سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

ملاشیه یا کاریانا: عارضه های زیست محیطی دامن همه را به یکسان نمی گیرند

تصویری از ملاشیه که در میان شرکت های صنعتی محصور شده است

اپیزود اول: از «مظاهرات سلمیه» تا ملاشیه بی آب 

درست یک ماه از بی آبی ملاشیه می گذرد. جمعیت ملاشیه بالای ۸۰ هزار نفر است و یکی از بزرگترین محله های حاشیه نشین. اما «حاشیه» نسبت به کجا؟ اصلا حاشیه یعنی چه؟ شاید تصور کنید که حاشیه یعنی فقیر نشین، یعنی خیابان های آسفالت نشده، یعنی خیابان های تنگی که به سختی آدم در آنها قدم می زند و از میان آن جوی فاضلاب با بوی دهشتناک آن جاری است. همه اینها درست است. ملاشیه همینگونه جایی است. اما ملاشیه با این معیارها حاشیه نمی شود. ملاشیه حاشیه است نسبت به کارخانه ها و مرکز صنعتی است که آن را محاط کرده اند، محله ای است در حاشیه لوله های نفتی است. 

در یک زاویه ملاشیه بزرگترین شهرک خودرویی کشور در حال احداث است: شهرک خودرویی کاریانا. وب سایت این شهرک در حال واگذاری واحدهای تجاری است و آنطور که در آن آمده است همه زیرساخت‌ها زیرزمینی اجرا شده است یا در حال تکمیل می‌باشد. تاسیسات آب، فاضلاب، برق، مخابرات وارتباطات بزرگترین شهرک خودرویی کشور همه در زیر زمین شهرک با دو یا سه لایه محافظ و پیش بینی تعمیرات آتی بدون نیاز به تخریب احداث می‌شود.

در سوی دیگر آن کارخانه پایساز قرار دارد. کار شرکت پایساز، فعالیت در زمینه‌های طراحی، ساخت و نصب تجهیزات فلزی سنگین برای صنایع فلزی نفت، گاز و پتروشیمی است. نام اولیه این شرکت شرکت استورک و رکسپور ایران بوده است و در سال ۱۳۴۶ تاسیس شده است با مالکیت و مدیریت شرکت چیودای ژاپن به صورت سهامی خاص به بهربرداری رسید.

در سوی دیگر آن کارخانه نماد صنعت سدید است که کار آن طراحی و تولید برای صنایع نفتی، گازی و پتروشیمی است. در اطراف ملاشیه هم که قدم می زنید لوله های نفتی را می بینید که کودکان برای بازی هم که شده بر آنها قدم می زنند. 

ملاشیه در حاشیه این صنعت های پول ساز است. صنعتی که هیچکدام از کارمندان آن در ملاشیه زندگی نمی کنند. آنها با ماشین های گرانقمیت صبح ها به محل کار خود می آیند، از کنار ملاشیه می گذرند و حتی آن را نمی بینند. و آخر وقت به یکی از مناطق بالاشهر باز می گردند. همین نکته است که به دو فضای مجزای مرکز و حاشیه در اهواز رنگ و بوی دیگری می دهد. حاشیه ای که در آن مردم عرب ساکن هستند و مراکز صنعتی را در کنار خود می بینند اما خود نه تنها سهمی در آن ندارند که آن صنایع آنها را له می کنند و به پیش می روند. این تفکیک فضایی و جغرافیایی با رنگ آدم ها، با در آمد آنها، با زبان آنها پیوند خورده است. 

 اما چگونه می توان در میان مراکز صنعتی نفتی و گازی زیست و در دمای بالای ۵۰ درجه آب نداشت؟ افشین حاتمی مدیر شرکت آب و فاضلاب اهواز می گوید این اتفاق ناخواسته است. اما چگونه می شود که این اتفاق ناخواسته دامن ملاشیه را می گیرد، اما مناطق بالاشهری چون کیانپارس و یا زیتون از آن در امان مانده اند؟ راستی یکبار جرات کنید و یک نیم روز تابستان (نه یک ماه) این اتفاق ناخواسته را در زیتون تکرار کنید . فقط یکبار. اما نمی توانید. حتی تصور آن برایتان دشوار است. آب همین شرکت های صنعتی که در حاشیه ملاشیه هستند را هم نمی توانید برای نیم ساعت قطع کنید. چرا؟ به این دلیل که آنکه قدرت دارد حکم می راند و از بی آبی مصون می ماند. و آنکه بی قدرت است در خشکسالی آب ندارد و در زمان سیل، خانه او اولین جایی است که زیر آب می رود.  

تصویری از ماکت شهر کاریانا از وبسایت شهرک

ملاشیه اما تنها بخشی از ماجراست. چند سال از از فریادهای بی آبی مردم خوزستان می گذرد. فریادهایی که به مرور و با گذشت زمان همچون بسیاری دیگر از خواسته ها و اعتراضات به حق ، به فراموشی سپرده شد. دوسال گذشت اما همچنان بی آبی به اشکال مختلف حکفرماست. اما درست هم زمان با دومین سالگرد فریاد “مظاهرات سلمیه” آن زن عرب، مردان و زنان ملاشیه در بی آبی به سر می برند. در زمانی که هر روز در اخبار از افتتاح و کلنگ زنی طرح های آبی می شنویم که قرار است شکم استان های کویری طویل و عریض و صنایع و فضای سبز و کشاورزیشان را به نام آب شرب سیراب کنند.

اپیزود دوم: پیوند قدرت، توسعه و تبعیض

اگر در اهواز این شرکت های صنعتی و پولساز هستند که ملاشیه ها را به حاشیه می برند، در سطح کلان باز لابی های دیگری وجود دارند که همین فرایند حاشیه سازی را تدوام می بخشند، همان لابی هایی که با نفوذ پرقدرتشان به آب های زیرزمینی کشور رحم نکرد و در به در بدنبال آب های روانی هستند که صدها کیلومتر آن طرف تر مسیر طبیعیشان را طی می کردند. آب هایی که مسیر طبیعیشان قرن ها به سمت پایین می آمد و و وردخانه های بزرگی چون کارون و دز و کرخه را پر می آب می ساخت تا جلگه ای سر سبز بسازد. آب هایی که با دست کاری لابی های بانفوذ سر از کویر و صنایع و کشاورزی کویر در می آورد. اما این انتقال آب که به نام توسعه پیوند خورد نیز با قدرت پیوند خورده است و در آن مردمی متنفع و مردم دیگر بیشتر به حاشیه رانده شدند. 

در دوران پسا انقلاب، داستان با شروع جنگ ایران و عراق آغاز شد، زمانی که خوزستان به اصلی ترین مرکز رویارویی جنگ بدل گشت. بسیاری از شهرهای مرزی اشغال و یا به دلیل همجواری با خطوط مقدم جبهه، خالی از سکنه شد. پای بسیاری از مسئولین جدید که به تازگی زمام امور را در نظام نوپای جمهوری اسلامی گرفته بودند، به خوزستان باز شد؛ مسئولینی که از قضا از فلات مرکزی ایران یعنی استان های کرمان، اصفهان، یزد، قم و سمنان به بالاترین مناصب رسیده بودند. همان هایی که به مرور و با پایان یافتن جنگ هشت ساله در رأس همه ی امور قرار گرفتند. اکبرهاشمی رفسنجانی به مدت هفت سال رئیس مجلس شورای اسلامی و هشت سال بعدش رئیس جمهور ایران می شود.

در دوره ی هاشمی رفسنجانی دو تصمیم سرنوشت ساز گرفته شد. یکی ممنوعیت سرمایه گذاری کلان در این استان است. استدلال نیز این بود که با توجه به وضعیت ناپایدار امنیتی هر گونه سرمایه گذاری کلان در این استان خطرناک است. همزمان با این تصمیم بسیاری از پروژه های اقتصادی به استان های دیگر سرازیر شود. با توجه به نفوذ استان های کویرنشین در دولت های متوالی جمهوری اسلامی، اکثریت قریب به اتفاق این پروژه ها به این استان ها سرازیر گردید؛ به نحوی که عملاً تمامی درآمدهای نفتی کشور که از خوزستان حاصل می گردید در آن استان ها سرمایه گذاری می شد. نفوذ استان مرکزی به حدی بود که پروژه ی عظیم فولاد مبارکه ی اصفهان ـ که در ابتدا می بایست در استان هرمزگان اجرا می شد ـ به شهر کم آب اصفهان منتقل گردید و عملاً همه ی فاکتورهای اقتصادی استان های جنوبی از جمله همجواری با آب های آزاد و پتانسیل های تجاری نادیده گرفته می شوند تا استانی که فاقد همه این ویژگی هاست آباد گردد. 

اما کویری بودن استان های مرکزی و انتقال این پروژه ها نیازمند آب نیز بود. در بخشی از خاطرات اکبر هاشمی رفسنجانی و طی بازدیدهای زمان جنگ، وی حسرت جاری بودن آب ها در تالاب ها را می خورد و به زعم او می بایست جلوی این آب ها گرفته شود و از هدررفتن آنها جلوگیری به عمل آید و دقیقا همین دیدگاه است که سالیان سال است و در زمان ریاست وی و بعدها در زمان ریاست جمهوری خاتمی (اهل اردکان یزد) به شدت ادامه پیدا کرد. هاشمی رفسنجانی طلبه ای باغدار که در بی آبی کویر بزرگ شده بود با دیدن این حجم آب که طبیعت به دشت خوزستان روانه کرده بود متعجب شده بود، تصمیم به انتقال آب به فلات بی آب کشور می گیرد تا صنایع عظیمی را در آنجا تأسیس کند و این استان ها را از همه حیث از شهرهای سفالی بی آب به گُل سرسبد تبدیل نماید. صنایع عظیم فولادی و پتروشیمی و خودرو و شهرک های صنعتی بزرگ راه بیندازد. در اطراف شهرهای کویری شهرهای اقماری دیگری بنا شد تا بتواند نیروی کار بیشتری برای این صنایع و شرکت های جدید الاحداث جذب کند. بالطبع همه ی این شهرها مجددا توسعه پیدا کردند و همه به آب نیاز داشتند. رودخانه فصلی زاینده رود به میمنت طرح های انتقال به یک رودخانه دائمی تبدیل شد. این سیاست برای همه ی استان های مرکزی ادامه یافت و آبی که زمانی در خوزستان جاری بود به این استان ها منتقل گردید. شهر کوچک قم به شهر میلیونی بدل گشت و آبش از سرشاخه های کرخه وکارون تأمین شد؛ شهری که زمانی به شوری آبش معروف بود اکنون یکی از بهترین آب های ایران را دارد.

به عبارتی همان مدل رابطه ملاشیه و شهرک خودرویی کاریانا در سطح ملی بازتولید شد. آنانی که دولت را در اختیار داشتند، نقطه ای را آباد کردند و جغرافیایی را در حاشیه نگاه داشتند یا به حاشیه بردند. کاریاناها را پایه گذاری کردند و ملاشیه ها را بی آب رها ساختند. 

اما چگونه چنین اتفاقاتی ممکن می شود؟ چگونه توسعه یکجا را نابود می کند و جایی را آباد می سازد؟ پاسخ این است که این ویژگی «توسعه» است. توسعه با قدرت، ثروت و نژاد پیوند خورده است. آنکه فرمان قدرت را دارد، ثروت را به خانه خود می برد. آنکه صاحب قدرت است، حاضر است به قیمت دیگری، خود و سرزمین اش را آباد سازد. این همان چیزی است که در بعد جهانی می بینیم. اروپایی که قدرت را دارد، آفریقا را می مکد و جز فقر برای آن باقی نمی گذارد و بعد مرزهایش را به روی همانانی که فقیر ساخته است می بندد. و در این میان تعارفی نیز با کسی نیست. به همین دلیل است که سال هاست بحث هایی چون عدالت زیست محیطی مطرح شده اند، بحث هایی که مدام یادآور می شوند که تخریب زیست محیطی دامن همه را به یکسان نمی گیرد. آنکس که فقیرتر است بیشتر آسیب می بیند.اقلیت ها بیشتر آسیب می بییند. حتی زنان بیشتر از مردان آسیب می بیینند. و این فقط در مورد تبعات زیست محیطی پروژه های اقتصادی نیست. مطالعات زیادی نشان می دهند که حتی تغییرات اقلیمی در سطح جهانی به فقر، نژاد، قومیت و جنسیت پیوند می خورند. و به همین دلیل است که سعی می شود تا اندیشیده شود چگونه می توان بر این اسب قدرت که به نام توسعه خانه ای را آباد و خانه ای را نابود می کند افسار زد؟ همه راه با قبول این تبعیض آمیز بودن «توسعه» است. اینجا و آنجا ندارد. این تبیعض آمیز بودن را از قضا متخصص ترین آدم ها به پیش می برند. به همین دلیل است که می توانند جایی را به خوبی آباد و جایی را به خوبی ویران کنند. 

در زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی که همین لابی پرنفوذ فوق الذکر به ایشان لقب سردار سازندگی را داده بودند، هیچ کس را یارای اعتراض نبود. کمترین اعتراض با برچسب امنیتی و ضدِّانقلاب همراه می شد. در همین زمان بود که طرح توسعه ی نیشکر خوزستان که به اعتراف کارشناسان یک طرح غیر اقتصادی بود با اصرار ایشان و با صرف میلیاردها از بودجه کشور و با تملک و تصرف قسمت بزرگی از بهترین اراضی زراعی مردم که در اطراف رودخانه کارون قرار داشتند شروع شد؛ طرحی که تاکنون نیز خوزستان را درگیر مشکلات عظیم زیست محیطی نموده است؛ طرحی دولتی با هزینه ی آنچه بیت المال می خوانند که با گذشت چندین دهه هنوز سودده نشده است و آب فراوانی را برداشت می کند؛ طرحی که تالاب شادگان را به سرریز آب های شور این طرح تبدیل کرده است.

با کم شدن آب های جاری به تدریج از ابتدای دهه ی هشتاد اهواز و تمامی شهرهای اطراف آن (از مرز ایران و عراق بگیرید تا شرقی ترین و شمالی ترین نقاط استان) به استقبال مهمان جدیدی به نام ریزگرد رفت. قسمت های زیادی از تالاب ها خشک شد. بسیاری از مردم ساکن در اطراف تالاب ها نظر به از بین رفتن راه های امرار معاششان به اطراف شهرهای بزرگ کوچ کردند. بیشتر نخلستان ها و زمین های زراعت شهرهای شادگان، آبادان و خرمشهر نابود شد و کشاورزان دست از کشت فصلی کشیدند. در شادگان آب کمی به برخی نخلستان ها می رسید و میلیون ها نخل نابود شدند. در آبادان و خرمشهر نظر به کم شدن دبی کارون، آب دریا به نخلستان ها و مزارع رسید و قسمت بسیار زیادی از آن ها را نابود کرد.

همزمان با احداث سدهای عظیم و پروژه های انتقال آب به استان های کویری به تدریج چهره ی شهرهای خوزستان رو به نابودی نهاد. هیچگونه پروژه ی قابل ذکر عمرانی در این استان شکل نگرفت. به شهرها و روستاها آبرسانی صورت نگرفت. کیفیت آب آشامیدنی که زمانی مثال زدنی بود از بین رفت. آب بسیاری از روستاها و شهرها قطع و یا فشارش ضعیف شد. همه مجبور شدند در خانه دستگاه تصفیه ی آب نصب کنند و مشاهده لجن در لوله های آب آشامیدنی خانه ها به امری عادی بدل گشت. برای دسترسی به همین مقدار آب بی کیفیت نیز ناچار به نصب پمپ شدند. بسیاری از شهرها از نظر عمرانی به فراموشی سپرده شدند و حتی مناطق و شهرهای شمالی استان همانند ایذه و مسجدسلیمان که در کنار سدهای عظیم هستند از بی آبی رنج بردند. فاضلاب شهرها به رودخانه هایی می ریخت که منبع آب آشامیدنی است. سیستم فاضلاب شهری با کم ترین باران زمستانی ناکارآمد می شد و شهرها غرق در آب می شد.

اما این عارضه های زیست محیطی دامن همه را به یکسان نگرفت. کشاورز و دامداری یا آن ساکن هور و کسی که در کنار رودخانه ها با آب این رودخانه ها زندگی می کند اول نابود شدند. آنانی که از نظر مادی ناتوان بودند یا آنانی که در «حاشیه» ها بودند بحران آب را به شکل عمیق تری حس کردند. و دلیل آن شیوه تصمیم گیری بر اساس نفع و ضرر اقتصادی است. وقتی آب منتقل می شود، آن مدیر و مسئول باید تصمیم بگیرد آن میزان اندک آب باقی مانده را سهمیه بندی کند. اما با چه منطقی؟ منطق او این است: آب بیشتر به بخشی می رسد که سود بیشتری بدهد. به عبارتی او باید تصمیم بگیرد به آن کشاورز آب را بدهد یا به آن شرکت نفتی؟ به آن دامدار یا به آن تولید کنند تجهیزات پتروشیمی؟ حتی اگر از لابی و توان مالی و نفوذ سیاسی این شرکت ها بگذریم، باز آن مدیر دو دو تا چهار تا می کند و آب را به بخش صنعت می دهد و مردمی که در پایین ترین لایه های این هرم هستند را بیخیال می شود. 

والبته فقط محاسبات اقتصادی نیست. عملکرد آن مدیر بر مبنای فعالیت این بخش های اقتصادی سنجیده می شود. و مهمتر آنکه او در شبکه ای از لابی ها فعالیت می کند، لابی هایی که که شرط اول و آخر بقای او را تأمین مصالح ذینفعان مرکز نشین است.  

اپیزود سوم: مقاومت 

از زمان دوره اصلاحات و با باز شدن فضای سیاسی، تشکل های زیست محیطی-چه به شکل رسمی یا غیر رسمی- شروع به شکل گرفتن کردند. همراه با برخی نمایندگان مجلس و همراهی برخی رسانه ها، به عواقب این مدل از توسعه هشدار دادند و خواستار توقف پروژه های انتقال آب و سدسازی های بی رویه شدند. در دهه ی هفتاد تجمعات اعتراض آمیزی نسبت به وضعیت کیفیت آب در آبادان شکل گرفت، که با خشونت و بدون درنظرگرفتن حل اساسی مسئله مهار شد. 

سال ها بعد در ابتدای دهه ی نود با شروع بیش از پیش مجدد پروژه های انتقال آب در دوره ی روحانی (اهل سمنان) فعالان محیط زیستی دست به تشکیل چندین زنجیره ی دفاع از کارون و آب های خوزستان زدند. این زنجیره ها به شکل هفتگی و بعدها ماهانه تداوم داشت. هر هفته مردم در کنار رودخانه کارون جمع می شدند و برای عدالت زیست محیطی فریاد می کشیدند. حرف آنها چیزی جز دفاع از عدالت زیست محیطی نبود. 

اوج این اعتراضات رخدادهای ۱۴۰۰ بود. در آن تابستان داغ اتفاقاتی رخ داد که گرچه همه ی دلسوزان و کارشناسان امور در کشور این ها و بسیار بدتر از این ها را پیش بینی کرده بودند و لیکن برای بار اول رخ می داد. تمامی رودخانه های محلی منشعب از رودخانه کرخه خشک شدند و قسمت های بزرگی از تالاب هورالعظیم که محل زندگی عده قلیل باقیمانده در این خطه هستند خشک شدند. گاومیش که اصلی ترین راه امرار معاش این مردم اطراف کارون و حاشیه های دو تالاب شاگان و هورالعظیم است به آب زنده است. آن هم در این گرمای طاقت فرسای خوزستان. نبود آب باعث تلف شدن این حیوان شده است. اعداد بالایی از گاومیش ها تلف شدند. صدها هزار ماهی و سایر آبزیان تالاب نابود شدند و عملا زندگی مردم تعطیل شد. کشاورزی تمام مردم مسیرهای منتهی به کرخه و کارون تعطیل شد و عملاً مردم بیکار شدند. از طرفی وضعیت آب شرب شهرها و روستاها طبق روال سابق باقی ماند و تغییری در کیفیت آن ایجاد نشد. بسیاری از روستاها مجبور به انبارکردن آب شرب در شرایط غیربهداشتی هستند و لوله کشی قبلی شبکه بدون آب باقی ماند. و همین منجر به اعتراضات گسترده تابستان ۱۴۰۰ شد، اعتراضاتی که تمامی روستاها و شهرهای عرب نشین را در بر گرفت و اینبار به مدد رسانه های اجتماعی صدای آنها شنیده شد.

اما همه این اعتراضات به شکلی مهار شدند. گاهی با خشونت و گاهی با مرور زمان. و در همه آنها مهمترین اتهامی که متوجه فعالان زیست محیطی شد «تجزیه طلبی» است. معنای آن نیز این بود که یا اجازه دهید این فرایند انتقال آب و ثروت از این جلگه سبز به مرکز تداوم داشته باشد، یا آنکه تجزیه طلب محسوب می شود. غافل از آنکه آن لابی ها هستند که با ایجاد این حجم از تبعیض و شکاف تجزیه طلب هستند نه فعالان زیست محیطی. 

کلام آخر

ملاشیه و غیزانیه تنها نمودهایی هستند که بی عدالتی شدید در سیاست های توسعه در ایران به ویژه انتقال آب را به تصویر می کشند. تبعیض هایی که با جغرافیایی که مردم از آنها برآمده اند و با زبان و فرهنگ آنها در آمیخته است. این در هم آمیختگی را می توان در بعد ملی دید آنجا که استان های متمول کویر نشین حجم عمده ای از ثروت و منابع طبیعی را از این استان می گیرند و به استان خود منتقل می کنند. و البته در خود استان نیز همین تفاوت به چشم می خورد. امروز این ملاشیه است که بی آب است. غیزانیه است که بی آب است. و همه این روستاها و محله ها عرب نشین هستند، در حالیکه در کنار همین محله ها شهرک ها و محله های دیگری هستند که با بی آبی روبرو نیستند. آب شان تامین است. در کنار همان ملاشیه شرکت های صنعتی هستند که به آب دسترسی دارند و چرخه اقتصادی شان می چرخد. صنعت نیشکر است که با مشکل آب مواجه نیست. 

والبته از ملاشیه و غیزانیه می شنویم به این دلیل که جمعیت بالایی در آنها ساکن هستند. و این جمعیت بالا می تواند بسیج سازی کند و تصویر و صدای خود را به بقیه منتقل کند و بی آبی آنها به شکلی خبررسانی می شود. هم اکنون نیز بسیاری از روستاهای بزرگ و کوچک استان در بی آبی به سر می برند و صدایشان به جایی نرسیده است. الان نیز میلیون ها اصله نخل در آبادان و شادگان از بی آبی در حال مرگند و ساکنانی که منتظر هستند تا نوبت آنها برسد.

امروز دیگر گفتن از آب ملال آور شده است. داستان آب ابتذال شری شده است که کارشناسان و متخصصان آن را مدیریت می کنند. برای آنها گویی شری در کار نیست، آنها همه این بی عدالتی ها را خیر همگانی می دانند. برای مردم نیز این دردها عادی شده اند، شاید دیگر سِر شده اند یا آنکه خود ذینفع این سیاست ها هستند.و البته فکر نکنید که این ابتذال و سکوت مشکلی را حل خواهد کرد. این ابتذال و سکوت، این نحوه مدیریت، این انکار مداوم تبعیض، منجر به ظهور بحران های دیگری همچون بحران تابستان ۱۴۰۰ و یا غیزانیه و ملاشیه خواهد شد. از دل این خشکسالی های پر از تبعیض سیلی برخواهد خیزد که هیچ کس را یارای مقابله با آن نخواهد بود. 

امیر انواری- روزنامه نگار و فعال اجتماعی

منبع: مجله

https://akhbar-rooz.com/?p=209826 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x