آیا جنبش زن زندگی آزادی جنبشی جهانروا است و برای جهانیان پیامی دارد؟ یا جنبشی محلی است، زاده ی جایی معین در جهان و متمرکز بر شرایط زیست مردمان یک سرزمین؟ اگر جنبش زن زندگی آزادی را متمرکز بر آزادی پوشش، رهایی زن و حتی آزادی بدانیم آنگاه آن جنبش پیامی جهانروا نخواهد داشت. آزادی پوشش در بسیاری از جایهای جهان امری پذیرفته شده است و دیگر دغدغه کسی نیست؛ رهایی زن مسئله ی بسیاری در جهان است و آنها نیاز خاصی به یادآوری اهمیت آن ندارند؛ آزادی بصورت ارزش و خواست دیری است، شاید از زمان انقلاب فرانسه، که در جهان طنینافکن شده است. اگر کسی یا جنبشی بخواهد این مسائل را طرح کند بیشتر انسانها آنرا عنصری دقیانوسی قلمداد خواهند داشت تا پیشقراول درکی و خواستی نو با توان جهانروایی. چیز دیگری، عاملی دیگر باید در جنبش تبلور یافته باشد تا بتواند آنرا به هیأت جنبشی مطرح برای جهانیان درآورد.
حضور در جهان
جنبش زن زندگی آزادی جهانروا است چون پیام آن ترافرازندگیِ تن در حضور در جهان است. کوشندگان جنبش بر آن هستند که تن از آن آنهاست. ولی نه بصورت جسم، نه بصورت یک ابژه مالکیت بلکه بصورت یک درفش، یک لوح، یک بستر برای حضور در جهان. حضور در جهان هم امری تنامند است و انضمامی و هم امری تجریدی، هم امری مادی است و هم امری نمادین با بُعدی سیاسی-اجتماعی. در جهان باید بود و جودی مادی داشت تا حضور داشت. به آن شکل می توان به چشم آمد و اثری گذاشت. ولی تن محدودیت می آفریند. مکان و زمان را نمی تواند درنوردد. تن همواره گرفتار اکنون و اینجا است. باید از آن وجودی نمادین ساخت، نشانه و معنا به آن بخشید تا تجرید شود. پوشش (و در شرایط خاص ایران، در هنگامه ی جنبش، پوششِ نفی شده ی انتخابی بصورت “ناپوشش”) بکار می آید تا فرازندگی به تن بخشد. حرکت در این راستا، در راستای دستیابی به فرازندگی تن، این آن چیزی است که از جنبش زن زندگی آزادی پدیده ای جهانی می سازد.
حضور در جهان به معنای هستی-در-جهان نیست. چیزی بیش از صِرف بودن است. حضور به معنای درگیر شدن با عناصر جهان برای بازشناساندن خود به جهانیان است. جهانیان به معنای کامل کلمه. هر آن کس و هر آن چیز که می توان بر آن تأثیر نهاد. فرمانی به جهان است که بنگر، «این من هستم، من اینچنین هستیم». حضور در جهان چیزی بیشتر از درگیر شدن با جهان است، درگیر ساختن جهان با خود است. برانگیختن جهان به توجه به خود خویشتن است. اقدامی تحریک آمیز و بازیگوشانه انجام می شود – درست همانگونه که زنان ایران در خیابان، میدان، اتوبوس و واگن مترو با “کشف” حجاب، آواز خوانی و رقص انجام می دهند – تا جهانیان تحریک شده، نگاه و توجه خود را برگردانند. در این راستا است که پوشش متفاوت و چشمگیر بسان کنش سیاسی نمایشی در دستور کار قرار می گیرد. نگاه را، توجه را باید سوی خویش برگرداند. حضور یعنی همین. اینجا است که ما هنرپیشگانی، شخصیتها و کنشگرانی را داریم که از فرصتها بهره می گیرند تا آنگاه که مراسمی در کانون توجه قرار گرفته نه فقط پوشش انتخابی خود که همچنین وجود خویش را در سرزندگی و مبارزه جویی به نمایش بگذارند.
قصدی و غایتی شخصی اینجا در کار نیست. حضور در جهان به قصد مطرح ساختن خود در هستیمندی خویش انجام نمی گیرد. کسی در جهان به خودی خود شیفته ی خویش بصورت این شخص معین با این یا آن هویت مشخص نیست تا بخواهد خویش را در کانون توجه قرار دهد، مگر آنکه نظمی او را به آن سمت براند. غایت مطرح ساختن خویش در ترافرازندگی خود است، در متبلور ساختن اراده ای در وجود است که، در تلاقی نیستیمندی با هستیمندی، جهان را بر قرار می دارد. جهان همواره در حال فروپاشی است: پی در پی در می یابیم که حس فریبنده است، احساسات بی ثبات، ادراک پر از اشتباه، سخنهای دروغین، نگاه بُرنده و رابطه اسیر میل سلطه. جهان در هر لحظه و هر جا ملتهب از آسیب استثمار ارزش اضافه بر تن کار زنده است، زخمی از آسیب فرمانبرداری بر اراده ی زندگی است، دردمند از آسیب نابهنجاری بر تن پویشهای اجتماعی است و رنجور از آسیب تجرید بر شور درگیری. جهان را باید یگانه بر پای ایستانید تا بتوان در آن زیست. حضور در جهان مرکزی می فرآیند برای وصل اراده ها، توجه ها، رفتارها و کنشها بیکدیگر. بیهوده نیست که اینهمه آدمیان می کوشند تا خود را در کانون توجه قرار دهند. دلبسته ی بهمپیوستگی کانونها هستند.
حضور در جهان یکسویه نیست. دو سویه است. جهان را نیز به حضور بر می انگیزاند. جهان را از فروپاشی به برایستایی، به بازنمایی ماندگاری می کشاند. در یک کلام، حضور در جهان همواره جهان در حضور است. جهان مجموعه ای به هم پیوسته است. هم اجزاء است و هم یگانگی اجزاء. آنگاه که جرئی حضور را پی می گیرد، اجزاء، یک به یک، و در یک کلیت به حضور برانگیخته می شوند. خود را می نمایانند. پیش می آیند، امکانات وانهاده را بر می گیرند و خود را به یکدیگر و خویشتن باز می نمایانند. در پیامد جنبش زن زندگی آزادی، جهانیان از ژیژک فیلسوف گرفته تا انجلینا جولی هنرپیشه برانگیخته یا مجبور می شوند در قبال آن موضع بگیرند.
هستی-در-جهان
هستیِ محض نیستی است. بدون ویژگی، هستی همان نیستی است. در ایستائی، هستی گرایش به نیستی می یابد. مانده در خود، هستی وا می رود، به فرومایگی در می غلتد. هستی در جهان دل انگیز نیست بلکه خسته کننده است. برای همین حضور در جهان از راه می رسد. حضور در جهان چیزی بس بیشتر از بودن محض است. حضور در جهان سرمستی از هستیمندی است. سرمستی از تاب آوری، از ماندگاری، از ایجاد پیوند در جهانی در حال فروپاشی ولی بیش از آن سرمستی از فرصت کنشگری پیشاروی جهانیان، از فرصت حضور در گستره ای که ساخت یک صحنه ی نمایشی را دارد. سرمستی خود را در شور کنشگری، لذت از بازنمایی، میل به دیده و شنیده شدن نشان می دهد. لبخند سپیده غلیان، رقص نیکا شاکرمی، برق چشمان نازیلا معروفیان، رقص خدانور لجه ای است. سرمستی در دوری مارپیچی با فرایندی رو به افزایش و گسترش به شکوفایی می رسد. مایه و علت حضور در جهان است اما از حضور در جهان نیز نیرو بر می گیرد.
حضور در جهان آغاز و انجام زیست است، آغاز و انجام کوشندگی و حرکت و چرخش. در درک ماتریالیستی مارکسی که بر هستی-در-جهان استوار است، فراهم آوردن شرایط زندگی بنیاد هستیمندی را رقم می زند. انسانها کار می کنند، تولید می کنند و دست به مبارزه می زنند تا چرخ زندگی بچرخد یا بهتر بچرخد. زندگی در دیدگاه مارکسیستی مجموعه ای از درگیری هایی است که در بنیادی ترین سطحْ یکسره مادی است همچون فراهم آوردن خوراک و پوشاک و مسکن و در سطحی والاتر، بسان دوستی، عشق و آفرییندگی هنری، اجتماعی و فرهنگی است. در این چارچوب، زندگی متشکل از طرحهایی همه هدفمند هستند، با غایت باروری وآفرینندگی. در مقایسه، حضور در جهان، هر چند تا حدی غایتی را دنبال می کند، ولی تولید، آفرینش، پاسخگویی به نیازی (بویژه نیازی مادی) را پی نمی گیرد. بیهوده نیست که در جنبش زن زندگی آزادی شعارها و خواستهای مادی مرتبط به امور معیشتی مطرح نیستند. حضور در جهان توجه را می جوید، توجه به خود، به ترافرازندگی خود کنشگران، به تمامی آنچه این نقطه را در هستی معنا بخشیده است. حضور متمرکز بر و معطوف به دستکاری جهان است. در این مورد فرقی با هستی-در-جهان ندارد. ولی اینجا دستکاری امری مادی نیست تا چیزی کاشته، تولید یا ساخته شود بلکه روحی، ذهنی است. غایتْ دستکاری متافیزیک جهان است یا آنچه که می توانیم با نیم نگاهی به دستگاه فکری هگل روح جهان یا ذهن جهان بنامیم. در حضور در جهان، جهان عبارت از تمامیت جهانی است که انسانها به هر گونه در آن می زیند و در آن چارچوب تمامی جهان را درگیر خود می سازند.
محدودیت های زاده ی ساختار
در سپهر زیست خودآگاهانه، سپهری که اکنون در این دوران متعلق به انسان می دانیمش، حضور در جهان شکل حضور در صحنه های نمایشی دارد. کنشگران خود را همواره قرار گرفته در صحنهی نمایش می پندارند، پنداری که از واقعیت وجودشان، از واقعیت هستی، سرچشمه می گیرد. در صحنه ی نمایش همواره نمایشی در جریان است. گردهماییها، مراسم عزاداری، دادگاه، و زندان همه برجا هستند و همواره در آنها نمایشی بر پا است. چیدمانی (میزانسنی) در کار است، کسانی نقشهایی را ایفا (بازی) می کنند و نمایشنامه ای (سناریویی) نقشها، بازیها و فرایند نمایش را مشخص می سازد. هر کس که به صحنه می آید، از شخص آغازین تا آخرین می داند که انتظارها چیست و او چه نقشی را باید ایفا کند. و درست همینجاست که می توان همچون ماهور احمدی در مراسم تشیع جنازه پدر شناخته شده خود، احمد رضا احمدی، حجاب اجباری را بکنار نهاد، در حمل جنازه نقشی مهم بعهده گرفت و خود را در کانون نمایش و توجه قرار داد.
حضور در صحنه و بطور کلی تر حضور در جهان واقعیت هستی است. هستیِ تمامی پدیدهها در گرو حضور آنها در جهان قرار دارد. برای وجود خودآگاه، بودی که باشندگی دغدغه اش است، هستیمندی در گرو ایفای نقش است. مدام باید نقش ایفا کرد. نقشهایی متفاوت، گاه در حد چهره اصلی نمایش و گاه سیاهی لشکر و شاید تماشاچی. ساختار زندگی بصورت رفتارهای سازمانیافته نقشها را طبیعت زندگی و واقعیت هستی جلوه می دهد. در گستره ی زندگی روزمره سخنی و درکی از نقش و بازی در صحنه های نمایشی نیست. انسانها همان نقشی هستند که بعهده گرفته اند. دین، اقتصاد، زندگی اجتماعی و سیاست بر آن اساس می چرخد.
پیام اصلی ساختار حاکم این است: جدی و هدفمند باش! حضور در جهان به سپهر بازیگوشی و تفریح تعلق دارد. در بازی کودکان و بازی در تئاتر و سینما رد آنرا می توان یافت. سرنوشت انسان به هستی در جهان گره خورده است. باید کار کرد، رابطه برقرار ساخت، عشق ورزید و خانواده تشکیل داد. نقشها به افراد واگذار می شوند. مهم آن است که آنها را درست آنگونه که مشخصاتش بر شمرده شده ایفا کرد.
ترافرازندگیِ حضور در جهان چیزی است که ساختار آنرا بر نمی تابد. ترافرازندگی بصورت یک چیز اضافی، یک مازاد، نظم را با چالش روبرو می سازد. فرمانبری از هنجارها، مقررات و قوانین را مختل می کند. بجای آنکه در خدمت جهان و نظم حاکم بر آن باشد جهان را در خدمت خویش می خواهد. متمرکز بر غایتی است که سازگار با شیوه ی کار، تولید و روابط سازمانیافته اجتماعی حاکم بر جهان نیست. دغدغه اش بازنمایی در نمایش است، نمایشی در صحنه پیشاروی هر آنکس که می تواند در صحنه های زندگی اجتماعی شرکت جوید. ولی از آنجا که حضور همواره گره خورده به مازاد است، نمایش همواره گرایش به فراروی از سناریوی حاکم بر نمایش دارد.
ساختار می کوشد با دو راهبرد حضور در جهان را مهار کند. یکی آنکه ایفای نقش را ذات وجودی افراد، ضرورت زندگی جلوه دهد. کار، رابطه، دوستی و عشق، همه، جنبه های هستی، امور داده شده، با نظمی و پرداختی معین قلمداد می شوند. جنبه ی حضور، بازنمایی در راستای جلب توجه، از دیدگاه حذف می شود. راهبرد دوم حذف خودآگاهی است. خودآگاهی بین کنشگر و نقش فاصله می اندازد و امکان آنرا برای کنشگر فراهم می آورد که به خود همچون عنصر سرزنده ی سازمانده نقش بنگرد و در آگاهی به خواستها و امیال خویش کنش خویش را پیش برد. خودآگاهی زمینه ساز ساختار می کوشد تا شخص را به نقش خود فروکاهد. برای کارگر مشخص سازد که او کارگری است که فقط در چارچوب کارگری در کارخانه دارای نقش است و بر آن اساس دستمزدی برای زیستن دریافت کند. به زن بفهماند که در فقط در چارچوب هنجارها، ارزشها و مقررات می تواند زن باشد و به آن سان زندگی کند.
ویژگیهای جنبش زن زندگی آزادی
جنبش زن زندگی آزادی جنبشی برای حضوری سرزنده در جهانی است که به مهار نیروهایی در آمده که هستیمندی را جز در قالب هستی محض نمی خواهند. نیرویی اکنون در ایران بر جامعه و جهان زیست مردم حاکم شده که در اتکا به تمامی بار تاریخ، هستی را از هر معنای این جهانی آن تهی ساخته است. جسمیت (تن)، میل، آرزو، شور ودغدغه فقط تا آن حد مجاز هستند که در تسخیر یک وهم قرار داشته باشند. وهمْ اعتقاد به صلابت خدای ابراهیمی یگانه ی برون جسته از یگانگی خویش است، به دینی است که نه نوید رستگاری که فرمان به فرمانبرداری می دهد، به ارزشهایی است که زندگی را در راستای مرگ سامان می دهند. وهم پندار حاکمیتی است که همچون پوششی تمامی جهان زیست انسانها را در بر میگیرد. نیروی حاکم در هستیمندی وهم آلودش بر جامعه حکومت می کند. جبر و زور و خونی که از آن فواره می زند هستیمندیاش را آشکارا به نمایش در می آورد. نیرویی است که خود بیش از هر کنشگری در تاریخ شیفته ی نمایش وجود خویش است. ولی این نیرو حضور را نمی جوید. اصلا به هستمیندی خویش مدام خیانت می کند. نیستی را مقدم بر هستی می خواهد. اشتباه نکنیم. نیستی شهروندان را نمی جوید. چیزی ورای آن، جهان را نیست می انگارد، جهان را نیست می خواهد. نیستی برای اثبات هستی آنچیزی که در وهم، در خیال، در باوری پوسیده از کهنگی برجای است. حضور در جهان در این چارچوب حضور در ناجهان است، حضور در خلوت مغاک نیستی. از آنجا که در نیستی محض نمی توان حضور یافت، حضور اینجا همواره در آستانه نیستی انجام می گیرد. در آستانه ی مرگ، در آستانه ی نابودی، در آستانه ی دروغ و گزافه.
در این پسزمینه، جنبش زن زندگی آزادی در دو جبهه مبارزه را پیش می برد. در جبهه ی آغازین اول، جنبش بر سر آن است که به هستی در جهان دست یابد. مادیت زندگی، آزادی حرکت و جنب و جوش در جهان برای آن مهم هستند.غایت امکان زیست مطلوب، رهایی از سرکوب و برخورداری آزادیهای بنیادین است. دو شعار یا خواست زندگی و ازادی به آن اشاره دارند. گاه همین خواست و دیدگاه اصلی جنبش پنداشته شده است. ولی در جبههی مهمتری نیز حنبش مبارزه را پیش می برد. جبهه ی حضور در جهان. آنچه در شعار یا خواست زن بر آن تأکید نهاده می شود. زن نه بمعنای جنیستی زیستی معین که در جهان کنونی اهمیت خود را از دست داده بلکه بسان هویتی که به نمایش در می آید، چه زن و چه مرد، ولی چون زنان بیشتر از آن محروم بوده اند بر آن هویت تأکید می شود. در این جبهه جنبش از یکسو خود صحنه ی نمایشی جدیدی برای مبارزه می آفریند و از سوی دیگر بدنبال دست آوردن امکان حضور سرزنده و پویا در تمامی پهنهای است که جهان را برای زنان و مردان می سازد. صحنه ی نمایشی مبارزه در ایران به گونه ای شگفتیآور بدیع است. زنانی که در همراهی با مردان در رقص و شادی روسری خود را آتش می زنند. شاگردان دختر نوجوانی که با دلاوری از مدارس به خیابان می آیند، روسری از سر بر می گیرند و شعار می دهند. زنان و مردان جوانی که در گروه های چند نفره به شیوه ای پارتیزانی با شعارهای رادیکال و پوششی ساختارشکنانه تظاهرات بر پا می کنند. زنانی که با هویت شناخته شده ی معین، در گردهمایی های رسمی و نیمه رسمی، روسری از سر بر می گیرند.
خواستهای گوناگونی در جنبش مطرح بوده است. جنبش گسترده است، افراد زیادی در آن شرکت دارند و هر فردی از آن افراد دارای خواستهای گوناگونی است. جنبشها خود نیز در فرایند شکلگیری و پویش خواستهای گوناگونی دارند. آنچه که آنها در آغاز بدنبال آن هستند چه بسا پس از مدتی و در فرایند تکوین و بلوغ تغییر کند. از جنبش زن زندگی آزادی نیز خواستهای گوناگونی به گوش می رسد. برخی جنبش را در چارچوب انقلاب ملی دیده خواست استقرار حاکمیت ملی را به آن نسبت می دهند. برخی دیگر آنرا یک انقلاب زنانه یافته اند که در پی رهایی جامعه از استبدادی است که مشروعیت خود را از دین و مردسالاری بر می گیرد. هر دو نظریه میتوانند تا حدی درست باشند، ولی آنچه باعث میشود که خواست حضور در جهان را به جنبش نسبت داد قصد و خواست کنشگران در ذهنشان و برنامه ی سیاسی شان نیست، بلکه روش مبارزه است. حضور در جهان خود را در کنش کنشگران و روش (یا گونه ی) مبارزه خود را بروز می دهد. مبارزه باز خیابانی با مشارکت سرزنده ی تقریبا تمامی شرکتکنندگان، تمرکز بر شکستن نمایشی قوانین و مقررات پوشش تن و سر دادن فریاد زن زندگی آزادی بسان شعاری محوری، همه و همه، نشانگر آن هستند که مسئله ی جنبشْ حضور در جهان است.
ایده ۹۰۰ کلمه ای ایده ای است که مانع بحث و اظهارنظرات مفید خواهد شد در اجرای این ایده مشاهده خواهیم کرد که گاهی نظردهنده نظرش را ناقص ارائه می داد که این روش هم از بالندگی بحث می کاهد و هم باعث مایوس شدن نظردهنده در ارائه مطالبش می گردد.بگذریم
باید گفت آقا محمودیان نوشتارهایی ارائه می دهد
که در آ نها نکات مفید و قابل استفاده برجسته است.
اگر بخواهی موضوعات موجودات را بطریق دیگری مطرح کنیم می توان گفت
انواع مختلفی موجود، وجودشان را در این کره که یکی از کرات آسمانی است محقق کردند
هر کدام از موجود با توجه به مکانیزم حاکم بر کالبدشان
دوره خاصی از حیات را طی می کنند و….
اما یکی از این موجودات که بنام انسان نامیده شد
با توجه به ضعیف بودن حواس چندگانه اش از مغزی خاص برخوردار شد که با داشتن این مغز خاص توانست بر تمام ضعف های دیگرش غلبه کند و دخالتگر در زندگی سایر موجودات شود.
اما این انسان در طول حیات متوجه شد
در نهادش دو حق خاص تعبیه شده است
یکی حق ازادی و دیگری حق انتخاب.
با
آقای محمودیان، نوشتار خوبی است، خوش خوان و روان. بیشتر به مرثیه نزدیک است تا جستار . و مرثیه ها همیشه و همواره متافیزیکی هستند، یا به اصلاح پارسی گویان «فراگیتیک» هستند – که البته آن در عالم احساس و ایجاز هیچ اشکالی ندارد و بسیار انسانی است. مشکل آنجا آغاز می شود که شما جهان را به یک نمایشخانه تعبیر می کنید و انسانها را بازیگران یک نمایش جهانی، یا باریکتر بگویم، بازیگران یک بازی جهانی. انسانها دراین نمایشخانه که جهان نام دارد، هر دم و باز دم خود را، به اصطلاح تازه واردان، « بازنمایی» می کنند – اینهم یکی از آن واژه های تازه مدُ شده نزد آکادمیسین های ماست که بسیار کشدار، گُنگ (و با عرض معذرت) هچل هفت است . پس ما انسانها بقول مرحوم خیام «لعبتکانیم و فلک لعبت باز» ؟ اگر هستی اجتماعی، کنش و کِردمان اجتماعی ما تنها با «بازنمایی خود» خود را بیان می کند، مادیت می یابد یا انضمامی می شود، پس هیچ تفاوتی گوهری بین هستی و باز نمایی هستی نمیتواند وجود داشته باشد؟!! آیا این به معنای فروکاهیدن هستی اجتماعی به «بازنمایی هستی» نیست؟ آیا این درک همان تعبیر «از کوزه همان طراوت که در اوست» نیست؟ – یعنی بازگشت (سقوط) به ماتریالیسم سطحی دوران کهن، بازگشت به (Mapping/Depication Theory). اگر به باور شما هستنده ها با بازنمایی خود تنها ترافرازندگی خود را به رخ جهان می کشند و بس، انسانها با بازنمایی خود تنها به ریش روابط و مناسبات موجود می خندند و فخر می فروشند و بس. آیا باید پذیرفت که تولید و باز تولید هستی انسانها، تولید و باز تولید نیازها و مناسبات مادی اجتماع، کنشِ دگرگون ساز و دگردیس انسانها در بیرون از «جهان بازنمایی ها» رخ می دهد؟ پس اگر این باشد،«بازنمایی» پیشنهادی شما، بقول تهرانی ها، چیزی نمی تواند باشد، جز همان «ادا و اطوارهای« بچه های خیره سر و تخس در کوچه و بازار محله برا رو کم کردن میدانداران حاکم.
مارکس را باید دوباره خواند و دقیق خواند. در ماتریالیسم مارکسی، هستی اجتماعی و کُنش و کِردمان فردی و اجتماعی انسان ها نه « به -خود- بازنمایی» فروکاستنی ست و نه هدف آن تنها رفع نیاز های مستقیم مادی انسان است. مفهوم هستی، مفهوم تولید و باز تولید، مفهوم
کُنش و کِردمان انسانی در ماتریالیسم مارکسی انتقادی تر و فراگیرتر از مفهوم مفلوک «بازنمایی» است.
موفق باشید