ناظم حکمت ‘حماسهی شیخ بدرالدین’ به سال ۱۹۳۶ در زندان بورسا (Bursa) نوشت. اتهاماش ترویج کمونیسم بود. این نخستین بار و نیز آخرین بار نبود که به زندان افتاد. در ژانویه ۱۹۳۸ دوباره به خاطر انگیزش سیاسی دستگیر و به ۲۸ سال زندان محکوم شد که ۱۲ سالاش را در زندان به سر برد. اندکی پس از آزادی در ۱۹۵۰ به خدمت سربازی فراخوانده شد. به مسکو گریخت و از اینرو تابعیت ترکیه از او باز پس گرفته شد. سال ۲۰۰۹، بیش از چهاردهه پس از درگذشت به سال ۱۹۶۳، تابعیت ترکیه به او بازگردانده شد. سالهای زندان برای ناظم حکمت به عنوان نویسنده و شاعر و نیز انسان تعیین کننده بود. او با هستی انسان در اساسیترین شکل آشنا شد و چندین کار بسیار مهم آفرید.
قهرمان حماسه شیخ بدرالدین محمود بن اسرائیل بن عبدالعزیز (۱۳۵۹-۱۴۲۰) عارف شورشی با جهانبینی دینی ‘وحدت وجود’ بود. او ایدههای دینیش را به آرمانشهری با برابری سیاسی و اجتماعی ترجمه میکرد که بسیاری از ‘راندهشدهگان’ امپراتوری عثمانی را جذب میکرد. اندیشهی همهخدایی و رواداری دینی او در برابر ایدههای سلطان سنی بود که میخواست از اسلام دین ِ حکومتی بسازد. غریب نیست اگر داستان شیخ بدرالدین که از آغاز سدهی پانزدهم انگیزهی شورش مسلحانه در برابر سلطان عثمانی شد برای ناظم حکمت شورش از یادرفته و گذشته نباشد.
ناظم حکمت از همان صفحهی نخست حماسه به جدل با اسلام شناسی میپردازد که سال ۱۹۲۵ رسالهای دربارهی شیخ بدرالدین نوشته بود. نکتهی مورد بحث، بخشی از سخنان شیخ است که در سخنرانیش گفته بود غذا، دام و زمین، به استثنای زنان، جزیی از اموال عمومی است. اسلام شناس تردید کرده بود در رساله که شیخ با ایدهی ‘وحدت وجود’ برای زنان استثنا قایل شده باشد.
“مسلم است که مستثنا ساختن نسوان از کل مایملک، از قبیل اراضی و حشم و مواشی و نعم و غیره، تستر و فریبی بیش نبود. چه بدیهیست که شیخ، که به وحدتالوجود معتقد بوده است، مصطفا را در این مقوله درسی به خصوص نداده است”. (نقل از صفحه ۱۰۱ سه منظومه، ترجمه ثمین باغچه بان)
ناظم حکمت اینجا به روشنی ایدهی سیاسی شخصیش را بیان میکند.
(…) دو جمله از مارکس و انگلس به یادم آمد: ‘همسر از نظر بورژوا، هیچ نیست جز ابزار سادهی تولید. وقتی بورژوازی دریافت که ابزار تولید اشتراکی میشوند، نتیجهگیری کرد که این امر اشتراکی شدن در مورد زنان نیز صدق میکند.’ این استاد دانشکدهی خداشناسی چرا دربارهی سوسیالیسم دهقانی سدههای میانی ِ شیخ بدرالدین همان گونه نیندیشد که بورژوازی دربارهی سوسیالیسم صنعتی مدرن؟ زنان از دید خداشناسانهی او مگر مایملک نیستند؟
ناظم حکمت ایدهی این خداشناس و بورژوازی دربارهی سوسیالیسم کنار هم میگذارد تا هر دو را سرزنش کند که زن را ‘مایملک’ میپندارند. منظور سوسیالیسم به عکس آزادی، برابری و پذیرش عادلانه است. به کلام دیگر: مبارزهی آن زمان، مبارزهی اکنون نیز هست. و ناظم حکمت میخواهد به درستی این را نشان بدهد: ‘میاندیشم که این بدرالدین باید رها شود از نوشتهی عربی، جعبه قلم عتیقه، قلم نی و پاره کاغذ این استاد دانشکدهی خداشناسی.’ بدرالدین باید تبدیل بشود به قهرمان زمانهی خود.
ناظم حکمت در ده صفحهی نخست این حماسه – گونهای درآمد – سرگذشت شیخ را شرح میدهد: از سخنرانیهای انقلابی (که باورمندان دینهای دیگر نیز جذب میکند)، از شورش و پیروزی، شکست نهایی و اعدام خشونتآمیز. ناظم حکمت گزیدهای آورده از نوشتههای دیگران و پیروان دربارهی بدرالدین، به ویژه بخشهای منفی با عنوانهایی چون ‘توطئه’، ‘کفرآمیز’ و ‘فساد روی زمین’ و غیره. ناظم حکمت قصد دارد روایت دیگری از بدرالدین به دست دهد برای ‘رهایی’ او از زندان برداشتهای متحجر ارتجاعی. اینکه ناظم حکمت خود در زندان است و شیخ بدرالدین ‘آزاد’ میکند، طنزی دیالکتیکی است که بی گمان خود به آن آگاه بوده است. ناظم حکمت در درآمد و نیز در پسگفتار به زندانی بودن خود اشاره کرده است. او آزادی ادبی خود به عنوان نویسنده در پشت میلههای زندان به دست آورده است. شاهد آن حماسهی شیخ بدرالدین و شاهکار ادبی چشماندازهای انسانی .
ناظم حکمت از پایان دههی بیست سدهی گذشته با رویکرد به شعر آزاد نخستین شاعر مدرن ترکزبان شد. اصالت شعرش که خیلی زود جایگاهی جهانی یافت، ریشه در آمیزهی عناصر مردمی و آوانگارد دارد. در دههی بیست، پس از دلزدگی از جنبش استقلال مصطفی کمال آتاتورک به مسکو گریخت و آنجا جامعه شناسی خواند. در آنجا با مارکسیسم و نیز ایدههای فوتوریستی شعر مایاکوفسکی و تیاتر مایرهولد آشنا شد. از مایوکوفسکی شیوهی نوشتن پلکانی شعر آموخت که سطرهای شعر با پراکندگی بر صفحهی کاغذ گونهای پویایی در فضای دو بعدی میانگیزند. حکمت از بعدهای سراسرنما و حماسی اینگونه شعر آموخت. عنوان چشماندازهای انسانی چکیدهی همهی ایده است.
حکمت هم در ترکیه و هم در اتحاد شوروی ِ نوپای دههی بیست شاهد فقر و زندگی دشوار دهقانان و کارگران بود. حساسیت او به هستی انسان، با توجه بسیار به سرگذشت، رنج و امیدشان در شعرش بازتاب یافته است. هماین حساسیت به وزن و سادگی شعرها و ترانههای مردمی در شعرش جلوه دارد. نخستین شنوندگان شعرهای حکمت اغلب زندانیان کم- یا بیسواد، خلافکاران ریز و درشت و گاه زندانیان سیاسی – یا با اتهام سیاسی، اما بیگناه – بودند. بسیاری از روایتها و داستانهایی که نوشته، بر اساس شنیدههاش در زندان بوده است. خود گفته است که شعرهاش را آنقدر بازنویسی میکرد تا شنوندگاناش آن را بفهمند. بخش زیادی از شعرهاش نه به زمان زندگیش که پس از مرگاش منتشر شدند؛ اما همهی شعرهاش سینه به سینه و دهان به دهان نقل و خوانده میشد. مردم مهمترین منبع الهام او بودند. جیمز جویس در اولیس نوشته که ‘جنبشهای انقلابی در جهان، از درون رویاها و خیالات در دل دهقان بر شیب تپهای زاده میشوند’. این جمله بیشتر میتواند از قلم ناظم حکمت تراویده باشد. او یکی از معدود نویسندگانی است که در سدهی بیستم به رویاها و خیالات دهقان و کارگر گوش داده و آن را در نوشتههاش باز تابانیده است.
حماسهی شیخ بدرالدین بازتاب روایت ِ مردمی است با جادوی قلم ِ شاعر، از پس ظاهر شدن – در رویا – مردی سپیدجامه در زندان که او را به زمان و جهان ِ بدرالدین میکشاند. شاعر، میشود شاهد عینی و در چهارده سروده، آموزش شیخ، شور پیرواناش، مقاومت و در نهایت شکست خونین جنبش انقلابیشان بر کاغذ میآورد.
نوشتهی ناظم حکمت مارپیچیست میان نثر شاعرانه و شعر حماسی. با همهی سادگی شعر، حکمت از شیوههای گوناگون ادبی سود جسته؛ از گذار سطرهای کوتاه و بلند، حذفهای به قرینه، تداعیها تا تکرار به تأکید برخی سطرها –ترجیع بند-. اینجا چند جمله میآورم از درآمد که شرحی است از محکومین به اعدام در بالای سلولاش:
روزها که اجازهی قدم زدن در حیاط زندان را داریم، [بارها] به پنجرهی آنها نگاه کردهام. سه نفرند. بازوهای خود را به میلههای پنجره حلقه میکنند و کنار پنجره مینشینند. دو نفرشان کنار پنجرهی سمت راست و سومی کنار پنجرهی سمت چپ*. میگویند که او – همان که تنها مینشیند – همانیست که پس از دستگیرشدن همقطارانش را لو داده… بیش از همه هم او سیگار میکشد. (نقل از صفحه ۱۰۲ سه منظومه، ترجمه ثمین باغچه بان)
این بند، رمانی کامل است دربارهی خطا و تنهایی و خیانت، تنها در چند جمله!
ناظم حکمت دربارهی آیندهی سرگذشت کم میگوید، زیرا نمیخواهد به خیال سر بسپارد. از اینروست آیا که پایان غمانگیز شورش هم از نخست میگوید؟ جهانی که او نقش میزند، جهان ِ ستیز و خونریزیست که تبدیل شده به استعاره: ‘گرم بود / داغ / چونان دشنهای با دستهی خونی / چنین داغ. گرم بود.’ وقتی بدرالدین اسیر میشود، در برابر سلطان میایستد: ‘ راست قامت / چونان شمشیر فرو رفته در خاک.’ تغزل حکمت فشرده است و موجز. پیکاسو گفته بود در همهی زندگیش کوشیده تا مثل کودکان طراحی کند: به خطهای قوی و روشن و توجه به جزییات. شعر حکمت چنین است.
در ساحل گریان است زنی پاپتی
و قایقی رسن گسیخته**
چون لاشهی پرندهای رهاست روی آب
خواهد رفت تا جایی که آب بخواهد
تا درهم بشکند در کوههای روبرو. (نقل از صفحه ۱۱۱ سه منظومه، ترجمه ثمین باغچه بان)
سطرهای روان شعر برگردان دقیق تصویر ِ قایق ِ خالی ِ شناور بر آب است. در ادامهی شعر میخوانیم که قایق از آن همسر زن ِ گریان است که او را به دلیل صید ماهی کپور گردن زدهاند. در این تصویرها، اندوه ِ شاعر بی هیچ اغراق منتقل و احساس میشود. فراز این منظومه گونهای خشم فروخورده آویخته است و ناظم حکمت توانسته نومیدی و اندوه ژرف را در آخرین ‘سرود’، اعدام شیخ – ‘بدرالدین ِ من’ – با ایجاز شرح دهد.
باران میبارد
ترسان و نمنم
با صدایی خفه
چونان سخنی از خیانت.
باران میبارد
چونان گریز پاهایی سفید و مرتد
بر خاکهای تاریک و خیس.
در بازارچهی سَرَز
برابر یک دکان مسگری
بدرالدین دارآویز است بر درختی
باران میبارد
باران میبارد
یکی از ساعات دیر و بیستارهی شب است
و تن برهنهی شیخ ما
آویخته بر درختی برهنه
خیس میشود از باران.
باران میبارد
بازارچهی سَرَز گنگ،
بازارچهی سَرَز کور.
آن حزن لعنتی نادیدن و ناگفتن انباشته هوا را
و بازارچهی سَرَز
فرو پوشیده رویش را
با دستانش
باران میبارد. *** (نقل از صفحه ۱۳۷ و ۱۳۸ سه منظومه، ترجمه ثمین باغچه بان)
سوگواری همگانی است. اندوهگین بودن طبیعی است. اما مرگ در اینجا کلام آخر نیست. شاعر، بیدار که بشود، رویای غریباش را برای همبنداناش تعریف میکند و آنان میخواهند تا آن را بنویسد. نویسنده رویای خود دارد، اما هویت ِ نوشتن از آن مردم و برای مردم است.
پسنوشت:
در نوشتن این یادداشت، به احترام زنده یاد ثمین باغچهبان، از برگردان فارسی او با عنوان “سه منظومه: ژوکوند و سی یا او / نامههایی برای تارانتا بابو و داستان شیخ بدرالدین“، چاپ سوم، انتشارات امیر کبیر، ۱۳۵۵ و بازچاپ در شهریور ۱۳۹۲، سود بردم و هرجا که اندکی اختلاف با نسخهی هلندی – چاپ ۲۰۱۸ (پنجمین چاپ با بازبینی) – دیدم، ترجیح دادم از نسخهی هلندی استفاده کنم که دغدغهی سانسور ندارد. برای مثال در ترجمهی فارسی ثمین باغچهبان این جمله از صفحه آغازین نوشتهی ناظم حکمت نیامده است که : (…) دو جمله از مارکس و انگلس به یادم آمد: ‘همسر از نظر بورژوا، هیچ نیست جز ابزار سادهی تولید. وقتی بورژوازی دریافت که ابزار تولید اشتراکی میشوند، نتیجهگیری کرد که این امر اشتراکی شدن در مورد زنان نیز صدق میکند.’ قیچی سانسور چه ها که نمیکند. گفتاورد از مارکس و انگلس تبدیل شده است به جملهای که – انگار – خود ناظم حکمت نوشته است. به این دلیل، با همهی احترام به مترجم فارسی بسنده کردم به ترجمه هلندی. اما هرجا ترجمه فارسی بینقص بوده، همان آوردهام – چون استادانه است – و به حذفها یا خطاها در پانویس اشاره کردهام.
* در نسخهی هلندی آمده است: دو نفرشان سمت راست پنجره و سومی سمت پنجره مینشیند. این باید درست باشد، زیرا سلول زندان تنها یکی پنجره دارد و نه دو پنجره در سمت راست و چپ. تصویر از سلول زندان به همین سادگی مخدوش میشود. شوربختانه.
** در نسخهی هلندی آمده است: قایق ماهیگیری. در ترجمه فارسی واژهی ‘ماهیگیری’ حذف شده. حیف. زیرا ‘زن گریان پاپتی در ساحل’ به انتظار مرد ماهیگیر ایستاده و گریان است. این حذف در زیر و رو کردن معنا، چه کارکردی دارد؟
*** در نسخهی هلندی آمده است: باران یکریز میبارد. جای چونان سخنی از خیانت، آمده: چون گفتگوی خیانتکاران. اینها تنها واژه نیستند؛ مفاهیمی اساسیاند!
باری، همهی این بند بر اساس ترجمه هلندی به فارسی مینویسم (شیخ من هم با شیخ ما تفاوت دارد در شعر ِ شاعری چون ناظم حکمت- بیهوده که چنین نگزیده):
باران یکریز میبارد،
ترسان
آرام
چونان گفتگوی خیانتکاران.
باران یکریز میبارد،
چونان گریز ِ پاهای سپید برهنهی
مرتدان بر خاک خیس و تیره.
باران یکریز میبارد
بر بازارچهی سرز،
روبهروی دکان مسگری،
بدرالدین من به درختی آویخته است.
باران یکریز میبارد.
دیروقت ِ شب ِ بی ستاره است.
گوشت ِ عریان ِ شیخ ِ من
تاب میخورد بر شاخهای برهنه
خیس از باران.
باران یکریز میبارد
بازار سَرَز گُنگ است،
بازار سَرَز کور است.
هوا آکنده از اندوه ِ لعنتی ِ نگفتن، نشنیدن.
و بازار سَرَز چهره پوشانده میان دستاناش.
باران یکریز میبارد.
نسخه هلندی مورد استفاده:
Het epos van sjeik Bedreddin van Nâzim Hikmet, Sytske Sötemann, 121p.
Uitgeverij Jurgen Maas, Amsterdam, 2018, ISBN 978 94 91921 50 6
کوشیار پارسی – جولای ۲۰۲۰