شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳

شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳

بمباران‌های رام الله – عَدَنیّه شِبلی؛ برگردان: داود جلیلی

راستش را بگویم من اصلا از تلفن همراه خوشم نمی‌آید. اما وقتی که با خانواده به رام الله رسیدیم یکی از دوستان برای موارد اضطراری یک تلفن همراه به من داد. تا این که، در ساعت ۸:۲۹ دقیقه صبح امروز در میانۀ ماه جولای تلفن به ناگهان زنگ زد، جواب ندادم تا زمانی که هم‌زندگی‌ام (پارتنرم) آن را برداشت. او به آرامی آمد ودرحالی که تلفن را به گوش چپم فشارمی داد روشن کرد. یک پیامِ ضبط شده است که در زمان بمباران ارسال می‌شود، صدا با عربی رسمی صحبت می‎کند. من تنها چند کلمه را می‌گیرم: “…طبق وظیفه به شما هشدار داده می‌شود. نیروهای دفاعی اسرائیل…” بعد پیام پایان می‌گیرد و خط خاموش می‌شود. من یخ می‌زنم.

این پیام، وقتی بمباران یک ساختمان مسکونی نزدیک است نوعی فراخوان از سوی ارتش اسراییل است. لحظه ای که کسی به فراخوان جواب می‌دهد، انگار که “طبق وظیفه” به آن ها هشدارداده شده باشد از حق خود برای متهم کردن ارتش به جنایت جنگی چشم پوشی می‌کند. حمله می‌تواند درعرض نیم ساعت پس از فراخوان صورت بگیرد.

درست همین دیروز من نزدیک مرد جوانی بودم که چنین هشداری را دریافت می‌کرد شنیدم که به او اطلاع می‌دهند که ساختمانی که در شمال غزه در آن زندگی می‌کند ممکن است بمباران شود. مرد جوان درآن زمان در جنوب کار می‌کرد. سعی کرد با خانواده تماس بگیرد امّا به آن ها دسترسی پیدا نکرد. کار را ترک کرد و به سوی خانه حرکت کرد، اما ساختمان را ویرانه یافت. برخی از افراد خانوادۀ او زخمی و برخی دیگر کشته شده بودند.

من نمی‌دانم این حادثه واقعا چگونه روی داد. آدم این روزها داستان‌های زیادی می‌شنود. باورِ برخی از داستان‌ها ترسناک است. امّا اینجا، درساعت ۸:۲۹ دقیقه صبح است، که مانندِ سرنوشت‌ام روی من مُهر می‌خورد.

من مطمئن نیستم که این تلفن دقیقا متعلق به چه کسی است، یا ارتش اسرائیل دربارۀ کسی که تلفن به او تعلق دارد چگونه فکر می‌کند. اگر دوستِ من احتمالا عضو نوعی گروه سیاسی باشد تعجّب می‌کنم. من شک دارم. ارزیابی روانی سریعی از همسایه‌ها انجام می‌دهم، سعی می‌کنم حدس بزنم کدام یک از آن‌ها ممکن است “تحتِ تعقیب” باشند. تنها افرادی که من از زمان ورودم به رام الله در دو هفته قبل با آن‌ها روبه‌رو شده ام  کسانی جز کودکانِ ۴ تا ۱۱ساله؛ دو زنِ میان‌سال و یک زنِ پیر، و مردی در اواخرِ پنجاه سالگی نیستند. هیچ یک از این‌ها ترس‎های مرا تسکین نمی‌دهند. مشخّصاتِ این‌ها با قربانیان حملۀ هوایی اخیر خیلی فرق ندارد. بعد با ترس درمی‌یابم، که من به المثنّای یک افسرِ اسرائیلی تبدیل شده ام،  که فکر می‌کنم کدام یک از این فلسطینی‌ها ممکن است نشانۀ “یک تهدیدِ امنیتی” باشد. 

هم‌زندگی‌ام هنوز جلوی رویم ایستاده است و پشتِ سرِ او دخترِ هشت سالۀ ما تازه ظاهر شده است. پسرِ سه ماهۀ ما در اتاقِ کناری خوابیده است. همسرم که زبانِ عربی محدودی می‌داند می‌پرسد تلفن دربارۀ چه بود؟ به او، بعد به دخترِ کنجکاومان نگاه می‌کنم. سعی می‌کنم چیزی برای گفتن پیدا کنم، امّا احساسِ درماندگی بر من غلبه می‌کند.

دوباره به شماره تلفن نگاه می‌کنم. می‌توانستم با فشار دگمه ای به “نیروهای دفاعی اسرائیل” زنگ بزنم. یا می‌توانستم یک پیامِ متنی بفرستم. حداقل می‌توانستم صدای اعتراض‌ام را به این حملۀ برنامه‌ریزی شده بلند کنم. امّا وقتی به همۀ آن‌چه می‌توانستم بگویم یا بنویسم فکر می‌کنم، احساسِ کِرِختی می‌کنم، می‌دانم کلماتی که از من بیرون خواهند آمد بی فایده خواهند بود. این درک، که کلمات نمی‌توانند جلوگیری کنند و این‌که زمانی که بیش‌‎ترین نیاز را به آن‌ها دارم کاملا عاجزند، همۀ وجودم را فرا می‌گیرد. ارتشِ اسرائیل اکنون می‌تواند به تلفنِ همراه‌ام زنگ بزند تا مرا از نیّتِ خود برای بمبارانِ خانه‎ام آگاه کند، امّا زبانِ من لال است. 

بعد از این که به دخترمان گفتیم آماده شود، به اتاقی که پسرِ سه ماهۀ ما در آن‌جا خوابیده است می‌روم. کم‌تر از نیم ساعت وقت داریم که خانه را ترک کنیم. داخلِ تاریکی اتاق می‌شوم و به دیوار خیره می‌شوم. متوجّۀ مکعبِ ناشناسِ به شدّت سیاهی در بالای دیوار می‌شوم. نمی‌دانم آن مکعب آن جا چه می‌کند. مطمئن‌ام که دیوار سفید است، امکان ندارد که بخشی از آن به ناگهان سیاه شده باشد. خانه را برای مکعب‌های سیاهِ دیگری که ممکن است در زمان نبودنِ من در خانه به آرامی واردِ اتاق کرده باشند بررسی می‌کنم. سرانجام چشمان‌ام به نقطۀ نورِ سبزی در تَهِ آداپتورِ کامپیوتر می‌افتد، که در مقابل آن کُپّه‌ای کتاب قراردارد. نورِ ناشی ازآن نقطۀ کوچک سببِ سایۀ کتاب‌ها روی دیوارِ مقابل شده است.

آن نقطۀ کوچکِ نورِ سبز، ضعیف‌تر از آن چیزی که آشکارا دیده می‌شود، توانسته بود مرا گرفتارِ ترسِ بی‌پایانِ دیگری کند. شاید ترسِ من پس از آن تلفن نیز اغراق‌آمیز است. قبل از آن که من و دخترم خانه را ترک کنیم، کاری که هر روز انجام می‌دهیم –او برای اردوی تابستانی و من به دانشگاه برای دانشجویان‌ام- به پارتنرم و کودکِ سه ماهه‌مان نگاه می‌کنم. آیا این آخرین باری خواهد بود که آن‌ها را می‌بینم؟

ما بی آن‌که که هیچ یک از همسایگان یا فرزندان آن‌ها را ببینیم به طبقۀ پایین می‌رویم، درحالی که امیدوار بودم صداهایی را از پشتِ درهای بستۀ آن‌ها بشنوم. لحظه‌ای پا سُست می‌کنم، فکر می‌کنم تعجّب آور نیست که بتوانم زنگِ یکی از آن درها را بزنم و بپرسم که آیا پیغامِ مشابهی دریافت کرده‌اند؟ امّا تا ترکِ ساختمان به راه رفتن پشتِ دخترم ادامه می‌دهم. سپس به طبقۀ پنجم و به آسمان نگاه می‌کنم ، تلاش می‌کنم صدا یا حرکتی از پهپادها یا جت‌های جنگنده پیدا کنم. تاکنون، هیچ اثری نیست. برای گرفتنِ تاکسی در خیابانِ اصلی به راهِ خود به پایینِ جاده ادامه می‌دهیم.

به محضِ آن‌که به خیابانِ اصلی می‌رسیم، شلوغی صبح‌گاهی خیابانِ اصلی مرا در آغوش می‌کشد. اندکی آرام می‌شوم، فکر می‌کنم ممکن است تلفنی اشتباه بوده باشد، یا کسی قصدِ هشدار به همه را دارد، و مخصوص من و خانواده‌ام نیست. امّا زمانی که سوارِ تاکسی می‌شویم، ترس دوباره مرا در بر می‌گیرد. از راننده خواهش می‌کنم رادیو را روشن کند.

در نیم ساعتِ آینده، موج اخبار، بی هیچ اشاره‌ای به بمباران‌ها در رام الله، تنها دربارۀ بمبارانِ ساختمان‌های غزّه به راه خواهد افتاد.

* درباره عدنیه شبلی:

عدنیه شبلی (۱۹۷۴، فلسطین) نویسنده رمان، نمایشنامه، داستان‌های کوتاه و مقالات گزارشی است. آثار او در مجموعه‌های مختلف، کتاب‌های هنر، و مجله‌های ادبی و فرهنگی منتشر شده است. آخرین رمان او با عنوان جزئیات کوچک در سال ۲۰۲۰ در امریکا از سوی انتشارات نیو دایرکشنز( جهت‌های نو) با ترجمه الیزلبت جاکت منتشر و به زبان‌های بسیاری ترجمه شده است، آخرین این ترجمه ها به زبان  آلمانی بود که از سوی برندنبرگ ورلاگ منتشر شد. کتاب جزئیات کوچک درسال ۲۰۲۰ فینالیست جایزه ملی کتاب  بود و در سال ۲۰۲۱ در صف نامزدان جایزه بوکرز قرار داشت.

این داستان درسال ۲۰۱۴ نوشته شد و درسال ۲۰۱۶ به زبان انگلیسی در مجله فریمن منتشر شد. این داستان توسط ویام التمامی از عربی به انگلیسی ترجمه شده است.

https://akhbar-rooz.com/?p=220730 لينک کوتاه

4.3 6 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x