جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

ما و جنبش ضدجنگ – ف. تابان

دولت آمریکا برای اشغال عراق هر چند از نیرومندترین توجیه، یعنی مقابله با یکی از دیکتاتورترین و خوانخوارترین حکومت های جهان بهره می برد، اما در جلب حمایت افکار عمومی جهانی برای دفاع از این تجاوز شکست خورده است. نه فقط سازمان ملل متحد – که بد یا خوب – بیانگر اراده جهانی به شمار می آید با این تجاوز به مخالفت برخاست، بلکه جنبش میلیونی صلح که بدون اغراق اکثریت مطلق کشورهای جهان از آمریکا تا اروپا، از آسیا تا آمریکای لاتین و حتی کشورهای آفریقایی را در برگرفته است، نشانگر این است که پیشروترین اقشار مردم در کشورهای مختلف جهان، به عنوان نیروهای اصلی مخالف جنگ، رهبری این جنبش عظیم را برعهده گرفته اند. دانشجویان و دانش آموزان، فعالین اتحادیه های کارگری، هواداران جنبش های محیط زیست، مخالفین ضدسرمایه داری و جهانی شدن به شیوه آمریکایی، ستون های این جنبش صلح در جهان ما را می سازند.
با آشکار شدن این فریب که پیروزی آمریکا در عراق «سریع» و «تمیز» خواهد بود، و سربازان آمریکایی دموکراسی را ـ که به گفته جرج بوش هدیه ای از جانب خداوند است – با کمترین ویرانی و کشتار به سرزمین عراق خواهند برد، و همراه با گسترش دامنه ویرانی ها و قتل عام مردم عادی و همچنین سربازان ائتلاف آمریکایی – انگلیسی، انتظار می رود، بر ابعاد انسانی مخالفت با این جنگ، باز هم افزوده شود و چنان چه آمریکا نتواند در کوتاه ترین مدت، کار را یکسره کند، دولت پرزیدنت جرج بوش، هم در عرصه داخلی و هم در گستره جهانی، با دشواری های بزرگی مواجه شود.
درباره اهداف این جنگ، که به عنوان عمده ترین گام آمریکا برای فرمانروایی بی چون و چرا در سیاره ما تلقی شده، در روزها و هفته های اخیر، بسیار گفته شده است و هدف این یادداشت پرداختن دوباره به این استدلالات نیست، بلکه مکثی بر روی این واقعیت است که چرا نسیم این جنبش به کشور ما نرسیده است؟

در این مورد دلایل بسیاری را می توان در نظر گرفت که یکی از مهم ترین آن ها، نبود احزاب سیاسی مستقل و غیروابسته به حکومت، و ساختار به غایت نحیف جامعه مدنی در کشور ماست که در سایه یک حکومت استبدادی خون ریز، امکان تحرکات اجتماعی را به حداقل می رساند. اما در کنار این واقعیت، نباید این موضوع را از خاطر برد، که در میان مردم ما کم نیستند کسانی که نجات از وضعیت فعلی را در دخالت آمریکا دیده اند و در این آرزو هستند که بعد از عراق نوبت «آزاد سازی» ایران فرا برسد.

مدافعین این طرز تفکر در کشور ما را می توان به دو گروه جداگانه تقسیم کرد.
نخست سلطنت طلبان از مشروطه خواهان آن گرفته تا شاه الهی ها که در این جنگ، رویای بازگشت خود به قدرت در ایران را می بینند،
دوم، بخش های مختلفی از مردم و گروهی از روشنفکران که از دیکتاتوری مذهبی به جان آمده اند و در این جنگ رویای دموکراسی و آزادی و رفاه را دنبال می کنند.

حمایت گروه های سلطنت طلب از سیاست های آمریکا و جنگی که در منطقه ما برانگیخته است، غیرمنتظره نیست. اما می توان گفت با شروع این جنگ و حمایت جریانات سلطنت طلب از آن، مناسبات این جریان با سایر نیروها و شاخه های سیاسی در ایران وارد فاز جدیدی شده و بر موضوعاتی نظیر دموکراسی و مردم سالاری و حقوق بشر، در کشور ما «مسایلی قدیمی»، نظیر استقلال و وابستگی نیز افزوده خواهد شد.
این وضعیت، نادرست بودن ادعاهای گروه های مشروطه خواه در مورد چشم بستن بر تجارب تاریخی کشور ما و رویدادهایی نظیر ۲٨ مرداد ٣۲ را آشکار ساخته و یک بار دیگر نشان داد همه آن نیروهای سیاسی که نسبت به این وقایع و چگونگی موضع امروزی سلطنت طلبان نسبت به این وقایع، حساسیت نشان می دادند کاملا محق بوده اند. زیرا امروز نیز، گروه های سلطنت طلب از این که به کمک قدرت های خارجی به قدرت باز گردند استقبال می کنند و از این ابایی ندارند که نه تنها «سربازان» آمریکایی، بلکه حتی یک «دولت موقت آمریکایی» گشاینده راه آن ها به سوی قدرت در ایران باشد.
ادامه وضعیت جنگی در منطقه، این احتمال که گروه های سلطنت طلب بیش از گذشته به قدرت های خارجی متکی شده و خصلت ضد ملی و ضددموکراتیک شدیدتری نشان دهند را تقویت می کند.

منافع ملی؟!
تحقیر جنبش های ضد جنگ در سراسر جهان، تشدید دشمنی و تبلیغات خصمانه علیه نیروهای صلح طلب ایرانی و بالاخره چشم بستن بر کشتار و جنایاتی که در کشور همسایه ما صورت می گیرد، به بهانه توجه به «منافع ملی»، اجزای استدلالاتی است که گروهی از روشنفکران خسته و کم حوصله ایرانی برای توجیه این جنگ و کشیده شدن دامنه آن به ایران پبش کشیده اند و بطور گسترده ای مورد استقبال نیروهای متکی به خارج قرار گرفته است.
در این روزها تقریبا همه موافقین و مخالفین جنگ، استدلالات خود را عین «منافع ملی» اعلام می کنند. این منافع ملی، چنان گستره وسیعی یافته است که از بیرحمانه ترین جنگ ها تا جنبش های گسترده صلح را توجیه می کند.
نقطه اتکای یک سیاست چپ و دموکراتیک، مثل همیشه، تکیه بر اصول و مبانی انسانی است. برپایه این نگرش، منافع ملی ای که قرار باشد با ویرانی کشور عراق، کشتار کودکان و زنان و مردان بی گناه در این کشور به دست بیاید، نمی تواند از مشروعیت اخلاقی و انسانی برخوردار باشد. این گونه «منافع ملی» را باید به ناسیونالیست ها و شووینیست هایی وا نهاد که همواره در گستره تاریخ، جنایتکارانه ترین جنگ ها و غارت ها و کشتارها را به نام منافع ملی به راه انداخته و توجیه کرده اند. این درک از منافع ملی، جهان ما را به دوران قانون جنگل باز می گرداند. زیرا همان گونه که ملت ما می تواند حق داشته باشد منافع ملی خود را به بهای غارت و کشتار و ویرانی در سرزمین های دیگر جستجو کند، سایر کشورها نیز همین حق را برای خود محفوظ خواهند داشت و آن که در این دنیا از زور و امکانات بیشتری برخوردار است، «منافع ملی» خود را به بهای ویرانی و غارت و جنگ بر دیگران و بر تمام جهان تحمیل خواهد کرد. امروز متاسفانه جهان ما در حال بازگشت به این مرحله توحش است. دستاوردهای عظیم بشریت، نهادهای بین المللی و ارزش ها و مفاهیم ایده آل انسانی که حاصل دهه ها تلاش و کوشش بشریت است، یک به یک نابود و بی اعتبار می شود و جنگ و راه حل های خشونت آمیز مشروعیت می یابند. کسانی که تا همین چندی پیش، به نحو افراطی از هر گونه «خشونت» و «رادیکالیسم» پرهیز می کردند، امروز به این نقطه رسیده اند که منافع ملی ایران با کشتار مردم عراق، و دموکراسی در سرزمین ما با ویرانی کشور همسایه می تواند برپا شود.

آیا سرنگونی دیکتاتور عراق از طریق جنگ آمریکایی، تامین کننده منافع ملی مردم عراق است؟
پاسخ به این سوال هر چه باشد، در این حقیقت تغییری وارد نمی کند که حکومت آمریکا، یک تنه نه حق و نه صلاحیت دارد در این مورد تصمیم بگیرد و تصمیم خود را با بزرگترین لشکر کشی تاریخ و فرو ریختن بمب و موشک بر سر مردم عراق تامین کند. نیروهای چپ و دموکرات، هنوز هم بر این اعتقادند که هر تصمیمی در این مورد می بایست با توجه به نظرات و خواسته های مردم عراق و از سوی یک مرکز معتبر و قابل قبول جهانی صورت گیرد. مضمون اصلی چالش ها و نبردهایی که امروز در جهان ما در گرفته است، بر سر این موضوع است که آیا آمریکا مجاز است، جهان ما را متمایل میل و نظر خود «اصلاح» کند یا در این زمینه باید به توافقات و قوانینی که برآیند نظر جامعه جهانی بوده پایبند بوده و پایبند بماند؟

یکی از مهم ترین موارد اعتراضی جنبش کنونی صلح، اعتراض به و مقابله با همین واقعیت است که دولت یک کشور، با تخریب نهادهای بین المللی و نشاندن خواست ها و منافع خود به جای خواست ها و منافع مشترک جامعه بشری، به خود اجازه داده است در نقش تصمیم گیرنده جهان ما، ظاهر شود و به صدای رسا اعلام کند هر کس با او نیست، علیه اوست و با تهاجم نظامی او مواجه می شود. کسانی که این روزها در تحقیر شرکت کنندگان در جنبش صلح، سخن می گویند و می نویسند که این جنبش صلح به طور مثال در زمان جنگ ایران و عراق غایب بوده است، شاید در انتقاد خود جنبه هایی از حقیقت را بیان می کنند، اما به این نکته باید توجه داشت که جهان ما وارد دوران نوینی شده است و جنگ آمریکا علیه عراق، نه جنگ دو کشور همسایه که نمونه های آن بسیار بوده است، و نه جنگی برای دموکراسی، بلکه جنگی برای تامین هژمونی آمریکا بر سراسر جهان به قیمت تخریب همه ساختارهای فعلی جهانی و تبدیل کل جهان به مستعمره آمریکا است. طبیعی است که در این شرایط، جهان، به ویژه بخش های پیشرو آن، در مقیاس جهانی واکنش نشان دهد. از این واکنش باید خوشحال بود و به خود بالید. این جنبش ادامه همان مبارزه ای است که از سال ها پیش علیه جهانی کردن به شیوه آمریکایی آغاز شده است و هر روز نیز دامنه گسترده تری گرفته است.
مدافعین جنگ، افکار عمومی غرب را متهم می سازند که دردها و مشکلات ما جهان سومی ها را نمی فهمند و در روزهای خوش آفتابی، برای تفریح به تظاهرات صلح طلبانه رهسپار می شوند. شاید ما روشنفکران جهان سومی در بسیاری از مواقع حق داشته باشیم، افکار عمومی در غرب را به دلیل بی توجهی به وضعیت کشورهای خود مورد انتقاد قرار دهیم. اما افکار عمومی در کشورهای جهان سوم مگر خود چه دارد که چنین متفرعانه به افکار عمومی در غرب بتازد؟ ما روشنفکران جهان سومی، هنوز نتوانسته ایم کمترین تاثیرات را بر دولت ها و حکومت های خود داشته باشیم و درگیر عقب مانده ترین حکومت های خودکامه هستیم، اما همین افکار عمومی در غرب که امروز از سوی پاره ای از روشنفکران ایرانی به دیده تحقیر نگریسته می شود، به آن درجه از آگاهی و قدرت رسیده است که دولت های خود را در موارد بسیاری تابع نظر و اراده خود سازد. این افکار عمومی است که دموکراسی در غرب – همان چیزی که روشنفکران جهان سومی نیز به دنبال آن هستند – را ساخته و پرداخته و متکامل کرده و از آن دفاع کرده و می کند.
اصالت این جنبش صلح طلبانه را نمی توان به دلیل این که امروز دولت هایی نظیر جمهوری اسلامی ایران و دیگر دولت های نظیر مدافعین آن شده اند، زیر سوال برد. دولت ها از زاویه منافع خود – و بدبختانه اکثرا منافع کوتاه بینانه خود – عمل می کنند. اما در صف کشورها و متحدین آمریکا در جنگ، که با ادعای آزادی و دموکراسی در عراق عمل می کند، نیز چنین دولت های ارتجاعی فراوانند. آیا می توان باور کرد دیکتاتورهایی که در کشور خود کوچکترین حقوق انسانی مردم کشور خود را سرکوب می کنند و به رسمیت نمی شناسند، مبلغ و مروج دموکراسی در عراق باشند؟

از امید بستن به اشک و لبخند تا دل بستن به توپ و تانک
دقت در تمایلات جنگ طلبانه بخشی از مردم کشور ما روشن می کند عمده حاملین چنین تمایلی – دست کم تا آن جا که «روشنفکران» مدافع چنین گرایشی، دلایل و تملایلات خود را بیان و اعلام کرده اند – همان هایی هستند که تا چندی پیش آرزوهای خود را برای رهایی و آزادی و دموکراسی در «ریاست جمهور محبوب» محمد خاتمی می جستند. این نگرش، که تا همین دیروز آرزوی دموکراسی را   در سیاست «اشک و لبخند» محمد خاتمی دنبال می کرد، این بار برای تحقق خواسته شریف خود به توپ و تانک آمریکایی دل بسته است. تغییر نگرش از آن جا به این جا، آن هم در زمانی کوتاه، بیش از هر چیز نشانه خستگی از وضعیت فعلی کشور و ناامیدی کسانی است که آرزوهای خود را از طریق جنبش اصلاحات دست نیافتنی دیده و اکنون به جنگ و نیروی خارجی امید بسته اند.
این حقیقت نشان می دهد بخش هایی از جامعه ما، تا چه اندازه مستاصل و از استبداد دینی، برآشفته اتد. هر چند نیروهای دموکرات کشور ما باید مضرات این نحوه نگرش را صبورانه توضیح داده و اندیشه نادرست و ساده انگارانه ای را که بر این باور است دموکراسی با سربازان آمریکایی به کشور ما خواهد آمد، وسیعا افشا کند، اما یک لحظه نیز نباید فراموش کرد، که چنین تمایلاتی اساسا با تمایلات گروه های قدرت طلبی که منتظرند تا بر دوش سربازان آمریکایی از لوس آنجلس به تهران بیایند و بر تخت حکومت بنشینند، متفاوت است. آرزوهای این دسته از مردم، و تمایلاشان به رهایی از وضعیت نابسامان و غیرقابل تحمل فعلی، آرزو و تمایلی شریف است که باید عمیقا با آن هم صدا بود. اگر وظیفه افشای این گمراهی، با مبارزه قاطعانه با استبداد دینی و تلاش برای ایجاد این باور که جنبش ضدجنگ در ایران جنبشی عمیقا دموکراتیک و ضد استبدادی است که برای دگرگون کردن وضعیت موجود می رزمد، همراه نباشد، نمی توان در میان این بخش های ناراضی و سرخورده جامعه، امید به آن که مردم ایران خود می توانند به اتکای نیروی خود و حمایت جهان دموکراتیک، بر استبداد دینی غلبه کرده و به دموکراسی دست یابند، را جایگزین ناامیدی فعلی ساخت. از همین رو، باید همواره بر پیوند جنبش ضدجنگ و جنبش دموکراسی در کشور ما تاکید کرد و آن ها را در ارتباط با یکدیگر قرار داده، در خدمت ایجاد جبهه سومی به کار گرفت که هم در تقابل با استبداد دینی حاکم بر کشور و هم در برابر خطرهای خارجی باشد که استقلال میهن ما را تهدید می کند.

https://akhbar-rooz.com/?p=9188 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x