بیست و هفتم آوریل روز تولد سرگئی پروکوفیف است. چند سالی است که با خود عهد کردهام تا در این روز حتما کانتاتای او را به مناسبت بیستمین سالگرد انقلاب اکتبر گوش کنم. اگر در طول تمام سال شنیدن آثار شگفتانگیز او چون رومئو و ژولیت، سمفونی شماره هفت، ایوان مخوف، جنگ و صلح، الکساندر نِوسکی، پیتر و گرگ، سوناتهای ویولن و پیانوی او مسرورم میکنند، در روز تولدش وظیفه خود میدانم که برای رنج بیحد او در سانسور و نابودی آثارش اشکی بیافشانم.
چه کسی میتواند تصور کند که یکی از موفقترین و پرمخاطبترین هنرمندان کمونیست در قرن بیستم که با تایید کمیسر خلق، آناتولی لوناچارسکی به دنیا سفر میکند و در آمریکا، آلمان و سپس پاریس هم به عنوان پیانیست و هم به عنوان آهنگساز هنر کشور شوراها را به رخ جهانیان میکشد، در کشور خودش مورد سانسور قرار بگیرد؟
وقتی در سال ۱۹۳۶ سفارش کانتاتای انقلاب اکتبر از طرف رادیو به او داده شد هرگز فکر نمیکرد که این اثر برای اولین بار سیزده سال پس از مرگش در سال ۱۹۶۶ توسط کیریل کوندراشین اجرا شود. چگونه میتوان تصور کرد که این غول موسیقی مدرن کلاسیک نتواند حتی یک بار به این اثر فوقالعادهاش در اجرایی عمومی گوش کند؟
۱-مقدمه: «شبحی اروپا را تسخیر کرده، شبح کمونیسم» ۲-فلاسفه ۳-میانپرده ۴-رژه در صفهای نزدیک به هم ۵-میان پرده ۶-انقلاب ۷-پیروزی ۸-سوگند ۹-سمفونی ۱۰-قانون اساسی. تصور کنید که یک گوساله سیاسیکار بیاید متهماش کند: «نوشتههایی که متعلق به مردم است را برداشتهای و به موسیقی غیرقابل فهم تبدیل کردهای!»
بیچاره پروکوفیف هر چقدر نامهنگاری کرد، خواهش و التماس کرد که اجازه دهند این اثرش را تمرین کند موفق نشد و به دلیل اینکه نتیجه کارش رسما تایید نشد تنها بیست و پنج درصد دستمزد قراردادش را به او پرداخت کردند.
وقتی در سال ۱۹۳۸ اجرای «آهنگهای دوران ما» با موفقیت روبرو شد، امیدوار بود که این موفقیت «قلبهای سخت را نرم کند». اما نه، آن قلبهای سیاسی کپکزده از سنگ بود. وقتی در سال ۱۹۵۳ استالین مرد تازه به شکل دیگری کارش را سانسور کردند و از آن «استالینزدایی» کردند. بخش «سوگند» و «قانون اساسی» را کاملا حذف کردند و بخش سوم و بخش نهم را شدیدا دستکاری کردند. این شد اجرای ۱۹۶۶ کوندراشین!!!
چه خوب که پروکوفیف مرده بود و ندید چه بر سر اثرش آوردند. بله در روز تولدش برایش اشک میریزم. اما واقعیت این است که به خودم یادآوری میکنم که دشمن هنر و فرهنگ آزاد تنها امپریالیسم و سرمایهداری و نئولیبرالیسم و ارتجاع و این داستانها که تا آخرش را از حفظ هستیم نیست. اپورتونیسم چپ هم به همان اندازه آتشبیار این معرکه است و اگر با آن برخورد نکنیم بعد انگشت به دهان میمانیم که چه شد اینطور شد؟ اردوگاه سوسیالیسم چطور رفت؟ آنهایی که پیه اپورتونیسم دهه شصت وطنی به تنشان خورده درک میکنند که از چه نوع جانورانی سخن میگویم. این جانوران را در کنار مبارزه بیامان با سرمایهداری باید از سوراخشان بیرون کشید و شناسایی کرد. رُزای سرخ خوب گفت که: «اپورتونیسم گیاهی مردابی است که به سرعت و وفور در آبهای ساکن جنبش رشد میکند: در جریان تازه و قدرتمند، خود به خود میمیرد.» حال که ما هنرمندان قرار است چوب دو سر «شکر» باشیم و آنها که در بین ما سرشان به تنشان میارزد هرگز جایگاه حکومتی و دولتی نخواهند داشت و به عنوان وجدان بیدار و منتقد اجتماع فعالیت خواهند کرد، حرفشان را گوش کنید و این را از ما بشنوید که وقتی میگوییم دست سیاستمداران را از هنر کوتاه کنید، میدانیم از چه سخن میگوییم.
سرگئی آیزنشتاین در همان دوران پروکوفیف چیزی سرش میشد که گفت:«این وظیفهی هنر است که کاری کند تا تضادهای وجود خود را نمایان سازند.» و به همین خاطر بود که او هم پس از ساختن فیلم «الکساندر نوسکی» به همراه دو کارگردان همفکر دیگرش، داوژنکو و پودوفکین مجبور شد تا در نامهای به صورت عمومی از خود «انتقاد» کند و قول دهد که در شکل ارائه آثارش تجدید نظر کند.
نهال درخت فرهنگ آزاداندیشی را برای هنر و اندیشمندان جامعه فردا از همین امروز باید کاشت و وقتی آنها اظهار نظر میکنند، قطعا سیاستمداران تنها باید «خفه» شوند و کاری به کارشان نداشته باشند تا در جامعه فردایمان با ظهور نوابغی چون پروکوفیف در روز تولدشان بغض گلویمان را نگیرد. این انتظاری است که از شما نیروهای مترقی چپ بیشتر از هرکس دیگری میرود. فراتر از آن سکوت در مقابل اپورتونیسم چپ عینا همچون قرار گرفتن در کنار آنهاست. سکوت علامت رضا است و نه چیز دیگر.به این اجرای اثر پروکوفیف به مناسبت بیستمین سال انقلاب اکتبر گوش کنید تا همدیگر را بهتر درک کنیم:
۵ اردیبهشت ۱۳۹۹