(پیشکش به مهربانی ی ابراهیم هرندی)
هُشیار مَنا!
بر این بلندی ی نزدیکِ آسمان،
از قُلّه ی این کوهِ سر بلند،
قد برکش!
و از سیاهی ی این چشمبندِ ابر،
گردن فرازتر کُن!
با درخششِ خورشیدِ چشم هات،
حالا!،
خوش خوش نگاه کُن
از آن بالا!:
برف های هزار ساله؛
پیش پایِ تو،
آب می شوند
و آن چه از این پس سخن همی گوید؛
رودِ خروشانی ست،
که نوروزِ “دوستت دارم” را؛
در درختان باردار،
و انبوهِ شکوفه هایِ حامله،
به میهمانی ی بهار می آورد.
اِسِن- مرداد ۱٣۹۴
