شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳

شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳

مطربان رفتند و صوفی در سماع  (قسمت اول) – ع. روستایی   

  

مایل نبودم خود را به میانه ی بحثی پرتاب کنم که پایانی در چشم انداز برای آن نمی بینم . بحثی بی سرانجام که با برآمدن حکومت اسلامی – و پیش ترازآن– به گفتمانی رایج در جنبش چپ راه برده است و هم چنان بردوام است.

این گفتمان در جهان دو قطبی آن روزها – جدا از داوری در باره درون مایه اش- از بنیادی منطقی برخوردار بود. جدال دو اردوگاه تنها بر سر گسترش مناطق نفوذ و تقسیم جهان نبود در هم پوشانی با آن، تقابل میان دو الگو، دو راه کار متفاوتِ  پیشرفت وجود داشت.

اگر از واژه گان تفاوت و تقابل برای نمایش این چالش – به جای واژه تضاد – کار گرفتم فرض را بر این گذاشته ام که خواننده گان واگرایی این دو مفهوم را بازمی شناسند. اگر محتوای اجتماعی نظام شوروی و نظام های هم سو واقعاً سوسیالیسم بود آن گاه تردیدی در به کارگیری مفهوم ” تضاد” در نمایش این چالش نداشتم. هرچه بود اما رویارویی اردوگاه موسوم به سوسیالیسم با امپریالیسم، هرچند با سوسیالیسم فاصله بسیار داشت و به آن راه نمی برد ، لیکن از مضمونی اجتماعی برخوردار بود و در الگوی پیش رفت از سازوکارهای سرمایه داری لیبرال پیروی نمی کرد و استقلال اقتصادی و سیاسی را پی می گرفت. از هم این رو تقابلی واقعی محسوب می شد و چالشی واقعی را در برابر سرمایه پیش می نهاد. تا آن جا که کنش گران سیاسی در پهنه جهان – از جمله در کشور ما – در جست وجوی الگوی مناسب پیش رفت – نهان یا آشکار- به یکی از این دو اردوگاه نظر داشتند. گمان رایج در میان برخی سازمان های سیاسی این بود که پیروی از الگوی شوروی به عدالت اجتماعی راه می برد، از رفاه اجتماعی آغاز می کنیم و گام به گام به مردم سالاری سیاسی می رسیم. در برابر، دیگرانی بودند که آزادی های لیبرال را الگوی مناسب تری برای برون رفت از خودکامه گی و واپس مانده گی می دانستند. هیچ دولت ، حزب یا کنش گری یافت نمی شد که از تقابل میان این دو اردوگاه و دو الگوی اجتماعی پیش رفت برکنار مانده باشد یا از آن تاثیر نپذیرفته باشد.

در محدوده زمانی جنگ سرد توازن نیروی سیاسی و طبقاتی میان دو اردوگاه صلحی نسبتاً پایدار و فضایی مناسب فراهم می آورد که بر بستر آن جنبش های رهایی بخش می توانستند ببالند. هر چند مطلق سازی این تقابل از سوی برخی رهبران آسیب های فراوانی به این جنبش ها وارد می آورد؛ با این همه اگر اراده سیاسی لازم برای رهایی ملی وجود داشت؛ چتر حمایت شوروی و هم پیمانان آن می توانست دخالت خارجی را بی اثر کند. پیروزی انقلاب در چین، ویتنام، کوبا، آفریقای جنوبی و رهایی بسیاری از کشورهای آسیایی و آفریقایی، اگر حمایت اردوگاه سوسیالیسم نبود به پیروزی دست نمی یافتند.

شوربختانه از جهتی و خوش بختانه از منظری دیگر (زیرا فروپاشی اتحادشوروی با همه مصیبت هایش برای جنبش چپ  امکان بازخوانی مارکسیسم را فراهم کرد.) “آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت”. چنان که دیدیم طومار اردوگاه شرق در هم پیچید امپریالیسم پیروز؛ مست یکه تاز میدان و کدخدای جهان شد.

هم زمان نظام سرمایه در زادگاه خود برای چندمین بار پوست انداخت. لیبرالیسم اقتصادی یعنی آزادی رقابت در کاروکسب بدون دخالت دولت یا هر رانه ی خارجی دیگر هرچند کارگزاران سرمایه هرگز در عمل به آن پای بند نبودند با این حال مایه ی نازش اندیشه سازان دموکراسی غربی به شمار می رفت جای خود را به سازوکار دیگری سپرد. [نیولیبرالیسم] به معنای انسداد رقابت آزاد و انحصار مطلق حتی با زور و کار گرفتن از نیروی نظامی.

دولت های رفاه که وظیفه آن ها تعدیل تضادها و مدیریت اجتماعی و سیاسی بحران ها و  پرده پوشی استثمار زحمت کشان بود؛ مهم ترین وظیفه ذاتی خود یعنی کمک به بازتولید اجتماعی را فرو گذاشتند و یا تعدیل کردند. بلامی فاستر در توصیف این پویه نام مناسبی پیش نهاد کرده است: “سرمایه داری مطلق”. این پوست اندازی با هژمونی مالی – نظامی به رهبری ایالات متحده به فرجام رسید. بدیهی است که این روند به سامان نهایی خود نمی رسید؛ اگر سرمایه داری حاکم به جنگ زحمت کشان نمی رفت، اگر مقاومت آن ها را در هم نمی شکست و تشکل های توده ای و سازمان های مردم نهاد را نابود یا بی اثر نمی کرد.

در پی چنان تحولی در ساختار سرمایه؛ روبنایی که این شالوده یعنی لیبرالیسم اقتصادی را پوشش می داد نمی توانست بدون تغییر بماند در حالی که وظیفه تاریخی اش به پایان رسیده بود.

در فرهنگ نامه های سیاسی غرب هنوز نامی جای گزین در توصیف نظام سیاسی کنونی غرب وجود ندارد و فریب کارانه از همان مفاهیم پیشین کار می گیرند: “لیبرال دموکراسی”. حال آن که نیو لیبرال دموکراسی برای آن نامی مناسب تر است. به هر روی آن را به هر نامی که بخوانیم؛ دموکراسی می بایست یک گام اساسی به سوی تهی شدن از مضمون پیشین خود بردارد تا با نظم اقتصادی و اجتماعی نوخاسته سازگار شود.

در فرهنگ نامه های سیاسی دو واژه ی لیبرال دموکراسی را در توصیف نظام سیاسی غرب بسیار شنیده ایم. دو واژه ای که جز نسبتی ساخته گی با هم ندارند. زیرا سرشت، تاریخ و خواست گاه هریک با دیگری متفاوت است. لیبرالیسم به تعامل میان سرمایه داران در سپهر اقتصادی و سیاسی اشاره دارد و مفهومی است که رقابت میان آن ها را بازتاب می دهد. در حالی که دموکراسی – چنان که از نامش بر می آید – اراده سیاسی مردم برای حاکمیت بر سرنوشت خود را باز می نماید. از هم این رو ناهم گرایی میان این دو مفهوم امروز از گذشته هم افزون تر شده است. انحصار در قلمرو زنده گی مادی نمی تواند بدون تنش، با  رقابت در سپهر سیاسی سازگار شود.

به هر روی دولت های پیش تر ضدامپریالیست یا فرو پاشیدند یا راه سازش با نظم نوین جهانی را  پیش گرفتند و سازمان های سیاسی وابسته یا ملهم از آن ها نیز در پیله انزوا و بی عملی فرورفتند. در یک جمله جهان دیگر شد. نه از اردوگاه موسوم به سوسیالیسم نشانی برجای بود تا شماری آن را آرمانی کنند و نه از دموکراسی پیشاریگان و تاچر تا دیگر کسان در ستایش آن غزل بخوانند. بر ویرانه های نظم کهن° انتظار این بود که دیوارهای توهم از هر دو جانب فروبریزد و مخالفان دیروز بر پایه تحلیل عینی از نظم جهانی شده ی سرمایه داری دست از گریبان یک دیگر بردارند و پشت سر تنها طبقه ای – که به رغم فراز و فرود و تغییرات کمی و کیفی- هنوز انقلابی مانده است راه هم گرایی در پیش گیرند. شوربختانه اما چنین نشد “مطربان رفتند و صوفی در سماع”.

تقدیر آدمی شاید این است که دست از خیال پردازی باز نمی دارد اگر پیوندش با پراکسیس اجتماعی گسسته باشد و به نظرورزی ناب روی آورد. دو دیگر آن که اگر خوی بت پرستی برجای باشد؛ بت های تازه به آسانی جای گزین می شوند و چنین بود که بت های جدید ساخته شد تا “حیدری ها” و “نعمتی ها” ی ما بهانه ای برای “مبارزه ایدیولوژیک” داشته باشند.

***          

وقتی غوغای جنگ ستاره گان بالا گرفت و جهان تک قطبی سر برآورد؛ شیفته گان دموکراسی فرمال° موضع پیشین خود را در جانب داری از آن تغییر ندادند. آن ها به رغم فضل فروشی های نظری در نیافتند که بر جهان ما چه گذشته است. برچیدن دولت های رفاه یورش آزمندانه به بودوباش کارگران و سرکوب نهادهای مدافع آن ها در دنیای پساشوروی به جای آن که بر عزم کنش گران چپ در دفاع از زحمت کشان بیفزاید به تسلیم طلبی راه گشود. بگذریم که از آن میان پاره ای حتی این تحولات ارتجاعی را به فال نیک گرفتند تا در قاب نظریات بی بنیادی مانند “پست مدرن” “انبوهه خلق” “پایان کار” به توجیه نظری این پدیده شوم بپردازند و نماز میت طبقه کارگر را بخوانند. به این ترتیب صورت مسئله از هر دو جانب پاک شد. هم بورژوازی و هم چپ نمایان برای همیشه از شر طبقه مزاحم رهایی یافتند!!

اگر بتوان شیفته گی افلاطونی دوستان ما نسبت به دموکراسی و آزادی به روایت سرمایه داری لیبرال را به حساب خطای معرفتی گذاشت؛ امروز که پرده ها بر افتاده است و سرمایه داری فریب کار لیبرال با حفظ پرنسیب های گذشته جای خود را به سرمایه چماق دار سپرده است این جانب داری را دیگر نمی توان ذیل خطای معرفتی مفهوم پردازی کرد. که  سرسپرده گی برای آن مناسب تر است.

و هم چنان این روی کرد واپس گرا را نمی توان توجیه کرد جز آن که آن ها نیز هم راه سرمایه داری لیبرال مشمول پوست انداری شده اند و نظم نوین ایشان را نیز همراه خود به سیاه چاله ی ذهنی گرایی و بی اخلاقی سیاسی فروکشیده است. البته در پویه ی استحاله این جماعت روان شناسی شکست را نیز می باید به دیده گرفت. زنده گی فرساینده در خانه های تیمی یا زندان ها و در پی آن آشوب انقلاب و سپس تعقیب و گریز از چنگ گزمه های اسلام سیاسی، مهاجرت، خانه به دوشی، فروریختن توهم در باره احزاب برادر و مهم تر آوار سنگین دیوار برلین، پس از این همه گوشه امنی برای اندیشه پردازی فرادست آورده اند بدیهی است که نخواهند خود را دوباره به میان مهلکه بیندازند و طوفان پراکسیس° آرامش پوزیتیویستی آن ها را آشفته کند.

از دوست عزیزی – فانی یزدی- در شگفتم که کسی از کنش گران ملی – مذهبی را سرزنش می کند که دست فلان پادشاه را بوسیده است. اگر این مایه از خاکساری از سوی یک هم وطن را برنمی تابد؛ اخلاق سیاسی کنش گران چپ را چه گونه داوری می کند؟ هرچه باشد به ما نزدیک ترند.

چندین ماه است که زرادخانه ی کشتار جمعی غرب سرمایه دار با همه توش و توان به کار افتاده است. جبهه متحد دموکراسی با قتل عام ده ها انسان و در آن میان بیش از دوازده هزار کودک هنوز نتوانسته است اشتهای سیری ناپذیر نتانیاهو را به خون فرونشاند. از سپیده دم تاریخ به این سو این پایه از درنده خویی به ویژه در باره کودکان و بیماران را در کجای جهان می توان نشان داد آن هم در سطحی که جمله ی مردم از ریزودرشتِ تمامی این جنایت ها حتی نهفته ترین بخش آن آگاه باشند؟ با این همه چپ نمایانی امثال من و بهزاد کریمی نه همان دق مرگ نمی شویم یا خود را به آتش نمی کشیم که با اغتنام فرصت و با سرافراشته از معجزه بی بدیل دموکراسی سخن سرایی می کنیم!!

آقای کریمی در فرازی از نوشته هایش از مخالفان سیاسی خود می خواهد به نشانه ی پای بندی به آزادی و دموکراسی و بیزاری از تروریسم و خودکامه گی با حماس مرزبندی کنند. باشد مرزبندی می کنیم. هفت اکتبر لکه ننگی بر دامن جنبش رهایی بخش خلق فلسطین بود. با این همه هیچ کس به روی مبارکش نیاورد که این “جنایت” درون سرزمین هایی روی داده است که تا پیش از جنگ شش روزه سال ۱۹۶۷ سرزمین های فلسطینی بود و سازمان ملل اشغال آن را به رسمیت نمی شناسد. اسراییل جای دیگری است کمی آن سوتر. جایی که پیش از ۱۹۶۷ به زور تصاحب کرده بود. جایی که حتی حماس هم ناگزیر و در اجماعی جهانی به رسمیت می شناسد. در حقیقت حماس این جنایت ناگزیر را در خانه ی خود مرتکب شده است. زنان و کودکانی که در این فاجعه قربانی شدند نباید آن جا می بودند. صنعت دروغ پردازی بورژوازی چنان مهارتی در وارونه نمایی حقیقت به دست آورده است که دور نیست فردا روز مدافعان غزه را به دادگاه بکشانند که چرا در دفاع از خود سربازان اسراییلی را کشته اند!!

اما در باره مرزبندی، راست گفته باشم با صحنه های هراس ناکی که این روزها پیش چشم داریم و با جانورانی از قماش نتانیاهو و باراک و هم دستان جنایت پیشه آن ها مرزبندی با آیشمن هم دشوار است چه رسد به حماس که خود و مردم‌اش قربانی خشونت اند و خشونت را در فرآیند دفاع از خود آموخته اند. دانسته نیست دوستان ما فضیلت های انسانی خود را در کدام مکتب فلسفی، سیاسی یا اخلاقی آموخته اند جز دبستان آدم کشان صهیونیست و دروغ پردازان قلم به مزد سرمایه. آن ها مشق شب را از روی دست کدام ابلیس می نویسند که جلاد را قربانی و قربانی را جلاد وامی نمایند؟

روایت آن‌ها از تاریخ و چالش های جهان هم روزگار ساده و روان است:

پس از برچیدن ‌اردوگاه سوسیالیسم° نظم جهان به سامان بود. به ناگاه گروهی بربر با نام های حماس، حزب الله، حوثی و مانند آن با شرم گاه های پوشیده با لنگ و برگ زیتون و تیغ های برآهیخته° از غارهای تاریک تاریخ بیرون جهیدند تا تمدن باشکوه سرمایه داری و نظم دموکراتیک جهان را تهدید کنند. این وحشیان از پذیرش راه رسم مبارزه مدنی و سازوکارهای مسالمت آمیز! تن می زنند. سزای آن ها همانا خون و آتش است به همین ساده گی.

وقتی مدعیان جنبش چپ‌ دست از پشت طبقه کارگر برمی داریم، مارکسیسم را رها می کنیم و به جای اصول اساسی آن مشتی خرافات را راه نمای اندیشه و کردار سیاسی خود قرار می دهیم و یا به ریسمان سوسیال دمکراسی می آویزیم؛ معلوم است که بربرها میدان دار می شوند و خلاء موجود را پر می کنند. اگر چه آن بی نوایان بربر نیستند.

***

چنان که می دانیم کارگزاران رژیم تروریست اسراییل و هم دستان غربی آن برخلاف حاکمان ما نماینده گان خودخوانده خدواند بر روی زمین نیستند و چنین پنداری در باره خود ندارند. آن ها با سازوکار دموکراسی و از درون صندوق رای مسندهای خود را به دست آورده اند. اگر این مدعا درست باشد و اگر این آدم کشان خروجی دموکراسی هستند و مردم با اراده آزاد خود آن ها را برکشیده اند؛ پس بدا به حال مردم. پس بنیامین راست می گفت که سرمایه داری نه همان سازوکاری اجتماعی و گونه ای سامان زنده گی است؛ بلکه نوعی مذهب است – شاید بدترین نوع آن – و مارکس درست می اندیشید که کارکرد مذهب تخدیر مردم است.

اگر تقدیر مردم در روزگار ما این است که آدم کشان بر آن ها فرمان برانند؛ چه تفاوت می کند که از درون “جعبه های جادوی بورژوازی” سربرآورند یا غارهای پیشاتاریخ.

موضوع ساده است: با ریسمان پوسیده ی دموکراسی معیوب موجود نمی توان عنان سرمایه و پایوران تبه کار آن را مهار کرد. با چنین سازوکاری جهان هرگز رنگ صلح و آرامش را نخواهد دید.

۲۷اردیبهشت ۱۴۰۳

ع – روستایی

https://akhbar-rooz.com/?p=241388 لينک کوتاه

1.3 3 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
باران اذرمینا
باران اذرمینا
2 ماه قبل

شما دمکراسی لیبرالی را معیوب می دانید البته که بی عیب نیست اما در جهان اشفته ی کنونی که دو غول بزرگ سرمایه داری غیر لیبرال چین و روسیه با نظام های دیکتاتوری و رهبران مدام العمر اداره می شوند حتا ارزوی بر پایی امپراتوری های گذشته را دارند و به ایدئولوژی های ناسیونالیستی و توسعه طلبانه روی اورده اند و جنبش های پوپولیستی و انتگریسم مذهبی و اصول گرایی دینی درهر سو سر بر اورده اند به جای این دمکراسی معیوت چه پیشنهاد می کنید که عملی هم باشد نه ان که یافت می شود ان ام ارزوست . چپ امریکای لاتین در همین دمکراسی و با مکانیسم های ان در برخی کشورها به قدرت دست یافت و به اقداماتی برای بهبود وضع زحتمکشان پرداخته است .
برای ایران امروز را که اسیر رژیم ولایت فقیه و یک الیگارسی غارتگر سرکوبگر است و در خاورمیانه اشوب به پا کرده است چه مدلی را مناسب می دانید ؟ بهتر نیست به جای برخورد های سلبی اندکی هم برخورد ایجابی داشته باشید

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x