جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

یک شعر ساده! – خسرو باقرپور

خسرو باقرپور
خسرو باقرپور
 
روی شانه ی چپم
این پرنده را ببین!
این شعرِ ساده را به پای او بسته ام :
دیگر هیچ گلی از دلم نمی روید
و در حُفره ی خالی ی سینه ام؛
هیچ دُهُلی نمی کوبد
چشمانم را ببین!
یک جفت ستاره ی روشن!
و آسمانی واژگون؛
در خاطره ی فیروزه
که از نیشِ زنبور های سُرخ،
بی سوسو می سوزد.

می دانم!
وقتی ماهِ مات
مبهوتِ خمیازه ی ی گل هایِ کاغذی ست؛
پرنده ی پیامبر؛
رسیده است به دشتِ لاله های واژگون؛
زادگاهِ زاگرسی ی من!
و در نم نمِ بارانِ همیشه ی آن جا؛
از دالانِ پُر کرشمه ی نسیمِ کوهی می گذرد؛
پرهیبِ پُر هیبتِ شاهین را آرام می پَرد؛
و کنارِ گریه ی باد؛
شعرم را می گذارد جایی که:
پدرم آرام خفته است
بی رَدِ پیشانی ی من.
بر خاک.

https://akhbar-rooz.com/?p=46493 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x