردم جامعه هستید؟ پس، از شما  درخواست خواهم کرد پایگاه خود را میان مردم جامعه روشن بیان کنید. آنگاه دوباره خواهم پرسید: اگر شما تنها نماینده ی بخشی از مردم هستید، چرا تبلیغ عام می کنید و کل مردم را مورد خطاب قرار می دهید؟

مگر قبول ندارید مردم یک جامعه متشکل از اقشار و طبقات مختلف هستند؟ خبُ. هر یک از شما بخشی از مردم جامعه را به آرمان شهر خود دعوت می کنید. بسیار عالی. با بقیه اقشار و طبقات جامعه چه خواهید کرد؟ شاید به گونه ای دیگر باید پرسید: هر کدام از شما ادعای نمایندگی طبقه ای از مردم جامعه را دارید؟ اگر به راستی نماینده ی طبقه ی مورد ادعای خود هستید، با افراد دیگر طبقات چه خواهید کرد؟

دوباره تکرار سئوال: دعوت شما از مردم به صورت عام است یا خاص؟ یعنی تمامی مردم بدان شهر مورد نظر دعوت می شوند، یا بخشی آز آن­ها؟ بعد از معلوم شدن دعوت شما از بخشی از مردم؛ مابقیه مردم جامعه چه کنند؟ اگر هر یک از شما گرایش های مختلف اپوزیسیون، پاره ای از مردم را با دعوت به آرمان شهر خود ببرید؛ تکلیف جامعه و  بقیه مردم چیست؟  اگر تنها بخشی از مردم به مسیر مورد نظر شما، نظر مساعد پیدا کنند، آن گاه، شان شما چگونه بیان می شود؟ یعنی شما راهنمای مردم به صورت عام خواهید بود یا راهنمای بخشی از مردم؟ در آن صورت شما خود را چگونه معرفی خواهید کرد؟ راهنمای کل مردم؟ آیا خود را راهنمای کل مردم معرفی کردن علم به این واقعیت که همه ی آن­ها در مسیر شما نیستند، دروغ نیست؟ در این صورت، گفتار و کردار شما با ح. ج. ا. چه تفاوتی خواهد داشت؟ سوال تعیین کننده اینکه: اگر بخشی از مردم جواب منفی به دعوت شما بدهند، با آنان چه خواهید کرد؟ همچنان به دعوت خود پای خواهید فشرد یا حکم  پیمودن مسیر خود را به آنان ابلاغ می کنید؟ در چنان حالتی تفاوت شما با ح.ج. ا. چیست؟ اصلن سود و زیان شما برای دعوت از مردم به شهر دوست داشتنی  تان، چیست؟ چرا این همه اصرار بر مسیری دارید که سودی برای شما ندارد؟ آیا به راحتی باور پذیر هست که در مقابل تلاش بسیار، هیچ سودی برای خود متصور نباشید؟ پس با چه انگیزه ای به تبلیغ شهر زیبای تان دست می زنید و بر آن پای می فشارید؟ نشانه های عینی شهر قشنگ شما کدام ها هست؟ اگر نشانه های عینی ندارید، چرا فکر می کنید مردم باید آن را بپذیرند؟ در آن صورت وعده های شما با وعده های امام خمینی چه تفاوتی دارد؟ او هم در ابتدای امر، از نشانی های بهشت خود بسیار گفت و وعده ی  آب و برق مجانی داد. حال اینکه از همان آغاز ورود به شهر توصیفی ایشان، جز شهر سوزان دوزخ، آبادی دیگری وجود نداشت. با چه تضمینی شهرهای توصیفی شما را باید پذیرفت؟

فرض کنیم که توصیف هر یک شما از شهردلخواه تان، درست است. چرا این همه تفاوت ما بین شهرهای توصیفی شماها وجود دارد؟ برای مردم اگر انتخاب شهر قشنگ ممکن باشد، کدام یک را انتخاب کنند؟ اگر شهر دیگری غیر از شهر شما انتخاب کنند، با آن «مردم» چه خواهید کرد؟ سوال اساسی: کدام یک از شماها، شهر توصیفی خود را تجربه و آن را بی عیب، و عین مشاهدات خود تبلیغ می کنید؟ آیا در تبلیغ از آرمان شهر خود اغراق نمی کنید؟ مثال: دوستان چپ (ب) با هلهله و شادی، شهری را توصیف می کنند آرمانی و برای زندگی، بهترین! و با شور و شوق؛ بخشی از مردم رنج دیده را به اتحاد برای گذر از زندگی نازیبای فعلی، بدانجا فرا می خوانند و رفتن به آن شهر را با اتحاد و یگانگی ممکن می شمارند!

عجبا! دوستان، شعار متحد شدن توده ها را فریاد می کشند، ولی خود متفرق ترین هستند! دیگر عیوب گفتار و شعارشان بماند. اما لطفا به این پرسش توجه کنند: در حالی که گذر از مسیر را در گرو اتحاد ارزیابی می کنند، چرا خود چنین متفرقند؟  دوستان چپ، اول یک تعریفی از حوزه ی فکری خود ارائه بدهند. چپ از کجا آغاز و تا به کجا ادامه پیدا می کند؟ چپ اکثریتی و توده ای با چپ چریک ها و اقلیتی و حزب کمونیست ها و کومله ای ها و… امکان توافق حداقلی را دارند؟ اگر نه؛ چرا دیگران را به چیزی فرا می خوانند که خود یارای آن را ندارند؟

نه تنها بخش بزرگی از پرسش های بالا در مورد دوستان مجاهد صدق می کند بلکه خیلی بیشتر. برادران  و خواهران مجاهد، آیا پاسخ می دهند که: مردم چه کسانی هستند؟ تنها هواداران شما، مردم اند؟ اگر نه، چرا خانم رجوی عنوان ریاست جمهور بر خود نهاده و خود را «منتخب مقاومت» معرفی می کند؟ چه وقت از مردم در مورد ریاست جمهوری ایشان سوال شده؟ الان که شما نیاز به حمایت مردم دارید، کمترین توجه به خواست و سوال مردم نمی کنید. وای به روزی که نیازمند نیرو و رای مردم نباشید! شما تنها خود را راهنمای گذر از سنگلاخ سختی های زندگی امروزی می دانید و حاضر به ذره ای مشورت با دیگران نیستید.  فردا روز با مردم چه خواهید کرد؟ شما اصلن نیاز به مردم دارید؟ صادقانه علت دعوای خود با ح.ج.ا. را  بیان کنید. گویا دعوای شما بر موردی ست که تنها سود و زیان یکی از شماها در آن مستتر است. باز بپرسم اگر در مسیر و یا در شهر شما، برای مردم سوال پیش آمد  و نیاز به پرسیدن بود، آنها چه باید کنند؟ هیچ ارزیابی از برخورد ناروای، حتی با بخشی از هواداران سابق خود دارید؟

کم و بیش همین پرسش ها با دیگر گرایش های مدعی اپوزیسیون، قابل طرح است. و هر یک، آنچه خود ندارند از مردم طلب می کنند.

 باز هم سئوال از جمیع گرایش های اپوزیسیون: به چه اندازه فکر و گرایش خود را به سود مردم و جامعه ارزیابی می کنید؟ چه جای نگرانی ست از فردای رفت به پای صندوق رای؟ اگر گرایش فکری شما به سود مردم و جامعه هست، تکلیف شما غیر از تبلیغ و ترویج، چه چیز دیگری ست؟ مگر نه اینکه شما مسیرآسایش مردم را نشان می دهید؟ خُب. همین کفایت نمی کند؟  پس اگر مردم به عمد یا به سهو و اشتباه، مسیر دیگری برگزید، دیگر جای سرزنش و ملامت شما نیست؛ چرا که شما به تکلیف خود عمل کرده اید. مردم محق از انتخاب دو راه هست؛ سوختن در دوزخ با انتخاب نا صحیح به مانند سال پنجاه و هفت و دنباله روی از خمینی، یا متنعم شدن از باغ بهشت با پیمودن «صراط مستقیم». و گرنه اگر زور و اجبار در کار باشد، تکرار حکومت خمینی ست.

بعید است به وقت انتخاب دوباره در فردا روزی، کسی پیدا شود تا زهر درد انتخابات متعدد ناصحیح بیش از یک قرن را در جان خود احساس نکند. پس اگر نگرانی از تجربه های تلخ گذشته باعث اصرار باشد، بپذیریم رنج و آزار آن در جان و تن همه رسوب کرده است و هر یک از مردم به فراخور فهم  خود از آن رنج تاریخی دست به انتخاب خواهد زد.     

 باز گردیم به تجربه ی نسبتا موفق اعتراضات ژینا با پرسش: آیا هیچ یک از گرایش های متعدد اپوزیسیون کاویده اند که چرا شعار «زن زندگی آزادی» در ایران همه گیر شد؟ نه تنها در جان ایرانیان بلکه در دل خیل عظیمی از مردم جهان، خوش نشست؟ چه تفاوتی هست بین شعار «زن زندگی آزادی» با شعارهای گرایش های مختلف اپوزیسیون؟ چرا هیچ یک از شعارها به کمترین موفقیتی نرسید؟ آیا تفسیری از شعار زن زندگی آزادی دارید؟

به باور من، شعار «زن زندگی آزادی» به دلیل ستایش و ارج گذاری زندگی بطور عام، در دل اکثریت مردم دنیا خوش نشسته است. بگذارید هر یک از سه کلمه ی تشکیل دهنده ی این شعار را کمی مورد مداقه قرار دهیم: زن- زن به ویژه زن در تاریخ مدرن، عاملیت قتل و غارت بر عهده نداشته است. مگر در تفسیر مردانه از تاریخ که بیشتر فسونگری را بر دامن زن، سنجاق کرده است. پس  کلمه ی زن، حسی اندک از خشونت را به همراه دارد و نوید زندگی می دهد.

 زندگی: نه تنها انسانها بلکه همه ی موجودات پی جوی «زندگی» هستند. زندگی مختص یک قشر و یک گروه نیست. به همین دلیل هیچ قشری از اقشار اجتماعی مورد لعن و طعن این شعار نیستند. شکوفه سخی زندانی سیاسی پیشین و دختر پایدار در قبر و تخت و قیامت(پ) زندان قزلحصار و پژوهشگر امروز به عنوان یک زن، تفسیر زیبا و دل نشینی از شعار دارد:

زن زندگی آزادی را من به عنوان شعار به کار نمی برم. این شعار چه بود از کجا بر خاست که بر وجود همه ی ما حتی بر وجود مردان نشست؟ حتی شعار مرگ بر خامنه ای و مرگ بر دیکتاتور هم بین المللی نشد، ولی این شعار فرا ملیتی شد. فرا جنسیتی شد. فرا مذهبی فرا اعتقادی و… .  هر نیرویی که بر علیه یک نظام بر می خیزد، معمولا با «نه» شروع می کند. اما هر انقلابی حتی بعد از پیروزی می تواند به یک سیستم دیکتاتوری دیگر تبدیل شود. باز تولید آنچه نفی می کنیم در مقابل آنچه بر جای آن می گذاریم. وقتی از دیگری گوئیم، منظور هر آن کس است غیر از من. و این دیگری شامل نه تنها انواع و اقسام انسان هایی ست که وجود خارجی دارند، بلکه در بر گیرنده ی هر حیوان و گیاه و زمین و خاک و آب هم است. یعنی هر چه خارج از من وجود دارد.  حتی محیط زیست را هم در بر می گیرد. (ت)              

 شاید این بخش نوشته ی علی رضا قلی در تائید قسمتی از سخن شکوفه باشد: « در جایی که جرم تنها متوجه مجرم است، یعنی یک رابطه علت و معلولی ساده بین جرم و مجرم برقرار می گردد، به راحتی می توان نتیجه گرفت که کیفیت مبارزه با جرم چگونه خواهد بود و آن از میان برداشتن مجرم است. ولی چون بستر اصلی جرم در جامعه به طور کامل فعال است، پی در پی از تولید انبوه جنایات کوتاهی نمی کند. آنچه در دویست ساله ی اخیر در ایران گذشته حاکی از تلقی نوع اول است. و روند کار نیز بدین صورت بوده که بعد از هر مبارزه و درگیری مستمر به قصد سقوط استبداد، استبداد تازه نفس تری جایگزین آن شده است(ث)».

آزادی- این کلمه ی بزرگ و زیبا، این کلمه ی مبهم و ناروشن، به عقیده ی من پس و پیش دارد و قائم به ذات نیست – ولی این بحث جداگانه ای ست که من در اینجا از آن می گذرم. اما در این شعار با کلمه ی زن و زندگی، پیوند خورده و زیباترین پوشش معنایی خود را به تن کرده است .

دیگر اینکه نیازی نیست تفسیر غیر واقع از شعار ارائه شود: اولین جنبش زنانه در دنیا. و یا زن ها رهبری فیزیکی آن را در دست دارند! این گونه گفتن و کاستن روح شعار به وجود فیزیکی، نفی معنایی آن است. چرا که وجود زن، یعنی زایندگی- زندگی و حیات. شعار؛ خود تبلیغ حیات و زندگی می کند. شعار؛ خود زن هست. شعار جدای از زن نیست که  نیاز به وجود فیزیکی داشته باشد. تم و ریتم  شعار، زنانه است. و گرنه چه بسا به لحاظ اعداد شرکت کنندها در جنبش، تعداد مذکرها بیش از مونث ها بوده باشد. دیگر اینکه، ناصر مهاجر، پژوهشگر تاریخ، به ما یاد آور می شود که:  

عمر البشیر پس از کودتا در سال هزار و نهصد و هشتاد و نه، پاکسازی گسترده ای آغاز کرد و توانست طرح یک حکومت اسلامی را به اجراء در آورد. …. . روشن است که اجرای احکام شریعت و حدود شریعی، برای زنان بسی بیش از مردان زجر آور بود، هنوز هم هست. سن قانون ازدواج و… .

زن سودانی نقش مهمی در پیکار دموکراتیک علیه رژیم اسلامی عمرالبشیر ایفا کرد؛ چه در راهپیمایی های اعتراضی سال دو هزار و یازده (بهار عربی)، چه در اعتراض های سال دو هزار و سیزده که زمینه ساز، بحران اقتصادی و افزایش قیمت کالاها شد. اما درخشش زن سودانی در جنبشی رخ نمود که دسامبر دوهزار و هجده  پدید آمد و به بر افتادن عمر البشیر در آوریل دو هزار و نوزده  انجامید. زنان محرک این جنبش اعتراضی بودند (ح).

 آری جای تردید نیست که قبل از اعتراضات ژینا در ایران، اعتراضات زنان وجود داشته است. مگر می شود تمامی اعتراضات زنان در طول تاریخ را تنها به اعتراضات زنان در جنبش ژینا فرو کاست. اما آنچه ویژگی جنبش اعتراضی ژینا در ایران بود و هست، انطباق شعار زیبای «زن زندگی آزادی» با وجود زنانگی زنان «زندگی» ست. یعنی زندگی به معنای واقعی برای تمامی پی جویان زندگی. به قول شکوفه سخی؛ زندگی نه تنها برای من، بلکه برای هر آنچه غیر من هست.

حال وقت آن رسیده است که چکیده ی اندیشه ام را به اجمال بیان کنم:

 داستان منصور را بی جهت نگفتم. او را الگوی امروزین فرض کرده ام. منصور انسان منصف و صادقی بود. او خود زندانی سیاسی بود. ارتباط تنگاتنگی با آسایش زندگی دیگر زندانیان داشت. راحتی زندگی زندان منصور، در وجود راحتی دیگر زندانیان ممکن بود. به یک معنا، منصور برای راحتی خود در زندان، راحتی دیگر زندانیان را می جست. برای آن برنامه می ریخت؛ بی هیچ منتی. برای منصور مطرح نبود تا شخص خود را در راس برنامه ای بنشاند. اصل برای او  تامین منافع جمع زندانیان بود که بی شک منفعت او را هم در بر می گرفت. برعکس، حیله و نیرنگ زندانبان، به تمامی در جهت سلب آسایش زندانیان بود. منصور با اینکه نظر مشخص و متفاوت از دیگر گرایش ها داشت، اما بخشی از نظرات خود را کنار گذاشت تا با دیگر زندانیان در برابر خصم، در یک صف بایستد. بنابراین؛ منصور نه تنها به عنوان یک زندانی دارای گرایش خاص، بلکه به عنوان یک راه در برابر زندانبان معنا یافت.

سوال را تکرار کنم: سود تک تک گرایش های اپوزیسیون برای مقابله با ح. ج. ا. در چیست؟ از خود بگویم. سود من برای براندازی ح. ج. ا. در تحقق آرزوهایم هست. آرزویم نیستی ح. ج. ا. ست. پس به هر اندازه بخش هایی از مردم برای تحقق بخشیدن به آرزوهایم نسبت به ح.ج. ا. بیشتر و بیشتر شوند، خوشحال تر می شوم. البته آرزوی من برای نخواستن ح. ج. ا. پیوستگی مطلق به خواست مردم ندارد. اگر تمامی مردم به حکومت بپیوندند، آرزوی من تغییر پیدا نمی کند. اما به هر مقدار بر تعداد براندازان حکومت افزوده شود، خوشحالی من بیشتر می شود. به همین دلیل تلاش من همراهی با آنان خواهد بود. دوباره سوال کنم: سود گرایش های متعدد اپوزیسیون برای مقابله با ح. ج. ا. در چیست؟ آیا تنها در آرزوهاست و یا تلاش برای یافتن زندگی بهتر؟ هر چه باشد، برای تحقق چنین امری اشتراک در تاکتیک با دیگر سرنگون طلبان مفید حال است و کارساز.

اما دوباره پای منصور را پیش می کشم و می پرسم: آیا هیچ منصوری میان جمعیت پرشمار اپوزیسیون وجود ندارد و همان یک منصور بود که سال شصت و هفت سر به دار شد؟                                                                   

آگر وجود دارد، کجاست نشانه های وجودش؟ پس چرا این همه جدایی و دوری و جدل؟ کجاست برنامه ای برای  همگرایی؟  چرا جریان ها و گرایش های متعدد تنها خود را ناجی مطلق ایران می پندارند؟

من نیز می دانم موقعیت زندان آن زمان با سپهر سیاسی امروز جامعه متفاوت هست و شاید برنامه ی منصور برای چنین سپهر سیاسی ناممکن و ناشدنی. اما از منصور و تدبیر او در زندان، یک الگوی فکری می توان دریافت کرد.

البته نمونه ی عینی کشور ترکیه هم، شاهد خوبی ست بر این ادعا.

وضیعت امروز ترکیه بی شباهت با وضیعت جامعه ی ایران نیست. موقعیت اپوزیسیون آنجا، کما بیش با موقعیت اپوزیسیون ایران همسانی دارد. اما انگاری اندرمیان اپوزیسیون ترکیه منصور و منصورها کم نیستند. دلیل اینکه آنان با گرایش های متفاوت و گذشته ای متخاصم نسبت به هم، الان دور یک میز نشسته اند برای هماهنگی و همگرایی  در برابر دیکتاتوری اردغان. وحتی موفق شدند در برابر اردغان، کاندیدای خود را معرفی کنند. طبق نظر سنجی ها، کاندیدای آنها موقعیت بهتری نسبت به اردغان دارد. نمی دانم تا چه حد از میز «شش نفره» اپوزیسیون ترکیه علیه اردغان اطلاع دارید؟ موقعیت و گذشته ی آن شش جریان را به حتم کسانی مطالعه کرده اند. اگر کسی جویای حداقل اطلاعات در آن باره هست، می تواند به مقاله ای از آقای آرش عزیزی  با نام (میز «شش نفره» علیه اردغان؛ درس های اپوزسیون ترکیه برای ایران- گویا نیوز- بیست و یک دی ماه هزار و چهار صد و یک، رجوع کند.

نام جریاناتی که دور میز شش نفره برای مقابله با اردغان نشسته اند، عبارت است از:

یک -حزب جمهوری خواه خلق                                                                                                      

دو-حزب خوب

سه-حزب دموکرات

چهار- حزب سعادت

پنج- حزب دموکراسی و ترقی

شش-حزب آینده

سخن پایانی

بگذارید در عالم رویا از من سوال شود بر فرض محال اگر منصور سر از دار رهانیده به امروز اپوزیسیون می پیوندید؛ چه برنامه ای پیشنهاد می داد؟ هر چند جواب قطعی به این سوال را ندارم ولی حدس می زنم که با چنین روشی پیش می رفت:

او احتمالا با در نظر گرفتن گرایش های فکری اقشار و طبقات مختلف در سطح جامعه ایران، ابتدا کل مردم ایران را در دو قسمت واقعی آنان، (بر اندازان و هوادارن حکومت) تقسیم می کرد. نقشه ای برای آرایش نیروهایی که خود سمت آنان ایستاده (براندازان)، تنظیم می کرد. هویت و گرایش تمامی آنان (براندازان) را رسمیت می بخشید. سپس پیشنهاد بلوک بندی می داد. مثال: بلوک چپ – سلطنت طلب – دموکراسی خواه – جمهوری خواه وو.

برنامه یا پلتفرمی تهیه می کرد با رعایت حقوق تمامی گرایش های مختلف بلوک «چپ» که خود را جزئی از آنها می شمرد. دستور کاری برای مذاکرات نماینده گان گرایش های مختلف تهیه می کرد. یکی از موارد مذاکرات نمایندگان را، تعریف جایگاه سخنگو تعیین می نمود  و به هر مقدار می توانست از شهرت و اعتبار جایگاه سخنگویی (ج) می کاست تا برای رسیدن به آن مقام، حساسیت کم شود؛ به گونه ای که آدم های متوسط نیز بتوانند در این جایگاه نقش ایفا کنند. از جمله برای آنکه جدل و کشمکش برای چنان مقامی کمتر اتفاق افتد.

ضمن توصیه به مذاکره و گفتگو با تمامی عالم – حتی عناصر حکومتی- حتما راه کاری پیشنهاد می کرد تا زد و بندی پشت پرده اتفاق نیفتد. نه اینکه هر گل به سری با بهانه ی مذاکره، عکس یادگاری با پس زمینه ی رنگ سرخ جان باخته گان از خود بگیرد. بلکه به این خاطر که چارچوب مشخصی برای گفتگو و مفاهمه با دول خارجه در دست باشد؛ تا مبادا اتفاق نامبارکی در پشت درهای بسته رخ دهد؛ چنانچه با مرتضوی – رئیس زندان گوهردشت – صورت گرفت. در برنامه ی منصور مواردی گنجانده می شد تا کسی مورد تحقیر آن دیگری، قرار نگیرد و افراد با نام «کرم و موریانه» تعزیر نشوند.     

اشتراکات تمامی گرایش های اپوزیسیون را بارُم بندی می کرد. مثال: بارُم سرنگونی (سلبی) پنجاه درصد. درصدی هم به ادعای همه ی گرایش ها در مورد باورشان به رای مردم در پای صندوق(د)، بر آن می افزود. بنابراین از پنجاه بعلاوه بارُم رای مردم در پای صندوق، استفاده می کرد برنامه ی خود را بصورت کامل تنظیم می نمود.

موارد افتراق را به جویندگان وا می نهاد. مثال: سلطنت طلبان خواهان تاج و تخت را، عوض مرگ خواهی دیگران در وسط خیابان ها، به پای صندوق رای حواله می داد. به چپ ها و دیگر گرایش ها نیز، پیشنهاد هایی می داد. 

شاید به نظر نا شدنی باشد؛ ولی من و ما در بند چهارده زندان گوهردشت، کاری ناشدنی را به تدبیر منصور، انجام دادیم. فراموش نشود که اگر احیانا منصور پلن و برنامه ای تهیه می کرد، در عین رعایت حقوق مساوی برای همه، مهر و امضای خود را زیر آن نمی گذاشت تا مبادا شرکای دیگر تصور کنند توطعه ای در کار است.

{احتمالا منصور علیرغم همه ی دوری هایش با آقای محمد علی عمویی، توصیه ی ایشان را در زندان زمان شاه  به آقای رفسنجانی، به جمیع گرایش های اپوزیسیون امروزی می داد که: **} ای گذر خواهان از تاریکی حکومت سیاه جمهوری اسلامی، تعیین روش حکومت را بر پای صندوق رای بگذارید به شرط داشتن تضمین، ولی حالا وقت کوبیدن بر سخره ی تباهی ست تا فرو ریزد و بر آید آفتابی.

م. دانش

« الف»: مهی خاله: در ولایت، همسایه ی ساده دلی داشتیم به نام «مَهی خاله». روزی مادرجهت ملاقات با من و برای سفر به تهران، از کنار دَر منزل خاله مهی می گذشت.  او مادر را می بیند و می پرسد: ای باجی داری می ری تهران؟ مادر می گوید: بله. مهی خاله می پرسد: باز هم برای ملاقات پسرت؟ مادر می گوید: بله.  مهی خاله ادامه می دهد: پسرت چرا با دولت دعوا دارد؟ چرا رضایت نمی دهد تا از زندان بیاد بیرون؟ دعوا؛ یک روز نه، دو روز! فوقش یک یا دو ماه! الان پسرت هفت سال است که با دولت دعوا می کند و زندان شده!! بگو رضایت بده و بیاد بیرون. تو هم زیادی اذیت نشی!! دعوای زیادی خوب نیست. خیلی وقته پسرت با دولت دعوا می کنه! (البته مدت حبس شدن من آن زمان، شش سال بود).

«ب» اینکه با دست باز نسبت به طیف «چپ» بیان نظر انتقادی کردم علت آن است که خود در میان این طیف متولد شده و زیسته ام. پدر عضو فعال فرقه دمکرات و پس از دستگیری به اعدام محکوم می شود. خود من تمامی شور جوانی و زندگی را در این مسیر هزینه کرده ام. بنابراین خود انتقادی ست تا سرزنش دیگران.

« پ »- تابوت – تخت – قیامت، هر سه به یک معنا ست و آن گونه ای شکنجه بود در زندان قزلحصار که توسط رئیس زندان، حاج داود رحمانی به روی برخی از زندانیان اعمال می شد. برای فهمیدن شرح حال آن می توانید مراجعه کنید به: مقاله ی شکوفه مبینی (تک پنجره ای به زندگی)، کتاب زندان، جلد یکم، ویراستار: ناصر مهاجر. نشر نقطه، ایالات متحده، ص صد و سی تا صد و سی و چهار.

«ت»- سخنرانی شکوفه سخی در جمع بچه های «مگس در بطری»  تاریخ- بیست و دو ژانویه دوهزار و بیست و سه.

«ث» – کتاب جامعه شناسی نخبه کشی – نشر نی- چاپ چهل و چهار- تاریخ هزار و چهار صد و یک- صفحه صد و بیست و پنج- علی رضا قلی

«ح» – گفتگوی ناصر مهاجر و رضا معینی با آیدا قجر، بیداران بیست و نه آوریل دوهزار و بیست و دو

«ج»- جاسیندا کیت لول آردن، نخست وزیر نیوزلند. او خود خواسته استعفا داد.

 **محمد علی عمویی زندانی زمان شاه و ج. ا. در کتاب خاطرات «صبر تلخ» خاطره ای نقل می کند که: در زندان زمان شاه با هاشمی رفسنجانی بحث می کردم و بر سر اختلاف فکری به او گفتم: آقای هاشمی امروز وقت گفتگو از اختلافات نیست. امروز باید همه ی ما “اپوزیسیون شاه” کلنگ خود را به دیوار دیکتاتوری شاه بکوبیم تا فرو بریزد. (نقل به مضمون) 

https://akhbar-rooz.com/?p=198123 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
جواد
جواد
4 ماه قبل

با کوبیدن افرادی که اکنون در میان ما نیستند و یا با چسباندن دروغین خود به آنها نمیتوانی وجهه ای برای خود درست کنی. این شیوه ها دیگر کار نمیکنند.

قاسم
قاسم
11 ماه قبل

منصور و سازمانی که او در آن فعال بود از آن دسته سازمانهای چپ نبود که ادعای رهبری جامعه به مدینه فاضله را داشتند. چنین تفکری که شما کلی بر آن تاختی انحراف چپ استالینیست ایران از مارکسیست بود و تا حدودی هنوز هم هست. این طبقه کارگر است که به کمک کمونیستها با کسب آگاهی سوسیالیستی، خود مدینه فاضله خود را میسازد:

“انقلاب سوسیالیستی اولین انقلاب در تاریخ جهان است که پس از انکشاف سرمایه‌داری، بر مبنای آگاهی طبقه استثمار شونده نسبت به وضع خود و شناخت او از کلیات نظام آینده (دانش سوسیالیستی) و بدست طبقه استثمار شونده برای از بین بردن عدم تجانس رشد نیروهای مولده و مناسبات تولیدی انجام می‌گیرد و منجر به سیادت طبقه استثمار شونده می‌شود تا  بتواند آن روابط تولیدی ‌(و اجتماعی) را که خواست طبقاتی او و ضرورت تاریخ است مستقر کند. اینها، این مشخصه‌های انقلاب سوسیالیستی، همه گویای آنند که ما با پدیده‌ای از همه جهت نوین ــ یک جهش کیفی در خود مفهوم انقلاب ــ روبرو هستیم. جهش دیالکتیکی، خود را در مفهوم انقلاب نیز نشان می‌دهد و چه چیزی طبیعی‌تر از این؛ پرولتاریا اولین طبقه تحت استثماری است که آگاهانه انقلاب می‌کند؛ که میداند که چه نمی‌خواهد و می‌داند که چه می‌خواهد. و از این جاست نقش عظیم و استثنائی آگاهی ــ علم ــ در انقلاب سوسیالیستی و از این جا است این حقیقت که بدون دخالت آگاهی سوسیالیستی، انقلاب سوسیالیستی به وقوع نخواهد پیوست.” (از کتاب :انقلاب سوسیالیستی یا دموکراتیک)

قاسم
قاسم
11 ماه قبل

یک احساس چند گانه با خواندن مطالب م ـ دانش بر محور منصور نجفی که من با اندیشه‌های منصور آشنا بودم به من دست می‌دهد:
۱ ــ از اینکه یک زندانی دهه ۶۰ خاطراتی از زندان آن زمان را مکتوب می کند برایم ارزش یک کار مفید را در بر دارد.
۲ ــ از اینکه نویسنده این خاطرات نقد خود را به چپ و هوادارانش از زبان منصور بیان می‌کند برای من که با نظرات منصور کاملا آشنائی دارم وصله نچسبی است. در اینباره قدری توضیح میدهم.
نویسنده اگر از منصور چیز بهتری آموخت و بر این مبنا به نقد گذشته خود و چپی که او بدان تعلق داشت رسیده، بهتر این بود با دیدگاه تغییر یافته خود به نقد گذشته خود و چپ می‌پرداخت. او چنین نمی کند. او نظر منتقدان اش را به گذشته و چپ، به اسم منصور ولی با درک سیاسی جدید خود که با نظر منصور فاصله دارد در نوشته ها (که تا حالا سه مقاله است) بیان میکند. من به چند نمونه در زیر بدان می‌پردازم.
دیدگاه دموکراتیک منصور در زندان برای نویسنده بسیار برجسته است. این دیدگاهی که منصور آن را ترویج میکند، دیدگاه تنها سازمانی چپی ایست در ایران که آن زمان به دمکراسی معتقد بود. نویسنده با تمامی اختلافی که منصور با دیگران دارد اذهان میکند ولی هرگز نزدیک ریشه این اختلاف نمی شود.
به همین دلیل در جای دیگر برای حل جنبش زن زندگی آزادی که مبارزه طبقاتی جاری در جامعه است گمان میکند اگر منصور زنده بود همانگونه که در میان اختلافات بیشمار زندانیان فصل مشترکی یافت اینجا هم همان عمل را انجام میداد.
در صورتی که برای منصور این دو عرصه مجزای مبارزه است: یک مبارزه برای مطالبات دمکراتیک، دیگری مبارزه برای کسب قدرت سیاسی که یک مبارزه طبقاتی است و حاکمیت سیاسی آیند نماینده فقط یک طبقه است نه چند طبقه.
” برای کسانی که به منازعات طبقاتی بعنوان یک عامل ثابت در تاریخ مکتوب مینگرند ــ و چپ‌ها چنین بینشی دارند ــ دیکتاتوری طبقاتی همواره عنصر اساسی و ثابت بوده است. از هنگام تشکیل طبقات، طبقه‌ی حاکم مسیر حرکت اجتماعی را ــ تا آن جا که میتوانسته ــ دیکته (تقریر) میکرده است. این دیکته کردن عمدتا بصورت در دست داشتن اهرمهای اقتصادی و سپس فرهنگی بوده است. دیکتاتوری طبقه در مناسبات تولیدی تجلی می‌یافته است. برده دار همواره برده‌دار بوده است و برده برده. مناسبات تولیدی و مناسبات اجتماعی منتج از آن، مسیری را معین (دیکته) می‌کرده است که راه گریز از آن انقلاب بوده است. در تمام طول تاریخ (پس از جوامع اشتراکی اولیه) تا کنون طبقاتی در شکلهای سیاسی متفاوت عرضه میشده است. بصورت مستبدانه یا دموکراتیک. استبداد یا دموکراسی مسئله درونی و یا در رابطه با بخش معینی از اجتماع بوده است و نه ضرورتا با طبقات محکوم. ممکن بود یک حاکم در میان طبقهی حاکم مستبد باشد و یا این که به بنظر سایر افراد از طبقهی خود نیز توجه کند. مستبد یا دموکرات بودن او و یا جامعه در همین حد محدود ــ در حد سیاسی ــ خلاصه میشد و بس. در یونان باستان در “دموکراتیک ترین” ادوار مسئله حول روابط درونی شهروندان میگشت و نه شهروندان با بردگان! در دموکراتیک ترین ادوار این عهد برده‌ها چیزی جز ابزار تولید، بدون هیچ گونه حقوق انسانی نبودند. جامعهی طبقاتی تحت یک دیکتاتوری طبقاتی بود. مناسبات درونی طبقهی حاکم، مستبدانه و یا دموکراتیک. و فکر نمیکنیم جز عافیت ناپذیرترین کسی در این امر تردیدی داشته باشد.” (رهائی شماره ۱۸ دوره سوم)
در جاهای دیگر هم این کج فهمی از نظرات منصور دیده میشود که به ارزش این مطالب لطمه می زند.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x