چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

فراز آمدن بر شانه های کوهِ بلند… خسرو باقرپور

خسرو باقرپور

گریختم!

از رنگِ تندِ خونِ سعید

و پیراهنِ مُشبّکِ سیامک

روزها منگِ ماهتاب بودم

و شبها مستِ آفتاب.

گریختم!

از ماهی که بویِ باروت می داد

و آفتابی که شراره هاش همرنگِ دود و جنون بود.

نامه ی نیلوفر،

مدادِ نسترن،

چینِ پیشانی ی کسرا،

و چشمانِ اندوهگینِ بهروز را

با خود بردم.

از گُرده ی گَردنه ها گذشتم

گردنم از ابرها بیرون زد

هوهوی باد بود

و فراخی ی حیرت

مشامم پر بود از بویِ کهنه ی کاغذ.

گوزنی دیدم بی قرار

در حاشیه ی سردِ کارخانه ای متروک

که شاخِ تنهایی اش را

بر سرخداری پیر می کوبید

و در حسرتِ شکوفه و زنبق

می گریست.

جغدی دیدم دانا

که پادشاهِ فرزانگان بود

و پرندگان از او می گریختند

بال از بال نمی گشود

مگر به شوقِ شکارِ موشی بیمار.

صخره ای دیدم صبور

به تو ماننده بود

و اشگش می چکید

بر زانوانِ ویرانش.

بر صخره برآمدم

آسمان غُرّید

و نیزه ی صاعقه،

بر شانه ی افق فرود آمد

باران امّا نبارید

نَه شب بود و نَه روز

درّه ی پیشِ پا؛

پر از استخوانِ پلنگ بود.

https://akhbar-rooz.com/?p=31856 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بهمن پارسا
بهمن پارسا
3 سال قبل

خسروجان ارجمند ، دست مریزاد ، همین.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x