پل لاورتی، فیلمنامهنویس همیشگی کن لوچ، با ژاکوبن درباره آخرین همکاری اش با کن لوچ در فیلم «بلوط پیر» گفتگو کرده است. این فیلم داستان پناهندگان سوری و کارگران سابق معدن در شمال شرقی انگلستان را به تصویر می کشد و دلیل امیدواری به طبقه کارگر به عنوان آخرین امید برای عدالت در جهان را توضیح میدهد.
پل لاورتی یکی از برجستهترین فیلمنامهنویسان چپگرای جهان است. همکاری تاریخی او با کارگردان کن لوچ، شیر چپ سینمای بریتانیا، به مدت چهار دهه به تولید چهارده فیلم انجامیده است. آخرین اثر تیم لوچ-لاورتی، «بلوط پیر»، به عنوان فیلم برجسته بریتانیایی سال در جوایز بفتا و برای پالم دور در جشنواره فیلم کن نامزد شده است؛ همچنین انتخاب منتقدین نیویورک تایمز است. این فیلم احتمالا آخرین فیلمی است که توسط لوچ کارگردانی شده است. او در ژوئن امسال هشتاد و هشت ساله میشود.
«بلوط پیر» در تضاد با بیشتر فیلمهای هالیوودی است و داستان پناهندگان سوری که در انگلستان نامهربان مستقر شدهاند را دنبال میکند. برخوردها و تعاملات این پناهندگان با ساکنان بسیار انسان دوست انگلیسی یک جامعه معدنچیان فرسوده، اساس آخرین فیلم مشترک لوچ و لاورتی است. در مرکز فیلم، بر اساس گفته لاورتی، سوالی وجود دارد: «واکنش یک جامعه آسیبدیده زمانی که کنار جامعهای دیگر قرار میگیرد، چگونه است؟»
اد رامپل: داستان فیلم «بلوط پیر» چگونه شکل گرفت؟
پل لاورتی: این داستان پس از بحثهای طولانی با کن و ربکا اوبراین، تهیهکننده فیلم، شکل گرفت. ما دو فیلم در شمال شرقی انگلستان، «من، دانیل بلیک» و «متاسفم جا ماندی»، ساخته بودیم. هر دو داستانهای بسیار سخت و تراژیک داشتند. ما فکر کردیم این ممکن است آخرین فیلم کن باشد، چرا که او در آن زمان هشتاد و شش ساله بود. بنابراین میخواستیم آن را با نتیجهای متفاوت به پایان ببریم. چیزی که برای هر دوی ما از زمانی که بیش از سی سال پیش شروع به همکاری کردیم مهم بود، مفهوم امید بود – جایی که آن را پیدا میکنیم، چطور از آن نیرو بگیریم.
شما نمیتوانید فقط یک فیلمنامه یا داستان را از خیابان کپی کنید. باید ارتباطات برقرار کنید. به هر حال، من فکر کردم دوباره به شمال شرقی انگلستان برگردیم، جایی که دو فیلم آخر را در نیوکاسل شهر صنعتی بزرگ آن جا ساخته بودیم. شمال شرق منطقهای با فرایند سنگین صنعت و معدن زدایی روبرو است. دهکدههای معدنچیان زیادی در اطراف نیوکاسل وجود داشت. من در آنها گشتم. بسیار مشخص بود که این مناطق از سال ۱۹۸۴، که سال بسیار مهمی در تاریخ سیاست در انگلستان بود، رو به افول گذاشتهاند.
آن سال، سال اعتصاب معدنچیان بود. معدنچیان بیش از یک سال اعتصاب کردند و مارگارت تاچر با کمک دولت معدنچیان را شکست داد. پس از شکست اعتصاب معدنچیان در سال ۱۹۸۴، بسیاری از این دهکدهها با دوران سختی روبرو شدند؛ به دلیل صنعتزدایی، مردم شغلهای خود را از دست دادند و افول تدریجی این روستاها رخ داد. دفاتر پست و بانکها و معیشت آنها از بین رفتند.
آنها به مناطق بسیار ناخوشایند و بیروحی تبدیل شدند، پر از فروشگاههای خیریه و فروشگاههایی که لوازم اساسی میفروختند. با گشتزنی در این دهکدهها و نگاه کردن به اطراف، میشد گذشته را در حال حاضر دید. صحبت کردن با معدنچیان سالخورده که اعتصاب را به یاد می آوردند بسیار مفید بود. بسیاری از این افراد مسن داستانهای فوقالعادهای درباره همبستگی و زندگی اجتماعیشان تعریف کردند: آنها به کلوپ های جاز میرفتند و بسیاری از این دهکدههای قدیمی گروههای کشاورزی خود را داشتند. زندگی فرهنگی غنی و واقعی وجود داشت. اما پس از سال ۱۹۸۴، این مسائل کنار گذاشته شدند.
و سپس قیمت مسکن در این مناطق کاهش یافت. حتی امروزه شما میتوانید یک کلبه کوچک را در آنجا با قیمت ۵۰۰۰ پوند خریداری کنید. مقامات محلی افرادی را که اخراج شده و یا از زندان آزاد شده بودند به این مناطق فرستادند. و بعد پناهندگان سوری را روانه این خانههای ارزان قیمت کردند. افرادی که در آنجا زندگی میکردند تحت فشار شدیدی قرار گرفتند. آنها میگفتند: «چرا افراد نیازمند را به فقیرترین مناطق کشور میفرستید؟ چرا آنها را به چلسی یا وست مینستر، مناطق ثروتمند در انگلستان و لندن، نمیفرستید، بلکه آن ها را برای ما می فرستید؟» مردم احساس میکردند که همه چیز بر آنها تحمیل شده است، به اشتباه. آنها عصبانی و با دیگران بیگانه بودند و احساس میکردند بر زندگی خود کنترل اندکی دارند.
در این روستاها افرادی بودند که اعتصاب معدنچیان را به خاطر میآوردند، افرادی که از یکدیگر مراقبت میکردند. آنها آشپزخانههای اجتماعی داشتند که در آنها مردم با هم غذا میخوردند، از یکدیگر مراقبت میکردند تا اعتصاب ادامه یابد. تاچر در سال ۱۹۸۴ سعی کرد مردم را با گرسنگی دادن به کار برگرداند. برخی از افراد در این جوامع، با کمک افراد پیشرو در کلیساها، دست دوستی به برخی از سوریها دراز کردند و سعی کردند درک کنند آنها از کجا آمدهاند، ترومایی که پشت سر گذاشتهاند چیست؟ آنها دریافتند اگر قرار است دوباره جامعهای پویا داشته باشند که مردم از یکدیگر مراقبت کنند تا با نژادپرستان و همه پیشداوریها مبارزه کنند، باید دست دوستی را به سوی افراد جامعه محلی نیز دراز کنند. بنابراین آنها برگزاری آشپزخانه های اجتماعی در تابستان را راه اندازی کردند، تا مردم دور هم جمع شوند. و در تعطیلات تابستانی ورزشهایی برای بچهها ترتیب دادند.
یک دهکده توجه مرا بسیار جلب کرد، داستانی عالی از امید. این یک دهکده کوچک، که بومی عظیم داشت، زیرا همه افرادی که از جنگ در سوریه فرار کرده و همه چیز خود را از دست داده بودند را می شد در آن دهکده دید. من سعی نمیکنم بین تروما برابری ایجاد کنم، زیرا سوریها در معرض قتلعام و زندان های گسترده قرار گرفتهاند – اما در این دهکده نیز تروما وجود داشت. این جوامع در حال فروپاشی بودند، ناامیدی وجود داشت و مردم در میان همه اینها سعی میکردند زندگی یکدیگر را بفهمند، به یکدیگر کمک کنند، از یکدیگر مراقبت کنند. داستانی واقعاً امیدوارکننده و جالب برای این که آن را از یک زاویه متفاوت امتحان کرد.
پس، من برگشتم تا با کن صحبت کنم و ما احساس کردیم چیزی وجود دارد که بسیار مربوط به لحظه حاضر است. این چند سال پیش بود؛ از آن زمان به بعد، این مسئله اهمیت بیشتری پیدا کرده است. کل سوال مربوط به مهاجرت افراد به دنبال پناهندگی، مسئله بزرگتر و بزرگتری شده است. نه تنها در انگلستان، بلکه در آمریکا نیز. کن، ربکا و من احساس کردیم این موضوع جالبی است – سه بعدی است، غنی است که به آن بپردازیم. بنابراین، من به شمال شرق برگشتم، با مردم صحبت کردم، به داستانهای آن ها گوش دادم. سعی کردم داستانی را پیدا کنم که به بهترین صورت جواب بدهد. تمام شخصیتها خیالی هستند؛ تیجی بالانتاین [دیو ترنر] خیالی است. اما شما با افرادی مانند او ملاقات میکنید، افرادی که بسیار سختی کشیده اند، افرادی که امید و اعتماد به نفس خود را از دست دادهاند.
من زمان زیادی را با سوریها در شمال شرق برای تلاش در فهم آنها، مطالعه تاریخ کشورشان، تماشای مستندها، گوش دادن به موسیقیشان، خواندن رمانهایشان صرف کردم. البته، سوریها داستان خود را بهتر از هر بیگانهای روایت میکنند. کن و ربکا، از شخصیت یارا (ابلا ماری) بسیار حمایت کردند، زیرا او استفاده از دوربین را در اردوگاههای پناهندگان تجربه کرده بود. افرادی مانند او، احساس کنجکاوی میکنند – او فردی است که به دنبال درک اتفاقات و رویدادها در جامعه میزبان است و تمایل دارد آنها را با استفاده از دوربین ثبت کند و به تصویر بکشد.
اد رامپل: کن گفته بود «پناهندگان سوری در فیلم باید کسانی باشند که در منطقه هستند.» آیا بیشتر بازیگران فیلم پناهندگان غیرحرفهای بودند؟
پل لاورتی: فیلم «بلوط پیر» در سال ۲۰۱۶ فیلم برداری شده است، همان سال هزاران سوری وارد انگلستان شدند. تمام سوریها، به جز ابلا ماری، شهروندان عادی بودند که در منطقه زندگی میکردند. آمنه العلی، که نقش مادر [فاطمه] را بازی میکند، در یک دهکده کوچک نزدیک زندگی میکرد. موقع فیلمبرداری، نمیخواستیم کودکان را از سایر نقاط کشور بیاوریم. بنابراین فقط از مردم محلی استفاده کردیم. خوشبختانه، مردمی را یافتیم که توانستند به شخصیتهای فیلم جان ببخشند. شخصیت یارا توسط ابلا ماری از بلندیهای جولان، که در مرز سوریه است، بازی شد. پیش از جنگ ۱۹۶۷ در فلسطین، این منطقه بخشی از خاک سوریه بود. ابلا پیش از این در سینما کار نکرده بود، اما در تئاتر کار کرده بود. زن جوانی بسیار با استعداد و بسیار روشنفکر. او شخصیت فوقالعادهای برای همکاری بود – همه ما مجذوب ابلا شدیم.
اد رامپل: ساکنان انگلیسی؟ آیا نقش آنها توسط بازیگران غیرحرفهای یا آموزشدیده بازی شدند؟
پل لاورتی: برخی حرفهای بودند؛ دیگران نه. ترکیبی از بازیگران و معدنچیان سابق که تجربه بازیگری نداشتند. ترور فاکس [بریجت جونز: لبه عقل (۲۰۰۴)، ویکتوریا و عبدال (۲۰۱۷)] نقش چارلی دوست سابق تی جی را بازی میکند. او بازیگر بسیار شناخته شدهای است. کریس مکگلید نیز بازیگر است [من، دانیل بلیک (۲۰۱۶)]؛ او نقش ویک، یکی از شخصیتهای خشن و نژادپرست را بازی میکند.
دیو ترنر، که نقش تیجی بالانتاین را بازی میکند، قبلاً آتشنشان بوده و شغلهای مختلفی داشته. او یک صحنه در «من، دانیل بلیک» و «متاسفانه دیر رسیدی» بازی کرده بود. بنابراین، ما او را میشناختیم. اما بدیهی است که این فیلم چالش بزرگتری برای او بود. ما در بسیاری از موارد با او صحبت کردیم. کن یک رشته امتحانات ابتکاری از او گرفت. او مردی بسیار خوشتیپ با حساسیت عالی است. بسیار خوشقریحه، فصیح، از سر تا پا کارگر. او در اتحادیه آتشنشانان [به عنوان یک مقام تماموقت] کار کرده بود.
کلیر راجرسون دختر جوانی است که نقش لورا، فعال در جامعه، را بازی میکند. کلیر در زندگی واقعی مانند شخصیتش در فیلم است؛ کلیر یک فعال [سازماندهنده برای خیریه ملی شهروندان انگلستان] است.
اد رامپل: شما در یادداشتهای مطبوعاتی گفتهاید که «گذشته باید یک شخصیت در فیلم ما باشد»، و پیشتر توضیح دادید که منظورتان چیست. میخانه، با عنوان «بلوط پیر»، نیز به نوعی یک شخصیت در فیلم است. چگونه؟
پل لاورتی: این نکته بسیار خوبی است. به عنوان یک فیلم نامه نویس و کارگردان، باید سعی کنید تمام این ایدهها را به گونهای منتقل کنید که بیش از حد آشکار نباشند. زمانی که در این روستاها قدم می زدم متوجه شدم که بسیاری چیزها از دست رفته اند: بانکها، کتابخانهها، استخرهای عمومی، تمام مکانهایی که جامعه را تشکیل میدهند. تعداد زیادی از میخانههای قدیمی به سختی دوام آورده بودند. بسیاری از آنها در طول سالها بسته شده بودند. بنابراین من میخانهای را تصور کردم که مانند تیجی، به سختی دوام آورده بود. وقتی وارد چنین میخانهای میشوید، میتوانید تصور کنید که سالهاست وجود داشته و تقریباً بوی گذشته را در آن استشمام می کنید.
تصور کنید عموی تیجی، که هم معدنچی و هم عکاس آماتور بوده، تصاویری از زندگی معدنچیان قبل از سال ۱۹۸۴ را ثبت کرده است. این تصاویر در اتاقی پشتی نگهداری میشوند و بازدیدکنندگان با دیدن این تصاویر میتوانند حس و حال آن دوران را تجربه کنند، تا جایی که انگار بوی گذشته را استشمام کنند. اثرات گذشته را در ساختار و شکل شهرها می توان مشاهده کرد. این گذشته به ویژه در کلبههایی که مردم در آنها زندگی میکنند، مشهود است. این کلبهها که در فیلم نشان داده شدهاند، کلبههای معمولی معدنچیانی است که در آن مناطق وجود داشته اند. اما بیشتر از آن، این گذشته در آن میخانه حس می شود.
و در این میخانه نیز منازعه وجود دارد، زیرا آخرین مکان عمومی باقیمانده است و برخی افراد واقعاً میخواهند آن را تحت سلطه خود درآورند. آنهایی که دست دوستی خود را به سوریها دراز میکنند، و همچنین آنهایی که نژادپرست هستند یا آنقدر خشمگین هستند که احساس میکنند کنترل زندگیشان را از دست دادهاند. آنها احساس میکنند این آخرین چیزی است که برایشان مانده است. من نمیخواهم این افراد را شیطانی جلوه دهم. ما میخواستیم آن خشم را توضیح دهیم: نفرت و نژادپرستی از کجا میآید؟ پشت احساسات سطحی مانند خشم یا نفرت، اغلب احساس بیگانگی و ناتوانی وجود دارد. افرادی که احساس میکنند کنترلی بر زندگی خود ندارند و به نوعی قدرت تصمیمگیری در زندگی خود را از دست دادهاند، ممکن است به طور ناخودآگاه به سمت رفتارهای پرخاشگرانه یا نژادپرستانه سوق داده شوند.
مثل چارلی، شخصی که ترور فاکس نقش آن را بازی میکند. خانهها فروخته شده یا با قیمتهای بسیار پایین اجاره داده میشوند. سپس فردی را که معتاد است یا مشکلات روانی دارد یا تازه از زندان آزاد شده، به آن خانه ها می فرستند. این میتواند مردم را واقعا خشمگین کند زیرا زندگی آنها را تحت تأثیر قرار میدهد. این مردم نمیتوانند املاک خود را بفروشند زیرا ارزش آن بسیار پائین است. بنابراین احساس میکنند در دام افتادهاند، ناراحت و خشمگین هستند، احساس میکنند کنترلی بر زندگی خود ندارند، نمیتوانند بروند و به جای دیگری نقل مکان کنند. بسیار خشمگین میشوند. سپس، نژادپرستان وارد میشوند؛ آنها آسان ترین هدفها را پیدا میکنند، اغلب به احمقانه ترین شیوه ها و آنها را هدف قرار میدهند. قربانی ها تقصیری ندارند. آسان ترین هدف پناهندگان سوری هستند، از جنگ فرار کردهاند و به اینجا آمدهاند زیرا مسکن ارزانتر است. نژادپرستان آنها را مقصر میدانند و سعی میکنند تمام آن خشم، بیگانگی و خشونت را علیه آن ها به کارگیرند و استفاده کنند.
قبل از سال ۱۹۸۴، [این جوامع] اتحادیههای کارگری داشتند که بسیار قوی بودند؛ کارگران روزی هشت ساعت کار میکردند، مرخصی بیماری مناسب و مزایا داشتند. چهل سال بعد، اتحادیههای کارگری قدرت خود را از دست دادند. قوانین ضد اتحادیه تاچر، طبقه کارگر را تضعیف کرد و “نیو لیبرال” تونی بلر نیز به همان وضعیت دامن زد و اتحادیههای کارگری را بیشتر تضعیف کرد. آنچه اکنون در جامعه بازار آزاد میبینید شرکتهای بزرگی مانند آمازون هستند، این شرکتها مردم را وادار میکنند به شدت کار کنند، و مراقبندکه اتحادیهها رشد نکنند. اگر ما به عقب نگاه کنیم می توانیم جهان «متاسفم دیر کردی» را درک کنیم و بفهیم چه چیزی در ۱۹۸۴ از دست رفت و چگونه اوضاع به این جا رسید.
اد رامپل: در «بلوط پیر» یک رژه بزرگ کارگرانی وجود دارد که بنرهایی را حمل میکنند، از جمله یک بنر اتحادیه به زبان سوری، دیگری به افتخار بریگاد بینالمللی که در جنگ داخلی اسپانیا جنگیده بود، و یک بنر فلسطینی. درباره این راهپیمایی بگویید. چگونه برگزار شد؟ آیا آن راهمپیمایی واقعی بود یا یک صحنه از فیلم؟
پل لاورتی: اوه نه، این راهپیمایی بر اساس راهپیمایی معدنچیان دورهام است که هر ساله برگزار میشود و بیش از ۱۳۰ سال است ادامه دارد. این سنتی است که در آن معدنچیان جمع میشوند و در خیابانهای دورهام رژه میروند. دورهام در شمال شرقی قرار دارد، جایی که جوامع معدنچیان وجود داشتهاند. این یکی از بزرگترین گردهماییهای طبقه کارگر در تمام اروپا است. صدها هزار نفر در آن شرکت میکنند – حتی هالیوود نمیتواند رژههایی با ۱۰۰،۰۰۰ نفر را سازماندهی کند.
این یک رویدادی است که کن و من اغلب در آن شرکت کردهایم. اتحادیههای کارگری هر ساله در آنجا دیدار میکنند. ما از آنها اجازه خواستیم که با بازیگران فیلم مان و بنر همبستگی مان در تظاهرات واقعی که در حال انجام بود، شرکت کنیم. همه اینها واقعی بود. پرچم فلسطینی واقعی بود، زیرا آن جا بود – با توجه به فضا تعجبآور نیست، این قبل از ۷ اکتبر بود، بدیهی است، قتلعام وحشتناک [اسرائیلیها]، و البته قبل از آن نیز بسیاری از قتلعامهای فلسطینیها رخ داده بود [و پس از آن نیز].
ما بازیگرهای خود را در آن راهپیمایی شرکت دادیم و راهپیمایان متوجه شدند داستان فیلم ما چیست و بسیار از آن حمایت کردند. داستان باید به این شکل به پایان میرسید. در گذشته، وقتی تیجی جوان بود، سیاسی بود. در طول دههها، او اعتماد به نفس خود را از دست داده بود؛ احساس خود را از دست داده بود. تسلیم شده بود. اما حتی اگر کسی تسلیم شود، ناامید شود، و خودکشی کند، این به این معنا نیست که سیاست را درک نمیکند. تیجی بسیار متفاوت از شخصیتها در «من، دانیل بلیک» و «متاسفم دیر کردی» بود، زیرا او یک شخصیت سیاسی بود که از طریق کار با سوریها، جامعهای که دور هم جمع میشد، مردمی که از یکدیگر مراقبت میکردند قدرتی برای پیوستن دوباره به راهپیمایی به دست آورد. او قبلاً آماده نبود؛ فکر میکنم او قبلا این ها را چیزی که مربوط به گذشته است تصور می کرد. اما پس از اینکه او دوباره به زندگی برگشت، این به تیجی امید دوباره داد.
اد رامپل: شما گفتهاید کن «عقاید سیاسی عمیقی دارد». این عقاید را چگونه توصیف میکنید؟
پل لاورتی: او چپ و سوسیالیستی اصولی است. او یک سوسیال دموکرات نیست؛ یک سوسیالیست است. طبقه کارگر تنها طبقهای است که امکان تغییر سیاسی را دارد. نکته کلیدی این است که کنترل وسایل تولید به دست گرفته شود تا از منافع عمومی حمایت شود؛ موضع سوسیالیستی سنتی.
اد رامپل: عقاید خودتان را چگونه توصیف میکنید؟
واقعاً خیلی شبیه است. فکر نمیکنم بتوانید جهان را درک کنید مگر اینکه آن را از منظر طبقاتی ببینید.
از من غالباً درباره سیاستهای کن یا خودم پرسیده میشود. در تمام سی و چند سالی که با هم کار کردهایم، این موضوع چیزی نبوده که بنشینیم و در مورد آن بحث کنیم. این در نحوهی دیدگاه ما به جهان و چگونگی تلاش ما برای درک آن به طور غریزی وجود داشته است. این هوایی است که پسزمینه تنفس ماست. ما تجربیات زندگی متفاوتی داشتهایم و کپی یکدیگر نیستیم. اما اگر احساس عمیق مشترکی نسبت به نحوه کارکرد سیاست و قدرت در جهانمان نداشتیم، مطمئنم که رابطه کاریمان، با وجود دوستی نزدیکمان؛ دههها پیش به پایان رسیده بود. تولید جملات آماده کوتاه کار سادهای است، اما مشکل با برچسبهای ساده این است که، به محض اینکه زده شوند، به یک مفهوم سطحی بدل می شوند.
اگر کسی بخواهد سیاستهای کن را درک کند، من او را دعوت میکنم به طور کامل به بررسی شش دهه فعالیت حرفهای او بپردازد. او با چه موضوعاتی دست و پنجه نرم کرده و سعی در حل آنها داشته است؟ رفتار انسانی و جامعه چگونه تحت تأثیر قدرت سیاسی قرار میگیرند؟ مردم در زندگیشان بسته به اینکه کجا به دنیا آمدهاند و به کدام طبقه تعلق دارند چه انتخابهایی دارند؟ تغییر چگونه حاصل میشود یا از بین میرود، چه به صورت فردی و چه جمعی؟ ما میتوانیم به فیلم «کِس» ساخته ۱۹۶۹ (نوشته شده توسط بری هاینز برجسته) نگاه کنیم، درباره پسر جوانی که همه فرض میکنند باید در معدن کار کند، یا به سری مستندهایی که کن ساخته و بررسی کرده که چگونه اعضای پایهی اتحادیههای کارگری توسط رهبران راستگرای خود فروخته شدهاند. در زندگی که پشت سر گذاشته شده، فعالیت های هنری، و انتخابهایی که صورت گرفته، سیاست عمیقتری آشکار میشود.
طی سی سال گذشته، تخیل و کنجکاوی ما تحت تأثیر اداراکات مشترکی بوده است، بدون اینکه نیازی به تعریف آن داشته باشیم. به غریزه، از بسیاری از چیزهای مشابه خشمگین و متأثر میشویم و به چیزهای یکسانی میخندیم. به همین دلیل است که فیلمهای متفاوتی مانند «من، دانیل بلیک» یا «بادی که جو را تکان میدهد» [۲۰۰۶] را خلق کردیم. ما دوران فوقالعادهای را با هم داشتیم، به همراه تهیهکننده شگفتانگیزمان ربکا اوبراین، من همیشه نیمه پر لیوان را میبینم — این یک امتیاز بود، اما حس می کنم اگر زمان بیشتری داشتیم، میدانستیم با چه چیزهایی میتوانستیم همچنان دست و پنجه نرم کنیم.
ما با دوران بیسابقهای روبرو هستیم. تنها کافی است نگاهی به آنچه طبیعت هر روز به ما میگوید بیندازید و به هشدارهایی که ۹۸ درصد از دانشمندان به ما می دهند توجه کنید. تغییرات آب و هوایی همین حالا هم صورت گرفته است. زندگیها همین الان ویران شدهاند. نوبت به فرزندان ما که برسد، میلیونها نفر دیگر خواهند مرد یا مجبور به ترک خانههایشان خواهند شد. اما پاسخ چیست؟ ما در سال گذشته بیش از هر زمان دیگری در تاریخمان از سوختهای فسیلی استفاده کردهایم و این شگفتانگیز است؛ ما در سال گذشته بیشتر از کل تاریخمان به شرکتهای سوخت فسیلی یارانه دادهایم. این دیوانگی است. قدرت شرکت ها در تعقیب بیوقفه سود، بدون توجه به عواقب آن در حال کار است. این موضوع، مسخرهبازی آنچه که ما دموکراسی مینامیم را در زمانی که لابیهای شرکتی اهرمهای قدرت را در دست دارند به نمایش میگذارد و بحران نمایندگی را آشکار میسازد.
شما در ایالات متحده با یک ویگرانگری روبرو هستید — دو نامزد ناامیدکننده، بایدن و ترامپ، محصول یک فرهنگ سیاسی شکستخورده – و ما نیز با زوج مشابهی از دو اپاراتچیک سبکوزن [نخستوزیر محافظهکار ریشی سوناک] و [رهبر حزب کارگر کیر استارمر] روبرو هستیم که در تلاش برای صعود از نردبان لغزنده به قدرت هستند، و ما را به سمت نابودی میبرند. شاید داستانها لازم باشند تا بتوانیم درک کنیم چگونه به چنین بحرانی رسیدهایم، و شاید داستانها نیز لازم باشند تا راهی برای خروج از این وضعیت پیدا کنیم و انرژی لازم برای تغییر شرایط را به دست آوریم. وقتی فیلم “بلوط پیر” را ساختیم و صحنهای را در کلیسای جامع دورهام (در هشتاد و ششمین تولد کن) که هزار سال پیش توسط نورمنها ساخته شده بود، فیلمبرداری کردیم، من به یاد کلمات سنت آگوستین افتادم، که پنج قرن پیش گفته بود: “امید دو دختر زیبا دارد: خشم از وضع موجود، و شجاعت برای تلاش و تغییر دادن شرایط.” من فکر میکنم این توصیف خوبی از سیاستهای کن است.
ژاکوبن – برگردان برای اخبار روز: ریحانه مقدم