پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

ادبیاتِ مستقل و اصلاح‌طلبان – محمدرضا مهجوریان

گناهِ درویشیان و همانندهای او، از دیدِ این منتقدان، نه "حزبی‌بودن" و یا "پرولتاریایی بودن" و یا "ترغیبِ کینه ورزی"؛ بل‌که گناهِ درویشیان و دیگران، "ادبیات مستقل" است. گناهِ درویشیان‌ها، این است که هم خودِشان و هم ادبیاتِ‌شان از نشستن بر دورِ آن چه که خودِ درویشیان آن را "سفره‌ی خونین" نامید، خودداری کردند و می‌کنند
علی اکبر درویشیان

روزنامه‌ی “شرق” در شماره‌ی روزِ چهارشنبه ۱۶مهر۱۳۹۹، عکسی از “علی اشرف درویشیان” در صفحه‌ی نخستِ خود چاپ کرد و زیرِ آن نوشت:

” آبشورانِ ع. ا. درویشیان، به روایتِ احمد غلامی و سعید رضوانی، اعلامِ جمهوریِ ادبیات. علیهِ تروریزمِ ادبی”.

http://www.sharghdaily.ir//fa/main/detail/271899

()()()

متنِ اصلی این عنوان، گفتگوی “ا. غلامی – سردبیرِ روزنامه‌ی “شرق“، و نویسنده- و “س. رضوانی– استاد ادبیاتِ آلمانی در دانش‌گاهِ بهشتی”- است. گفتگویی که در آن، این دو تن، “روایتِ” خود را در باره‌ی”ع. درویشیان” و آثارِ او ارائه می‌دهند.

در آغازِ گفتگو، “ا. غلامی (متولّدِ ۱۳۴۰) در شرحی کوتاه، به علاقه‌ی آتشین‌اش نسبت به درویشیان و آثارِ او در سال‌های پیش از انقلاب می‌پردازد. در این شرح، نویسنده مدّعی می‌شود که پیش از ۵۷  از خود می‌پرسید: “یعنی می‌شود روزی من هم مثل درویشیان بنویسم؟”.

“نوجوانِ پیش از انقلاب، جوانِِ انقلابیِِ پس از انقلاب”

او سپس اشاره می کند که در پس از انقلاب، و احتمالاً منظورش همین سالیانِ اخیر است- چه گونه با درویشیان روبه رو شد. او در باره‌ی خود می‌گوید: نوجوانِ دیروز، جوانِ انقلابیِ امروز بود…”

او اضافه می‌کند:

“نسبت من با درویشیان، همین انقلاب بود. همان چیزی که آنها سال‌ها برایش مبارزه کرده بودند و حالا که انقلاب شده بود، درویشیان جزء ناکامان بود و ما کام‌مَندان انقلابی. هاله شرمی بین ما بود.“… “حتی زمانی که برای آخرین بار به خانه‌اش در کرج رفتیم تا با او برای صفحه ادبیات روزنامه «شرق» گفت‌وگو کنیم. با اینکه با هم صمیمی‌تر شده بودیم اما من هنوز خجالت می‌کشیدم صاف توی چشم‌هایش نگاه کنم. هنوز هم به یاد ندارم که بالاخره توی چشم‌هایش نگاه کردم یا نه. با اینکه فاصله میان من و او فقط یک انقلاب بود… کتاب‌هایش در کتابخانه برای من عزیزند، حتی اگر به لحاظ داستان‌نویسی امروز چندان شوقی را برنینگیزند…”.

با آن که “ا. غلامی” این مقدمّه‌ی کوتاه در باره‌ی مناساتِ خود با درویشیان، در پیش و پس از انقلاب، را به طرزی کاملاً ژورنالیستی، و به عمد شتاب زده و فشرده و بریده بریده نوشته است، ولی برخی جملاتِ آن، خیلی چیزها را روشن می کند:

– “نوجوانِ دیروز، جوانِ انقلابیِ امروز بود”.

– “نسبت من با درویشیان، همین انقلاب بود“.

– “حالا که انقلاب شده بود، درویشیان جزء ناکامان بود و ما کام‌مندان انقلابی“.

– “هاله‌ی شرمی بین ما بود“.

– “فاصله میان من و او فقط یک انقلاب بود”.

– “کتاب‌هایش در کتابخانه برای من عزیزند، حتی اگر به لحاظ داستان‌نویسی امروز چندان شوقی را برنینگیزند“.

“جوانِ انقلابی” یعنی چه، و چه جور جوانی است؟ معنای این جوانِ انقلابی زمانی روشن می شود که آقای سردبیر خود را “کام‌مَندِ انقلابیِ” پس از انقلاب معرّفی می‌کند. امّا “کام‌مَندِ انقلابی” یعنی چه؟! یعنی کسی که در کنارِ صاحبانِ نوینِ اریکه‌ی زرّینِ قدرتِ سیاسی ایستاده بود. یعنی جوانی که از آن چه او و رهبران‌اش “انقلاب” می‌نامیدند و درویشیان آن را “ارتجاع” می‌نامید، “کامِ” می‌گرفت؛ و این یعنی که او، درویشیان و همانندهای او را از انقلایی که خودِ آنان می‌خواستند “ناکام” می‌ساخت. و این یعنی، با حکومت در تار و مارکردنِ آن کسان و آن ادبیات، که افرادی مانندِ درویشیان هم در میانِ‌شان بودند، هم‌کاریِ تنگاتنگ داشت. امّا آقای سردبیر همه‌ی این‌ها را خلاصه می‌کند در جمله‌ی دروغینِ “جوانِ انقلابی”.

بی‌هوده نیست که آقای سردبیر این‌طور جلوه می‌دهد که میانِ او و درویشیان “هاله‌ی شرم بود”. این “شرم”، در حقیقت، شرمِ او بود در برابرِ درویشیان، ولی حتّی این را هم او به صراحت نمی‌گوید و از جمله‌ی مبهمِ “شرمِ در میانِ ما” حرف می‌زند. به این‌ترتیب، هم معنای “جوانِ انقلابی” و هم معنای “کام‌مندِ انقلابی” روشن می‌شود.

امّا یعنی چه “نسبت من با درویشیان، همین انقلاب بود.؟

به‌رغمِ همه‌ی زیرکی‌های ژورنالیستیِ آقای سردبیر برای مبهم‌ساختنِ این “نسبت”، کاملاً روشن است که کلمه‌ی “نسبت” در این‌جا به معنای نزدیکی و خویشاوندی نیست. آن انقلابی که درویشیان در ۵۷ می‌خواست با آن انقلابی که آن “نوجوان” در پیِ آن بود، هیچ نسبتی با هم نداشتند. بل‌که فقط دشمنی داشتند. شاید دشمنی هم یک “نسبت” است در دیدگاهِ آقای سردبیر. با این حال، ا. غلامی اعتراف می‌کند که میانِ او و درویشیان، انقلاب، نه یک نسبت بل که یک “فاصله” بود: “فاصله میان من و او فقط یک انقلاب بود“.

فراتر از روایتِ مُغرضانه

او پس از آن که در سال‌های اخیر قرارِ مصاحبه‌ای با “درویشیان” می‌گذارد می‌گوید: “با هم صمیمی‌تر شده بودیم اما من هنوز خجالت می‌کشیدم صاف توی چشم‌هایش نگاه کنم”.

آیا این سردبیر، صادقانه حرف می‌زند؟ آیا واقعاً خجالت می‌کشید؟

پس چه‌گونه است که او هنوز هم خجالت نمی‌کشد؟ و هنوز هم با “روایت”‌های مُغرضانه از آثارِ درویشیان، برای “کام مَند”شدنِ بیش‌تر، به سرکوبِ محتوای آثارِ او و دیدگاه‌های اجتماعیِ او می‌پردازد؟

هر دوی این منتقدین ولی از روایتِ مُغرضانه هم حتّی فراتر می‌روند ، و با ابزارکردنِ “درویشیانِ” تحریف کرده‌شده، او را به تقابل و بل‌که به ضدّیت با “صمد بهرنگی”- دوستِ دیرینِ “درویشیان”- می‌کشانند.

آقای س. رضوانی به سیاقِ سردبیرِ “کام‌مَند”، به مصلحت ادّعا می‌کند که “به ص. بهرنگی هم احترام می‌گذارم”، و سپس می‌گوید: “من میانِ صمد بهرنگی و علی‌اشرف درویشیان تفاوتی اساسی می‌بینم… بهرنگی می‌کوشید به کودکان و نوجوانان کینه طبقاتی بیاموزد امّا درویشیان هرگز به خوانندگانش کینه‌ورزی نیاموخت“.

س. رضوانی می‌گوید: “من در آثار درویشیان اثری از ترغیب به کینه‌ورزی نمی‌بینم. کار او همان آگاهی بخشیدن و توجه دادن است …”.

در این جمله، هم روایتِ جعلی وجود دارد و هم اخلاقِ دوگانه. از یک‌سو، روایتِ جعلی است به این معنا که آن‌چه اینان به جعل، “کینه ورزی” می‌نامند، در حقیقت، همان انگیزاندنِ مخالفت است بر ضدّ هر آن چه که غیرِانسانی است. انگیزاندن است برای شرکت‌کردنِ مستقل و آگاهانه در سرنوشتِ جامعه. و از سوی دیگر، اخلاقِ دوگانه است، زیرا که هر دویِ این منتقدان، در آثارِ ادبی و در مقالاتِ شان، می کوشند تا خواننده‌گانِ‌شان را از هر آن‌چه که به زعمِ خود ناروا می‌داند منع کنند و به چیزهایی که روا می‌دانند فرابخوانند. پس چه‌گونه است که کارِ خودِشان “ترغیب به کینه ورزی” نیست ولی همین کار از سوی درویشیان و ص. بهرنگی “ترغیب به کینه‌ورزی” است.

ا. غلامی می‌گوید: “داستان‌های درویشیان توانِ ایجاد حرکت را دارند اما دعوت به حرکت نمی‌کنند، برخلاف داستان‌های رئالیسم سوسیالیستی که ما را دعوت به حرکت می‌کنند یا تشویق به حرکت می‌کنند. اما درویشیان با برانگیختن احساس عدالت‌طلبی توانِ حرکت را در ما ایجاد می‌کند… “.

او با “سوسیالیستی” خواندنِ همه‌ی آن ادبیاتی که دعوت به حرکت می‌کنند، نشان می‌دهد که دارد با بهره‌برداریِ رندانه و سیاست‌بازانه از امواجِ نیرومندِ انتقادهای برحق نسبت به آن‌چه که در برخی کشورهای سوسیالیستی “ادبیاتِ سوسیالیستی” نامیده می‌شد، می‌کوشد نوعی از ادبیاتِ اجتماعی و انسانیِ کنونیِ ایران را تخطئه کند. و این در حالی است که هم روزنامه‌ی “شرق”ِ آقای ا. غلامی و هم داستان‌های او، و هم‌چنین، هم مقالات و پژوهش‌های آقای س. رضوانی در باره‌ی ادبیاتِ ایران و هم ترجمه‌های او از ادبیاتِ آلمان و هم مقالاتِ او در باره‌ی ادبیاتِ آلمان، آشکارا نشان از این دارد که آن‌ها خواننده‌گانِ خود را به سوی نوعی از هنر، ترغیب، و از نوعی دیگر از هنر، باز می‌دارند. این همان اخلاقِ دوگانه است. همان دورویی است.

نشانِ دیگرِ اخلاقِ دوگانه‌ی این منتقدانِ ادبی، این است که آن‌ها به عمد، “آگاهیِ اجتماعی” را چیزی معنی می‌کنند که گویا به خودیِ خود هیچ رابطه‌ای با حرکت و با “به حرکت درآمدن” ندارد. کدام انسانی را در این جهان می توان یافت که از موضوعی اجتماعی آگاهی دارد ولی حرکتی به سود و یا بر لهِ آن نمی‌کند؟ حتّی آن کس که وانمود می‌کند آگاه است ولی حرکت نمی‌کند، همانا همین “اراده به حرکت نکردن”، خود نوعی حرکت‌کردن است.

آن‌ها می‌خواهند با این روایت‌های جعلی، آثارِ درویشیان را، “اصلاح طلب” کنند. آن هم “اصلاح طلب” در همینِ معنای رسواشده‌ی خودِشان. آن‌ها از ترغیبی بودنِ ادبیاتِ ص. بهرنگی و درویشیان نگران نیستند، بل‌که از نوعِ این ترغیب در آثارِ آن‌ها بیم دارند. وگرنه هر کسی که با ادبیاتِ خودِ این منتقدان آشنا باشد می‌داند که ادبیاتِ اینان ادبیاتِ ترغیبی است، ولی از نوعِ نامستقلِ آن.

مطمئن هستم که هم آثارِ و هم خودِ درویشیان – اگر زنده می‌بود- به این “روایتِ” این راویان، و به ویژه به اخلاقِ دو گانه‌ی آنان نسبت به موضوعِ “کینه‌ورزی” می‌خندیدند.

“روایت” یا “سعایت”

من در آن اندازه ای نیستم که بتوانم در این نوشته، به نقدِ آثارِ درویشیان بپردازم. نقدِ ادبی/ هنریِ آثارِ درویشیان و بررسیِ جنبه‌های بد و خوبِ زیباشناختی و هنریِ این آثار، کاری است لازم و سودمند که انجام شد و انجام خواهد شد. امّا با توجّه به پیشینه‌ی تاکنونیِ این اصلاح‌طلبان، “روایتِ” این‌ها از آثار و اندیشه‌های “درویشیان‌”ها، هیچ سنخیتی با نقدِ ادبی ندارد. بل‌که همانا نامِ دیگرِ همان رفتاری است که این‌ها در بعد از انقلاب مرتکب شدند و اکنون مدّعی هستند که از آن رفتارها خجالت می‌کشند. “روایتِ” سردبیرِ اصلاح‌طلبِ “شرق” از “درویشیان”، در حقیقت “سعایت” از آثارِ او است. روایتِ مُغرِضانه آن‌ها است.

کلّ این به اصطلاح “روایت‌نامه”ی ادبی، نشان می‌دهد که این سردبیرِ “کام‌مَند”، حتّی آن ادّعای علاقه‌ی پیشین به درویشیان‌اش هم دروغ است. حتّی این بیم می‌رود که او خود را هوادارِ آتشین نشان می‌دهد تا به “درویشیان” نزدیک شود و بتواند ضربه‌اش را کاری‌تر بر او وارد کند. او، که برپاکننده‌ی “جایزه‌ی منتقدان و نویسنده‌گانِ مطبوعات” نیز هست، تلاش کرد تا در سالِ ۱۳۸۶ با دادنِ جایزه به درویشیان، او را از همان چیزی – که او . س. رضوانی “ترغیب به کینه ورزی” نامیده‌اند- در آثارِ خود باز بدارد. دیدیم که نتوانست.

“مردُمِ فقیر”

ا. غلامی در جای دیگری در این گفتگو می‌گوید: “درویشیان صدای مردمِ فقیر بود”.

در فرهنگِ این “کام‌مَندان”، کلمه‌ی “فقیران”، مانندِ کلمه‌ی “مستضعف” و “آسیب‌پذیر”، سرشار از توهین، و نیز سرشار از خودپرستیِِ طبقاتیِ گروه‌های اجتماعیِ معیّن است. گروه‌هایی که ادّعایِ نجاتِ جامعه را دارند. خود را بسیار مُدِرن، پسا مُدِرن، فخرِ جامعه، ضامنِ آزادی و حقوقِ بشر، و… نشان می‌دهند. اینان که خود را نماینده‌گانِ به اصطلاح “طبقه‌ی متوسّط” می‌دانند، از “طبقه‌ی متوسّط” هم روایتی من در آوردی می‌کنند تا مگر شماری از انسان‌های نیمه‌مرفّه را به ابزاری برای اهدافِ خود بَدَل سازند.

“غفلتِ ادبی”؟ یا سرکوبِ سیاسی؟

“س. رضوانی” می‌گوید: “… می‌خواهم بگویم از اهمیتِ درویشیان غفلت شده است و کماکان غفلت می‌شود.”

کلمه‌ی “غفلت” در این جمله، باز هم از سِنخِ همان “جوانِ انقلابی” است. نباید تصوّر کرد که آقای “س. رضوانی” دارد از رویِ خیرخواهی از اِهمال و بی‌توجّهیِ سخن می‌گوید، زیرا کاملاً روشن است که حکومت، که آقای سردبیر و آقای “س. رضوانی” از اصلاح‌کننده‌گانِ آن هستند، هیچ‌گونه غفلتی نسبت به درویشیان و همانندهای او نداشته است، و هر کاری که برای منکوب‌کردن و سپس سرکوب‌کردنِ او و دیگران بوده را انجام داده بود و می‌دهد. بل‌که منظورِ آنان از “غفلت” این است که چرا کاری‌ترین ضربه را بر او و دیگران فرود نیاوردند.

امّا اگر چنان‌چه خواننده از این کلمه‌ی “غفلت” این برداشت را بکند که گویا آقای “س. رضوانی” دارد واقعاً از “غفلت” در معنای معمولِ آن حرف می‌زند و دارد انتقاد می‌کند از آن‌چه که بر سرِ درویشیان و دیگران آورده شد، با این جمله‌ی او، باید به اشتباهِ خود پِی ببرد. چون که “س. رضوانی” بی‌درنگ این جمله را می‌گوید:

“ابدا نمی‌‌خواهم بگویم که قصد و غرضی در کار است…”

او سپس علّتِ این “غفلت” را هم این‌طور شرح می‌دهد:

“شاید به این علّت که منتقدان ما زیاده مرعوبِ مدرنیسم و پسامدرنیسم و ایسم‌های دیگر، خاصه در زمینه فرم شده‌اند…”.

می‌بینیم که “س. رضوانی” حتّی همین ظاهراً اعترافِ اَلکَنی را که با زبانی اَلَکن بیان می‌کند هم بر نمی‌تابد و آن “غفلت” را “غفلتِ ادبی” معرّفی می‌کند و گناهِ آن را هم به گَردَنِ گروهی از منتقدانِ ادبی می اندازد.

جالب این است، که هم آقای “ا. غلامی” و هم “آقای س. رضوانی”، یکی در روزنامه‌ها و دیگری در مراکزِ آموزشی، در شمارِ “همین گروهِ منتقدان” هستند، و در طولِ دو سه دهه‌ی گذشته با هزارها تَرفَند کوشیدند تا به تخطئه‌ی ادبیاتِ مستقل بپردازند و آن را به بهانه‌ی “ادبیاتِ فاسدِ حزبی”، ادبیاتِ پرولتاریایی، ادبیاتِ رئالیستیِ سوسیالیستی و … از صحنه بیرون کنند، از این هم جالب‌تر، آن‌ها کوشیدند تا کینه‌های سیاسیِ خود نسبت به “ادبیاتِ مستقل” را “نقدِ ادبی” جا بزنند. در حالی که همه‌ی آن‌ها کم‌ترین سِنخیت را با نقدِ ادبی دارند و بیش‌ترین سنخیت را با تخطئه‌ی سیاسی دارند. عینِ سیاست هستند ولی در هیئتِ نقدِ ادبی. امّا مسئله‌ی جالب‌تر از این آن است که اینان می‌کوشند تا سرکوبِ سیاسیِ ادبیات و ادیبانِ مستقل را در زیرِ “نقدِ ادبیِ غافل” پنهان کنند. همان سرکوبِ سیاسی، که دست‌های این “جوان‌های انقلابی” هم یحتَمِل در آن- مستقیم یا غیرِمستقیم- در کار بودند و هستند.

استقلال، گناهِ نابخشودنیِ ادبیات

آیا به‌راستی قصد و غَرَضی در کار نبوده و نیست؟ آیا به‌راستی موضوعِ سرکوبِ نویسنده‌گانی مانندِ زنده یاد درویشیان و یا دیگرانی که اکنون در زندان‌ها هستند، – به گفته‌ی س. رضوانی- فقط به سببِ “غفلت”، آن هم فقط غفلتِ ناقدانِ ادبی است؟

حتّی آن “غفلت‌های ادبی” هم به سببِ مرعوب‌شدنِ “منتقدان ادبی” در برابرِ مُدِرنیسم و پَسامُدِرنیسم و خاصّه فُرم” نبوده است. همه می‌دانیم که اگرچه برای بسیاری از هنرمندان موضوعِ مُدِرنیسم و پَسامدِرنیسم و فُرم… به راستی موضوعاتی مهم هستند، ولی هیچ تردید نیست که این مقوله‌ها، دردستِ “آن گروهِ منتقدانِ ادبی”، که آقای “س. رضوانی” می‌گوید، یک ابزارِ سیاسی بود و هنوز هم هست. وگرنه بخشِ بزرگی از آن ادبیاتی که خودِ اینان از آن دفاع می‌کنند و یا خود مانندِ آقای “ا. غلامی” آن را تولید هم می‌کنند، از مُدِرن و پَسامُِدِرن در آن هست تا سنّتی و پیشامُدِرن. پس موضوع بر سرِ این مقوله‌ها نیست؛ موضوع بر سرِ “ادبیاتِ مستقل” است. و نه چیزِ دیگر. و “مستقل” یعنی مستقل از حکومت. یعنی آزاد. و این آن‌چیزی است که مرزِ ادبیات را  می‌سازد. آقای “ا. غلامی” و “س. رضوانی” این را به خوبی می‌دانند.

“ا. غلامی” می‌گوید “… کتاب‌های درویشیان در کتابخانه برای من عزیزند، حتی اگر به لحاظ داستان‌نویسی امروز چندان شوقی را برنینگیزند.”. در اصل، این آثار، نه به دلیلِ معایبِ هنریِ‌شان، بل‌که درست به دلیلِ “مستقل بودنِ”شان است که در او شوقی بر نمی‌انگیزند.

گناهِ درویشیان و همانندهای او، از دیدِ این منتقدان، نه “حزبی‌بودن” و یا “پرولتاریایی بودن” و یا “ترغیبِ کینه ورزی”؛ بل‌که گناهِ درویشیان و دیگران، “ادبیات مستقل” است. گناهِ درویشیان‌ها، این است که هم خودِشان و هم ادبیاتِ‌شان از نشستن بر دورِ آن چه که خودِ درویشیان آن را “سفره‌ی خونین” نامید، خودداری کردند و می‌کنند. این است آن گناهِ آنان. گناهی که به‌سبب آن، آنان، از سوی حکومت – و نیز اصلاح طلبان- با قصد و غَرَض، منکوب و سرکوب می‌شوند. بحث فقط بر سرِ “غفلتِ ادبی” نیست. ” قصد و غَرَضِ سیاسی” علّتِ اصلی بوده و هست.

آیا همین روایت‌گری از درویشیان، خود، یکی از مصداق‌های “تروریزمِ ادبی” نیست؟

ـ()ـ

(در نقلِ گفته‌ها، تأکیدها همه‌جا از من است.)

پنج‌شنبه، ۱۷ مهر ۱۳۹۹، محمّد رضا مهجوریان

https://akhbar-rooz.com/?p=49703 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x